بیاد عزیز مادر بهکیش ها ومادر لطفی
روز شمار یک جنایت هولناک "قسمت دوم"
بیاد عزیز مادر بهکیش ها ومادر لطفی
تمامی شب پشت پنحره ایستاده به سالن آمفی تئاتری فکر می کنم که که تیرهای چوبی رادرعرض آن بر دیوار ها نهاده اند. در کورسوی چند چراغ ده ها طناب دار که بر آن ها آویزان است دیده می شوند.
محکومان با چشمان بسته با لباس های زندان بسختی باترس،درد! برخی با پا های زخمی وآماسیده از شلاق وشکنجه با دم پائی های پلاستیکی خود بطرف این اطاق برده می شوند.کورمال کورمال بدستور پاسداری پای خود بالا می برند لرزان بر بالای چهار پایه می ایستند.مرگ حضور تلخ خود را با صدای قرانی که از بلند گوها پخش می شود اعلام میکند.
لگد پاسداران بر چهار پایه ها! فریادوآخرین نفسی که بسختی از گلوی اعدام شدگان خارج می شود در هوا می پیچد! پیکر جوانان حتی نو جوانانی با چشمانی بسته در هوا معلق میگردند.
این ها عزیزان کدام مادرند؟کدام پدرند؟ هم بالین کدام نوعروسند که حال دربستر تنهائی خود به عشقی می اندیشد که جلادی بنام خمینی بیرحمانه شیرازه آن درید!
صدای فریاد "اصغر محبوب" استاد دانشگاه در گوشم میپیچد: «این بیوجدانها دارند میکشند این یک کشتار واقعی است!"
به کوهی از دمپائی های پلاستیکی خون آلود، تلبار شده در اطاقی از اطاق های "زندان اوین" بجا مانده از اعدام شدگان می اندیشم. چونان کوهی از کفش های بجا مانده از یهودیان اعدام شده در اردوگاه آشوتیس!این دیکتاتور ها چه میزان شبیه هم هستند ؟
امروز خبر اعدام انوشیروان لطفی را بمادرش داده اند . بخانم لطفی زنی که بیشتر عمرش در اضطراب ، در پشت در زندان ها گذشت.زنی مبارز!زنی از آن سان که حضورش آرامشت می دهد وتوان ایستادن می بخشد .به خانه اش می روم .آن جاست داخل اتاق . زنی با لباس سفید با گلسرخی بر سینه. در پشت آن چهره زیبا، اما جنگجو چه میگذرد؟ در قلب زنی که پا به پای پسرش جنگیده است. رقصنده زیبای مجلس عاشقان ! بیهراس از سر بریده. برای او دور جدیدی از مبارزه آغاز شده . حال انوش او در گوشهای از این سرزمین به یاران خود پیوسته است. زیر انبوهی از خاک که جان عاشق او
را در برگرفته است. اما مادر زنده است ؛ زنده مانده بود تا از رنج ، اندوه و دردی سخن بگوید که بر زیباترین فرزندان این سرزمین رفته است. از اندوه عظیم پدران و مادران!
تمام روز خانه لبریز از پدران ،مادران ، خواهران، برادران وهمسرانیست که بهسختی خود را به آنجا رسانده اند. دلم آرام ندارد. چیزی از درون شکمم کشیده میشد مانند یک رشته نخ. کاش من هم شهامت این زن را داشتم؛ چگونه طاقت میآورد؟ توان نگاه کردن در چهره مادران را ندارم. اما زنی آنجا نشسته است که حضورش آرامش میدهد! چهرهای آرام خیره شده از میان پنجره به نقطهای دوردست؛ زنی که نامش به خاطر پنج فرزند اعدامشدهاش مادر بهکیشها است سنگ صبور مادران !
اگر او دهان بگشاید، رنج و اندوه شرمگین از مقابلش میگریزند و خدا به عذر خواهیش میآید. عذر خلقت جانیانی را میخواهد که به نام او چنین درد سنگینی را بر او و همسرش تحمیل کردند. اما درون او آرامشی است! بیآنکه سخن گوید، روحت را آرام میکند. مادری که در مقابل گریه درون او هفتدریا شبنمی است.
همسری، پدری که دارد بهسختی این رنج را تحمل میکند و گاه فریاد دیوانگی سرمی کشد. بیشتر زندگی این زن پشت دروازههای زندانها و در گورستانهای متروک گذشته است. تنها نگاه کردن به اوست که روحم را آرام میکند و در مقابل درد او شرمنده از بازگویی درد خود میگردم.
چه میکشی ای سیمای مقاوم؟ ای مادر مغرور و زیبای پیچیده در شولای درد، که اندوه و ماتم از دست دادن شش فرزند را بر دل داری؟ ادامه دارد ابوالفضل محققی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید