رفتن به محتوای اصلی

چیستی وضعیت سیاسی جمهوری اسلامی، بحران ناپایداری!
17.02.2024 - 03:56

برای گزینش استراتژی و راه‌کارهای مبارزاتی نافذ علیه جمهوری اسلامی، نیاز به ارزیابی صحیح از وضعیت هر زمانی آنست. در این زمینه، فهم روانشناسی غالب بر حلقات سیاستگذار نظام و به ویژه راس حکومت مهم است و این استنباط که آیا احساس ثبات می‌کند یا گرفتار سرگیجگی، اهمیت دارد. در صورت سرگشتگی نیز،‌ بی‌ثباتی‌اش‌ گذرا است یا حاکی از ناپایداری سیستم؟ این نوشته‌ بنا به گزاره‌های زیرین، جمهوری اسلامی را‌ فاقد چشم‌انداز، گرفتار درِ بحران ناپایداری و رو به پایان می‌داند.

* * *

بیانیه‌ی سال ۹۷ خامنه‌ای موسوم به «گام دوم انقلاب»، هرچند میان تهی و بی پشتوانه، اما برای‌ ولی فقیه مبین احساس قدرت بود. «رهبر» چون خود را قادر به مدیریت وضع می‌دید، رویا می‌بافت و توسن ‌می‌تاخت. او با افق‌نمایی، نیروی ذوب در ولایت را قسماً و بطور مقطعی امید می‌داد و منسجم می‌کرد. این حس ثبات‌‌ اما، به وضعیت قبل از غلیانات اجتماعی برمی‌گشت و نظام هنوز سیلی خیزش آبان ۹۸، اعتصابات و اعتراضات بعدی و به ویژه جنبش انقلابی «زن – زندگی – آزادی» را نخورده بود.

شمای اولیه‌‌‌‌ «گام دوم انقلاب» از سال‌های نیمه‌ی نخست دهه‌ی ۹۰ در محافلی از نظام پرورانده می‌شد و گوشه‌ایی از آن گهگاه از سوی خامنه‌ای به گوش می‌رسید، اما در ۲۲ بهمن ۹۷ شکل دکترین رسمی به خود گرفت. در شرایطی که رفسنجانی به عنوان حریف َقدَر رخت بربسته بود و کوشش‌های پیروان خط او برای توافق با آمریکا غلت در دست‌انداز می‌خورد. «بیت»ِ سرمست از طرد «۲ خرداد»، سرکوب «سبز»، راندن «بهار» و زمینگیرشدن «اعتدال»، به اصطلاح تضمین بقای سیستم را تدارک می‌دید.

کانون «اقتدار»، هم از مواهب مالی توافق برجام سود برده بود و هم از ‌ابطال آن در رابطه با دعواهای درون نظام. بعلاوه با «اول آمریکا»ی ترامپ، منافع حاصله از شتاب‌گیری روندهای خروج آمریکا از عراق، واگذاری ابتکار عمل در سوریه به رقبا و تدارک ترک افغانستان، واریز در جیب «رهبری» و «نواصول‌گرایان» ‌می‌شد. تداوم کامیابی‌ها‌ی چشمگیر در ساخت موشک هم با فراروئی استقامت حوثی‌ها تا حمله‌ به آرامکوی جده، قوت قلب دیگری گردید برای پروژه‌ی جاه‌طلبانه‌ی «عمق استراتژیک».

اعلام «گام دوم» که ورود بود به فاز تشکیل «دولت اسلامی» در تکمیل فازهای «انقلاب اسلامی» و «حکومت اسلامی» و نیز وعده‌ی نیل به مراحل «جامعه اسلامی» و «جهان اسلامی»، اجرای مشی «یک‌دست سازی» را سرعت داد. با اعلام بیانیه‌ی «گام دوم انقلاب»، جریان «اعتدال» که سرکار آمدنش از یکسو وامدار هراس ولایت از قدرتِ ولو ناکام «سبز» و از سوی دیگر آچمز شدگی «آقا»‌ بخاطر ناخلف درآمدن احمدی نژاد بود، در معرض حذف‌ قرار گرفت و تاریخ مصرفش پایان یافت.

خودباوری ولو بی‌پایه در خامنه‌ای نسبت به موقعیت‌ سیاسی حاصله، او را در القای چشم‌انداز برای نظام دلگرم کرد و نیروی حمایتی‌‌اش چراغ سبز گرفت تا متکی بر «استصواب» حداکثری، یورش برای تسخیر کامل مجلس دوره‌ی یازدهم و ریاست جمهوری دوره سیزدهم را سازمان دهد. با اشغال مجلس اسلامی توسط «جبهه پایداری» و سپاه، بر صدر مجلس قالیباف سرسپرده‌ی «بیت»  نشست و ریاست «دولت اسلامی» هم سهم دست‌پرورده‌ی خامنه‌ای، ابراهیم رئیسی فاقد کمترین کفایت شد.

تجاوز روسیه به اوکراین و به دنبال آن وقوع بحران انرژی در اروپا، سرعت‌گیری پروژه‌ی «کمربند – جاده» در عبور از ایران و نیز پذیرش عضویت جمهوری اسلامی در پیمان شانگهای از یکسو و آزاد شدن بخشی از وجوه بلوکه تحریمی و افزایش فروش رسمی و غیررسمی نفت به چین و هند با نتیجه‌ی گشایش‌هایی در وضعیت مالی حکومت از سوی دیگر، عوامل بیرونی بودند که آن را پشتگرمی می‌دادند. حس موفقیت در آمریکا‌ستیزی ولایت با خروج سراسیمه‌وار آمریکا‌ از افغانستان، تشدید باز بیشتر شد.

حاکمیت که توانسته بود شورش دی ۹۶ شناسا با شاخصه‌ی سیاسی «اصلاح طلب، اصولگرا / دیگه تمومه ماجرا» را «جمع» کند، خیزش آبان ۹۸ را هم که در فراگیری جغرافیایی با رادیکالیسمی شگفت‌انگیز به نمایش درآمد، با کشتار در خیابان‌ها و نیزارها پاسخ داد و شعله‌ی آتش خشم توده‌ی مستاصل را به طرزی بیرحمانه‌‌ فرونشاند. حکومت با این درهم کوبیدن‌‌ها، متوهمانه آنها را «اسلام‌شهر»‌های گذرای دهه‌ی ۷۰ تلقی کرد و کل کاسه‌ و ‌کوزه بر سر «ناخالص لیبرال»های سیستم شکست.

برآمد «زن – زندگی – آزادی» اما با بازتاب‌هایی که در جامعه و حتی خود نظام داشت، نقطه چرخش بزرگی در مناسبات حکومت و مردم بود. این برآمد فقط موجب غافلگیری نظام نشد، ناتوانی‌ آن در زدایش روح مقاومت از جامعه را روآورد. نظام با شنیدن «نه!» بزرگِ متولدین و بارآمده‌های طول حیات خود علیه هنجارهای تحمیلی دینی‌، شکست ایدئولوژیک را در علنیت و وسعت اجتماعی تجربه نمود. با اینهمه اما پیام درونزا و واقعی آن را پس ‌زد زیرا در آن حکم مرگ خود را می‌دید و می‌بیند.

زلزله‌ی «زن – زندگی – آزادی» سکولار چونان انقلاب فرهنگی و همچون جنبش سیاسی انقلابی،‌ نشان داد حکومت در برابر انبوهه‌‌ی ملی قرار دارد. گرچه سرکوب زنان و جوانان پیشتاز جنبش ژینا را بر متن انفعال «قشر خاکستری» پیش برد، اما همدلی خاموش خانه با خیابان در صفوف این قشر را هم دریافت و بازی‌های انتخاباتی با اینها را تمام‌شده یافت. نقطه اتکاء اصلی نظام جز به سازمان‌یافتگی نظامی – حوزه – بسیجی نیست و حالا به مصداق فواره چو بالا رود فرود آید، مسیر معکوس را می‌پیماید.

حکومت دیگر نه در سودای فتح خاکریز‌های تازه که به فکر حفظ سنگرهای اشغالی است تا روند عقب نشانده‌شدنش، سد و دستکم کُند شود. ضدحمله‌ها‌‌ی آن خصلت دفاعی دارند و گسترش تعرضات مدنی، با به چالش‌کشیدن پاسداران نظام، نیروی تحمیل حکومتی را در موضع دفاعی قرار می‌دهد. زور حجاب‌بان به گیسوافشان‌‌ نمی‌رسد و انکار مدنی، چیرگی‌ بر قلچماق‌‌ امر به معروف را‌ به رخ نظام می‌کشد‌. حربه‌ی «خدای دهه‌ی ۶۰» بیان از هراس «رهبر» از ابتکارات جامعه‌ی برخاسته به اراده‌ دارد و بس.

معادله‌ی ترس میان جامعه و حکومت بهم خورده و روحیه‌ی شهامت‌‌ به شاخصی چشمگیر در صحنه‌ی سیاسی‌ فراروئیده است. مکمل آن نیز فروکاهی امید حکومتی‌هاست نسبت به آینده‌ی نظام، گذر اعتماد به نفس‌های پیشین به دلواپسی‌های کنونی و روآمدن دغدغه‌ها‌ با علایمی مشهود در پایگاه آن. نه تنها خروج از سیستم، بلکه اعلام برائت چه دینی و چه سکولار علیه آن وسعت می‌گیرد. درد نظام به دورشدن بخشی از‌ اقمار‌ از مرکز نیست، دست به گریبان بودن است با ریزش‌های‌ مقابله‌جویانه‌ی پرشتاب‌.

تورم دورقمی در کشور نه نشانه‌ی اتفاق مقطعی که نشان از روند مستمر دارد. منحنی ارزش پول ملی، از نزولی‌ترین‌ها در جهان است. رانت‌خواری و عدم شفافیت مالی و فساد ناشی از اینان، بر متن استثمار بی حساب زحمتکشان، نشانگر تعمیق فاصله طبقاتی و نابرابری در توزیع ثروت است. بیکاری مطلق و پنهان در جوانان از بیست درصد پایین تر نمی‌آید. بخش بزرگی از اقشار متوسط به خیل وسیع توده‌ی تنگ‌دستان می‌پیوندند‌. اقتصاد کشور هر سال کوچک‌تر می‌شود و خبر از وخامت بیشتر می‌دهد.     

گرچه کابوس اصلی‌‌‌ نظام از اراده‌ی تغییرخواهانه جامعه است و ضربه‌ی گیج کننده را از جامعه‌ی جنبشی می‌بیند، اما تحولات در منطقه را نیز چندان وفق مراد خود نمی‌بیند. با احیای ملی‌گرایی در عراق فضای مداخله‌اش‌ در آن تنگ‌تر می‌شود، افغانستان طالبانی قیافه در رقابت بنیادگرای سنی دارد، در سوریه تعیین کنندگی با روسیه و قسماً ترکیه است و باکو از موضع تعرض ژئوپلتیکی چهره می‌کند. پکن شلوغی منطقه را مخل برنامه‌ها‌ی کلان اقتصادی‌ می‌بیند و مسکو بازی با چند مهره را پیش می‌برد. 

نظام هنوز امکان مانوور توسط بازوهای نیابتی و حدی از کارفرمایی‌ در این عرصه را دارد، ولی توان آن در تولید بحران‌ چونان پشتوانه‌‌‌ برای تعرض دیپلماتیک رو به‌ فرو‌کاهی است. در این وانفسا، جنگ غزه نَفَسی بر پوپولیسم اسلامی‌اش دمیده ولی وحشت از سقوط به گرداب جنگ را هم در جانش نشانده است. شلیک موشک‌ و پهبادپرانی در غرب و شرق کشور و تهدیدهای دریایی در جنوب و آزمایش موشک بالستیک خطرزا هستند اما نه که استقبال از جنگ باشند؛ فریاد در مهتاب‌اند برای پس‌زدن ترس‌!‌

این نظام همیشه سرکوب کرده است، اما تولید فعلی ارعاب از طریق اعدام، حبس‌ سنگین و اخراج‌، در سیاست‌ آن‌ مفهومی دیگر دارد. این قدرت‌نمایی ‌در ترس از جسارت‌ورزی‌های جامعه مدنی معترض است برای ترساندن آن. نگرانی‌ها از روحیه‌باختگی  عوامل سرکوب‌ نمایان است و نظام برای علاج معضل تضعیف روحیه در بدنه، محاکم انتقام‌گیری فرا می‌خواند و برنامه‌ی زنجیره‌ی اعدام‌ راه می‌اندازد. اما از بزن و بکش هم پاسخ مطلوب نمی‌گیرد، چون جامعه شیشه‌ی وحشت از شحنه‌ی شیخ را شکسته است.

برخورد نظام با طغیان علیه پوشش اجباری و آرایش‌های جوانانه و رونق کراوات، خصلت‌نمای گیج‌سری کنونی آنست. از یک‌سو ماموران حکومتی‌ به ناگزیر ولو موضعی، شادخواری‌ معترضانه جوانان در این یا آن مورد را تحمل می‌کنند و بر طره‌افشانی دختران و بدن‌نمایی‌ شادمانه‌ی جوانان چشم می‌بندند و از سوی دیگر اما، بالادستی‌ها طرح مفصل حجاب به تصویب می‌رساند و به فشارهای اداری و شغلی توسل می‌جوید. تناقضات گفتاری حکومت در این زمینه و کردارهای نقیض آن، علایم درماندگی‌ سیستم‌اند.

نظام در مقابله با اراده‌ی سکولاریستی جامعه که حکایت از برگشت ناپذیر بودن در برابر پروژه‌ی «ضد تهاجم فرهنگی» ولایی دارد، سیاست بسیج و درگیرکردن همه‌ی قوا با آن را در پیش گرفته است. شکست مفتضحانه‌ی سیاست به اصطلاح «خودسرانه»‌ی مسموم کردن دانش‌آموزان با هدف ارعاب، جای به اعزام هزاران طلبۀ ناصح به مدارس و تاسیس مدارس «مسجد محور» داده تا دانش‌آموزان را که ارتش نوجویی‌ در کشور‌ند کنترل در خود مدرسه شوند! اما اگر در آن یکی آبروباخت، در این یکی نیز رسواست!  

سیاستِ «خالص‌سازی» بمثابه‌ی بدیل، انقباض نظام در خود را سرعت می‌دهد. ایجاد یک‌دستی اگر در آغاز مبتنی بر توهم تسخیر آینده بود، اینک اما برای ناکارآمدترین‌ عناصر آن، جنبه‌ی پاسداری از موقعیت و تنازع بقاء یافته است. مدیران کوتوله کنونی در عجز از رودررویی با اَبَر بحران‌، ناگزیر از لگدپرانی علیه همند و افتادن خوره‌ی مرض مزمن عدم اعتماد بر جان سیستم مدیریت، محفل‌بازی‌ در دایره‌ی پایوران نالایق را وسعتی باز بیشتر می‌دهد. اینها، نشانه‌ی بحران رو به فروپاشی گذاشتن سیستم ‌است.

این نظام البته مانند هر حکومت ایدئولوژیک از همان آغاز بخاطر تحمیل هنجارهای خود بر کشور،‌ در روند تقابل با اقشار و گروه‌بندی‌های وسیع اجتماعی و سیاسی قرار گرفت و دچار‌آمدن به انزوای اجتماعی و انقباض مستمر برایش امری ناگزیر بود. عمده کانون آن نیز رودرویی جامعه‌ی سکولار دمکراسی‌خواه با سکولار دمکراسی‌ستیزی جمهوری اسلامی بود. اما در لاک خود رفتن فعلی‌ نظام و انقباضی فزون‌تر، ‌بازخورد و بازتاب ایستادگی‌ طراز بالای جامعه امروزین در برابر پوسیدگی آنست.

در شرایطی که جامعه‌‌ی دچار بحران شدید مهاجرت نخبگان از کشور، مدام استعداد‌ می‌زاید و‌ می‌پرورد، فرهیختگان سربرآورده‌ از آن اما انگیزه‌ا‌ی برای جذب به بوروکراسی موجود ندارند. ته‌مانده‌ی مدیریتی معقول در نظام نیز، در مسیر جداکردن خرج خود از دستگاه سیر می‌کند. حاصل نبود آن جذبه و این خروج، سنگین‌تر شدن ثقل تخصص و مدیریت اپوزیسیونال علیه حکومت است. شعورِ فرا و ورای قدرت حاکمه با به چالش کشیدن حکومت اقلیت ناکارآمد و فرهنگ نازل، روند زوال نظام را تسریع می‌کند.

همه‌ی داده‌ها، بیانگر شکنندگی حد بالای جمهوری اسلامی است. نظام به معنی واقعی کلمه، کلکسیونی از دستجات وابسته به منافع تنگ‌نظرانه‌ است که در قاموس آنها کمترین شایستگی برای ارایه‌ی چشم انداز و دکترین ملی و کشوری به چشم نمی‌خورد. هم اینک، این بیشتر سایه خامنه‌ای است که گسستگی‌های سیستم را تا حدی می‌پوشاند و به این جمع گسیخته از درون، امکان نسبی ارایه سیاست چترگونه می‌دهد. این اما بدانمعنی است که نظام پس از مرگ «رهبر» ولو با هر تدارکی، به فروپاشی می‌رسد.

استنتاج محوری از اینها اینکه، نظام در ناپایداری و فقدان استراتژی منسجم به سر می‌برد، رفتارهایش موضعی و دفاعی‌‌اند و افق برای آن هر روز تیره‌‌تر می‌شود. همین هم است که موضوع تغییر وضعیت را بدل به امر مبرم می‌کند و تشخیص چیستی آینده سیاسی برای ایران و شکل‌دهی به آن را در دستور کار قرار می‌دهد. آرایش‌های سیاسی، حاکی از فرارسیدن زمانه‌ی جنگ سناریوهاست و جهت‌گیری‌های سیاسی متنوع، اعم از سازمان‌یافته و نامتشکل فعالند و خود را در آستانه‌ی تعیین تکلیف می‌بینند.

احتمالات بعدِ این «رهبر» متعددند و اینجا مکث تنها بر چند تای آنهاست. یک تصور برای وضعیت جایگزین و چه بسا در موجودیت ولی فقیه دوم، انتقال قدرت به سومی است که بنا به شواهد، در نصب سید مجتبی بر ولایت فرجام می‌پذیرد. این پروژه جدا از عدم پذیرش اصل ولایت توسط اکثریت جامعه، با مانعِ کنارنیامدن گستره‌ا‌ی از روحانیت، دستگاه بوروکراتیک و بخشی از نظامیان نیز روبروست. در ذهن مرفه‌های نگران از بهم‌خوردن نظم سرمایه که‌ دنبال امنیت مقتدرانه‌اند، خامنه‌ای جانشین ندارد.

از آلترناتیوهای ضعیف برای امر جایگزینی، سخن از شورای ولایی هم می‌رود که تدبیری برای برهه‌ی ولایت بعدی تلقی می‌شود. این تمهید اما در همان آغاز اجرای محتمل‌، مواجه با بحران خواهد شد. زیرا ولایت بی اقتدار، بی مایه فطیری بیش نتواند بود. هجوم تمایلات نیرومند از سوی صاحبان منافع به گردآمدگان در شورای رهبری، اعضای شورای کذا را به ناگزیر در برابر هم قرار می‌دهد و با شروع جنگ مغلوبه درونی، سریعاً آن را از هم می‌پاشاند. «مایه‌داری» ولایت به استبداد رای فردی است!

یکی از سناریوهای بزنگاه آشوب آتی، تصاحب قدرت توسط سپاه به پشتوانه‌ی بخشی از روحانیت مستحیل در رانت حکومتی است. شانس موفقیت مقطعی این شق در نبود آلترناتیو از بیرون نظام، کم نیست ولی چون سپاه لانه‌‌ای برای کانون‌های خودمحور و دچار اختگی در تولید اتوریته‌ی کودتایی نوع ستادی است، بر بستر عدم مقبولیت‌ اجتماعی‌اش، مستعد سقوط در بحران بی‌ثباتی و گسیختگی خواهد بود. پیامد این، می‌تواند نوعی از آشوب داخلی و بستری برای شکل‌گیری معاملاتی شود که شاید حالا غیرمنتظره بنمایند.

هیچ هم نباید پدیدایی جفت‌گیری اقتدارگرایان جنس‌ مختلف با همدیگر را از قلم انداخت گرچه از همین حالا ‌نتوان شمایی از آنها به دست داد. اما در شرایط ویژه‌‌ی گسیختگی‌های محتمل و میدان‌گرفتن روانشناسی اجتماعیِ امنیت برتر از هرچیز، احتمالات این چنینی کم نیستند. مبتنی بر اقتدارگرایی ریشه در تاریخ این کشور و علیرغم قدرتمندی مطالبه‌ی سکولار دمکراتیک جامعه‌ی کنونی آن، نباید بر احتمال شکل‌گیری ائتلاف‌‌هایی میان جریانات تاکنون رقیب چشم بست. کورسویی‌هایی از آن به چشم می‌خورند!

هر بیرون‌زدن‌‌ از نظام لزوماً به معنی مخالفت با حکومت دینی نیست؛ تدارکی برای بازآفرینی شکلی از جمهوری اسلامی هم است. انباشته‌ی اخراج و خروج از سیستم، همزمان فرصت است و تهدید؛ مفید برای مبارزه‌ی کنونی علیه استبداد مستقر و خطر برای بازتولید جمهوری اسلامی در شکلی معتدل‌تر. در شرایط زوال قدرت، هم‌دستی ترکیبی از درون نظام با طیفی از رانده‌شده‌ها و جمعاً به نمایندگی منافع بخشی از «قشر خاکستری» بمنظور تولید ثقلی از توافق اسلامی یکی از سناریوهاست. باید هشیار بود!  

این البته بمعنی یک‌دست دیدن طیف جدا شدگان از نظام نیست. بخشی از آنها که رو به فزونی دارند با حفظ دین باوری‌شان، در راستای سکولار دمکراسی سمت می‌گیرند و پتانسیلی‌اند برای تقویت ثقل سکولار دمکراتیک در سپهر سیاسی کشور. شکاف‌ میان طیف برون‌زده‌ها و بیرون‌مانده‌ها از نظام بر سر چیستی تحول و نوع جایگزینی وضعیت موجود، واقعی، رو به سرعت‌گیری و دارای اهمیت است. مثبت بودن نقش‌آفرینی اسلام‌محورتبار‌ها، بستگی به حد پیوند آنها با سکولار دمکراسی دارد.

در رابطه با چشم انداز نزدیک سیاسی، تاکید شد که اینجا فقط به احتمالاتی اشاره می‌شود و نه همه‌ی رخ‌دادهایی که برخی از آنها را حتی نمی‌توان از هم اکنون به تصور آورد. بعلاوه، جامعه‌ی ایران چه بسا نوعی از تلفیق‌های شقوق برشمرده را هم شاهد شود. با اینهمه، حتی با درنظر گرفتن نقش‌ عامل خارجی در تحولات آتی که می‌تواند بر فعل و انفعالات درون کشوری سوار شود و موثر افتد، اصل موضوع اینست که باور بداریم جمهوری اسلامی ناپایدار است و ایران آبستن تحولات سیاسی.  

در میان سناریوها اما آنچه برای ما مقام اول دارد و برایش به جان باید کوشید، نقش آفرینی اپوزیسیون سکولاردمکرات است که بیشترین پایگاه اجتماعی را هم در جامعه دارد. اپوزیسیونی متبلور در کانون‌ها و محافل مبارزاتی درون کشوری، شخصیت‌های زندانی و اپوزیسیون برون‌مرز، که تنوعات سیاسی و برنامه‌ای در آن‌، نافی اشتراکات اساسی‌اش‌‌‌ بر سر امروز و فردای ایران نیست. این جریان در عین رنج‌بردن از پراکندگی، اما امیدبرانگیزترین‌ و هم‌راستا‌ترین نیروی‌ تحول دمکراتیک در کشورند.

* * *

سخن پیرامون وضعیت سیاسی کنونی کشور لازم است با نوشته‌ی دیگری تکمیل شود که به بررسی وضعیت اپوزیسیون بپردازد و تمرکز اصلی را بر کم و کیف وضعیت نیروی چپ‌، جمهوریخواهان سکولار دمکرات و نیز مجموعه‌ی طیف سکولار دمکراسی بگذارد. در شرایط چشم انداز فروپاشی جمهوری اسلامی که در نوشته‌ی حاضر قسماً تشریح شد، درنگ را به ویژه باید بر این  گذاشت که وظیفه‌ی عاجل این سه نیروی درهم تنیده و در همانحال مستقل از هم در عرصه‌ی هم‌آهنگی‌ها و همکاری‌ها چیست؟

بهزاد کریمی ۲۷ بهمن ماه ۱۴۰۲ برابر با ۱۶ فوریه ۲۰۲۴

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
امیل رسیده

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.