رفتن به محتوای اصلی

اسدالله دیّان را که کشت؟

اسدالله دیّان را که کشت؟

این مقاله به این مُدعا می پردازد که اسدالله دیّان را بهائیان کشتند. این اتفاق در سال (1273 ه. ق. مطابق 18547 م.) و در دوره ده ساله تبعید عراق (1279-1269 ه.ق. مطابق با 1863-1853 میلادی) بر بستر رویارویی بر سر رهبری جامعه بابیان در دوران پسابابی صورت گرفت. رویارویی که سرانجام به انشقاق جامعه بابیان به ازلیان و بهائیان فرجامید. بر بستر همین کشاکش است که افرادی به قتل رسیدند از جمله اسدالله دیّان. و ازلیان و بهائیان همدیگر را متهم ساختند به این قتل. امری که سپس توسط کسانی که با آئین بهائی بر سر داد نیستند، به عنوان چکش به کار گرفته شد تا بر استخوان جان و روان بهائیان فرود آید.

آئین بابی و بهائی را تاریخی است که مدافعان و مخالفان پروپا قرص دارد و آن چه روی داده است چنان بنیادین و معنادار بوده، که مرزبندی های قاطع به وجود آورده. این تاریخ فقط شامل جدال میان موافقان و مخالفان عقیدتی نبوده و نیست، بلکه در میان آنانی نیز که در جرگه روشنفکری قرار دارند واکنش برانگیخته است. در این میان، رویدادهایی که بر بستر پیدایش باب و بابیه رخ دادند و حوادثی که پس از تیرباران سید علی محمد باب روی داد، دستمایه عمل و تفکر و تاریخ نویسی موافقان و مخالفان گردید. این تاریخنگاری که بسته به هر نسل و دوری و نزدیکی اعتقادی نویسندگان آن از نظریات بابیان؛ با حُبّ و بغض درآمیخته است، خود، نیاز به یک تاریخ مستقل دارد. تاریخی درباره تاریخ نگاری تاریخ نویسانی که درباره جریان بابیت و بهائیت راست و دروغ را به هم بافته اند. شاید به همین خاطراست که وقتی به تاریخنویسان آن دوره مراجعه می کنیم همه مدعی بیان محض حقیقت و عدم جانبداری اند اما فرآورده آنان حس جانبداری و درهمآمیزی دوغ و دوشاب را به خواننده تلقین می کنند. و شاید همین نکته بود که «شخصی سیاح» را برانگیخت اثر خود را با این کلمات آغاز کند «در خصوص شخص معروف به باب و حقیقت احوال این طایفه روایات مختلفه و تفاصیل متباینه در السن و افواه ناس و صحائف تاریخ و اوراق حوادث ایران و اروپ مندرج است. لکن از تباین و تخالف اقوال و روایات هیچ یک چنانچه باید اعتماد را نشاید» (عبدالبها، مقاله شخصی سیاح، صفحه 1). و طرفه این که، همین امر نیز درباره آئین بهائی و بهائیان صادق است. نیاز به یک تحقیق مستقل علمی درباره زوایای مختلف حیات بهائیان در جامعه ایران و غبارزدائی از تاریخ امر بهائی حس می شود.

اما سوای این بخش از تاریخنگاری که بیشتر «تاریخ سازی» است تا شرح ماوقع، تاریخ نگاری مستقل در مورد این بخش از تاریخ معاصر ما کماکان در حالت جنینی است و تو گویی که زخم هایی که بر اثر این رویدادها ایجاد شدند هنوز التیام پیدا نکرده است، به طوری که نگاه مستقل به این مسائل با هزینه های سنگینی روبه رو است. تردیدی نیست که بازبینی تاریخ معاصر ایران، یعنی از زمان صفویه و قاجار، بدون بازخوانی و بازبینی در تاریخ تحولات دینی، و از جمله تاریخچه دو آئین نوگرایی و نودینی یعنی بابیت و بهائیت در عصر قاجار ابتر است. این بازخوانی و بازبینی از دو منظر صورت می گیرد. یکی تعامل جامعه و گروه های مرجع آن جامعه با این پروژه تکامل دینی است که امری اجتماعی و تاریخی است و چگالی آن همگرایی و واگرایی تحولات دینی و تحولات اجتماعی است. و دیگری، بازبینی و بازخوانی و بازسازی نظری فراز و نشیب های درون آئین بابی و بهائی است. هرچند تردیدی نیست که این دو جنبه درونی و بیرونی فرآیند تکوین و تداوم این دو آئین برهم اثر نهاده است و تعامل این دو وجه بایستی از دیده پنهان نماند.

به همین جهت وقتی می بینید فردی که مدعی است در کسوت تاریخ نگاری مستقل قلم به دست گرفته است و بازخوانی و بازنویسی آن وقایع را سرلوحه مقاله خود نهاده است، شادکام می گردید که زمان آن فرارسیده است که بر این همه راست و دروغ فائق آمد و تاریخ حقیقی آن چه در واقعیت رخ داده است به رشته تحریر درآید. بی تردید با نویسنده احساس همدلی می کنید و دغدغه های او را نیک درمی یابید، وقتی می نویسد که «نوشتن در موضوع جنجالی و حساس بهائیت، حتی برای نگارنده که رسما ساکن خارج از ایران است نیز امری دشوار و حتی ناممکن است.» (مجید تفرشی، تاملاتی پیرامون همایش «دگراندیشی ستیزی و بهائی آزاری در ایران»). حساسیت هایی که، به گفته نویسنده، هم از سوی حکومت جمهوری اسلامی در ایران هست و هم از سوی بهائیان وجود دارد. و سبب می گردد که «مستقل نوشتن در این گونه مقوله‌های حساسیت برانگیز، به سرعت می‌تواند نویسنده را هدف حملات تند از هر دو طرف مناقشه قرار دهد.» (همانجا) گرچه حساسیت های حکومت دین سالار قابل فهم است چراکه این حساسیت ها قدمتی طولانی دارد و از همان سال های آغازین پیدایش بابیان و بهائیان موجب مرگ انبوهی از هموطنان مومن به این آئین گشته است، اما «حساسیت» بهائیان نسبت به «کندوکاو» در وقایع تاریخی مایه شگفتی می گردد. زیرا از مبانی تعالیم بهائی «تحری حقیقت» است و «تحری حقیقت» بدون فرهنگ پرسشگری و به چالش کشیدن «بدیهیات» ناممکن. به ویژه که، میل به دانش و نهادینه کردن فرهنگ مدارا، سجیه ای است که جامعه بهائی هزینه گزافی برای آن پرداخته، و می پردازد. گیریم که فردی بهائی «حساسیت» از خود نشان دهد، اما نمی توان رفتار یک فرد را به رفتار یک جمع و گفتار و تعالیم یک جمع تعمیم داد. این همان خلط منطقی و اشتباه عملی است که میرزا حسین علی نوری، بهاالله، را بر آن داشت به ناصرالدین شاه قاجار بنویسد « از عدل حضرت سلطان بعید است که به خطای نفسی [،] جمعی از نفوس مورد سیاط [تازیانه های] غضب شود» (به نقل از: عبدالبها، مقاله شخصی سیاح، صفحه 78)

به نظر می آید که دغدغه اصلی تاریخنگار مستقل که او را بر آن داشته است تا همایش سه روزه کانادا را دستآویزی سازد تا به آن چه از، دید او، «سکوت و نپرداختن ... به سابقه کشتار مخالفان و دگراندیش ستیزی در میان خود بهائیان» است، بِشکند و «ناگفته ها» را بر زبان جاری کند. (همانجا) سکوت درباره سابقه ای که به زعم مورخ مستقل «تاریخ نگاری مستقل و غیربهائی پر است از آزار و اذیت مخالفان بهائیان، به خصوص در دوران حیات میرزا حسینعلی نوری بهاء الله و علیه ازلیان.» (همانجا) تاریخنگار مستقل از برای همین کوشش می کند تا «تا به اختصار نگاهی به برخی از اقدامات تروریستی بهائیان علیه مخالفانشان در سالهای شروع دعوت استقلالی میرزا حسینعلی بهاء الله به دست مریدان او کشته شدند» (همانجا) بیفکند. نکته این جا است که گویی تاریخنگار مستقل تاکید و تصریح دارد که این سیاهه ناظر بر «سالهای شروع» آئین بهائی است، زیرا مواردی را که دال بر اثبات مدعای خود می گیرد همه برگرفته از همان دوره آغازین هستند. اما نویسنده مدعی است «که طبیعی است که بحث دگراندیش آزاری و مخالف ستیزی در میان بهائیان گسترده‌تر از این مختصر» (همانجا) است. بااین حال، او به ذکر موارد معاصر نمی پردازد، هرچند از فحوای کلام او استنباط می شود که خوانندگان کنجکاو تاریخ آئین بهائی باید روزشماری کنند تا اسناد و اسامی جدید درباره «اقدامات تروریستی» بهائیان را که در راه هستند، بخوانند. تاریخنگار مستقل اما تردیدی نمی گذارد که نقد و نظر درباره تاریخ آئین بهائی که به زعم نویسنده، دارای این «سابقه غیرقابل دفاع» است، « هرگز نباید... دلیل و توجیهی برای توجیه آزار و اذیت بهائیان در عصر کنونی دانست.» (همانجا) به طور قطع، این دیدگاه نویسنده را باید به فال نیک گرفت و حاکی از آن گرفت که نقد نظریات و تاریخ یک عقیده و اندیشه به معنای آن است که باید از حقوق آنانی که دارای این عقاید هستند دفاع نمود. آزادی بیان و اندیشه و داشتن اعتقادات یک «حق» است که نبایستی به این بهانه نقض شود که آن نظریه یا اعتقاد از نظر «من» درست نیست. تفکیک میان اعتقاد و حق داشتن عقیده و یا تاریخ که مورد نقد است، خواه درست خواه نادرست، پاشنه آشیل فرهنگ استبدادزده ما است.

بااین همه، وقتی درباره عبارت «این سابقه غیرقابل دفاع» کنکاش می کنید، پی می برید که تاریخ درد و رنج صد و شصت و هشت ساله بابیان و بهائیان به این یا آن «سابقه» نافروکاستنی است و نمی توان تاریخ عدم رواداری با بهائیان و سرکوب آنان را که مدام قربانی گرفته است به این یا آن مدعا فروکاست. همان گونه که نمی توان از تحلیل و واکاوی مستقل تکوین و تحول این آئین از حیث دینامیسم درونزاد و برونزاد آن چشم فرو بست و بر حوادث «عصر رسولی»، در زبان تاریخنگاری بهائی، و آغازه های آن، به زبان دیگر، چشم فروبست. بااین حال، وقتی به نتیجه گیری تاریخنگار مستقل می نگرید، درمی یابید که این نتیجه گیری افشره تجربه و آزموده تاریخ ما است که یک بار دیگر، این بار از زبان یک تاریخنگار که خواهان مستقل بودن است و دلنگران هزینه های سنگین آن، بیان شده است. به ویژه آن جا که در خاتمه کلام خود می گوید «به جای حذف صورت مساله، نادیده گرفتن موضوع و برخوردهای فیزیکی شخصی و خودسرانه با بهائیان، باید به کوشش‌های علمی مسالمت آمیز و محترمانه و تحقیقات مستقل و پژوهشهای جدی در این باره بها داد و شرایط را برای نقد و بررسی جدی و مستقل بهائیت، خارج از فضای امنیتی و دولتی فراهم کرد.» (همانجا) مدارا، پرهیز از اِعمال زور و سرکوب و ایجاد فضای روشنگری و فرهنگ گفتگو است که می تواند سنگفرش خیابان حقیقت گردد. فضای باز و آزاد نقد و بررسی علمی، مقدم شمردن تحقیق و پژوهش بر نگاه های امنیتی که آفت فرهنگ است، مستلزم حق آزادی اندیشه و بیان اندیشه، تضارب آراء و عمل بر اندیشه است. و این نیز میسر نمی گردد مگر با ارج شناسی و به رسمیت شناسی حقوق «دیگری». در فقدان فضای نقد و گفتگو، پرسشگری و روشنگری است که داسِ قدرت بر ریشه اندیشه می نشیند و زبان و بیان قطع می گردد و «مونولوگ»، «دیالوگ» قلمداد می شود. فقدان فضای امنیت، آزادی اندیشه و بیان و عمل به اعتقاد است که مانع راه تعاطی افکار و نهادینه شدن گفتگو و پذیرش بی قید شرط حقوق دگراندیشان و دگردینان است. یعنی همان چه که دغدغه یِ مورخ مستقل است و «منافع مردم ایران» را در گروی آن می داند. ازاین روی است که خواننده با نویسنده همدلی نشان می دهد وقتی از فرهنگ نقد و گفتگو درعین به رسمیت شناختن حقوق خدشه ناپذیر بهائیان می نویسد. زیرا این برای نمونه از خواسته های بنیادی بهاالله و بهائیان است که گفتگو بدون پذیرش بی قید و شرط حقوق دیگران ممکن نیست. بهاالله در «لوح سلطان» خواست خود و پیروان خویش را با صراحت و شفافیت چنین ابراز می کند؛ خواستی که درخواست دمکراتیک و از الزامات جامعه بسامان است. وی خطاب به سلطان صاحبقران می نویسد «طوایف متعدده و ملل مختلفه در ظلّ سلطان مستریحند، یک طایفه هم این قوم باشند، بلکه علوّ همّت و سموّ فطرت ملازمان سلطانی به شانی مشاهده شود که در تدبیر آن باشند که جمیع ادیان در سایه سلطان درآیند و مابین کلّ به عدل حکم رانند.» (همانجا، صفحه 78). برابری حقوقی سنگپایه جامعه به سامان است و میزان عیار پایبندی به «نقد» که جوهر دمکراسی است، دفاع از این برابری حقوقی و مبارزه با تبعیض است. و جانمایه ی کلام بهاالله و بهائیان همین بوده و هست که عدل و عدالت مستقر نمی گردد مگر به پذیرش برابری حقوقی آحاد یک جامعه، زیرا «مصلحت عامّه مساوات تامّه است» (عبدالبها، مقاله شخصی سیاح، صفحه 93)

هنگامی که خواننده این سخن را که «تجربه تاریخی طی سال‌های اخیر مکررا نشان داده که این شیوه به مراتب بیشتر و بهتر از رفتار خشن و خودسرانه می‌تواند در جهت منافع دینی و ملی ایران به کار گرفته شود.» (همانجا) می خواند، گفتگویی در خاطره اش زنده می شود که بیش از یک قرن پیش، در عصر قاجار، میان «ملک الملوک عجم» یعنی ناصرالدین شاه و «امیر نظام» او، امیرکبیر، صورت گرفته است. محمد تقی لسان الملک سپهر این گفتگو را در تاریخ خود ثبت کرده است. این گفتگو بر سر تیرباران سید محمدعلی باب است، در زمانی صورت گرفته است که بابیان به رهبری ملا محمد زنجانی، ملقب به وحید، با نیروهای حکومت آویخته اند. و این آخرین مقاومت مسلحانه بابیان در زنجان است از پی واقعه قلعه طبرسی و نیریز. به همین خاطر امیر کبیر به ناصرالدین شاه می گوید که « هنوز اراضی مازندران و زمین شیخ طبرسی از آلایش خون جماعت بابیه لعل گون است ...» که باز بابیان به سرکردگی ملا محمد علی در زنجان آرایش نظامی به خود گرفته اند و سرسختانه از خود و اعتقادشان دفاع می کنند. به همین جهت امیرکبیر برای درهم شکستن اعتقاد راسخ و جانفشانی بی بدیل آنان به فکر چاره افتاده است تا «فتنه ... و جنگ و جوش» (محمد تقی لسان الملک سپهر، ناسخ التواریخ، جلد سوم، صفحه 1073) آنان را از طریق تیرباران باب درهم بشکند. ازهمین روی اعتقاد دارد «چندانکه میرزا علی محمد باب زنده باشد اصحاب او از پای نخواهند نشست». (همانجا) به همین خاطر «بهتر آن است که باب را به معرض هلاک و دمار کشانند و یک باره این فتنه را بنشانند». (همانجا) پاسخ امیرکبیر به یک مساله اعتقادی و فکری، سلاح است و سرکوب. ناصرالدین شاه قاجار با این که در پاسخ امیرکبیر می گوید که «این سخن بیرون حصافت عقل نیست» (همانجا) اما اشاره می کند که مبارزه با عقیده و اعتقاد به ضرب لوله تفنگ و شمشیر خطا است و این خطا را نخستین بار حاجی میرزا آقاسی مرتکب شد. و بر این نظر است که میرزا آقاسی «اگر میرزا علی محمد باب را رها ساخته بود تا به دارالخلافه درآید [منظور از درخواست باب به دیدار محمد شاه قاجار و مناظره با علما است در تهران که نخست پذیرفته می شود اما با سیاست میرزا آقاسی به حال تعلیق درآورده شد] و بهر جا که خواهد سکون نماید تا مردمان او را نظاره کنند و طریق محاوره و مناظره سپرند» (همانجا) تا میزان صحت و سقم عقاید او به محک عقل سنجیده شود و گفتگویی عمومی درباره عقاید او پدید آید. گویی او دریافته بود که بهترین و کارآمدترین روش برای سنجش یک نظر همان «گفتگو» است. هرچند ناصرالدین شاه خود در عمل به این نظر پایبند نبود و نماند و ای چه بسا خواننده هنگام خواندن این روایت چشم هایش را کمی بمالد و ذهنش به رگبار خاطرات رفتارهای سیاسی مستبدانه، بلهوسانه و متضاد سیاسی سلطان صاحبقران بسته شود. به ویژه که مورخ «ناسخ التواریخ» از کسی روایت می کند که در دیباچه اش او را از جمله چنین نامیده است «فخر السلاطین و فخارالخواقین، ضرغام کنام سلطنت، صمصام نیام میمنت، طلیعه باج و بخت، ودیعه تاج و تخت، نمودار دیدار ماه و خورشید، یادگار فریدون و جمشید،...» (همانجا، صفحه 925) بااین حال، آن چه از زبان ناصرالدین شاه روایت شده است، درست همان نظری است که شاه بیت کلام میرزا حسین علی نوری، ملقب به بهاالله، و بهائیان بوده است. برای نمونه، در «لوح سلطان»، که خطاب به ناصرالدین شاه است و جوان بیست و دو ساله خراسانی به نام میرزا بدیع که مامور دادن این رساله به ناصرالدین شاه قاجار بود جان بر سر این کار نهاد و «سیاست جانسوز» (عبدالبها، مقاله شخصی سیاح، صفحه 59) بر او اعمال گشت، بهاالله به سلطان صاحبقران می نویسد ای سلطان! «کاش رای جهان آرای پادشاهی بر آن قرار می گرفت که این عبد [مراد بهاالله است] با علمای عصر مجتمع می شد و در حضور حضرت سلطان اِتیان حجّت و برهان می نمود. این عبد حاضر و از حقّ آمل که چنین مجلسی فراهم آید تا حقیقت امر در ساحت حضرت سلطان واضح و لائح گردد» (به نقل از، خاطرات شخصی سیاح، صفحه 73) و سلطان که آن گونه ادیبانه و خردمندانه با «امیر کبیر» خود سخن می گفت، از پذیرش چنین مناظره ای شانه خالی کرد. و هر دوبار، چه در دوران باب و چه در دوران بهاالله، درخواست «مناظره» و «بحث و گفتگو» با سدّ سنگین اولیای قدرت دنیوی و اولیای قدرت مینوی روبه رو گشت و امکان گفتگو به گور سپرده شد.

باری، در راستای همین فرهنگ نقد است، که در ذیل، تلاش می شود مدعیاتِ نویسنده به محک عقلِ تاریخی بخورد و میزان صدق یا کذبِ قول او در باب این «سابقه غیرقابل دفاع» آزموده شود. راست آزمائی که مبتنی بر کندوکاو تطبیقی-تحلیلی مدعیات کسانی است که از آنان نقل به قول کرده است و در حقیقت بودن آن مدعیات چنان شک و تردید روا نمی دارد که از حُکم صادر کردن اجتناب نورزیده است. همان طور که گفته شد، در فراز نخست به مدعیات مبتنی بر قول شخصی به نام عزیه خانم پرداخته می شود. نویسنده مورخ ما از نُه نمونه تاریخی نام می برد که به نظر او گواهی می دهند بر «دگراندیشی ستیزی بهائیان در آغاز پیدایش بهائیت». هرچند نویسنده اضافه می کند که گویی این «دگراندیشی ستیزی و ترور» به تاریخ نپیوسته است و دفتر آن منطوی نشده است. هرچند از خواننده به طریق برشمردن نمونه های معاصر و تازه این «ترورها» دستگیری نمی کند. باری، آن چه در ذیل می آید، ناظر است بر یک مورد از استناد به مدعیات عزیه خانم که مورخ مستقل به آن اقتداء کرده است. گفتنی است که این موارد هیچ کدام داغ از تنور تاریخ نویسی در باره بهائیان بیرون نیامده است و نانِ بیاتی است که گهگاه دوباره گرم می شود. اما گویی، همان طور که گفته شد، این بار نویسنده دغدغه آسیب شناسی «سکوتی» دارد که پیرامون این بخش از تاریخ آئین بهائی به توسط بهائیان کشیده شده است و نویسنده مایل است با ارائه مدعیات این «سکوت» را بشکند تا اصل «سابقه غیرقابل دفاع» را به کلّ تاریخ و آئین بهائی تعمیم دهد و ردّپای «ترور» را تا مغز استخوان این آئین به نمایش بگذارد. این سناریویی است که، همان طور که ذکرش رفت، بارها بر روی صحنه اجرا شده است و کارگردانان، بازیگران و بازی گردانان آن، از همان آغاز پیدایش آئین بابی و بهائی، آن را به طرق مختلف روایت کرده، و می کنند.

سید علی محمد باب که تیرباران شد؛ و هنگامی که پاره ای از شخصیت های برجسته بابیان، پس از ترور نافرجام ناصرالدین شاه، توانستند جان سالم به در ببرند و به زندان، و ترک خانه و خانواده و شهر و دیار و تبعید شدند، دچار همان بحرانی شدند که سید علی محمد باب پیش بینی کرده، و شخصیت های مرجع بابیان را از آن برحذر داشته بود. مساله «رهبری» جامعه بابی دچار تشتت و پراکندگی و آشفتگی شد و انشقاقی روی داد که سید باب نسبت به آن بکرات هشدار داده بود. می دانیم که آغازگاه تفکر سید باب این بود که امر پیامبری و هدایت «مفتوح» است و دفتر ارسال پیامبران جدید که او آن را «من یُظهرالله» نامید، مستوی نیست. او تمام بابیان را فراخوانده بود که در صورت ظهور «مظهر امر»، که روزی لابد به وقوع خواهد پیوست، بابیان باید، برخلاف پیروان ادیان دیگر، بی قید و شرط به آن مظهر جدید و فرد موعود به پیوندند و تعالیم او را گردن نهند. این دیدگاه که ناشی از کنکاش و غور در تاریخ ادیان بود، سرانجام در کوران حوادث آن سال ها به فراموشی سپرده شد و جامعه بابی تقسیم به ازلیان و بهائیان گشت. گویی هنوز مرکب قلم خوش نویس و زیبانویس باب که به خط قرمز می نوشت خشک نشده بود، که مدعیان برحق و ناحق پا به میدان نهادند و دوره ای آغاز گشت که به خون یاران دیروز و دشمنان آن روز آغشته گشت. در دوره انتقالی که دوره پسابابی می توان آن را نامید، مدعیان، خواسته یا ناخواسته، اصولی را نقض کردند که به خط سرخ و زیبای آن «پیر فرزانه» نگاشته شده بود. دعوای «رهبری» جامعه بابی در حقیقت بحث و فحص درباره چگونگی تجدید حیات جامعه زخم خورده بابیان بود و بازبینی و نقد آن چه که رخ داده بود، تا بتوان با تجدید قوّا و تجدد در نظر آئین نوین را جانی تازه بخشید.

به بیانی، جامعه بابیان هنوز از زیر ضربات سهمگین مخالفان کینه توز خود کمر راست نکرده، و آثار دستگیری، شکنجه و قتل عام آنان بر جسم و جان آنان التیام نیافته بود، که به پیکار اعتقادی میان پیروان باب بر سر مسائل راهبردی و کلیدی دچار گشت. در فقدان سید علی محمد باب و بسیاری از پیروان سینه چاک و جان برکف و فقدان بسیاری از شخصیت های برجسته که از جمله به «حروف حیّ» معروف اند، با بحران هویت و تشخص مذهبی، سر و سامان دادن به امور از هم گسیخته و نظم و نسق بخشیدن به امورات جامعه بابی مواجهه گشت. جامعه ای که، به اعتباری، بیست هزار کشته بر جای نهاد و هزاران خانه ویران و خاندان و خانواده آواره و تبعیدیان دور از وطن در حافظه و تاریخ خود داشت، در خلاء رهبری دچار انشقاق شد و فقدان رهبر یا رهبران فرهیخته به شکاف نظری و اعتقادی دامن زد. دوره ای پدید آمد که صفت ممیزه اش ظهور مدعیان کسانی بود که دعوی «موعود بودن» داشتند و در سر انحصار رهبری پروراندند. و موضوع جانشینی و وصی باب به یک «مساله» بدل گشت. افرادی پیدا شدند که دعوی جانشینی باب یا حتا مظهر امری کردند. عزیه خانم در کتاب خود «تَنبیه النائمین» از نه نفر نام برده است. یا فرض کنید آقای ابولقاسم افنان در کتاب خود «عهد اعلا» حتا از یازده نفر نام می برد که مدعی بودند. این یازده نفر عبارت بودند از: 1 - شیخ اسماعیل 2- سید بصیر هندی 3- میرزا اسدالله خویی 4- ملا شیخ علی ملقب به عظیم 5- سید علاّو 6- میرزا عبدالله متخلص به غوغا 7- میرزا حسین قطب تبریزی 8- حاجی میرزا موسی قمی 9- حاجی ملا هاشم کاشی 10- حسین میلانی و 11- ملا محمد نبیل زرندی (ابوالقاسم افنان، عهد اعلی، صفحات 479-488). میرزا رضا کرمانی در کتاب خود «هشت بهشت» به این واقعیت اشاره می کند که :" کار بجائی رسید که هر کس بامدادان از خواب پیشین بر میخاست تن را به لباس این دعوی می‏آراست."(هشت بهشت- صفحه 303) و نویسنده دیگری که «درباره تاریخ باب و بهائیان» نوشته است، وضعیت بابیان را پس از تیرباران «باب» چنین توصیف می کند که «وضع آنها نیز بعد از کشته شدن باب و روسای معروف و مشهور آنان پراکنده شد: زیرا دیگر رئیسی نداشتند که زیر پرچم او مجتمع شوند. چنین شده بود: که هر کس با باب سابقه‏ ای داشت؛ در بلاد ایران مدعی خلافت و نیابت او می‏شد و مردم را در پنهانی به سوی خویش دعوت می‏نمود». (محمد مهدی خان زعیم الدوله تبریزی، مفتاح باب الابواب، صفحه 178) سرانجام، شوقی ربانی در کتاب «قرن بدیع» درباره این مدعیان جانشینی و رهبری بابیان می نویسد: «غفلت و جسارت بابیان به مقامی رسید که بیست و پنج نفر از آنان به شهادت مرکز عهد و میثاق الهی جسورانه ادعای مقام من یُظهراللهی و موعودّیت بیان نمودند» (شوقی ربانی، قرن بدیع، صفحه 261) همان گونه که گفته شد، دوران تبعید بابیان دوره انتقالی بود. دوره انتقالی که هم از حیث جغرافیایی هم از حیث اعتقادی، و هم از حیث انتقال رهبری و تحول فرهنگی درون جامعه بابی، آینده ساز بود. و بر این دوره انتقالی اتفاقاتی سایه افکند که از سوی هر دو جناح اصلی خانواده بابیان، سپس، به منزله شواهد و قرائن «مشروعیت خود و نامشروع بودن دیگری» در تاریخ ثبت شد. چه در آثار تاریخی که این دو جناح از خود و از رقیب بر جای گذاردند و چه در آثاری که مخالفان قسم خورده یِ آنان به رشته تحریر درآوردند. دوره ده تا دوازده ساله ای که بابیان تبعیدی نخست در عراق جمع گشتند، شاهد پاره ای اتفاقات غم انگیز و نامهربان بود که قلب بسیاری از بابیان را که از چشمه صدق و ایثار آموزه های باب نوشیده بودند، جریحه دار ساخت، بگونه ای که پاره ای از آنان فراق و تفرقه بابیان را تاب نیاوردند، دست از جهان و زندگی شستند.

این کشمکش های درونی در زمانه و بر بستری صورت می گرفت که اکثر شخصیت های برجسته و بارز دوره بابی توسط دولت ایران به عتبات و عراق تبعید شده بودند یا ناگزیر بودند ترک وطن کنند. آنان در «تبعید» نیز در امان نبودند و سایه دولت ایران و علمای اعلام در آن بلاد بر این طایفه تبعیدی که مدام بر تعدادش افزوده می گشت زیرا سیل تبعیدیان به آن سامان تمامی نداشت، سنگین بود. و «از جهت دیگر دائره سفارت ایران در مدینه کبیره [مقصود بغداد است] بتمام قدرت و قوّت به تضییع این مظلومان مشغول» (بهاالله، لوح ابن ذهب، صفحه 91) محیط متشنج بیرونی و آشفتگی و منازعات درونی که از تیرراس دولت قجری که در ریختن خون و قتل عام یاران شان دریغ نکرده بود؛ جامعه بابیان در تبعید را به دو قطب تبدیل کرد. و آنانی که تا دیروز اسوه ایثار، جانفشانی و ایمان بر پیمان بودند، اینک رودرروی هم قرار گرفتند. نه آموزه های باب و یادآوری آن آموزه ها توانست بر این اختلافات بنیادی پل بزند نه روایت اصلاحی و مصلحانه ای که از همان چهارماه سیاهچال تهران به ذهن بهاالله متبادر شده بود و نخستین نشانه های «نقد» تجارب جنبش بابی بود، توانست این دوران انتقالی را با کمینه ای از آشفتگی، تشتت و منازعات نظری و عقیدتی و علمی به ساحل نجات برساند. این دوره که با تبعید بهاالله به بغداد و رفتن میرزا یحیی ازل به آن جا به طریق مخفی آغاز شد، مشتمل بر دوره ده تا دوازده ساله (1279-1269 ه.ق. مطابق با 1863-1853 میلادی) استقرار بابیان در بغداد و عراق است. در همین دوره است که بهاالله، پس از یک سال که در بغداد بود، قریب دو سال در کردستان عثمانی در کوهی به نام سرگلو به سر برد. و سپس به عراق و بغداد بازگشت. این دوره ای است که با فراز و فرود بسیار توامان بود و از آغاز نهضت باب تا تیرباران او، و سوءقصد نافرجام به ناصرالدین شاه که پس از آن « دو هفته شهر تهران در حال انقلاب و اضطراب مستمر بود و در این حادثه قریب به چهارصد نفر از بابیان کشته و ده‏ها نفر که حقیقتا بابی نبودند و دشمنانشان آنها را متهم به بابی‏گری کرده بودند به آنها ملحق شدند» (محمد مهدی خان زعیم الدوله تبریزی، مفتاح باب الابواب، صفحه 180) و «روز خونبار تهران« که در آن، پس از قضیه ترور پادشاه قاجار، سی و اندی از شخصیت های طراز اول بابی مانند گوشت قربانی میان اقشار و اصناف مختلف پایتخت پخش شدند تا هر صنفی همبستگی و اطاعت خود را از حکومت قاجار با به قتل رساندن یکی از اعضای صنف خود به جرم بابی بودن به اثبات برساند؛ حدود نه سال به طول انجامید. و برای نمونه، در خلال سال های 1266 و 1267 ه.ق. در سرتاسر ایران «آتش به خانمان بابیان افتاد» و «بیشتر از چهار هزار نفر کشته» و کثیری بی خانمان و بی سرپرست، آواره و تلف گشتند. به گفته نویسنده «مقاله شخصی سیاح» قتل نابهنگام باب، سوءقصد نافرجام به ناصرالدین شاه و وقایع بعدی آن سبب گشت که جامعه بابی از فقدان «رهبری» ضربه بخورد و «این طایفه از روش و حرکت و سلوک و تکلیف خویش بی خبر بودند، ... و این بی خبری سبب شد که در بعضی جهات اغتشاش حاصل گشت و چون تعرّض شدید دیدند دست به مدافعه گشودند» (عبدالبها، مقاله شخصی سیاح، صفحه 20). در آن دوره بابیان «مانند کشتی بودند که ناخدای آن غیبت نموده، سکان و شراعش شکسته باشد» (محمد مهدی خان زعیم الدوله تبریزی، مفتاح باب الابواب، صفحه 211) و از جهتی دیگر « چون احکام باب نیز نرسیده و ناپخته و در قلوب پیروانش ریشه نکرده بود، لاجرم پیروانش به چند دسته تقسیم شدند: گروهی در دست احکام منسوخه و جمعی در دست احکام ناسخه باب گرفتار بودند. به آن جهت و به این جهات روز به روز نزاع و اختلاف در میان آنها زیاد و عداوت و دشمنی بین آنها محکم‏تر می‏شد» (همانجا). به بیانی دیگر، «قوّه تشریع و تنفیذ دست در آغوش هم داده»،(عبدالبها، مقاله شخصی سیاح، صفحه 20) در صدد قلع و قمع آنان برآمد و چون آنان «تصور و افکارشان به قرار سابق و سلوک و رفتارشان بر حسب قدیم مطابق» (همانجا، صفحه 20) بود، همین عادتواره در دوران تبعید، به ویژه در دوره ده تا دوازده ساله عراق، بر منازعات راهبردی بر سر تاویل و خوانش نظرات باب سایه سنگینی افکند و از جمله دستآویزی شد برای دورتر کردن جامعه بابی از ایران و تبعید در تبعید آنان به اسلامبول، ادرنه و در آخر، عکا. اینک بر بستر چنین پیش زمینه ای است که شاید بتوان این مُدعا را محک زد که آیا این بهائیان بودند که اسدالله دیان را به قتل رساندند؟ هرچند مُدعای مورخ مستقل که برگرفته از دعاوی منابع ایشان است، حکم صادر کرده است که «بهائیان اسدالله دیّان را به قتل رساندند».

مدعای مذکور بر این منوال است که از جمله «ترورهایی» که مُوّرخ مستقل را بر آن داشته است که از دادن برگه «سوءپیشینه» تاریخی به بهائیان خودداری به ورزد این است که عزیه خانم « کشته شدن میرزا اسدالله دیان، نخستین مدعی من یظهر اللهی را کار بهاء الله دانسته است. بر طبق روایت این شخص ازلی، دیان توبه کرده بود و می خواست نزد صبح ازل برود که توسط یکی از مریدان بهاء الله کشته شد. (تنبیه النائمین، ص 43) بهائیان صبح ازل را عامل قتل دیان می دانند و مانند بهاءالله از او تجلیل می کنند در حالی که دیان مدعی من یظهراللهی بود.»

میرزا اسدالله خویی ملقب به اسدالله دیان، به قول اشراق خاوری، «از مومنین» به باب بود و لقب «دیّان» را سید علی محمد باب به او داد. (اشراق خاوری، دائرالمعارف بهائی، جلد نهم، صفحه 73). اشراق خاوری از اسدالله دیّان به عنوان «دیّان مظلوم شهید» (همانجا) نام می برد. «دیّان» در فرهنگ لغت دهخدا به معنای «پاداش و جزا دادن» تعریف شده است و همین طور به معنای «از اسمهای خدای تعالی است بمعنی حکم و قاضی . از اسمای صفات حق تعالی» آمده است. اشراق خاوری نیز، در اثر نامبرده، «دیّان» را به معنای «جزا دهنده - کسی که به هر کاری از روی عدالت جزا می دهد» تعریف کرده، و اشاره می کند که سید باب چون اسم او اسد بود «بواسطه تناسب عددی به دیّان ملقب کردند» (همانجا، ص. 73) . اشراق خاوری بر این نظر است که قاتل اسدالله دیان شخصی بود به نام میرزا محمد مازندرانی. از دید او، میرزا محمد «نوکر ازل» و «از مردم مازندران» (اشراق خاوری، دائرالمعارف بهائی، جلد چهاردهم، صفحه 39) بود. «اشراق خاوری تصریح می کند که «صبح ازل» در کتاب خود «مستیقظ» به قتل بیان حکم کرده است و به صراحت از «فتوای قتل دیان» (همانجا) توسط میرزا یحیی ازل نام برده است.

همین دعوی را نیز میرزا اسدالله (فاضل) مازندرانی، یا آن طور که در میان جامعه بهائی مشهور است: ابوالفضائل، در جلد چهارم اثر خود «ظهورالحق» بیان کرده است. فاضل مازندرانی که پسر بهاالله، یعنی عبدالبها که پس از مرگ پدر رهبری جامعه بهائی را بر عهده گرفت، به وی لقب «مبلغ کامل» داده است، (کتاب امر و خلق، جلد اول، صفحه 16) درباره خاستگاه خانوادگی و منزلت اجتماعی خانواده او می نویسد میرزا اسدالله (دیان)خوئی « از طبقه مستوفیان و منشیان ادارۀ حکومتی بود و پدرش تقرّب مخصوص نزد محمّد شاه و حاجی میرزا آقاسی داشت و او خود مردی ادیب و کامل در چندین لسان بود و در ایمان و عشق به آن حضرت بدرجۀ رسید که از خود بیخود شده پیاده به عزم زیارت به چهریق شتافت و اسب سواریش را مستخدمینش از عقب بردند و او قبول نکرد و پیاده به شرف حضور محضر آن بزرگوار رسید و سپس چندان در مقامات عرفان و ایمان و تحریر و بیان ترقّی نمود که از مشاهیر اهل بیان گشت و چون در آن ایّام امری صدور یافت که اصحاب توانا هر یک رساله در اثبات حقیقت و بیان حقیقت و تبیین مقام و مرتبت امر بدیع بنگارند و چهل استدلالیّه به قلم مشاهیر اصحاب تدوین گشت در آن میان (202) اثباتیّه میرزا اسدالله مذکور با اینکه او جدیدالایمان و جوان بود به غایت مرضی و محبوب خاطر آن حضرت شد و او را به تطبیق عدد حروف ابجدیه نامش دیّان ( دیّان = أسد = 64) لقب فرموده و توقیعات مهمّه بنام وی صدور یافت و اعجب و اغرب از کل در انظار مردمان» بود (فاضل مازندرانی، ظهورالحق، جلد دوم، ص. 201 (226) ). در این رابطه به جا است که از ابوالقاسم افنان نقل شود، زیرا روایت او مکمل روایت فاضل مازندرانی است. ابوالقاسم افنان در کتاب «عهد اعلی» می نویسد «در اوقاتی که حضرت اعلی [منظور سید باب است] به چهریق تبعید شدند، او از ادعای آن حضرت خبر گرفت و بنحو اعتراض عریضه ای به حضور مبارک عرض کرد. در جواب او توقیعی نازل شد که او را بکلی منقلب نمود و در صورتیکه جمیع وسائل سفر برایش میّسر بود، با پای پیاده از خوی به چهریق شتافت». (ابوالقاسم افنان، عهد اعلی، صفحه 480).

فاضل مازندرانی در جلد چهارم «ظهورالحق» درباره ماجرای قتل اسدالله دیان می نویسد که میرزا یحیی در غیبت بهاالله به طرد و تکفیر عده ای از بابیان از جمله اسدالله دیان کرد و «خطاب به بابیان دستور قتل اسدالله دیان و.... داد و دیّان را طاغوت و ابولشرور.... ملقب ساخت» (ظهورالحق، جلد چهارم، صفحه 164 یا 207) او عبارات طولانی و متعددی، در سه صفحه، از یحیی ازل ذکر می کند که در آن ازل به قتل اسدالله دیان و عده ای از بابیان دیگر فرمان داده است. نصرت الله محمد حسینی، تاریخنگار معاصر بهائی که کتاب ارزنده ای به نام «حضرت باب» نگاشته است، در پاره ای موارد اظهارات فاضل مازندرانی را در چند مورد تدقیق می کند و اطلاعات بیشتری درباره اسدالله دیان در اختیار خواننده می گذارد. برای مثال در این مورد که، اسدالله دیان «در دوائر دولتی صاحب شغل حساس و عظیم بود». یا این که، او «علاوه بر زبان های فارسی و ترکی، به سه زبان عربی، عبری و سریانی» احاطه کامل داشت (نصرت الله محمد حسینی، حضرت باب، صفحه 368) یا این که طریقه آشنائی اسدالله دیان با نظرات باب و بابیان نخست زمانی صورت گرفت که سید باب در ماکو محبوس بودند اما او جلب بابیان نشد. تا این که «رویای عجیبی» (همانجا) می بیند که از تعبیر آن ناتوان است. به همین جهت از طریق میرزا محمد علی زنوزی، ملقب به انیس، نامه ای به سید باب می نویسد و «تعبیر آن رویا را استدعا می نماید» (همانجا) و یا از سید باب درخواست می کند که آیه ای از قران را برای او تفسیر و تاویل کند. و اسدالله دیان پس از دریافت تعبیر خواب خود و تفسیر نوین آن آیه قران است که «منقلب و منجذب گشت» (همانجاف صفحه 369) و با پای پیاده مسیر خوی تا چهریق را طی کرد. هم چنین خبردار می شویم که اسدالله دیّان پس از دیدار با سید باب به او ایمان آورد و چنان جذب فعالیت و تبلیغ در امر بابی گشت که «از مشاغل دولتی خود استعفا کرد» (همانجا) فعالیت های اسدالله دیّان در راه تبلیغ و ترویج امر بابی سبب می گردد که «پدرش نزد حاج میرزا آقاسی شکایت برد» (همانجا) اما پسر گام در راه بی برگشت نهاده است. و مطلع می شویم که رساله ای که فاضل مازندرانی از آن نام برده است را اسدالله دیّان زمانی به نگارش درآورد که، به گفته نصرت الله شاه حسینی، «هنوز بیش از یک سال از مومن شدن او نگذشته بود» (همانجا) نصرت الله شاه حسینی این اطلاع تاریخی را نیز با خواننده خود در میان می گذارد که سید باب در «توقیع عظیم حروفات» که به افتخار اسدالله دیّان صادر شده است او را «سِرّ سنه مستغاث و ظهور من یُظهرالله» خوانده است (همانجا) و القابی مانند «دیّان»، «حضرت اسد» و «صاحب علم مکنون مخزون» به او داده است (همانجا، صفحه 952) خلاصه، میرزا اسدالله خویی ملقب به اسدالله دیان از زمره نخستین کسانی بود که در دوره زندانی بودن سید باب در قلعه چهریق که دو سال و سه ماه به درازا کشید، «به شرف ایمان و حضور فائز» گردید (دکتر ریاض قدیمی، سلطان رسّل حضرت ربّ اعلی [مقصود باب است]، صفحه 23). بهااللهء نیز در «کتاب بدیع» به این موضوع اشاره کرده است که در ادامه، و در جای خود، به آن اشاره خواهد رفت. خلاصه، نصرت الله شاه حسینی از تاثیر و مقبولیت اسدالله دیان و هواداران او به نام «دیّانیه» خبر می دهد و او را «سومین مومن» به بهاالله در «دوره میان سنه تسع و ایّام رضوان» می نامد (همانجا) و سال قتل اسدالله دیّان را سال 1274 ه.ق. (1857 م.) عنوان کرده است که «بدستور ازل در بغداد شهید گشت» (همانجا، صفحات 369-370)

واقعیت این است که ما درباره قتل اسدالله دیان دستکم با دو روایت عمده روبه رو هستیم که سپس توسط موافقان و مخالفان در جهت اثبات یا ردّ نظرگاه های خود درباره آئین بهائی اقتباس شده است. وجود روایات متعدد از یک واقعه به خودی خود امر مذمومی نیست و ممکن است حاکی از زوایای گوناگون و نظرگاه های متفاوت باشد. اما آن چه در این مورد جلب توجه می کند، ضد و نقیض بودن این دو سنخ از روایت است. روایت عزیه خانم و ازلیان، از جمله میرزا آقا خان کرمانی که داماد ازل بود، در تقابل مستقیم است با روایت بهائیان. برای نمونه، نظر میرزا آقا خان کرمانی نویسنده کتاب «هشت بهشت» که چندی از پیروان ازل بود وسپس به هواداری از افغانی پرداخت، درباره میرزا محمد مازندرانی درست عکس نظر اِشراق خاوری است. او می نویسد که میرزا محمد مازندرانی «پیشخدمت» میرزا حسین علی نوری، ملقب به بهاالله، بود و بهاالله او را «برانگیخت تا میرزا اسدالله دیان را بکُشت» (هشت بهشت، صفحه 216 (302-303) او اسدالله دیان را «مظهر یهودای اسخریوطی این قوم» (همانجا) نامید که «حضرت نقطه [باب] او را کاتب حضرت ثمره [ازل] قرار داده بودند و زبان عبرانی و سریانی را نیکو می دانست» (همانجا) میرزا آقا خان کرمانی علت این قتل را ناشی از یک جلسه میان بهاالله و دیان که با هم «سئوال و جواب بسیار کرده» اند (همانجا) می داند. به عبارتی، او بحث و جدل و تعارض دیدگاه را عامل این قتل توسط بهاالله معرفی می کند. این در حالی است که عزیه خانم به هیچ روی متذکر چنین جلسه ای نگشته است، در حالی که تاکید بسیار دارد که به فراز و نشیب و سیر تحولات درونی و بیرونی بابیان واقف است و خود دست در آتش دارد و مدعی است « میدانم عیب و منقصت همگان از پیر و جوان» (همانجا، صفحه 44)

قبل از این که به ذکر نظریات و سخنان میرزا حسین علی نوری، ملقب به بهااللهء، پرداخته شود، نمونه دیگری از اظهارات یکی دیگر از شخصیت های ازلی نقل می شود. ملا محمد جعفر نراقی، نویسنده کتاب «تذکرهً الغافلین»، می نویسد که میرزا حسین علی نوری، بهاالله، «برای ابوالشرور ملعون خبیث چون حضرت [منظور یحیی ازل است] توقیع بر لعن و خبث فطرت و دنائت او صادر فرموده بودند زیارت نامه» نوشت (نسخه خطی، صفحه 52) با این که «میرزا محمد [آیا مراد میرزا محمد مازندرانی است] ملازم میرزا حسین علی [مراد بهاالله است] بود و کمال حامی و نگهداری بعد از قتل ابولشرور از او کرد و هیچ مواخذه از او نکرد» (همانجا) و به کسانی که از زمره بهائیان شناخته می شوند هشدار می دهد که تا دیر نشده است «بر جان عزیز خود رحم کنید و پیش از آن که دست غیرت الهی برای هلاک این جماعت [مراد بهائیان است] از آستین قهر بدر آید خود را از میان این جماعت بیرون آورید» (همانجا، صفحه 56). ملا محمد جعفر نراقی در صفحات دیگر رساله خود که درباره مدعیان «من یظهراللهی» و مُشرک و مرتد شدن آنان است، در باره اسدالله دیان می نویسد او «ابولشروری» است که «دعوی من یظهری کرد بعد از شهادت حضرت ربّ اعلی جلّ شانه [مقصود سید علی محمد باب است]» و در جایگاه و مقام میرزا یحیی ازل چون و تردید کرد و آن را به چالش طلبید و رساله ای نیز درباره نظرات خود و ردّ نظریات میرزا یحیی ازل به رشته تحریر درآورده بود، و یا آن طور که ملا محمد جعفر نراقی می نویسد، «بعضی آیات و بعضی مناجات نیز آورد» (همانجا، نسخه خطی، صفحه 99) و این سبب شد که میرزا یحیی ازل «توقیعی از روی قهر بر لعن و طعن آن خبیث ملعون» (همانجا) صادر کرد و «در آن توقیع شریف از قتل آن ملعون بطریق اعجاز اخبار فرموده بودند» (همانجا) و طولی نکشید که دست غیب از آستین میرزا محمد مازندرانی بیرون آمد و اسدالله دیان را به قتل رسانید: «که بفاصله یکسال تقریبا بموجب اخبار آن طلعه ... ازلیه [،] میرزا محمد مازندرانی [،] که از قراریکه مسموع شد[،] از جمله آن ملعون هم بوده است او را با سیف بقتل رسانید» (همانجا، صفحه 100) ملا محمد جعفر نراقی، مانند سایر ازلیان و از جمله عزیه خانم، بر این اعتقاد بود که سِزای نافرمانی و عدم اطاعت از میرزا یحیی ازل «مرگ» است و هر کس که از میرزا یحیی ازل «مرتد» شود و راه «ارتداد» از او در پیش بگیرد، مستحق آن است که کُشته شود. حتا اگر سخن بر سر «بعضی آیات و مناجات» هم باشد، این به معنای کُفر و زنادقه و الحاد است. اما آن چه در سخنان ملا محمد جعفر نراقی، و به طور کل در سنخ روایت ازلیان، ضد و نقیض می نماید، این است که او از سویی به صراحت از فتوای قتل میرزا یحیی ازل درباره اسدالله دیان به دست شمشیر میرزا مهدی مازندرانی سخن می گوید اما از سوی دیگر مدعی است که این میرزا حسین علی نوری، بهاالله است که فرمان قتل اسدالله دیان را صادر کرده است. سوای این، او در توضیح و تبیین این عبارت متناقض خود در می ماند که چگونه است که میرزا یحیی ازل فتوای قتل اسدالله دیان را صادر کرده، اما میرزا محمد مازندرانی، که به ادعای عزیه خانم و میرزا آقا خان کرمانی «پیشکار» بهاالله و به ادعای خود ملا محمد جعفر نراقی «ملازم» بهاالله بوده است فتوای میرزا یحیی ازل را در عمل پیاده کرده است؟ چگونه است که با در دست بودن «فتوای» میرزا یحیی ازل درباره قتل اسدالله دیان انگشت اتهام به سوی میرزا حسین علی نوری، بهاالله نشانه رفته است؟ همان میرزا حسین علی نوری، بهاالله، که ملا محمد جعفر نراقی با صراحت و علنیت او را تهدید به مرگ و او را در زمره زنادقه و کفر و الحاد دانسته است؟ افزون براین، یادآوری این نکته ضروری است که سید علی محمد باب در کتاب «بیان» خود «فتوا» و «فتوا صادرکردن» را نسخ و از حیّز اعتبار ساقط کرده است و چنین حکمی را که یک انسان به قتل انسان دیگری فتوا دهد، مردود شناخته است. از همین روی استناد ازلیان به «اقتدار و مرجعیت» سید محمدعلی باب و هزینه کردن از سخنان او برای مشروعیت بخشیدن به قتل اسدالله دیان در تعارض با آموزه های باب است.

اینک لازم است به سخنان بهاالله رجوع کنیم تا از روایت او، به عنوان کسی که مستقیم در این ماجرا شرکت داشته و انگشت اتهام مُدّعیان دیروز و امروز به سمت او نشانه رفته، باخبر شویم. بهالله در پاره ای از آثار خود به این قضیه اشاره کرده است از جمله در کتاب بدیع، لوح ابن ذهب، لوح علی محمد سراج الذاکرین و غیره. او در کتاب بدیع بارها درباره ماجرای قتل اسدالله دیان سخن می گوید. در ذیل به پاره ای از سخنان او اشاره می کنم. به نظر می آید که این سخنان بهاالله است که سپس در آثار تاریخ نویسان بهائی بازتابیده است. بهاالله در کتاب بدیع اسدالله دیّان را «مظلوم» و «شهید» نامیده، و از «شهادت» او سخن می گوید. کتاب بدیع در پاسخ به نوشته میرزا مهدی گیلانی است که از ازلیان بود و از طرف سفیر ایران در اسلامبول، حسین خان مشیرالدوله، به منصب قاضی شیعیان ایرانی آن جا معین شد. بهاالله می نویسد همین شخص را که سید باب «دیّان فرموده ... شما [منظور میرزا مهدی گیلانی و بابیان ازلی است] الیوم ادنی می خوانید و ابوالشرور می نامید و مرشد شما میرزا یحیی تصریحا من غیر تلویح در کتاب سجّین خود که به مستیقظ معروف است فتوای قتل آن مظلوم را داده» (کتاب بدیع، ص. 102) او از کسی به نام «میرزا محمد نامی» [مازندرانی] سخن می گوید که به قصد و «مخصوص به آذربایجان» رفت تا «آن مظلوم را شهید نماید» (همانجا، ص. 103). البته همان طور که گفته شد، میرزا محمد مازندرانی در آذربایجان موفق به انجام ماموریت خود نمی شود زیرا اسدالله دیان به امید ملاقات با صبح ازل به عراق رفته بود. اما «جمیع اصحاب بر قتلش ایستاده اند از عرب و عجم» و «بقسمی امر شدید شد» که بهاالله ناگزیر شد با تک تک آن افراد «یومی از اول صبح طلوع فجر تا قریب بعصر یک یک از اصحاب را که در صدد اذیّت آن بیچاره بودند طلبیده و نهی بلیغ فرمودند» (همانجا، صفحات 103-104). این ماجرا دو روز به طول می کشد و در روز دوم اسدالله دیان، به نقل از بهاالله، در میان جمع حاضر می شود و «آنچه از مفتریات که نسبت به او داده بودند از خود سلب نموده و قسم یاد نمود که آنچه نسبت به این عبد داده اند کذب صرف است» (همانجا، صفحه 104). اما بعد از چند روز میرزا محمد مازندرانی او را فریب داده و «از کاظمین آورده قرب خانه مُرشدت [منظور میرزا یحیی ازل است] آن بیچاره را شهید نمودند.» (همانجا) و در ادامه نقل می شود که «به ظلمی او را شهید نمودند که آسمانها به فزع و نوحه و ندبه درآمدند» (همانجا) بهااللهء خدا را سپاس می گوید که «کتاب مستیقظش نزد هر نفسی هست» (همانجا، صفحه 257) وگرنه «انکار می نمود» (همانجا). بهااللهء معتقد است که اسدالله دیان «ابدا ادعائی ننموده که مخالف باشد» (همانجا، صفحه 253) و توضیح می دهد که اسدالله دیان در «سنه اول امرش چند مناجاتی از او در ساحت اقدس ارسال داشتند و در آن الواح جز اظهار خضوع و خشوع و ایمان بالله و مظاهر امر او مشاهده نشد» (همانجا، صفحات 253-254) و قتل او را ناشی از شعله ور شدن «نار [آتش] حسد» میرزا یحیی ازل می داند که «فتوی قتل» (همانجا، صفحه 254) اسدالله دیان را داده و اسدالله دیان را که سید باب او را «مظهر احدیه» نامیده بود «شهید نمودند» و سپس در کتاب «مستیقظ» «مفتریاتی باو نسبت داده که ابدا صدق نبوده و فوق آنچه ادعا نموده بود» (همانجا، صفحه 254).

درواقع این سخن لغوی نیست اگر گفت که «سناریوی قتل اسدالله دیان به فرمان بهاالله» که به کارگردانی میرزا یحیی ازل و سایر ازلیان، بر روی صحنه تاریخ رفته است، از ضعف های ساختاری و تناقضات روایی سنگینی رنج می برد که خواننده را به «ساختگی بودن» صحنه ها و «ضعف کارگردانی» ترغیب می کند.

از آن چه که تا این جا گفته شد، چنین می نماید که قاتل اسدالله دیان مشخص است و هر دو طرف در این باره اشتراک نظر دارند. آن چه مایه اختلاف است این است که میرزا محمد مازندرانی پیشخدمت یحیی ازل بوده است یا بهاالله، و دستور قتل را که صادر کرده است. این که میرزا محمد مازندرانی کیست و سرنوشت او چه بوده است، شواهدی در دست نیست. و این که آیا پرونده قتل اسدالله دیّان در یکی از آرشیوهای عراق یا ترکیه (عثمانی آن روز) دارد خاک می خورد یا نه، و این که آیا می توان از حیث حقوقی پاسخی قاطع به این کلاف سردرگم منازعه واقعیتی به نام «رهبری» که در لفافه کلام دینی رخ داده است، داد، نیاز به تحقیق بیشتر دارد. این که بهائیان جایگاه اسدالله دیان را والا دانسته اند، از آثاری که ذکرش رفت قابل تشخیص است. اما در میان ازلیان چنین توافق و نگاهی به چشم نمی خورد. بهاالله، اسدالله دیان را «مظلوم» و آن چه را که نسبت به او گفته شده است، افتراء می داند و تاکید دارد که سید علی محمد باب، اسدالله دیّان را ارج نهاده است. درحالی که میرزا یحیی ازل او را «ابوالشرور»، میرزا اقا خان کرمانی او را «مظهر یهودای اسخریوطی» و عزیه خانم حکم ازل را در مورد او حکم خدا می خواند زیرا که مدعی است که «نایب است و دست او دست خداست» (تنبیه النائمین، صفحه 51) بهاالله جامعه آن روز بابیان در عراق را به خویشتنداری و شکیبایی، و پرهیز از تفرقه و تاکید بر اجتناب از خشونت، چه کلامی چه فیزیکی، و آرامش فراخوانده وسعی کرد بابیان دژم را از قتل اسدالله دیان منصرف کند و بکرات به کلمات سید باب و کتاب او «بیان» اشاره کرد و می گوید «بشنو نصیحت این عبد را و ابدا نفسی را ردّ مکن» (کتاب بدیع، صفحه 259) چراکه سید علی باب، به نقل از بهاالله، «جمیع را وصیّت فرموده که احدی بر احدی تعرض ننماید» (همانجا) و این سخنی است که نویسنده کتاب «مفتاح باب الابواب» که خود از زمره نسل نخست روایتگران تاریخ بابیت و بهائیت بود که با آن که با این پروژه «نوسازی دین» مخالف بود اما دستکم تلاش کرد که انصاف را رعایت کند گرچه این سبب نشد که لغزش های گاه جدی در ارزیابی او رخنه نکند. او در ضمن برشماری پاره ای از احکام کتاب «بیان» می نویسد که «و اگر بعد از این مدت «من یظهره الله» یعنی کسی که خدا او را ظاهر خواهد کرد، ظاهر شود و آیاتی بیاورد و امر جدیدی را مدعی گردد؛ پس معارضه و ممانعت با او روا نخواهد بود: زیرا معارضه و مخالفت با وی باب را محزون می‏کند.» (محمد مهدی خان زعیم الدوله تبریزی، مفتاح باب الابواب یا تاریخ باب و بهائیت، صفحه 173) و این سوای آن است که آیا این مدعی «موعود» برحق است یا نیست.

آن جا که دو گروه درگیر بر سر یک موضوع مشخص که در واقعیت اتفاق افتاده است بر سر آمران و عاملان آن جدل می کنند و سعی دارند این قتل را به پای همدیگر بنویسند، اکتفا و تکیه زدن به نظر یکی از طرفین درگیری ای چه بسا ناشی از گرایشات ذهنی و تعلق خاطر نویسنده باشد تا یک تحقیق بی طرفانه و علمی. در این میان شاید یک پیشنهاد آن باشد که بر اساس منابع دیگر که درباره ازلیان و بهائیان نوشته شده است به این موضوع توجه کرد. برای نمونه، احمد کسروی، که درباره «بهائیگری» قلم زده است و نظرات خود را درباره باب و بهائیت در کسوت نظریات بنیادی ابراز کرده است، کسی است که در جهت نفی و خط بطلان کشیدن بر روی آئین بهائی صفحات کتاب خود را پر کرده است. قصدم ارزیابی و داوری درباره صدق و کذب نظریات کسروی و کتاب او «بهائیگری» نیست. بلکه بر آنم که دیدگاه کسروی درباره موضوعی به نام اسدالله دیان را که کشت؟ ممکن است پرتو جدیدی بر عبارات و مدعیات منبعی که جناب تفرشی نقل کرده اند، بیفکند.احمد کسروی درباره منازعات بابیان در بغداد به این اشاره می کند که «چنانکه در بغداد چند تن به همین دعوی برخاستند، که یکی را بنام «میرزا اسدالله دیان» بابیان کشتند». (احمد کسروی، بهائیگری، شیعیگری، صوفیگری، صفحه 60). دستکم کسروی در داوری خود درباره این واقعه تاریخی خویشتنداری کرده، و از ذکر نام آمرین و عاملین قتل خودداری می ورزد.

اما این که چگونه «بابیان کشتند» تبدیل به «بهائیان کشتند» شد را می توان در خود کتاب عزیه خانم یعنی «تنبیه النائمین» جست و جو کرد. به همین جهت سودمند است که نگاهی داشته باشیم به کتاب عزیه خانم؛ «تنبیه النائمین» که شاهدی بر مدعای جناب تفرشی است، و درباره آن چه که عزیه خانم درباره قتل اسدالله دیان نوشته است مکث کنیم. عزیه خانم در صفحات مختلف کتاب خود که در حقیقت پاسخی است به نامه عبدالبها که برای عمه خود لوح ارسال کرده است، در چند جا از جریان قتل اسدالله دیان حرف می زند. در صفحات 11 و 12 کتاب خود، عزیه خانم، دستکم از شش نفر نام می برد که او مدعی است به دست بهائیان کشته شده باشند اما او در این صفحات هنوز نامی از اسدالله دیان بر زبان نمی آورد. نخست در صفحه 25 کتاب است که از اسدالله دیان نام برده می شود. آنجائی که سخن از کسانی می رود که ادعای مظهر امری و وصایت داشتند. عزیه خانم می نویسد «...پس از آن میرزا اسدالله دیان ابوالشرور که دعوی من یظهری کرد بعضی شبه آیات و مناجات بر طبق ادعای خود آورد». جالب اما استفاده از صفت «ابوالشرور» است که همان عبارتی است که یحیی ازل درباره اسدالله دیان به کار برده است. زیرا عزیه خانم که خواهر یحیی ازل است، بلافاصله به «توقیعی قهرآمیز» از یحیی ازل اشاره می کند که «بر ردّ و ردع» اسدالله دیان نگاشته بود ازجمله به این عبارت که «سیجیئی محمد من الغمام و یضربک بالسیف ایهاالدنی الادنی». این عبارت در واقع بخشی از همان عبارتی است که در کتاب «مستیقظ» یحیی ازل آمده است و فاضل مازندرانی، همانگونه که در فوق گفته شد، به تفصیل آن را در جلد چهارم «ظهورالحق» ذکر کرده است. سپس عزیه خانم به نام میرزا محمد مازندرانی اشاره می کند، همان گونه که سایر افرادی که ذکرشان در فوق رفت. اما سوای این اشتراک نظر در نام کسی که اسدالله دیان را به قتل رسانده است، درباره آمر و انگیزه قتل این اشتراک نظر به افتراق بدل می گردد. مدعای عزیه خانم این است که «میرزا محمد مازندرانی با اغوای والد بزرگوار [منظور پدر عبدالبهاء یعنی بهااللهء است] در ارض «با» [بغداد] او را [اسدالله دیان] بدون اذن حضرت ثمره [یحیی ازل] به قتل رسانید». (عزیه خانم، تنبیه النائمین، صفحات 25-26) در ادامه عزیه خانم نکته ای را ذکر می کند که در منابع بهائی نیز ذکر شده است و گویی این جا نیز مدعیات دو جناح درباره اسدالله دیان با هم اشتراک دارد. منابع بهائی، از جمله سخنان بهاالله در کتاب بدیع، و ابوالفضائل (فاضل) مازندرانی در جلد چهارم «ظهورالحق» بر این نکته تاکید ورزیده اند که اسدالله دیان از دعوی خود دست کشیده، و از آن تبّری جسته بود. عزیه خانم نیز بر همین نکته تائید می گذارد وقتی می نویسد «در صورتیکه برای انابه و معذرت آمده بود و من [عزیه خانم] خط او [اسدالله دیان] را در پیش نبیل قزوینی دیدم ...» (همانجا، صفحه 26). به بیانی، هر دو جناع معترف اند که میرزا اسدالله خویی توبه، و از حالاتی که برای او ایجاد شده بود که او را به دعوی من یظهراللهی برانگیخته بود برائت جسته بود. بااین حال، عزیه خانم مدعی است که «میرزا اسدالله دیان فاش و آشکار از دین بیان مرتد شده...» (تنبیه النائمین، صفحه 51)

نبیل زرندی، ابوالفضائل مازندرانی نقل می کند، می گوید که بهاالله کتاب قیّوم الاسماء سید باب را به او می دهد تا به نزد میرزا اسدالله خویی ملقب به «دیان» که تازه از آذربایجان به عراق آمده است ببرد و به او بگوید که نقل است که ادعای من یظهرالاهی کرده ای! اگر چنین است این کتاب را به زبان آیات شرح بنویس. نبیل در ادامه می گوید که چون پیش اسدالله دیان رفتم برادر سید ابراهیم خلیل هم حضور داشت. به او پیغام بهاالله را رساندم و اسدالله دیان در پاسخ گفت که «چندی پیش برای من حالتی پیدا شد بعضی چیزها نوشتم ولی بعد از آن از من آن حالت سلب شد و من الان به نقطه فرقان قائم چیز دیگر در دست ندارم» (ظهورالحق جلد چهارم، زیرنویس صفحات 165-166). نبیل در ادامه می گوید که صبح روز بعد اسدالله دیان به حضور بهاالله می آید و می گوید که «از آن چه به من نسبت داده شد تائبم شاهد باشید» (همانجا) نبیل ذکر می کند که بهاالله از اسدالله دیان حمایت و حفاظت کرد و بابیان را از ایذا و آذار او بر حذر داشت و به این تعلیم سید باب اشارت کرد که از حرمان دیگران پرهیز باید. (ظهورالحق جلد چهارم، صفحات 165/66).

می دانیم که میرزا محمد مازندرانی نخست به آذربایجان رفته بود که میرزا اسدالله دیان را به قتل برساند. اما در عمل ناکام ماند زیرا اسدالله دیان، همان طور که ذکرش رفت، به امید دیدار با میرزا یحیی ازل به بغداد آمده بود. این نکته جالب است که زمانی میرزا محمد مازندرانی برای کشتن اسدالله دیان به آذربایجان رفت، بهاالله در کردستان عثمانی آن زمان (عراق امروز) بود و زمانی که اسدالله دیان به بغداد آمد مصادف با دورانی است که بهاالله از کردستان بازگشت. بهاالله در تاریخ چهارشنبه 22 فروردین مطابق دوازدهم رجب سال 1270 ه.ق. - ده آپریل 1854 م. به کردستان رفت و در کوه سرگلو واقع در شهر سلیمانیه اقامت کرد و در روز نوروز مطابق با 12 رجب 1272 ه.ق. معادل 19 مارچ 1856 وارد شهر بغداد شد. خالی از لطف نیست بدانیم که عزیه خانم از این که بهاالله در کردستان مورد استقبال و قبول عارفان آن منطقه قرار گرفته است برآشفته است به طوری که می نویسد که «خاصه اکراد آن مرز و بوم که در بلاهت و بلادت دب اکبرند...» (تنبیه النائمین، صفحه 10).

باری، اسدالله دیان در خرداد 1273 ه.ق. مطابق با 1857 به قتل رسید. سرانجام میرزا محمد مازندرانی در نهایت موفق می شود که اسدالله دیان را «کاظمین به بغداد قُرب خانه میرزا یحیی رساند و بآشد عذاب کشتند و جسدش را در کاظمین زیر خاک پنهان کردند» (ظهورالحق، جلد چهارم، صفحه 167 یا 211) البته این که میرزا محمد مازندرانی به چه طریقی توانسته اسدالله دیان را به سفر به بغداد قانع کند، فاضل مازندرانی ناگفته می گذارد و فقط به ذکر «فریب» اکتفا می کند و این که میرزا محمد مازندرانی به تنهایی در این کار دست داشته یا همیارانی داشته است، در پرده ابهام می ماند. هرچند فاضل مازندرانی از «کشتند و پنهان کردند» سخن می گوید که ناظر بر کار چند نفر است نه یک نفر. او هم چنین از روایتی می گوید که «سنگ به پای دیان بسته جسدش را به آب انداخته غرق نمودند» (همانجا). درهرحال تاریخ قتل اسدالله دیان، به گفته فاضل مازندرانی، « ماه خرداد مطابق رمضان 1273» هجری قمری است. این کمبود، از حیث اطلاعات تاریخی، را ابوالقاسم افنان در کتاب «عهد اعلی» تا حدودی پُر می کند. او هم به دلیل آمدن اسدالله دیان از آذربایجان به بغداد اشاره می کند و هم آن چه را که گلپایگانی تحت عنوان «فریب»، فریب دادن اسدالله دیان توسط میرزا محمد مازندرانی نگاشته است، بیان می کند. او از این می گوید که اسدالله دیان در خوی، سلماس و اورمیه هواداران به نسبه زیادی پیدا کرد، به طوری که «میرزا علی اکبر ابن عمّ حضرت اعلی [سید باب] بود» (همان جا، صفحه 481) پیروان او به «دیانیه» شهرت یافتند. اما دیان به بغداد سفر کرد به «این امید که با میرزا یحیی ملاقات کند» (همان جا) اما «میرزا یحیی در بغداد او را نپذیرفت.» (همانجا) مخفی کاری و قطع ارتباط با محیط پیرامون و بابیان و نپذیرفتن افراد به ملاقات؛ از جمله شاخصه های زیست میرزا یحیی بوده است که از پی ترور نافرجام ناصرالدین شاه توسط بابیان و فرار میرزا یحیی به مازندران آغاز گشت و از آن جا با لباس درویشی با گذر از همدان و کرمانشاه در دوره تبعید، به ویژه در دوران عراق و اسلامبول، به اوج خود رسید. در دوره تبعید عراق نیز میرزا یحیی ازل مخفی ماند و به عناوین مختلف روزگار گذراند زیرا میرزا یحیی ازل هراس داشت که به دام جاسوسان حکومت قاجار و دشمنان بابیت بیفتد. و به قول کرمانی «جز برادران و خواص اصحاب» (هشت بهشت، صفحه 215 (301) ) کسی با او دیدار نداشت. پس اسدالله دیان از این حرکت میرزا یحیی ازل سرخورده می شود و به بهاالله روی می آورد و «از جمله دلدادگان و ارادتمندان» (ابوالقاسم افنان، عهد اعلی، صفحه 481). ابوالقاسم افنان این گرایش اسدالله دیان و دفاع بهاالله از او را دال بر آن می داند که «بر میرزا یحیی سخت گران آمد و موجب و حقد و حسد بیشتر او شد و دیان را ابوالشرور خواند» (همانجا) و آن که را «به نص صریح حضرت باب حرف ثالث مومن به من یُظهرالله خوانده شده است طاغوت لقبش داد و ابوالشرورش خواند» (همانجا، صفحه 219) و سپس میرزا محمد مازندرانی به دستور ازل او را به مسلخگاه دعوت می کند و او را « به عنوان میهمانی به خانه خود برد و در نهایت کینه و دشمنی خون او را بر خاک ریخت» (ابوالقاسم افنان، عهد اعلی، ص. 481)

درباره علت آمدن اسدالله دیان از آذربایجان به بغداد خالی از لطف نیست که به نظرات یکی دیگر از تاریخنگاران امر بهائی اشاره رود که پرتوی دیگر بر ماجرا می افکند. پرتوی که با آن چه ابوالقاسم افنان درباره علت و انگیزه آمدن او از آذربایجان نوشته است، تفاوت دارد. در کتاب «نفحات ظهور بهاالله»، ادیب طاهرزاده پاره ای دیگر از القاب «دیّان» را که سید باب به او داده بود برمی شمرد مانند «مکمن لآلی علم الهی» و «مخزن امانت حق» و «ان یا حرف الثّالث المومن بمن یظهرالله» که وعده به او است که «سومین نفسی خواهد بود که به من یظهرالله ایمان بیاورد» (نفحات ظهور بهاالله، جلد اول، ادیب طاهرزاده،همانجا، صفحه 256). این عبارت از این جهت حائز اهمیت است زیرا که سپس سبب می شود که عده ای به غلط اسدالله دیان را جزو «حروف حی» به حساب بیاورند. اما نویسنده کتاب «نفحات ظهور بهاالله» بر این نظر است که زمانی که بهاالله هنوز در کردستان بود اسدالله دیان که در آن زمان در آذربایجان بود نامه ای به میرزا یحیی ازل نوشت و سئوالاتی با او در میان گذاشت. چون «جوابهای رسیده بقدری کودکانه و ابلهانه بود» این امر بر اسدالله دیّان مشتبه گشت که مقام و منزلت او بالاتر از میرزا یحیی ازل است. و دیان سپس رساله ای می نویسد و در آن « ادعای او را درباره جانشینی حضرت باب ردّ» می کند (همانجا، صفحه 257) و میرزا یحیی ازل با دیدن این رساله است که «خشمگین شد و کتابی در جواب آن به نام مستیقظ نوشت» (همانجا). یعنی همان کتابی که حکم به قتل اسدالله دیّان در آن قید شده است. با این اوصاف، این که به راستی چرا اسدالله دیّان از آذربایجان به بغداد آمد، بر ما معلوم نیست. آن چه معلوم است، این است که او وقتی به بغداد رسید با «تعدادی از بابیان که در اثر فتوای میرزا یحیی به مخالفت وی برخاسته بودند روبرو گشت» (همانجا) و سپس بهاالله پادرمیانی کرد و آتش آن غائله را خاموش کرد. و «دو روز بعد جناب دیّان در بیت مبارک بحضور جمال مبارک [منظور بهاالله است] مشّرف شد و ... وعده حضرت باب به وی درباره شناسایی من یظهرالله به تحقق پیوست» (همانجا، صفحه 258) و اسدالله دیّان به تصدیق مقام بهاالله «نائل گشت» «همانجا) تا این که پس از چند روز توسط میرزا محمد مازندرانی در بغداد به قتل رسید.

آن چه که در این روایت از ماجرای قتل اسدالله دیان در کتاب «نفحات ظهور بهاالله» بیان گشته است از پاره ای جهات با آن چه که ازلیان در «مقدمه» کتاب چهار صد صفحه ای «مستیقظ» نوشته اند، همخوانی دارد. در این مقدمه که شرح تاریخ و مکان و علت نگارش کتاب «مستیقظ» است، گفته می شود که این کتاب «یکی از آثار معروف» صبح ازل است که او «آن را در ایام اقامت در بغداد نوشته» و دلیل عمده نگارش این اثر، یا آن طور که در اصطلاحات دینی رایج است، «شآن نزول»، آن این بوده است که اسدالله دیان «دعوی من یظهراللهی» کرده است و «بابیه را بسوی خود دعوت کرده و از این رهگذر آشوب و غوغائی در آن دیار ایجاد نموده و جمعی هم به وی گرویده اند». (همانجا، صفحه 1 مقدمه) و سپس تاکید می کند که «تاریخ ظهور این اثر [منظور کتاب مستیقظ است] ... مقارن با ادعای دیان بوده» (همانجا، صفحه 2). طرفه این که، «مقدمه» کتاب «مستیقظ» که توسط نویسنده یا نویسندگان دیگری نوشته شده است، ماجرای اسدالله دیان را «فتنه» می نامند که «نزدیک به زمان مراجعت میرزا حسین علی [منظور بهاالله است] از سلیمانیه بوقوع پیوسته» (همانجا) و سپس نتیجه گیری می کنند که «باحتمال قوی تاریخ ادعای دیان و نگارش این اثر [منظور مسیقظ است] باید سال 1271 یا 1272 [ه.ق.] بوده باشد.» (همانجا) درآخر نیز ذکر می شود که این فتنه پایان می گیرد و «دیان سرانجام به دست میرزا محمد مازندرانی کشته می شود» (همانجا). در این «مقدمه» چهار صفحه ای که دو صفحه آن نیز اختصاص به عناوین آثار میرزا یحیی ازل داده شده است، نه ذکری از جزئیات ماجرا رفته است نه به آمر قتل اشاره رفته است. اما دستکم می توان دریافت که ارتباط مستقیمی میان نگارش کتاب «مستیقظ» و اسدالله دیان و فرمان قتل او توسط میرزا یحیی ازل وجود دارد.

عزیه خانم در صفحات 31 و 32 و 36 که نام کسانی را که، به ادعای عزیه خانم، باید توسط بهائیان کشته شده باشند برمی شمرد اما ذکری از اسم اسدالله دیان نمی کند. مگر در صفحات 50 و 51 که دیگربار تائید می کند قتل اسدالله دیان به دستور یحیی ازل صورت گرفته است. روایات عزیه خانم در این صفحات با هم یکی نیست و گرچه هر دو روایت مدعی تاکید و تصریح این قتل توسط بهائیان است، اما با هم متفاوت است. در یک روایت عزیه خانم مدعی است که این میرزا محمد مازندرانی است که به اغوای میرزا حسین علی نوری، بهاالله، و بدون اجازه یحیی ازل، دست به قتل اسدالله دیان می زند! اما در روایت دیگر،صفحه 51، عزیه خانم حکایت از قتل اسدالله دیان به دستور یحیی ازل و به دست میرزا محمد مازندرانی می کند.

عزیه خانم به عبدالبها که او را «نورچشم» (تنبیه النائمین، صفحه 28) «یا ای نورچشم عزیز» (همانجا، صفحه 44) می خواند که با او بر سر «معارضه و معانده نیست» (همانجا، 31) در عین حالی که او را از گزند زبان تند و تیز خود در امان نمی گذارد، می نویسد «... در اغلب نوشتجات شما مسطور است که قتل میرزا اسدالله ابوالشرور بامر و اراده حضرت ثمره [صبح ازل] بود و بااین واسطه علم عثمان را بر پا کرده ...[ (تنبیه النائمین صفحه 51) و به عبدالبها گوشزد می کند که «استنصار برای طلب ثار ابوالشرور برخلاف رضای خدا ...» (همان جا) است و نتیجه گیری می کند که قتل میرزا اسدالله دیان از چند جهت قابل دفاع و مشروع است. یکی از این جهت که « میرزا اسدالله دیان فاش و آشکار از دین بیان مرتد شده و علنا به حضرت نقطه اولی [لقب سید محمد علی باب است[ در مجالس عدیده ردّیه گفته» است (همان جا). جهت دیگر آن است که میرزا اسدالله دیان، به قول عزیه خانم، «یک بغچه [بغچه ماخوذ از زبان ترکی است. و عزیه خانم نیز آن را به همان شیوه نگارش کرده است. در فارسی با «قاف» نوشته می شود] بزرگ الواح و آثار و آیات حضرت نقطه [باب] را که خطوط مبارکه هم در ضمن آنها بوده در آتش ریخته و خودش در چند محضر از احباب و غیراحباب اقرار به این عمل شنیع نموده» (همانجا). از دید عزیه خانم، به همین دلیل است که سپس یحیی ازل، یا همان طور که عزیه خانم می گوید، «حضرت ثمره در کتاب مستیقظ او [اسدالله دیان] را نفرین نموده و او [اسدالله دیان] به مکافات اعمال و افعال خود دچار شده است.» (همانجا). و خلاصه، عزیه خانم نتیجه گیری می کند پس کسی نمی تواند به کار یحیی ازل خُرده بگیرد و از او انتقاد کند زیرا «بر عبد نیست که در افعال مولای خود چون و چرا گوید و طریقه ایراد پوید» (همانجا). به همین جهت عزیه خانم به عبدالبها می نویسد که ایرادات او و این که گویا یحیی ازل با صدور حکم قتل میرزا اسدالله دیان مرتکب قبح اخلاقی شده است و عمل او موجهه و قابل دفاع نیست، «در این صورت ایراد شما [خطاب به عبدالبها] عندالله و عندالخلق خطای محض است» (همانجا). مقصود او از «در این صورت» مشروعیت بخشیدن به قتل اسدالله دیان است زیرا او دعوی من یظهراللهی کرده است. البته عزیه خانم به این هم بسنده نمی کند و پا را از این هم فراتر می گذارد و به عبدالبها می گوید که «و اگر شما راست نوشته اید و حضرت ثمره [یحیی ازل] امر بقتل او [اسدالله دیان] فرموده اند باز حکم خدا است» (همانجا). به عبارتی، چون میرزا یحیی ازل «حکم خدا» را اجرا کرده است، کار او اخلاقی است و احدی حق ندارد بر این عمل خُرده بگیرد! به همین دلیل است که عزیه خانم تفاوت خود با عبدالبها، در اصل تفاوت ازلیان و بهائیان را این گونه تعریف می کند که «اگر شما را اعتقاد که اجرای خیال موکول بسعی و تدبیر خود است مرا اعتماد بصورت گرفتن آمال موقوف بخواست و تقدیر خدا است» (همانجا، ص. 17) و اگر خواست خدا بر کشتن فردی قرار گرفت، باید تسلیم بود و توکل کرد!

اگر به هنگام تامل درباره این عبارات به خاطر بیاوریم که سید باب پیروان خود را از تعرض به آنانی که مدعی من یظهرااللهی هستند برحذر داشته است و به مومنان خود هشدار داده است که عملی مرتکب نشوید که سبب حرمان دیگری شود، آن وقت به عیّار و میزان صدق عبارات عزیه خانم بیشتر پی می بریم. و این از جمله همان نکاتی است که بهاالله برمی شمرد تا قتل اسدالله دیان را شنیع و مذموم اعلام کند. در حقیقت، در پشت این منازعات، رویارویی دو دیدگاه و دو روش ایستاده است. یکی روش بهاالله است که در صدد احیای جامعه ازهم گسیخته بابیان در کسوت اصلاح پاره ای از نظرات و روش های بابیان است که از مقام «آزمون و خطا» سربلند بیرون نیامده اند و بر آن است که با بازسازی نظری و اعتقادی و نهادینه کردن فرهنگ مدارا و پرهیز از خشونت و مرکزثقل قرار دادن حق حیات آدمی، قطع نظر از عقیده او، خون تاره ای در رگ های بابیان تزریق کند. و دیگری روش ازلیان است که کماکان در صدد ادامه نظریات و روش هایی هستند که جامعه بابی را تا مرز نابودی کشاند. بی جهت نیست که احمد کسروی می گوید که «بهاء [مقصود بهااللهء است] به بابیان نیکی کرده که بدی نکرده». (احمد کسروی، بهائیگری، شیعگیری، صوفیگری، صفحه 86)

مخلص کلام: نخستین بار نیست که قتل اسدالله دیان به حساب بهائیان نوشته می شود. جست و جو در جهان مجازی به هر جستجوگری نشان می دهد که صفحات بسیاری موجود است که مایلند این قتل را در ترازنامه زندگی میرزا حسین علی نوری، بهاالله، ثبت کنند. برای نمونه، عبدالله شهبازی در بخش سوم «جُستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران» می نویسد که «یکی از اولین قتل های سران بهائیت قتل میرزا اسدالله دیان است». او حتا مایل است بنویسد که اسدالله دیان «از بابیان حروف حی» بود! مدعائی که لغو است و هر کس که با تاریخ بابیه اندک آشنائی داشته باشد می داند که «حروف حیُ» هجده نفر بودند اما به هیچ وجه یکی از آنان اسدالله دیان نام داشت! و آن چه سبب این «اشتباه» شده است، یکی اصطلاح «حروف حی ثانی» میرزا اقا خان کرمانی است و دیگری؛ همان وعده سید باب که به اسدالله دیان نوید داده بود که «من یظهره الله» ایقان خواهد آورد و در ذیلّ او قرار خواهد گرفت.

اما چنین می نماید که بر اساس آن چه که خود عزیه خانم نگاشته است، و بر اساس آن چه که از دست اندرکاران و راویان اصلی این ماجرا به تصویر کشیده ایم، سخن لغوی نیست اگر مدعی شویم که عزیه خانم خود به ارتکاب قتل اسدالله دیان به دستور برادر خود، یحیی ازل، و به دست میرزا محمد مازندرانی اذعان کرده است. به ویژه آن جا که حکم ازل را حکم خدا می شمارد که بی چون و چرا اطاعت باید کرد. در حقیقت نگاه درون-متنی به خود «تنبیه النائمین» گواهی می دهد که میرزا اسدالله خویی به دست ازلیان کشته شد نه به دست بهائیان. و این دعوی عزیه خانم که جناب تفرشی به آن استدلال کرده است، از اعتبار ساقط است.

ادوارد براون در مقدمه «نقطه الکاف» از یکی از وجوه تمایز بابیان و بهائیان، که به راحتی قابل تعمیم به بهائیان و ازلیان است، سخن رانده، و بر نکته ای انگشت نهاده است که در ماجرای اسدالله دیان به منصه عمل و ظهور می رسد. زیرا، همان طور که امیدوارم که توانسته ام نشان داده باشم، مساله «دیّان» در حقیقت نزاع بر سر نوسازی و احیای جامعه یِ زخم خورده و ازهم فروپاشیده بابیان بود که اینک به دنبال تجدید حیات و بازسازی صفوف خود بود. بازسازی که بدون نوسازی تعالیم و وداع از پاره ای تعالیم که در عمل شکست خورده بودند، ممکن نبود و غایت قصوای این نوسازی، از جمله، وداع از فرهنگ سنتی و سنت های حاکم دینی مانند مساله «ارتداد»، «صدور فتوا»، وادع با فرهنگ حذف دگراندیش و قلم بطلان کشیدن بر «ترور» بود. یعنی همان مسائلی که ملکه ذهن پاره ای از ازلیان بابی بود. و ای چه بسا به همین دلیل است که عزیه خانم در «تنبیه النائمین» ضمن این که مُقِر است که اسدالله دیان از دعوی خود دست کشیده است اما مُصّر است که حُکم «ارتداد» مرگ است. شاید جانسختی این ضرب المثل فارسی نیز که «توبه گرگ مرگ است» از همین جَنّم است. باری، ادوارد براون می نویسد که بهاالله «به اتباع خود توصیه نمود که باید کشته شدن را بر کُشتن ترجیح دهند، و با جمیع ادیان با روح و ریحان معاشرت نمایند، همه مردم «بارِ یک دارند، و برگ یکِ شاخسار»... [اما] بابی های اصلی و دور اول [و ازلیان] برعکس، مسلکشان به کلی بر ضدّ این بود،.... ایشان کسانی را که مومن به باب نبودند ... واجب القتل می دانستند». (به نقل از: مرتضی راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، جلد نهم، صفحه 502) ازلیان بر همین سنت «واجب القتلی» پایفشاری داشتند و بهائیان با آن وداع گفتند. و همین تفاوت است که برخورد میرزا یحیی ازل و میرزا حسین علی نوری، ملقب به بهاالله» را در واکنش به اسدالله دیّان از هم متمایز کرد. میرزا یحیی ازل برای قتل اسدالله دیّان فتوا صادر کرد،اما میرزا حسین علی نوری، ملقب به بهاالله، به حمایت از او برخاست و خط بطلان بر نظریه «ارتداد» کشید. زیرا هم سید علی محمد باب بر «فتوا» قلم بطلان کشیده بود و هم در آثار بهاالله و بهائیان یک اصل می رفت که به ملکه ذهن آنان بدل گردد که «حسن خاتمه مجهول است» و «بخشش»، در عین «عدل و مکافات»، فضیلت برین است. جانمایه کلام میرزا حسین علی نوری، ملقب به بهاالله، را شاید بتوان در این عبارت وی خلاصه نمود: «جمیع عباد را [،] مخصوص این حزب را [مراد بهائیان است] به مواعظ حکیمانه و نصایح مشفقانه نمودیم و از فساد و نزاع و جدال و محاربه منع کردیم» (بهاالله، لوح خطاب به شیخ محمد تقی اصفهانی معروف به نجفی، صفحه 17) و تبدیل «سِلاح به اصلاح» (همانجا) را غایت قصوا نامید.

گزینش وانتشارهر نوشتاری در ایران گلوبال در راستای باور و احترام به آزادی اندیشه و بیان و گردش آزاد آن است و لزوما تائیدی بر محتوا و مضمون آن نیست و همواره نویسنده، مسئول و پاسخگو می باشد

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید