رفتن به محتوای اصلی

جنبش آذربایجان به نلسین ماندلا ها نیاز مند است نه به شمشیر زنان دورانهای گذشته
29.10.2010 - 19:17

آ. ائلیار

با تبریزلی سیامک عزیز

1-متأسفانه وضع موجود در کل آنچنان است که توضیح داده اید.2- راه حلی را هم که در خاتمه پیشنهاد کرده اید درست به نظر میرسد.3- به خصایل جنبش و خطرات نیز بصورت صحیح اشاره کرده اید.

اما باید بگویم که :

- نظرم اینست که بهتر است زمینه لازم برای عوض کردن آن نماد توسط فعالین داخل به تدریج آماده گردد و نماد عوض شود. جای خود را به نمادی بدهد که : از نظر داخلی و جهانی خوش تاریخ و یا حداقل خوش آینده باشد و بتواند نشان دهنده روح انسانی، دموکراتیک، رفع ستم ملی، و عدالت طلبانه، اتحاد گرایانه جنبش باشد.

- اشکالی درانتخاب رنگ سرخ بابک تاریخی نمی بینم. پیشنهاد میکنم:

- علامت وی لاتین به جای نشان فعلی دست قرار گیرد.

- گلی از گلهای آذربایجان جنوبی بر زمینه رنگ قرمز فعلی انتخاب و افزوده شود.

- رنگ و شکل و تعداد گلبرگهای آن میتواند خصلتهای جنبش را نشان دهد. و این کار بهر است توسط جمعی از نقاشان و طراحان آذربایجانی صورت گیرد. و به جنبش در داخل و خارج پیشنهاد شود.

- نماد حاضر اشکال اساسی به جنبش ایجاد خواهد کرد.

4- در مورد نیرو ها توجه من به گذشته و آینده آنها نیست. بل رفتار و برنامه عملی حاضر آنها در رابطه با چنبشهای رفع ستم ملی و وضعیت ایران و جهان مطرح است. که متأسفانه ناامید کننده میباشد.

5- نیرو ها فاقد خصلت اتحاد گرایانه هستند. همیشه موج گرا بوده و خواهند بود.

6- اگر جنبش آذربایجان بتواند یک جبهه واقعی نه اسمی از تمام نیرو های خود ایجاد کند قدم بزرگی ست، که من چشمم آب نمیخورد.

7- جنبش دموکراسی خواهی نسل جوان در تمام ایران از اهمیت فوق العاده ای بر خوردار است و جنبشهای ملی بدون حمایت آن کارشان لنگ است. متقابلاً این جنبش هم به اصلاحات در خود و به دوستان خود نیاز مند است. این جنبش شکست نخورده، عمیق تر میشود. و هرگز هم شکست نخواهد خورد.

اصلاحات در جنبش ملی دموکراتیک خلقها نیز زمینه تماس و تأثیر گذاری در این حرکت را میتواند فراهم کند.

8- آینده دردستان حرکات نسلهای جوان داخل کشور است. همه جیز را آنان تعیین میکنند و خواهند کرد. همدلی و همکاری و اصلاح و درک یکدیگر قدمهای مهم راه پیشرفت جنبشهاست. خارج باید دنباله رو داخل باشد وگرنه همه چیز به شکست میانجامد.

9- تمام نیرو ها در بالا و خارج دچار خیال اند نمیشود باهشان به نتیجه ای رسید تنها بدنه جوان در داخل، قدرت درک مسایل واقعی را دارد.

اینها نکاتی بود که به نظرم رسید عنوان کنم.

در ضمن من استفاده از تمام اصطلاحاتی که دارای عنصر اتهام به دیگریست برای جنبش آذربایجان زیانمند میدانم و متأسفانه نسل قدیم از درک این مسئله عاجز است و متد درست گفتمان را پیش نمی برد. با شمشیر کوراوغلو گفتمان را ادامه میدهد. جنبش آذربایجان به نلسین ماندلا ها نیاز مند است نه به شمشیر زنان دورانهای گذشته.

من در بیرون یک سمپات راه و روش ماندلا را در بین خودمان سوراغ ندارم. با این وضع جنبش لطمات جبران ناپذیری متحمل خواهد شد. متأسفانه.از اشتباهات نوشتاری پوزش میخواهم.

ساغ اولون واراولون

farhad

آقای سیامک تبریزلی، اگر به شما بر نمیخورد و ناراحت نمیشوید و مرا با کلمات دلنواز مانقورت و اسیمیله و جاش خائن و...... نوازش نمیدهید، لطف کرده توضیح دهید که اگر پان تورانیسم و پان ترکیسم مانند پان ایرانیسم ارتجاعی و عقب مانده است، پس چرا آنقدر از توتم گرگ خاکستری هیجان زده میشوید و آنرا با آب و تاب بسیار مورد پرستش قرار می‌دهید؟؟؟!! ضمناً دواره لطف کرده و بفرمایید که بر فرض تمام فرمایشات شما صحیح و درست، حالا باید با رژیم جمهوری اسلامی چکار کنیم راه حل مشخص و معین شما چیست؟ چگونه باید با این رژیم مکار و فریبکار که در هر آستینش هزار نیرنگ نهفته دارد مقابله کرد؟؟ موفق باشید

تبریزلی سیامک

آقای فرهاد؛ فکر میکنم که به دفعات دیدگاههای شخصی خودم را در میان گذاشته ام. اما چشم! یک بار دیگر آنها را اینجا می آورم.

1- نه سمبل بوزقورد و نه هیچ سمبل و نماد دیگری برای من تقدس ندارد. آنچه تقدس دارد، آزادی و سعادت ملت ترک آذربایجان و در کل آزادی و سعادت انسان است. اما این سمبل در مقطع فعلی به نمادی از مقاومت و مبارزه ضد راسیستی و ضد آپارتاید این ملت در برابر راسیسم حاکم تبدیل شده و صرفا از این جهت برای من حائز ارزش و قابل احترام است. اگر در آینده تمایل و نشانه ای ببینم که این نماد در حال تبدیل شدن به نماد ناسیونالیسم ترکی است، هیچ ارزشی برای شخص من نخواهد داشت. به قول آقای ناصر ایرانپور، ناسیونالیسم از طرف هر کس که باشد محکوم است.

2- تشکیل جبهه ای که به نام "جبهه فراگیر ضد دیکتاتوری" یا نظایر آن نامگذاری میشود، تاکنون از طرف اوپوزوسیون ممکن نشده است. دلایل آن هم بیشمار به نظر میرسد. اما در مورد دلایلش اظهار نظر نمی کنم. چون که این جبهه فقط در خارج از کشور امکان تشکیل دارد و من صرفا تصوری از جو خارج دارم که البته از دور، جو خیلی سنگین و غیر قابل تحملی به نظر میرسد. نمودش را در اتمسفر این صفحه یا در فضای حاکم بر سایت "بالاترین" میشود مشاهده کرد. شاید احزاب و تشکلهای سنتی سراسری، قدرت بخشش اشتباهات همدیگر را ندارند یا شاید رقابت در یارگیری، حاکمیت مفکوره مبارزه ایدوئولوژیک و طبقاتی و دلایل دیگر مانع نزدیکی و اتحاد عمل واقعی میشود. مثلا می بینیم تلاشهایی مثل جمهوری خواهان دموکرات و لائیک (جدل)، عملا دچار شکست میشوند. یک نزدیکی کاملا تاکتیکی و مقطعی در زمان اوج گیری جنیش سبز بوجود آمد که امروز با شکست جنبش، اختلافات حل نشده دوباره سر باز کرده اند. اما این اواخر شاید دو فاکتور دیگر تعیین کننده شده باشند. فاکتور مهم اول مسأله احتمال دخالت نظامی خارجیست که باعث شده تا تشکلهای مختلف به فکر تشکیل ائتلافها یا حداقل هماهنگیهایی با همدیگر بیفتند. با انگیزه اینکه یا کوشش نمایند جلوی حمله را بگیرند (که البته اگر هم قابل تقدیر باشد، کوشش عبثی است) یا با انگیزه اینکه از خلأ سیاسی بوجود آمده استفاده ببرند. در درجه دوم به نظر بنده فاکتوری به نام موضع گیری آنها در برابر جنبشهای ملی نیز به پارامترهای قدیمی افزوده شده است. مثلا مدتیست شاهد آن هستیم که برخی گروههای راسیست آریایی که بصورت تاریخی دشمن جنبشهای ملی (از هر نوع آن) بوده اند، برای مقابله با جنبش ملی آذربایجان در تلاش هستند تا خود را به برخی ملیتها نزدیک کنند. این را در بین فعالین ملی به بازی با کارت این ملیتها تعبیر میکنند که چون باز کردن مسأله شاید باعث کدورت دیگران شود، از طرح آن اجتناب میکنم. جنبشهای ملی در بین سایر ملیتها سابقه بیشتری از فاز جدید حرکت ملی آذربایجان دارد. لیکن این همه توجه به مسائل ملی تنها پس از وارد شدن ترکان آذربایجان به مبارزه ملی ایجاد شد و با رشد حرکت هر روز هم تشدید خواهد شد. چون حرکت ملی آذربایجان به سبب وزنه جمعیتی، پتانسیل نیروی انسانی، مسائل اقتصادی و عوامل دیگر تنها و تنها جنبشی است که میتواند نوید دهنده پیروزی این گروه جنبشها باشد.

لذا اگر از منظر حرکت ملی – دموکراتیک ترکان آذربایجان نگاه کنیم، باید ببینیم که موضعگیری گروههای اوپوزوسیون در برابر این حرکت چند دسته است. من اینجا یک تقسیم بندی خام می آورم اما توجه کنید که تقسیم بندی بنده، نگاه یک سمپات ساده حرکت ملی، آن هم از فاصله دور است. لذا بهتر است که این مسأله را با اشخاصی که بیشتر و از نزدیک درگیر قضیه هستند در میان گذاشت. مثلا اگر آقایان ائلیار و نویدی این کامنت را می خوانند، از آنها خواهش میکنم که نظرشان را راجع به تقسیم بندی دیدگاه گروههای اوپوزوسیون نسبت به جنبشهای ملی بیان بفرمایند چون برای خود من جای سؤال است. هرچند که احتمال زیاد دارد شخصا به سبب گرفتاری، مدتها قادر به شرکت در بحثها نباشم. اما دیدگاههای مختلف گروههای اوپوزوسیون نسبته به حرکت ملی آذربایجان، از نظر من:

1- دسته اول گروههایی هستند که بصورت تاریخی، دشمنی و کینه شتری و سادیسمی با ترکان دارند. هدف آنها از روز اول محو ماهیت ترکان و اعراب و حتی اقوام آریایی غیر فارس و ساختن یک ملت فرهنگی واحد در کنار ملت سیاسی موجود بوده است. تمامیت ارضی برای آنها حالت تقدس دارد و بشدت از رشد آگاهی ملی ترکان در هراسند. اگر اختیار داشته باشند، باز فاجعه ای مثل قتل عام آذر 25 آذربایجان را مثل آب خوردن رقم میزنند. اینها معمولا افراد معلوم الحالی مثل داریوش همایون و رفقایش در حزب مشروطه هستند که تا دیروز پیراهن قهوه ای سومکا را می پوشیدند و کارهایی را میکردند که امروز انصار حزب الله و گروههای موسوم به گروههای فشار انجام میدهند. این گروه فالانژ که تا دیروز کارشان آتش زدن دفاتر احزاب چپ و قرائت خانه ها و این چیزها بود، امروز برای ما دکتر و روشنفکر شده اند. از آنجا که ماهیتا تفاوتی با فالانژهای جمهوری اسلامی ندارند و فقط شکل ظاهرشان متفاوت است، هر از گاهی میشنویم که برای نبرد در کنار جمهوری اسلامی و بر علیه جنبش ملی آذربایجان، رسما اظهار آمادگی میکنند. یا اگر بر ضد دخالت خارجی موضع دارند، این موضعگیری نه از منظر انسان دوستی، که از منظر نگرانی برای حفظ تمامیت ارضی گرفته شده است. یعنی اگر می دانستند که بعد از دخالت خارجی خللی به تمامیت ارضی ایران وارد نمیشود و بعد از سرنگونی دوباره سر کار خواهند آمد، یقین بدانید که برای تحریک قدرتها برای حمله نظامی از هیچ کوششی مضایقه نمیکردند. یک حرفی را هم توی دهنشان انداخته اند که گویا از رشد آگاهیهای ملی (آنچه اینان فاشیسم قومی می خوانند) و درگیریهای قومی آتی نگرانند. به تمام سلاحهای ارتجاع، مسلحند. یعنی هم ناسیونالیست هستند، هم باستانگرا، هم اجنبی پرست و با مذهب هم میانه شان بدک نیست (چه مسلمان باشند، چه بهایی، چه ارمنی و مسیحی). استاندارد فرد اعلا تشریف دارند و از نظر من اینها از جمهوری اسلامی هم مرتجعترند. چون عوامل جمهوری اسلامی حداقل این قدر ناسیونالیست و اجنبی پرست نیستند. به هر حال جمهوری اسلامی با عملکردش باعث شده تا نوعی نگاه آرمانگرایانه به گذشته باستانی بین ملت فارس و تمایل به این نیروها رشد کند و از همین رو خود جمهوری اسلامی هم برای عقب نماندن از قافله به این سمت و سو کشیده شده. مثلا همین قضیه اخیر مکتب اسلامی – ایرانی یا منشور کوروش و از این حرفها. این طیف در یک کلمه دشمن است و امکان هیچ جور تعاملی با آن وجود ندارد. به قول آقای سلطانزاده، باید اینها را کشان کشان و با اجبار به مدرسه برد.

2- گروههای چپ هستند اعم از طیف کمونیست، سوسیال دموکرات و غیره. نگاه اینها به قضیه ملی اصولا باید یک نگاه ریشه دار تئوریک باشد. یعنی با کثیر الملله دانستن ایران و حقوق ملی شامل حق تعیین سرنوشت نباید مشکلی داشته باشند. لذا می بینیم که مثلا چریکهای اکثریت برای مسأله فدرالیسم طرح و برنامه میدهند. این خیلی خوب است و نشان میدهد که بحث مسأله ملی دارد روز به روز جدیتر میشود. نگرانی عمده اینها همان رشد ناسیونالیسم بین گروههای ملی یا انشقاق در جبهه پرولتاریاست که با تکیه بر ایدوئولوژی آنها نگرانی قابل درکی است. یعنی با خاک پرستی دگماتیستی خیلی تفاوت دارد. باز میبینیم که فرد به فرد نگاهها فرق میکند و حکم کلی نمیتوان داد. مثلا تفاوت است مابین نگاه بهزاد کریمی با نگاه فرخ نگهدار. از نظر من همکاری بیشتری با این طیف ممکن است. در ترمینولوژی این طیف، نوع نگاه آنها منعکس است مثل همان ترم "مسأله قومی – ملی".

3- میماند گروههای مترقی دست راستی مثل لیبرالها (لیبرالهای واقعی نه باسمه ای نظیر حزب مشروطه) با تمایلات مذهبی و سکولار که طیف خیلی وسیعی هستند. این طیف بیشتر روی اجرای بیانیه جهانی حقوق بشر و خواسته های دموکراسی خواهی متمرکز است و راجع به مسائل ملی موضع گیریشان بیشتر بر کفایت حقوق شهروندی استوار است و من حیس المجموع مبارزه ملی را نوعی قوم گرایی ارتجاعی میدانند و نه مبارزه ای مدرن. ترمینولوژی این گروهها بعضا به ترمینولوژی طیف اول نزدیک میشود. مثل استفاده از ترمهای "قومیتها"، "قوم گرایی" و غیره.

یک مورد دیگر جناح بندیهای گروههای ملی است که به سه طیف استقلالچی، فدرالچی و سانترالیستهایی که صرفا خواهان حقوق شهروندی هستند (مثلا در داخل کشور خواهان اجرای اصول معوقه قانون اساسی هستند) تقسیم میشوند. تجربه نشان داده است که طیف سوم یا فعالان غیر سیاسی مانند فعالین فرهنگی و هنری هستند که از روی خوش بینی یا عدم بینش سیاسی یا محافظه کاری این راه را برگزیده اند یا سیاسیونی هستند که نسبت به آرمانهای حرکت ملی چندان وفادار نیستند و حتی احتمال دست ساز بودن آنها از جانب گروههای به اصطلاح سراسری میرود. مثل همین گروه "جنبش آذربایجان برای دموکراسی و یکپارچگی ایران". لذا این گروهها پس از کنفرانس آمستردام عملا از مبارزه جدی کنار گذاشته شدند چون در آنجا صراحتا صحبت از حاکمیت ملی در آذربایجان به میان می آید. در یک برآیند کلی، اکثریت نیروهای ملی وعده و وعیدهای مربوط به حقوق شهروندی را هرگز کافی و قانع کننده نمیدانند و خواستار تضمینهای مشخص مانند حق حاکمیت ملی هستند. گروههای فدرالچی زبان فارسی را هم حداکثر به عنوان زبان رابط (و نه مشترک!) قبول دارند و موضع استقلال طلبان هم که مشخص است. البته حتما توجه دارید که نه حرکت ملی یک حرکت ایدوئولوژیک است و نه تشکلهای آن تشکلهایی ایدوئولوژیک هستند. لذا ما در داخل حرکت افراد لیبرال، مارکسیست، سوسیال دموکرات و حتی فاشیست را داریم. لذا کسی را نمیتوان از جنبش ملی بیرون انداخت چون این جنبش متعلق به هیچ حزبی نیست و نهضت یک ملت است. منظورم این است که کسی نمیتواند مانع فعالیت گروههایی شود که صرفا به حقوق شهروندی قانع هستند یا کسی نمیتواند رأی آنها را در مورد سرنوشت آذربایجان بحساب نیاورد. یا کسی نمیتواند به خود حق بدهد که در برابر یارگیری گروههای سراسری از آذربایجانیها موانع غیر اخلاقی یا غیر قانونی ایجاد کند. اینها مسائل و انتخاب شخصی افراد است چون ما هنوز در چهارچوب کشوری به نام ایران قرار داریم. دو مسأله دیگر مانده که اشاره میکنم.

اولی این است که تمام مقاومتهایی را که در برابر حرکت ملی آذربایجان صورت میگیرد را نمیشود به حساب دگم گرایی یا خصومت کور نیروهایی گذاشت که خود را سراسری مینامند. عملکردها و شعارهای نامعقول، چپ رویها و عجله برخی دوستان ملتچی هم در این جبهه گیریها بی تأثیر نبوده است هرچند که عامل تعیین کننده هم نبوده است.

ثانیا احزاب سراسری ماهیتا علاقه زیادی به رشد و نیرو گرفتن تشکلهای ملی ندارند چرا که امکان یارگیری را در این مناطق از آنان سلب میکند. یک نکته دیگر هم این است که امروزه تشکلهای سراسری (چه قانونی و چه غیر قانونی) به معنای واقعی نداریم. تشکلهایی که نتوانستند در جریان جنبش سبز با آن وسعت در مناطق فارس نشین کوچکترین تحرکی در مناطق ملی به وجود آورند، نه سراسری که متعلق به ملت فارس هستند و امروزه صرفا در همان مناطق نفوذ دارند. ملتهای تحت ستم مضاعف امروزه تشکلهای خودشان را دارند.

لذا جمع بندی نهایی من این است که تشکیل یک جبهه سراسری به معنای آنکه تمام طیفهای مخالف رژیم فعلی حضور داشته باشند، عملا غیر ممکن است. چگونه ممکن است با کسانی که روز 21 آذر 1325 را روز نجات آذربایجان میدانند و روی جنازه 25000 شهید آذربایجان جشن میگیرند جبهه مشترک تشکیل داد؟. چگونه ممکن است با کسانی که سالها آمر و مجری و تئوریسین سیاستهای آسیمیلاسیون فرهنگی بودند، با کسانی که از ترک به صرف ترک بودن منزجرند در یک جبهه قرار گرفت؟. طیفهای مختلف حرکت در بیاننامه آمستردام حرفهایشان را زدند و پرینسیپهای خود را مشخص کردند. حال انتخاب با گروههای دیگر است و حرکت نمیتواند بجای کسی تصمیم بگیرد. اما یک چیز مسلم است. هر چقدر حرکت ملی رشد و بالندگی و نفوذ بیشتری پیدا کند، هر چه قدرت مانور بیشتری در آذربایجان و مناطق ترک نشین بدست آورد، نیروهای دیگر به همان اندازه ناچار به همکاری با حرکت خواهند شد. راه این اعمال نفوذ نیز تأکید بر پرینسیپها و ماهیت ضد راسیستی حرکت و حقوق قانونی ملت ترک است. از هر نوع موضع گیری شوونیستی و تخریب تمدنهای دیگر بایستی اجتناب شود. چون در درجه اول با ماهیت آنتی راسیستی حرکت در تضاد است و چیزی نیست که فعالین ملی معتقد به آن باشند و در درجه دوم از لحاظ تاکتیکی خیری برای حرکت ندارد و در درجه سوم از پیوستن توده های مردم به حرکت ممانعت میکند چون باعث دلزدگی آنها میشود. امروزه مسأله ما نه استقلال است و نه فدرالیسم. مسأله حقوق قانونی یک ملت است. وارد شدن در چرخه نفرت پراکنی و فحاشی دقیقا همان چیزی است که نیروهای راسیست و آنتی ترک به دنبال آن هستند و به روشنی آنرا پیاده میکنند. این افراد بی آبرو که خودشان وجهه ای ندارند، سعی در تنزل دادن حرکت به سطح خودشان را می کنند. چنانچه حرکت ملی راه خود را به درستی پیدا کند، هرگز کسی قادر به نادیده گرفتن آن نخواهد بود و نیروهای دیگر چه بخواهند و چه نخواهند مجبور به همکاری متقابل خواهند شد. اما واقعیت این است که در حال حاضر وزنه نیروهایی که خواهان بایکوت حرکت هستند سنگینتر است. ولی این چیزی نیست که ما را نگران کند. همچنانکه پیشتر عرض کردم، نیروهای سراسری چه در ایران و چه در هر جای دیگری تمایلی به رشد گروههای ملی (چه عرب، چه بلوچ، چه کرد، چه ترک، چه باسک، چه کاتالان و ...) ندارند و این ماهیت آنهاست. لذا شرایطی باید بر آنها تحمیل شود که بجای همکاری با امثال حزب مشروطه، همکاری با حرکت ملی را برگزینند.

در یک جمله اگر بخواهم جمع بندی کنم، پیشنهاد من برای اتفاق با حداکثر نیروهای ممکن، تداوم، گسترش و عمومی کردن مبارزه در مسیر صحیح آن با پافشاری بر ماهیت انسانی و ضد راسیستی حرکت و ایجاد تشکلهای محبوب و منسجم است.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.