رفتن به محتوای اصلی

ساختمان خالی شده یک زندان .

ساختمان خالی شده یک زندان .

 

زندانی که تا آخرین روز شاهد شکنجه واعدام فرزندان آزادی خواه این سرزمین بود .از دهلیزی به دهلیزی می‌روم از اتاقی به اتاقی صدایشان می‌کنم! صدایی نیست سکوت! سکوت. دری را می‌گشایم دهلیزی تنگ و تاریک در انتهای آن در دیگری است. دری که هزاران زندانی سیاسی در سال های دور، در مرداد و شهریور سال شصت هفت از آن گذشتند تا به دیدار هیئت مرگ بروند.پس آنگاه بر جاودانگان به پیوندند. اتاقی بزرگ که هنوز وحشت در آن موج می‌زند. تمامی اتاق غرق در خون است. می‌بینم صدها زندانی ردیف شده بر کناره دیوارها و طناب‌های داری که در فضا معلقند..

این پیکر کدام دخترک کم سن مجاهد است که این‌ چنین در فضا می‌چرخد؟ چقدر کوچک است! حتی مرگ هم نتوانسته معصومیت او را بگیرد. آه دخترک کوچک هرگز تصور نمی کردی تنها بخاطر پخش یک اعلامیه که معنیش را هم نمی دانستی!این جنین وحشیانه ،شکنجه خواهی شد. تن بمرگ خواهی سپرد . چگونه ترس از طناب دار را طاقت آوردی؟ چگونه صدای کودکانه‌ات را خدائی که به او ایمان داشتی نشنید؟

وحشت کردی زمانی که خدا را در سیمای کریهِ هیئت مرگ دیدی؟ چه مظلومانه تن به مرگ سپردی.

نام ترا نمی‌دانم! چهره‌ات را نمی‌شناسم! نامت چه بود؟ جگرگوشه کدام مادر بودی؟ در کجای این خاک همیشه عزا دار زاده شدی؟ کدام مدرسه می‌رفتی؟ می‌دانم آن‌قدر کوچک بودی که هنوز گل عشقی درون تو نشکفته بود. هنوز زیبایی جهان را تجربه نکرده بودی. هنوز در کنار این زیبایی زشتی، پلیدی و ابتذال را نمی‌فهمیدی. از خون‌خواری حاکمان چیزی نمی‌دانستی. شاید هنوز عروسک‌های تو بر طاقچه خانه باشند. دلم برای تو می‌سوزد. چراکه من نیز یک پدرم. نمی‌توانم نفس بکشم. نامت را به من بگو! دستت را به من بده! تا درد ،اندوه و ترست را با قلب دردمند خود تقسیم کنم.

اندوهگین در من می نگرد.

“"دست‌هایم دیگر از آن‌ من نیستند! مگر نمی‌دانی ماسال‌ها قبل در این اتاق ها کشته شدیم. در گورهای بی‌نام دفنمان کردند! حال خاطره‌ای بیش نیستیم.” نه شما که این جنایت رادیدید .نه آیندگانی که آنرا خواهید شنید. هرگز قادر نخواهید بود وحشت، بی‌عدالتی، تلخی و بی‌پناهی ما را در آن لحظه که طناب بر گردنمان می افکندند وبا خنده های هستریک جانیانی که چهار یایه از زیر پایمان می کشیدند !درک کنید.

هرگز هیچ قلمی، هیچ زبانی قادر به نوشتن و باز گوئی آن لحظات وحشتی نخواهد شد که در این اتاق ها بر ما گذشت.زمانی که آیندگان در این اتاق‌ها، در این سلول‌ها، در گورستان‌های بی نام بگردند. صدای ما را که از اندرونِ زمین برمی‌خیزد خواهد شنید.

جنایتی بس بزرگ و سهمگین در این جا در این زندان به وقوع پیوسته است.دیوار ها ،اطاق ها وحیاط این زندان انباشته از خاطره شکنجه ،درد ،فریاد و اعدام است. هنوز چشمان ما اعدام‌شدگان بسته نگردیده !ما هنوز آرام نگرفته ایم . چرا که هنور جانیان بر مسندند و ملت در رنج .هنوز مادران خمیده پشت در میان گور های بی نام بدنبال ما می گردند دادخواهی فرزندان خود می کنند."

