تصویر یک زن
در چوبی را با احتیاط باز میکنم.
پنجره اطاقی رو به حیاط باز است و دو مرد داخل اطاق روی تشکچههای خود دراز کشیده اند. آنها را میشناسم. آن که مسنتر است آقا عبدالله است. پهلوان شهر که هنوز بعد از سالها از او سخن میگویند.کسی را توان کشتی گرفتن با او نبود. سینیهای مسی را مانند برگ کاغذی از وسط نصف مینمود. مشت بر آجر میکوبید و خردش میکرد.. حال چند سالی است از پای افتاده و زمینگیر شده است.
بغل آقا عبدالله درست نمی دانم برادرش یا پسرش خوابیده آقا حبیب. یکی از بهترین بناهای شهر. مردی کاری، فروتن و محجوب که سالها برای مردم این شهر خانه میساخت. دو سال قبل از داربست افتاد و دیگر هرگز نتوانست سر پا بیایستد. خواهرش منیر خانم تشکچهای کنار آقا عبدالله برای او پهن کرد و او نیز کنار پدر دراز کشید.
حال گذران این خانه بر دوش منیر خانم میچرخید. زنی پهلوان و مسئول که جای پدر گرفته است. هیکلی ورزیده داشت، صدائی محکم که خبراز اراده او می داد. هیچگاه چادر بر سر نمیکرد. چادرش را روی شانه میانداخت ، دور کمر میپیچاند وگره میزد. با همه خوش و بش داشت. هرگز دست او را خالی نمی دیدی. چیزی میبرد یا میآورد. کارش راهاندازی و چای دادن روضهخوانیها و عروسیهابود. اکثر روزها سینی بزرگی بر دست در حال جا به جا کردن استکان نعلبعکی و زیر نعلبعکیهای برنجی بود. یاد زیرنعلبعکیهای بیضی شکل برنجی میافتم با استکانهای کمر باریک و نعلبعکیهای نارنجی که گلهای طلائی داشتند. چائیهای غلیظ که بخار از آنها بلند میشد همراه با چند حبه قند و یا خرما در زیر نعلبکیهای برنجی.
منیر خانم بیشتر اهالی شهر را میشناخت. در هر خانه بر روی او باز بود. دعوت برای روضهخوانی یا سفره ، یا عروسی از کارهای اصلی او شمرد می شد. وارد خانه که میگردید همیشه میخندید. چه دعوت برای عزا بود یا برای عروسی فرقی نمیکرد! همیشه چیزی خندهدار و یا خبری تازه داشت که بگوید، با صاحبخانه سر به سر بگذارد. با مردها نیز همین گونه رفتار میکرد."منیر خانم بفرمائید نهار حاضر است!""نه باید بروم غذایم سر چراغ است. باید نهار پدرم و آقا حبیب را بدهم."
از بوی غذا حدس میزد که چه غذائی در حال پختن است."اتفاقا من هم امروز برایشان آبگوشت درست کرده ام."
سپس سیگاری روشن میکرد، با آرنج به ایوان یا برآمدگی دیوار تکیه میداد، پک عمیقی به سیگار میزد! هر بار که پک میزد به نقطه دوری خیره میشد و چهره خندانش در هم فشرده میشد. هاله ای محو دور چشمان حلقه می زد.
من هنوز چهره غمگین و متفکر او را وقتی که سیگار میکشید، بیاد دارم. چهره زنی که سالهای سال از کله سحر تا آخرشب کار می کرد وعرق می ریخت. خبرهای شهر را مانند یک خبرنگار حرفه ای نقل میکرد، در عزا و عروسی گاه میرقصید ، گاه به گوشه ای می نشست. اما هرگز گلایه نمی کرد! از فشار و سختی زندگی نمی گفت. کسی گریه او را ندید.
زنی که در مصاف سخت زندگی زبان به شکوه نگشود. سیمای خندان او را بیاد آورم زمانی که در عروسی دایره بر دست میگرفت و مستانه میزد و میخواند. خواندنی بم و مردانه.
"پنجرهدن داش گلیر
آی بری باخ بری باخ.
یار گوزونن یاش گلیر
ای بری باخ بری باخ."
سنگ ریزه است که برپنجره نواخته می شود.
بنگر بدین سو بنگر !
بنگر!
که چگونه اشگ از چشمان یار سرازیر می شود.
بدین سو بنگر !
بنگربدین سو!
.
مردم هر دو چهره او را دوست داشتند. چهره عزا و عروسیش را!
غروری زنانه داشت. بیشتر از غرور مردان جنگ آور.
پرستاری دو مرد می کرد بیآنکه لب به شکوه بگشاید. او هرگز ازدواج نکرد. چرا که تنها نان آور خانه بود .زیر منت هیچ کس نمی رفت.حتی اگر نامش همسر بود .
"من بو عزز لرم هچ کس منتن آلتن آپارما رام !حتی که آد ار اولا!"
" من این دو عزیزم را زیر سایه هیچ کس نمی برم .حتی اگر نامش همسر باشد."
منیر خانم در خانه نیست! حتما با آن سینی، استکان و نعلبعکی خود در یکی از کوچههای شهر در حرکت است. دلم برای او تنگ میشود. برای آن خنده و کلامش که وقتی مرا میدید میگفت:
"دلی اوغلان هارا گدیر؟
دلی اوغلان هاردان گلیر؟"
"پسر دیوانه کجا میرود؟
پسر دیوانه از کجا میآید؟"
اگر نقلی داشت در کف دستم مینهاد.
حال آن دیوانه کوچک با موی سفید گشته، بر آن بنبست، بر آن در زوار در رفته آویزان بر دیوار میاندیشد! دری که میدانم دیگر نیست. منیر خانم با استکان نعلبکیهای خود در ازدحام شهری که من نمیشناسم گم شده است. شهری که در خانههای آن دیگر بر روی منیر خانم ها باز نیست. صاحبان مهربان آن خانهها که خود چند روزی مهمان بودند، دیرگاهی است که از در دیگر خانه خارج شده اند. کوچه روح خود را از دست داده است.دیگر نه آن خانه ها هستند !نه مردمان ساکن آن خانه ها.
خاطره ای مانده ازچهره ای مهربان ،چهره ای زیبا ! محو شده در غبار زمان.
زنی عاشق از این گونه که نوشتم .
"آمدیم که عاشق شویم و درگذریم
که راز زندگی و مرگ آدمی، این بود." حسین منزوی
یادش گرامی زن زحمتکش نان آور خانه ابوالفضل محققی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید