رفتن به محتوای اصلی

درد آن شلاق در داخل و شعار آن در خارج  .
05.01.2024 - 09:27

"...مرد از بین دسته‌ی شلاقهایی که پشت در بود یه شلاق چرم مشکی رو برداشت، دو دور پیچوند دور دستش و اومد سمت تخت.
قاضی گفت خیلی محکم نزن. مرد شروع کرد به زدن. شونه‌هام. کتفم. پشتم. باسنم. رونم. ساق پام. باز از نو. تعداد ضربه‌ها رو نشمردم. 
زیر لب میخوندم به نام زن، به نام زندگی، دریده شد لباس بردگی، شب سیاه ما سحر شود، تمام تازیانه‌ها تبر شود.....توی اتاق قاضی، قاضی گفت ما خودمون خوشحال نیستیم از این قضیه، ولی حکمه و باید اجرا بشه. جوابش رو ندادم. گفت اگر میخواید طور دیگه‌ای زندگی کنید میتونید خارج از کشور باشید. گفتم این کشور برای همه‌ست‌. گفت بله ولی باید قانون رو رعایت کرد. گفتم قانون کار خودش رو بکنه، ما به مقاومتمون ادامه میدهیم."بخشی از نامه خانم رویا حشمتی بتاریخ چهار دهم دی ماه هزار چهار صد دو . 
 درد آور است خواندن سطر به سطر این نوشته و هم نوا شدن با ایشان ودادن شعار "زن ،زندگی ،آزادی "اما !این کجا و آن کجا .
آن که ببهای جان ،ببهای شکنجه وشلاق پای این شعار بر آمده از جان می نشیند. در جواب قاضی می گوید . شما کار خود کنید وما مقاومت خود.واپوزیسیون خارجی که سال هاست از شهامت مبارزه مبارزان داخل کشور می گوید ونهایت بسیاق همیشه بجای عمل مشخص باز به نقد شعار وشکنجه می نشیند .بی آن که وظیفه .مسئولیت خود در قبال این شعار و این مبارزه جانانه که در کشور جاربست بیان کند .
اپوزیسیونی که هنوز چهل سال است به نقد شکنجه نیم قرن قبل می نشیند وشکنجه روزانه مردم توسط جمهوری اسلامی مسئله جدی او نیست .او همان اپوزیسیون قبل از انقلاب است با همان نگاه وهمان کند وکاو ی که چهل سال عمل کرد جنایت بار جمهوری اسلامی قادر نشده از او یک اپوزیسیون به روز ،مسئول ،واقع بین و آینده نگر بسازد. 
تعریف اپوزیسیو ن جمهوری اسلامی چه می تواند باشد؟ آیا چیزی جز تشکل هائی  باماهیت سیاسی هستند که تلاش می کنند با سازماندهی مبارزه  وایجاد یک نیروی متشکل تاثیر گذار  رژیم حاکم را سرنگون و رژیمی جدید آنچنان که جملگی در اساس با آن آن موافق هستند را روی کار بیاورند.
این که با هم متحد باشند یا نباشند چیزی از ماهیت ضد رژیمی آنها کم نمی کند .آنچه مهم است خواست آنهاست در سرنگونی این رژیم جنایت کار وایران بر باد ده!تلاش بی وقفه آنهاست برای سازمانگری و حرکت در مسیر افزودن بر توان خود از طریق اتحاد با دیگر نیرو هائی که مانند او در تلاش برای سرنگونی این رژیم فعالیت می کنند.
آنجه که خمینی را قادر ساخت بر رژیم شاه پیروز شود. جدا از بحث های کشاف.قدرت او بود در مقام یک استراتژیست معتقد که تمامی نیروی خود را معطوف به هدف مشخصی کرده بود که همانا بر پائی یک حکومت اسلامی بود .
او در مقام یک پراکتسین نیز نشان دادکه چگونه برای رسیدن به هدف مشخص خود از اتحاد با شیطان بزرگ نیز سر باز نمی زند .با کمونیست هائی که از آن ها نفرت داشت از آزاد بودنشان در دولت اسلامی گفت . با جبهه ملی  کنار آمد حال آنکه کوچکترین تعلق خاطری نه به ملت داشت و نه به ملیون  .
او تنها در کار شکل دادن امت اسلام بود وتبدیل  ملت به امت . 
 "نگوئید انقلاب بما چه داد ؟شما به انقلاب چه دادید.؟"
اوبا وجودنفرت از جریانی مانند مجاهدین و فدائیان مبارزه آنها با شاه را بنفع خود دید و استفاده کرد .چرا که هدفی معین داشت ونقشه راهی مدون که برای توده عامی که توان تجزیه وتحلیل انتزاعی نداشت  قابل درک  .
در این میان  جریان های سیاسی که خود نیروی کافی در مبارزه با رژیم شاه را نداشتند حمایت از اورا فرصتی در جهت رسیدن به هدف های خود وسرنگونی شاه ارزیالی می کردند .جدا از آن که به چه نتیجه ای منجرشد .اساس کار و عمل بعنوان یک اپوزیسیون جدی درست بود .
حال چگونه است ؟
این استدلال که مار گزیده از ریسمان سیاه وسفید می ترسد .برای تعدادی از احزاب وکنشگران سیاسی بهانه ای شده برای توجیه عدم تلاش خود در جهت تشکیل یک جبهه فرا گیر با تولرانسی وسیع از سلطنت طلبان تا چپ های دو آتشه .
 اما از نظر من تمامی ان ها  نشانه دقت و این که می خواهند صد بار گز کرده یک بار با جمعیت خاطر ببرند!نیست !از نظر من توجیه در تزلزل وعدم باور عمیقشان نسبت به سرنگونی حکومت و این که چه کسی جای گزین آن خواهد شد می باشد.
جمهوری خواهان ،جریانهای چپ آن گونه که در این چهار دهه مبارزه شان نشان داده عملا مسئله ترسشان از روی کار آمدن فرضی رژیم سلطنتی  بمراتب بیشتر از ترس ونفرتشان از حکومت آخوندی است . چرا که اگر جز این می بودوباید در جهت یک اتحاد فرا گیر با سلطنت طلبان و دیگر نیروهای اپوزیسیون حرکت می کردند . تا نشان دهند که بعنوان یک اپوزیسیون جدی هیچ امری مهم تر از سرنگونی جمهوری اسلامی برایشان مطرح نیست .
در طرف دیگر نیز سلطنت طلبان که عملکرد تلخ واسفبار حکومت اسلامی چنان بخش وسیعی از  مردم را درمانده و لبریز از نفرت به جمهوری اسلامی کرده که هزار بار آرزوی بازگشت به حکومت شاه را می کنند. آنها سر خوش از این اقبال زمین وزمان را بنده نیستند.خود را در موقعیتی می بینند بی نیاز از تشکیل یک جبهه ائتلافی که قادر شود بعنوان یک نیروی تاثیر گذار جنبش درون کشور نقشی جدی در سزنگونی حکومت خدا گونه خامنه ای ایفا نماید .
نهایت عدم باور عمیق به سرنگونی جمهوری اسلامی ،ابن الوقتی ،مشغول شدن به مسائل جانبی ،فرار از پاسخگوئی دقیق به هدف ،برنامه ،نقشه کاربردی عملی، برای سرنگونی وگذار از جمهوری اسلامی به نظامی سکولار ودمکراتیک و نهایت چگونگی بر پائی رژیم جدید بر اساس انتخاباتی کاملا آزاد.
تا زمانی که در عمل به این این ائتلاف و یا در صورت عدم ائتلاف حمایت از افراد و جریان های تاثبر گذار در جنبش انقلابی "زن،زندگی، ازادی"چه در داخل یا خارج نپردازیم .عملا از حد شعار دهندگان بی عمل فرا تر نخواهیم رفت!چرا که اپوزیسیون  با تشکیلات و سازماندهی مبارزه هواداران ومردم معنا می یابد . وگرنه هستند بسیار تحلیل گران  که مراتب بهتر از اپوزیسیون  به نقد جمهوری اسلامی می پردازند . نتیجه این همه صحبت و تحلیل اپوزیسیون کجاست؟ کجاست دنبه این گوسفند پرواری  بحث ها ونظری پردازی های چهل ساله؟         ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

شازده اسدالله میرزا

۴۵ ساله به خاطر موی سر ونوشیدنی الکلی مردم شلاق بدتر از بازجویی های کمیته مشترک ضد خرابکاری را می خورند. متهمان سیاسی که جای خودرادارد. منتها آزادی خواهان فیک فقط ذکر ساواک ساواک گرفتن
اشرف دهقانی (متولد ۱۳۲۸) فعال سیاسی و رهبر چریک‌های فدایی خلق ایران (جریان اشرف دهقانی) از احزاب کمونیستی اپوزیسیون جمهوری اسلامی ایران در خارج از ایران است. او از اعضای سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران بود. او خودش را از مبارزان جنش ضد امپریالیستی می‌داند. دهقانی از مخالفان حکومت پهلوی بود و آن را «سگ زنجیره‌ای امپریالیسم» می‌دانست…
دهقانی در خاطرات خودش می‌گوید که برخلاف تصورات بازجویان رفتار عادی و دلجویانه با وی داشته‌اند اما واکنش وی این بود که «فقط سرم آزاد بود که توانستم گوش پاسبانی که به دوشش بودم گاز بگیرم.»[۷] او از زندگی در زندان راضی نبود زیرا به نظر او در سلول‌ها وضعیت مناسب بود که باعث می‌شد از تفکر به «خلق» باز ایستد و به زندگی معمولی و آنچه که او زندگی «مبتذل» می‌نامد بیافتد: «با دیدن شرایط مرفه زندان قصر به زودی متوجه شدیم که دشمن برای کشتن روحیه انقلابی تنها یک روش و یک تاکتیک به کار نمی‌برد فقط زندگی در سیاهچال شرایط سخت برای یک انقلابی نیست. بلکه برعکس زندگی در یک اتاق گرم و راحت نیز به اندازه سیاهچال شرایط سخت و بدی است و حتی تأثیر بدتر از آن دارد. در اینجاست که راحت‌طلبی‌ها و کمکم اعتیاد به زیستن و حفظ زیستن بدون هیچ تحولی به وجود می‌آید. اتاقی که ما در آن زندگی می‌کردیم اتاق بزرگی بود با پنجره‌های آفتاب‌گیر و دارای یک دستشویی و تختخوابهای بزرگ و خوب، تشکها و بالشهای نرم که بعضیها در خانه پدریمان هم این وسایل گرم و نرم را نداشتیم.» او تمام تلاشش این بود که در دوران زندان ز

ش., 06.01.2024 - 22:03 پیوند ثابت
فرامرز حیدریان

عنوان مقاله
وای به روزی که بگندد نمک

دروود بر ابوالفضل عزیز!

اندکی یادآوریهای از یاد رفته.

«عیسای ناصری» گفته است که «شراب تازه را در جامهای کهنه نریزید». اگر برای تو هنوز هستند کسانی که در این معرکه هول و ولای فقاهتی و کشمکشهای خانمانسوز هر روز به دار کشیدن و هر روز محکوم کردن بتوان به آنها دخیل بست، باید عرض کنم ای ابوالفضل عزیز، برای من از همان روزی که قدم نامیمون «خمینی» به ایران رسید، فاتحه «ایران و ایرانی» خوانده شد رفت. نیازی نبود که نابغه مادرزاد باشی تا چنین فاجعه ای را بفهمی. کافی بود به دور و بر خودت نگاهی سطحی میانداختی تا میفهمیدی که چگونه اعضای هر خانواده ای تکه پاره شده و به جان همدیگر افتاده اند. یکی مجاهده. یکی چریک فدائیه. یکی امّتیه. یکی آرمان مستضعفینه. یکی مصدق ایه. یکی شاهیه. یکی حزب اللهیه. یکی بختیاریه. یکی توده ایه. یکی سه جهانیه. یکی تروتسکیسته. یکی طوفان حزبیه. یکی پیکاریه. یکی وحدت کمونیستیه. یکی رزمندگانیه. یکی کومله ایه. یکی حزب دمکراته. یکی فرقه ایه. یکی مجاهد انقلاب اسلامیه. یکی پاسداره. یکی بسیجیه. همینطور الی آخر......