از میان چشمان روشن اما غمگینش می‌گذرم بدانسان که از میان رؤیا.

"دالان‌های بی‌پایان خاطره درهایی باز به اتاق‌هایی خالی. آنجا که گوهرهای عطش از درون می‌سوزند چهره‌هایی که چون به یادشان می‌آورم محو می‌شوند. می‌جویم بی‌آنکه بیابم ."

بعد گذشت سی پنج سال هنوز فضا سخت سنگین است .هنوز جلاد پیرحکم می دهد وجلادان جیره خوار ،در کوچه ها وخیابان ها می گردند.با بیشرمی تمام دختران وپسران جوان بجان آمده از بیداد را که شعار آزادی سر می دهند به گلوله می بندند.

هنوز کودگان ناجوانمردانه کشته می شوند. بی آن که خدائی که ولایت بر کف جنایت کاری پست ومست قدرت نهاده خم به ابرو بیاورد. خدائی که قلبش از دیدن این همه جنایت بدرد نمی آید.

هنوز جامعه تکه پاره شده ،بیحس شده زیربارگذران سخت زندگی ،زیر فشار سنگین حکومتی مستبد تکیه داده بر مشتی سرداران دزد وجانی که نانشان از غارت سفره های مردم وسرکوب هر صدای اعتراضی می گذرد .قادر نیست بتمامی پای در میدان نهد و داد خود از ظالم بستاند .

هنوز تن جامعه از فریاد داد خواهی مادران داد خواه خون فرزند نمی لرزد ،هنوز عشق به رهائی! بر ترس ازسرکوب فائق نگردیده ، آه مظلومان در فامت بپا خاسته یک ملت دامن حکومتیان نگرفته است .

هنوز دیگ صبر وطاقت ملت لبریزنگشته است . هیچ امری خطرناک‌تر از روح کرخت شده یک ملت نیست! زمانی که آه مظلومان مویه مادران در تن جامعه ننشیند سخنی از عدالت و آزادی نخواهد بود. اگر مردان وزنان دلاور پای در میدان مبارزه نگذارند عاشقی شیوه خود از دست خواهد داد و جان‌های عاشق در تنهائی خود کشته خواهند شد. بدانسان که کشته شدند و کشته می‌شوند.

اما غمین مباش ! مردمان این سرزمین بسیار روزهای تلخ دیده اشگ ریخته، خون دل خورده، سختی‌کشیده‌، اما طاقت آورده اند. ملتی که پیوسته درونش چون آتش فشانی در غلیان است . این ویژگی این مردم ،این سرزمین ،این تاریخ است. تاریخی که غرور می بخشد ،پربارمان می سازد. تاریخ مردان وزنانی که علف خوردند اما برای مشروطه جنگیدند. بردار شدن آزادیخواهان خود را در باغ شمال تاب آورده اما عاقبت کار شیخ فضل‌الله‌ها را نیز دیده‌اند.

این سرزمین همیشه هم آوردگاه نور و ظلمت بوده است! آوردگاه نیکی و بدی، راستی و ناراستی عدالت وبی عدالتی. اما همیشه جان‌های آزادی بودند که جان خویش بر تیر نهادند تا از هستی ما دفاع کنند. شیرزنان و شیر مردانی که بر سر پیمان خود ایستاده‌اند مردمان این سرزمین را هراسی نیست.

دور نیست که دیگی سخت جوشان ! چون آتشفشانی سر باز کند و تمامیت این حکومت ویران گر را غرق در سیماب خود سازد.آتشفشانی که نخستن گدازه های آن بصورت جنبش اعتراضی مهسا ورزم هزاران جان جوان و نوجوان شیفته آزادی ! ماه ها خواب از چشم حکومتیان ربود .جنبشی که وحشیانه سرکوب شد . اما خاموش نگردید . جنبشی که در زیر پوست جامعه چونان دیگ مذابی می جوشد وهرآن اماده سر ریز شدنی سوزان ونقطه پایان نهادن بر این زخم جرکین نشسته بر تن ملت است . آن روز زیاد دور نیست .من به آمدن چنین روزی ایمان دارم .روز داد خواهی یک ملت !روزسرنگونی یک حکومت ! روز گشوده شدن درزندان ها . ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

برگرفته از:
ایرانگلوبال

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید