رفتن به محتوای اصلی

با سرنگونی شاه هر دو توانستن

با سرنگونی شاه هر دو توانستن
ناشناس

با سرنگونی شاه هر دو توانستن به سرعت رشد کنن،و توده های ميليونی را به خود جذب کنن، هر دو در رهبری ضعف داشتن که به دليل شرايط رشد هنوز خودشو نشون نميداد، ولی طولی نکشيد که فداييان با نفوذ حزب توده وابسته به شوروی شقه شدن و اکثريت به همکاری با ديکتاتوری مذهبی به اسم حمايت از راه رشد غير سرمايه داری پرداخت و با شروع کشتار نيروها به همکاری با رژيم و لو دادن مخالفين پرداخت، ولی در نهايت خودش نيز سرکوب شد، فرار کرد و در نهايت در سرمايه داری غرب پناه گرفت!

تنها چيزی که از فداييان مانده همان ميراث اخلاقی و معنوی خون شهدا و رهبران هست که صادقانه در راهی که فکر ميکردن درست هست جان فدا کردن. دعوا سر همين ميراث هست که اين افراد در غرب نياز به کسب اعتبار برای کاسبی سياسی دارند. حرفشان هم اين هست که هيچ احدی حق نزديک شدن و نظر دادن در مورد فداييان ندارد، و اولين ايرادشان به مصداقی

و اولين ايرادشان به مصداقی هم اين هست که تو که فدايی نبودی چرا در اين مورد نظر ميدی؟!! مصداقی آب در لانه مورچگان .... ريخته.

اينها در اين 30 سال پناهندگی هيچ کار فکری نو و تازه، هيچ راه حل و هيچ رهنمودی نداشتن، به دنبال وقايع و اتفاقات از اين طرف به آن طرف کشيده شدن، در انتخابات رژيم شرکت کردن، از اين جناح يا آن جناح رژيم حمايت کردن و بازيچه دست پروژه های اطلاعات رژيم شدن.

ولی اينها تأثير بسيار مخرب ديگری هم داشتن، اينها ....... چون روی اين ميراث معنوی نشتن نقش ترمز را در تکامل ايديولوژيک و سياسی نسل های بعدی ايفا کردن، اگر نه در کمتر از اين 35 سال نسل های بعدی بايد ميتوانست با نقد گذشته راه آينده را باز کند و سازمان های جديد و راه حال های نوين جای اينها را بگيرد. ؟!!

از آن طرف مجاهدين مغرور از حمايت ميليونی و نفوذ در رژيم، خودش را در مسابقه برای کسب قدرت ميديد و ميخواست هر چه زودتر با ابتکار عمل قدرت را به دست بگيرد، با جذب اولين ريس جمهور به طرف خود و در نتيجه بخشی از ارتش و سپاه فکر ميکرد 6 ماهه قدرت را به دست خواهد گرفت
و با استراتژی زدن سر مار (خمينی)، که نه انقلاب مردمی بلکه چيزی غير از کودتا نبود، جنگ مسلحانه زودرس را شروع کرد.
نتيجه همانطور که همه ميدانيم فاجعه بود!! ماری که هنوز سر داشت ولی زخمی بود به جان مخالفين، که انتظار چنين تحولی را نداشتن و آماده نبودن، افتاد و زندان، شکنجه، وقتل عام بيرحمانه شروع شد.

رهبری رجوی، که ميدانست چه دارد ميشود، فرار کرد تا جان خود را نجات دهد، و بعد برای پوشاندن اشتباهات خود، به نام انقلاب ايديولوژيک چيزی شبيه ولايت مطلقه فقيه را در سازمان مجاهدين ايجاد کرد تا کسی جرأت سؤال کردن از او را نداشته باشد. و گزارش 92 هم نقض همين قانون هست. مصداقی از رجوی سؤال کرده.!!!!!
لازم به گفتن شايد نباشد که هم چون .... چپ، رجوی هم از اعتبار خون شهدا برای خود و تيم ...... اطراف خود مشروعيت کسب ميکند با اين تفاوت که که به غير از خون شهدای گذشته، رجوی (با پول صدام در عراق ) توانست برای خود يک بانک خون تازه به اسم ارتش آزادی بخش تأسيس کند، تا هر وقت نياز داشت خون رسانی کنن، "غير قابل باور ولی حقيقی!!" داستان دستور رجوی مخفی در سوراخ موش، به شعار "بيا بيا" با دست خالی در مقابل ارتش وحشی عراق/قدس به مجاهدين اسير در عراق، هم همين هست. و مهمتر اينکه هم چون ..... چپ، رجوی هم نقش ترمز سرنگونی رژيم را بازی کرده و سياست هاش به نفع ماندگاری رژيم و عقب افتادن سرنگونی محتوم رژيم بوده.
حالا ميتوانيم بفهميم که چطور مجاهدين(رجوی)، که به دنبال فاشيستهای حزب جمهوری خواه امريکا، برای رسيدن به قدرت به اميد جنگ هستن ، با ..... که خود را چپ مينامند که به دنبال جناح ها و حفظ همين رژيم هستن، با توابين و مزدوران رژيم و ساواکی ها به اتحاد ميرسند.