روزگاری که اروپا در آتش جنگ جهانی دوم میسوخت و انسانها به سلّاخیگری همدیگر مشغول بودند و حکومتگران به نابودی هر چیزی ساعی بودند که نشانه ای از فرهنگ و تمدن و شادخواری و زندگی و غیره و ذالک داشت، بودند انسانهایی که میدانستند از کجا و چگونه باید شروع کرد تا بتوان بر نکبتی که جهان را در حلقوم خودش داشت میبلعید، چیره شد. به حیث مثال، دو نفر را بگویم. «کارل ریموند پوپر»، کاسه کوزه خودش را برداشت و رفت به نیوزیلند در قلب جنگلها و نشست کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» را نوشت. یکی نیز به نام «ارنست بلوخ» بلند شد رفت ینگه دنیا و کتاب «پرنسیپ امید» را نوشت. در این فاصله، دنیا همچنان در آتش جنگ و کشتار و خونریزی و نابودی زندگی میسوخت و میسوخت و میسوخت.
در جامعه ما، چهل و چهار سال پیش، فاجعه ای هولناکتر از جنگ جهانی دوم اتّفاق افتاد، ولی هیچکس را به این فکر نیانگیخت تا در گوشه ای اطراق کند و پاسخی برای چرایی فاجعه پیدا کند. تفاوت کلیدی هنر اندیشیدن اروپائیان را با طیف عقیم و سترون و سرگشته و خوار و زار و ذلیل شده و بیسواد کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی را از همین جا میتوانی تمییز و تشخیص دهی. تا امروز که چهار دهه است از رویداد فاجعه میگذرد و آنقدر عواقب نکبتار و خونین و مرگبار و ویرانگر برای ایران و مردمش داشته است و هنوزم دارد، نمیتوان همچنان یک نفر را در سراسر کره زمین پیدا کرد که بتواند منشاء این فاجعه هولناک را تمییز و تشخیص داده باشد و راههای پادزهری آن را کشف کرده باشد. از آن دیروز ذلّت بار تا همین امروز نکبت بار، همچنان که دور و بر خودت را نگاه میکنی، درب بر همان حماقت و بلاهتی میچرخد که با قدم نامیمون «خمینی» به چرخش افتاد و چرخید و چرخید و همچنان میچرخد؛ یعنی هزار تکه پاره شدن خانواده ایرانی برای سر بریدن همدیگر در راه اعتقادات و مذاهب و ادیان و ایدئولوژیها و مرام و مسلکها و تعصّبات فرقه ای و گروهی.
قرنها که نه!. شاید دهه ها باید بگذرند تا از میان این ملّت، «کاوه ای» برخیزد؛ آنهم اگر از ایران سرا، بقایی ماند. همیشه گفته اند، امید، آخرین شعله ایست که میمیرد. من امّا امیدهایم را آنانی سوزاندند که هنوز تفاوت بین «ایرانی بودن» و مسلمان یا مارکسیست یا بهائی یا یهودی یا بابی یا آته ائیست یا دمکرات یا لیبرال و امثالهم را اصلا و ابدا نمیدانند. یعنی آن شعور را ندارند که تشخیص دهند فرق ایرانی بودن با عقیده مند بودن در چیست؟. کدامیک بر دیگری اولویّت بی چون و چرا دارد و ضامن بقای دیگریست؟. نه ابوالفضل جان!. هنوز دهه ها باید بگذرد و گیوتین خونریز الهی همچنان آسیاب خونریزیهایش را روز و شب بچرخاند تا شاید شاید شاید «کاوه ای» پیدا شود. یا شاید دژخیم از خونریزی خسته شود و خودش گیوتینش را نابود کند. شاید دژخیم کریه منظر، خودش به ستوه آید و خود را از غُل و زنجیر نفرتها آزاد کند. امّا اینانی که تو به آنها دخیل بسته ای، هرگز و هیچگاه نخواهند فهمید ایران در کدام نقطه کره زمین قرار دارد، زیرا آنچنان تا خرخره در قعر حماقتها و کینه توزیها و نفرتها و عقده ها و خصومتها و بی مایگیها و بی سوادیها و جهالتها و تکبّرها و فرقه بازیهای خود غرقند که محال است حتّا به آزادی خودشان از باتلاقی که در آن افتاده اند، کامیاب شوند.
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
جمعه, 05.01.2024 - 13:29 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.