رفتن به محتوای اصلی

از بدشگونیهای حسادت در تاریخ فجایع ایران

از بدشگونیهای حسادت در تاریخ فجایع ایران

تاریخ نگارش:10.03.2024

از بدشگونیهای حسادت در تاریخ فجایع ایران

«پیشکش به زنان و دختران میهنم که با رستاخیز مهسا اثبات کردند، تنها پیشگامان آزادی و پرستاران اصیل کرامت بشری و پهلوانان راستمنش در میدان پیکار برای نگاهبانی از جان و زندگی در تاریخ ایران هستند.»

حسادت از حقیرمایگی انسانها ریشه میگیرد و در رفتار و کردار و گفتار و کنشها و واکنشهای آدمی انعکاس صدمه زنی  پیدا میکند. انسانی که به توانمندی نیروهای نهفته در خودش هیچ آگاهی درخور ندارد و زحمت شناخت آنها را به خودش نمیدهد در رویکردش به کشف و شناخت فروزه های دیگران، حسّ کمداشت و کمبود گوهر وجودی خودش را درک میکند. انسان حاسد در اثر تهییج و تحریک حسّ خفّتی که از مقایسه خودش با دیگران در وجودش ایجاد میشود، به حقارت و بی خاصیّت بودن خودش پی میبرد؛ زیرا «بودش/گوهر» زاینده ای ندارد که از مایه هایش لبریز و بر دیگران افشانده شود. به همین سبب،  میل شدیدی برای نابود کردن و کُشتن و سر به نیست کردن دیگران دارد. نخستین تلاشهای انسان حاسد برای مهیّا کردن امکانهای نابودی و حذف فیزیکی دیگران با لجنمالی و تحریف و تفسیرهای بی پایه و مغز از میزان تاثیر و نفوذ معنوی دیگران از راه بدنام و زشتنام کردن و توهین و برچسب زدنهای نفرت آلود و شنیع و تمسخر کردن و لودگیهای بی مزه و هرزه درانیهای کثیف آغاز میشود و نم نم به توسعه زمینه های تهاجم و قتل و شکنجه و آزار و حتّا سر به نیست کردن تمام نشانه های ریز و دُرُشت دیگران مختوم میشود.

انسان حاسد هیچگاه نمیتواند تاب دیدن دیگرانی را بیاورد که در زمینه ای کامیاب و محبوب و مشهور و متنفّذ و نامدار هستند. انسان حاسد، هیچ درک و فهمی از «هنر رقابت کردن» ندارد؛ زیرا رقابت در جایی و زمانی امکانپذیر است که هر انسانی، فروزه ها و توانمندیها و استعدادها و هنرها و پتانسیلهای خودش را پیشاپیش کشف کرده و شناخته باشد و برای ارزیابی چند و چون آنها بر آن شود که به رقابت با دیگران تلاش کند. انسانی که برای رقابت با دیگران «ارزش و احترام» قائل باشد، هرگز در صدد نابودی و آزار و اذیّت و تحقیر و زشتنامی و کُشتن دیگران برنمی آید؛ زیرا  امکانهای شناخت و ارزشمندی خودش و فروزه هایش را از بین میبرد و سر به نیست میکند و راه را برای تعرّض به کرامت  بشری خودش هموار میکند و باز میگذارد.

از عصر گامنوردی مردم ایران در گستره تاریخ و فرهنگ جهانی در طول قرنهای قرن تا همین امروز، آنچه حوادث و پیامدهای هولناک و تاسّف بار آنها را در میهن و اجتماع و کشورداریی رقم زده و فجایع دلخراش انسانی و باهمزیستی را مسبّب شده است، «سائقه حسادت» ایرانیان نسبت به همدیگر بوده است، مهم نیست که در چه موقعیّت و مقامی بوده باشند یا هستند. تا زمانی که «سائقه حسادت» بر امکانهای رقابت سالم، اولویّت اجرایی دارد، محال است که بتوان به ایجاد تغییرات بهره آور در عرصه های کشورداری و میهنی و اجتماعی و مناسبات انسانها با یکدیگر امیدوار بود. تراژدی غم انگیز مناسبات «کشورداری در ایران»  با شعله ور شدن «آتش مخرّب و مخوف حسادت» و فاجعه سر بریدن «پادشاه اسطوره ای ایران؛ ایرج» آغاز شد و تاریخ نکبت بار خونریزیها و جنایتها و کشتارها و شکنجه ها و ستمها و بیدادگریها و تبعیدها و ذلالتها را در مناسبات اجتماعی و میهنی تا همین ثانیه های گذرا تثبیت کرد.

مهم نیست که ایرانیان در کجای جهان مقیم باشند، چه در وطن. چه در اقصاء نقاط جهان به صورت پراکنده. در هر صورت، واقعه هولناک و تراژیک «سر بریدن از روی حسادت»، شیوه رفتارها و گفتارها و کنشها و واکنشهای ایرانیان را نسبت به همدیگر تا کنون به عیان اثبات کرده است و تا زمانی که ایرانیان نیاموزند و نخواهند و مصمّم نشوند که  بر «سائقه حسادت در وجود خودشان» مسلّط و فرمانفرما شوند و با مسئولیّت و آگاهی و فرزانگی به دامنه «رقابتهای سالم بدون پایمال کردن کرامت بشری یکدیگر» تلاش  و سختکوشی و مقاومت ارجمند کنند، مطمئنا و بی هیچ شکّ و تردیدی، روند خونریزیها و سر بریدنها و کشتارها  و سیطره حکومتگران مستبد و بی مسئول و ضحّاک صفت دوام خواهد آورد.

1-هنر قضاوت کردن

[ ...... توده امّتگونه و همعقیدگان ایدئولوژیک از خاصمان سر سختِ «شخصیّتِ مستقل اندیش» هستند. به همین دلیل نیز افرادی که به پرورش و بالندگی و سرفرازی شخصیّت و استقلال خود متمایل هستند، اگر بالفور اقدامی نکنند و دست بر روی دست بگذارند و در صدد آگاهی و بیدارفهمی و هوشیاری افراد جامعه برای فهم و درک ارزشمندی استقلال فکر و منش فردی بر نیایند و قدمی پیش نگذارند؛ یعنی به مردم نشان ندهند که وجود اختلافات فکری و مشربی و عقیدتی، نه تنها شرارت و گمراهی نیستند؛ بلکه به نفع جامعه و گشوده دامنی مناسبات اجتماعی نیز هستند؛ آنگاه و متعاقبش غفلت از اجرای وظیفه و مسئولیّت فردی در مقابل اجحاف اعتقادات رایج بر ذهنیّت عمومی باعث میشود که سمنت اقتدار و قدرت حاکمان بر جامعه، روز به روز قطورتر و مستحکم تر شود].

 (ON LIBERTY – John Stuart Mill (1806 - 1873) –Penguin Classics– London – 2006 – P. 175)

چرا قضاوت کردن، مشکل است؟. چرا هر قضاوتی میتواند پیامدهای مصیبت بار و با دوامی داشته باشد؟. چرا آنانی که در باره دیگران قضاوت میکنند از قضاوت شدن یا قضاوت کردن در حقّ خودشان، وحشت دارند؟. چه چیزی در کنه مسئله قضاوت کردن، نهفته است که دلیل هراس و اضطراب آدمی میشود؟. چرا قضاوت کردن در نظر و تصوّرات هر  انسانی، برای خودش معقول و خالی از خطا و غرض و همچنین آلوده نبودن به نیّات امتیازاتی به شمار میآید؟. چگونه میتوان در حقّ خود و دیگران قضاوت بی غرض و مرض و خردمندانه کرد و هرگز از قضاوت شدن نهراسید؟.

پیش از آنکه به قضاوت کردن در باره دیگران - خواه منش و شخصیّت آنها باشد، خواه دیدگاهها و افکار و ایده هایشان، خواه محصولات و ثمرات مادّی آنها – در هر صورت، پیش از آنکه بخواهیم دیگران را قضاوت کنیم، نیک است از خود بپرسیم که آیا شخصی که در وجود من قضاوت میکند، خود من و استقلال فکر و تجربیات و وجدان شخصی ام است که قضاوت میکند یا اینکه «عقیده/مذهب/دین/ایدئولوژی/نظریّه آکبندی و امثالهم» هستند که تصمیمات مرا سمت و سو میدهند و از من به حیث ابزار استفاده میکنند؟. کدامیک؟. آیا خود من به تن خویش بر شالوده استقلال اندیشیدن و رادمنشی و تامّلات و آگاهیهای خودم است که در باره دیگران قضاوت میکنم و مسئولیّت گفتارهایم را دلاورانه به عهده میگیرم و آنقدر گشوده فکر و با شعور هستم که خطاهای خودم را تصحیح کنم یا اینکه «محمّد ابن عبدالله و کارل مارکس و عیسا مسیح و موسی و دیگر فلاسفه و متفکّران و دانشمندان و اساتید دانشگاهی و ائمه و پیشوایان و امثالهم» هستند که از زبان و در کلام من در باره دیگران قضاوت میکنند؟. کدامیک؟.

هر گاه انسان بتواند در هنگام قضاوت کردن، تمییز و تشخیص دهد که آیا خودش به تن خویش است که قضاوت میکند یا اینکه حضور و نفوذ و آمریّت قاطع اعتقادات و نصوص انبیاء و نظریّات اساتید و متفکّران و فیلسوفان و احکام مراجع و مجتهدین و ائمه و روئسا، آنگاه میتواند به ضرس قاطع مطمئن باشد که «هنر قضاوتگری» را میداند؛ در غیر اینصورت؛ نه تنها از هنر قضاوت کردن، هیچ سر رشته ای ندارد؛ بلکه در قاضیگری از قسی القلب ترین و نفهم ترین قاضیانیست که در چنگال اسارتهای متابعتی، آلت دست دیگران شده است. 

بیش از یکصد سال آزگار است که ایرانیان در عرصه های کشورداری و میهنی در حقّ همدیگر فقط قاضی القضات معرکه اند بدون آنکه از «هنر قضاوت کردن» سر سوزنی سررشته و آگاهی متّقن و مستدلی داشته باشند؛ زیرا هیجکس تا کنون نتوانسته است در هیج دامنه ای از مسائل «کشورداری و میهنی و رویدادهای تاریخی و چفت و بستهای فرهنگی» بر شالوده استقلال اندیشیدن شخصی و تجربیات و «وجدان فردی» قضاوت کند و آنانی که استثناء بوده اند بدون لحظه ای تامّل یا کشته و سر به نیست شده اند یا هیچگاه امکان مصدر مقام شدن را نداشته و منزوی و خانه نشین و گمنام و فراموش شده اند.  

2- سنجشگری [کریتیکه/κριτική] یعنی چه؟

معادل نویسی برای مفاهیم و ترمینوسها و واژگان بیگانه، نه تنها به معنای اینهمانی داشتن محتویات آنها با محتویات واژگان و مفاهیم ایرانی نیست؛ بلکه حتّا در تضاد و تناقض و تنش با آنها نیز هستند. ایرانیان تا امروز برای کلمه «کریتیک»، معادل «نقد/انتقاد/سنجش/سنجشگری» را به کار برده اند، بدون آنکه در این باره اندیشیده باشند که خاستگاه و معنای کلمه «کریتیک» در بستر کدامین تحوّلات اجتماعی و تاریخی و فرهنگی و کشورداری در طول قرنهای قرن در زبان و افکار و ایده های متفکّران و فیلسوفان و اساتید دانشگاهی، دستخوش معانی و کاربردهای مختلف شده است تا به دست ما رسیده و با تقلیب معنای آن بر تاریک شدن محتویات آن بیشتر و غلیظ تر همّت کرده ایم تا مثلا  کاربست آن برای حلّ و فصل مسائل و مشکلات خودمان.

«کریتیک» در تجربیات و بینش متفکّران یونانی به معنای «تکنیک و فنّ و هنر و استعداد برای کشف کم و کسری دیدگاه و خطابینی و کژفهمی و کژبرداشتی و کژخوانی و کژبینشی و نارسایی و امثالهم» بود. سپس کلمه «کریتیک» در پروسه کشمکشهای نظری و دیدگاهی  متفکّران و فیلسوفان و اصحاب کلیسا و دانشمندان اروپائی در حینی که معنای خاستگاهی خود را حمل میکرد در زبان و قلم آنها به معانی مختلف به کار برده شد از جمله «نیروی تمییز و تشخیص دادن برای کشف و شناخت تفاوتها و تمایزها و اختلافها».

در تجربیات ایرانیان و زبانهای ایرانی، کلمه «سنجش/سنجشگری» دقیقا در سمت و سوی دیگری برداشت و کاربرد داشته است به این معنا که سنجشگری بر آن نبوده است که «عیوب و نواقص و کژیها و کاستیها و امثالهم» را کشف و بررسی کند؛ بلکه بیش از هر چیز، «مغزه سنجشگری» به گرداگرد محور «اتّصال و پیوند زدن و امتزاج» میچرخد که هدف از آن، غلبه کردن نیست؛ بلکه «پادگونه اندیشیدن» از بهر «به آرایی و همپایی و دیگرسانی و نوآفرینی» بوده است. هدف از سنجشگری این نبوده است که چیزی را به دور اندازند و چیز دیگری را به طور موقّت جایگزین آن کنند و چند صباحی بعد، مجدّدا آن را به دور اندازند و چیز دیگری را جایگزین دور افکنده ها کنند. هدف و مقصود از «سنجشگری»، هنر تلاش کردن برای «پیوند دادن و امتزاج و باهمتازی» بوده است که امکانهای ترمیم و آرایش کاستیها و نواقص و کژیها را مُیسّر میکرده است.

من میپرسم که چرا ما ایرانیان هنوز که هنوز است نه معنا و کاربرد «کریتیک» را در زبان و قلم یونانیان و اروپائیان میفهمیم، نه معنا و کاربرد «سنجشگری» را در فرهنگ و زبانهای ایرانی؟. آیا تمام علّت واپسرویها و قهقرائیهای ایران در همین نکته کلیدی نهفته نیست که ما هنوز نمیتوانیم «تفاوتها و تمایزها و اختلافها» را -از یکدیگر تمییز و تشخیص دهیم؟. 

3_مدافعان و مبلّغان و مروّجان و شهیدان عقیدتی - ایدئولوژیکی

دامچاله های عقیدتی/مذهبی/ایدئولوژیکی/نظریّه ای به رنگهای مختلف هستند؛ ولی عملکرد آنها یکسان است و آن هم این است که چفت و بست روند «عقیم کردن فکری و خنثا و از کار انداختن نیروگاه جویندگی انسانها» را امتداد دهند و مستحکم کنند و تا میتوانند از استقلال اندیشیدن و بالیدن و شکوفا شدن «فردیّت و شخصیّت» تک تک انسانها پیشگیری کنند. انسان عقیدتی وقتی که میخواهد در باره «افکار و ایده های دیگران» نظر بدهد با چشمان مغز خودش به تار و پود افکار و ایده های دیگران نمینگرد و از بهر فهمیدن و گواریدن و نتیجه گیری ارزشمند از آنها بر نمی آید؛ چونکه عقیده/دین/ایدئولوژی /نظریّه آکبندی در وجودش، «چشمانی» را ساخته است که از طریق آنها به افکار و ایده های دیگران با حالتی خصمانه مینگرد و آنچه را که میبیند، چهره افکار و ایده های دیگری نیست؛ بلکه ناهمخوانیهای افکار و ایده ها را با نصوص و مبانی عقیدتی/مذهبی/ایدئولوژیکی/نظریّه ای خودش تشخیص میدهد. به همین دلیل نیز در صدد انکار و نفی و هوچی بازی و خصومت با متفکّر و زاینده ایده ها و افکار ناهمگون تقلّاها میکند؛ زیرا در نظرش فقط چیزهایی صحیح و بی عیب و علمی! هستند که با مبانی و نصوص و اصول و فروع عقیده/مذهب/دین/ایدئولوژی/نظریّه مقبول او مطابقت کنند و در صدد تایید و تصدیق آن نیز باشند.

انسان عقیده مند، انسانیست که از صبح تا شب فقط در «جبهه دفاع از عقیده و تبلیغ عقیده و دست آخر نیز شهید شدن در راه عقیده» کلنجار میرود و مصدر فعّال بودن زرّادخانه عقیدتی است. هر کجا که نشانه ای و شکل و شمایلی از عقیده اش را نبیند، بلافاصله به جنگیدن علیه آن همّت میکند؛ آنهم به هر بهایی که میخواهد باشد.  انسان عقیده مند، عقیده اش را فراتر از کرامت و شعور و فهم و درک وجودی خودش میداند. حاضر است برای عقیده اش بمیرد تا عقیده، ابدیّت داشته باشد. او نمیداند و نمیفهمد که از زندان عقاید باید گریخت و غِل و زنجیرهای وابستگی و مُتابعتی را گشود و پاره کرد تا «خود انسان در آزادی» بتواند بزیید و شکوفا و سرفراز شود. او به جای اینکه خودش را از چنگال عقیده نجات دهد، مدام در صدد نجات عقیده اش است. انسان عقیده مند، خودش را آلت عقیده اش میداند؛ نه اینکه عقیده را ابزاری در خدمت زندگی دلشاد و سرشار از آرامش و زیبایی. نیاموخته است که عقیده نباید به دست و پای انسان و همنوعان، زنجیر و بند و قفل بزند و آنها را به سیاهچال اندازد. نیاموخته است که چگونه میتوان از مرز تمام عقاید برگذشت تا بتوان بی عقیده شد؛ ولی «با فکر فردی و درایت و هوشمندی شخصی» به گونه ای آزادمنش در کنار دیگران زیست.  انسان عقیده مند، جهان و مناسبات انسانی را حاضر است به «جهنّم و صحرایی برهوت» تبدیل کند؛ چنانچه بداند عقیده اش سلطان صاحبقران میشود و بر هیچستان پوچ، حاکم مطلق میماند.   

تاریخ معاصر ایران، «تاریخ جنگهای عقیدتی - ایدئولوژیکی» بوده است از بهر به کرسی نشاندن عقیده و ایدئولوژی دلخواه برای کسب امتیاز و ترضیه سوائق و غرایز سخیف شخصی/گروهی/تشکیلاتی/سازمانی/حزبی و فرقه ای. بر فراز تمام جبهه های جنگی مومنان عقیدتی - ایدئولوژیکی نیز «پرچم صلح، آزادی، پیشرفت، ترقّی، شکوفایی اقتصاد، مدرن، مدرنیته و امثالهم برای انسانها» آویخته شده است و هیچ معتقد مومنی نیز نمیگوید که «ماست من، تُرش است!»؛ زیرا آنانی که فروشنده عقاید/مذاهب/ادیان/ایدئولوژیها/نظریّه های آکبندی و امثالهم هستند در وجود دیگران فقط «مشتریهای بالقوّه» میبینند که اگر مایل به خرید متاع بنجل نباشند، حدّاقل باید «چیزی» را به آنها انداخت؛ ولو متاعی تقلّبی را.  نگاهی از سر تفنّن و کنجکاوی به تمام سایتهای اینترنتی و شبکه های اجتماعی، رادیوها، تلویزیونها، مطبوعات، نشریه ها و غیره و ذالک کفایت میکند تا بتوان از وسعت هول افکن «جبهه های جنگی و فعّال بودن شبانه روزی زرّادخانه های عقیدتی - ایدئولوژیکی ایرانیان علیه یکدیگر»، تصوّری روشن در مخیله خود مجسّم کرد.

ثمره توسعه و نفوذ و دوام عقاید و ادیان و مذاهب و ایدئولوژیها و نظریّه های مد روز شده از جماعت کنشگر و تحصیل کرده ایرانی فقط جنگاوران عقیدتی - ایدئولوژیکی بار آورد؛ نه «متفکّران و فیلسوفان و دانشمندان و هنرمندان و رجال و شخصیّتهای خویشاندیش و جوینده و پرسنده و قائم به ذات اصالت خود». تراژدی «آموزش و پرورش در ایران»، غمنامه ایست که تا امروز هیچکس نتوانسته است آن را به رشته تحریر درآورد. 

4-کینه توزیهای هزار ساله ای

کینه توزی به هر دلیلی که میخواهد باشد از امروز به فردا یا در یک آن گریز پا بر مغز و قلب و روح و روان دیگری سیطره پیدا نمیکند؛ بلکه در پروسه زمان همچون بیماری سرطان به تار و پود آدمی چنگ می اندازد و او را به جنگنده ای خیره سر تبدیل میکند. تحوّلی که کاهنان «میترائیسم» در ذهنیّت ایرانی علیه «بُنمایهای فرهنگی اش» ایجاد کردند و میراث آنها به «موبدان زرتشتی» رسید تا در راه «تثبیت اقتدار و قدرت دائمی و سیطره ابدی داشتن بر ذهنیّت و روح و روان انسانها»، موفّق شوند؛ آنهم با کاربست انواع و اقسام تحریفها و دستکاریها و تقلیبها و اضافات بی معنی و بافته های فانتزی به نام «دین و مسلک و اعتقادات»، باعث شد که روان ایرانی به «پارگیهای التیام ناپذیر» تقلیب شود و مدام در «دیگری» فقط «خصم» خود را ببیند و بشناسد و در صدد مقابله و نابودی آن بر آید. پارگیهای روان ایرانی با چیره شدن اسلامیّت که امتداد تفاله شده زرتشتیگری است در مومنین به تشیّع و معتقدین به مارکسیسم همچنان به عملکرد و تاثیر و نفوذ خود تا امروز استمرار داده اند و انسانها را در رفتارها و گفتارها و کردارها و کنشها و واکنشهای نسبت به یکدیگر فقط «کینه توز» بار آورده اند. محال است بتوان فعّالان نحله ای را در نظر مجسّم کرد که از «کینه توزی» مبرّا باشند. اکثریّت قریب به اتّفاق کنشگران و فعّالین و هواخواهان و پشتیبانان و هوادارن گرایشهای مختلف عقیدتی - ایدئولوژیکی به آنچنان کینه توزیها و پدرکشتگیهای جنون آمیز در حقّ یکدیگر مبتلایند که سخت بتوان در پروسه ای طولانی و درمانگری به مداوای انسانهای کینه توز کامیاب شد و از آنها «انسانهایی خردمند و گشوده فکر و مسئول و فرزانه» بار آورد.

آنچه زمینه های کشورداری ارجمند و میهن آرایی و باهمآیی را در ایران، ناممکن کرده است؛ فقط اختلافات عقیدتی بر سر نحوه حلّ و فصل کردن معضلات و مسائل نیست؛ بلکه «دوام و فعّال و موثّر بودن سائقه کینه توزی» است که متافیزیکی شده است و به عنصر تعیین کننده رفتارها و گفتارها و کردارها و کنشها و واکنشهای انسانها نسبت به همدیگر استحاله پیدا کرده است. آنانی که میخواهند از غُل و زنجیر حکومتگران مستبد و دیکتاتور و ضحّاک صفت آسوده خاطر شوند؛ باید هنر چیره شدن بر «سائقه کینه توزی» در وجود خود را بیاموزند؛ زیرا هزاران سال است که در طول تاریخ ایران از نسلی به نسلی دیگر انتقال داده شده و به درون نسلهای امروز میخکوب مانده است. تا زمانی که کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی در چنگال اهرمهای کینه توزی اسیر هستند، نمیتوان ایران را آباد و آزاد و شکوفا کرد.

5_چرا کثیری از ایرانیان نمیتوانند «استدلالی و منطقی» سخن بگویند و بنویسند؟.

گفتن از «کفیدن» نشات میگیرد. زمانی میتوان کفید که پرسشی در وجود آدمی بیفتد و خمیرمایه آدمی را تخمیر و بار دار به فکر و ایده کند و سپس تلاش برای زایاندن فکر و ایده در سخن فردی به گفتار و کفیدن واگردانده شود. وقتی که انسانهایی وجود داشته باشند – و چقدر تعدادشان کثیر است! -  حرفی برای گفتن نداشته باشند و هیچ پرسشی نیز به درون آنها نیفتد، خواه ناخواه در آنچه میگویند و مینویسند، فقط «کف» میکنند؛ آنهم با حبابهای بزرگ و برّاق و پُر سر و صدا. در حالی که «کفیدن» در پروسه زاییده شدن فکر و ایده با صلابت و آرامی و طمانینه و گوشنواز و زیباچهره پدیدار میشود بدون هیچ بانگ خشونت بار و تحکّم امریّه ای. «کفیدنی» که از ژرفای زاینده و پرسنده و جوینده و تشنه شناخت آدمی ریشه گرفته باشد به «استدلال و منطق» تکیه میکند و هرگز به شمشیر و گیوتین و زندان و شکنجه و آزار و اذیّت و تمسخر و متلک و نیش و کنایه و امثالهم مُجهّز نیست. فکری و ایده ای که بر ستونهای استدلال و منطق خردمندانه استوار شده باشد، هیچگاه به تبلیغ و ترویج و تدریس محتاج نیست؛ زیرا آفتاب آمد دلیل آفتاب. امّا گلادیاتورهایی که با «کف بر لب آوردن»، ادّعای کفیدن دارند در هر کوی و برزنی به تبلیغ و ترویج و تلقین و تحمیل باد هواگویی ترّهات و مزخرفات تلنبار شده در ذهنیّت خودشان مجبورند؛ زیرا زر مفت زدنهایشان بر هیچ منطق و استدلالی آراسته نیستند؛ سوای بوق و کرّنای تبلیغاتی و هوچیگری.

بیش از یک قرن آزگار است که کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی در تمام دامنه های کشورداری و اجتماعی و میهنی در رویارویی و گلاویزی با مُعضلات و مشکلات میهنی به جای «کفیدن از ژرفای زهدان زاینده خود» به تولید کنندگان «کفهای پُر حباب با صداهای مهیب» عادت کرده اند و نامش را گذاشته اند «مبارزه در راه آزادی و روشنگری!؟». آنچه دوام حکومت فقاهتی را تامین و تضمین کرده است، فقط فعّال بودن شمشیر و گیوتین الهی نیست؛ بلکه بیش از هر چیز دیگر، علّت دوامش در «اقیانوس کف تولید کنی» آنانیست که فرق بین «کفیدن استدلالی و منطقی» را با «کفگوییهای حبابی» نمیدانند و نمیفهمند.

6_نیندیشیدن و وحشت از استقلال فکر.

[ ...... منظور از سمتگیری کردن، حسب معنای اصیل و گوهری کلام [در مواقع اندیشیدن] این است که در چارچوب محیط پیرامونی [تجربیات تاریخی و فرهنگی] که افق روبروی ما را به چهار سمت شمال -جنوب-مشرق-مغرب تقسیم میکند، بتوانیم بفهمیم که چگونه گذرراه [سنگپایه و شالوده تفکّر] را پیدا کنیم. برای کامیاب شدن در این خصوص به حسّ و نیروی تمییز و تشخیص فردی ملزوم است؛ یعنی اینکه دست چپ و راست خود را از یکدیگر تشخیص دادن. استقلال فکر و آزاداندیشی به این معناست که نیروی خرد آدمی نباید از هیچ قانونی و اصول آکبندی و آئوتوریته ها و مراجع دیگری متابعت کند و برای آنها اعتباری قائل باشد؛ بلکه انسان باید فقط به خرد اندیشنده خودش تکیه کند].

 (Schriften zur Metaphysik und Logik (Werkausgabe Bd. V) – Immanuel Kant (1724 - 1804) –Suhrkamp Verlag– Frankfurt am Main – 1993 – S. 269/281)

هنوز به ندرت میتوان انسانهایی را در میان جماعت تحصیل کرده و کنشگر ایرانی پیدا کرد که در اندیشیدن با مغز خودشان و بر شالوده تجربیات تاریخی و فرهنگی مردم ایران بتوانند بیندیشند و پروسه اندیشیدنها فردی خودشان را با دلاوری و راستمنشی در گلاویز شدن با معضلات پیچیده و معمّایی تاریخ و فرهنگ ایرانیان در کلامی گویا و مستدل و متّقن عبارت بندی کنند. وقتی که به موضوعات قلمی و تحریری و خاله زنک بازیهای احمقانه و مشاجره ای و جرّ و بحثی و کشمکشهای سخیف عقیدتی و بی مایه مدّعیان تحصیلاتی و کنشگران هل من یزیدی تدقیق شویم، خواه ناخواه سیمای هولناک و کریه و تاسّف بار و چندش آور «نیندیشیدن» مدّعیان رنگارنگ را میتوان به عیان دید و تشخیص داد؛ یعنی مدّعیانی که به حیث گلادیاتورهای «همه چیز دان و متخصّص و کاردان و کارشناس و استاد» که موضوعات اجتماعی و فرهنگی جوامع باختری را با بازخوری و تکرار مکرّرات هزار بار گفته و جویده شده آنها به حیث موضوعات و مسائل وطنی میپندارند و در باره آنچه که اظهار لحیه میکنند، نه تنها هیچ چیزی بر پروسه «اندیشیدنهای مغرب زمینیان» نمی افزایند؛ بلکه در گم و گور کردن و گورانیدن مسائل و معضلات ایران نیز نقش به غایت مخرّب و ویرانگر ایفا میکنند.

«استقلال فکر» از لحظه ای آغاز میشود که انسان در باره «که هستی و چیستی خودش» به پرسشگری رو آورد و در صدد پاسخ به کمک مغز و تامّلات فردی خودش بکوشد و تمام زوایای روح و روان و ذهنیّت تاریخی-فرهنگی خودش را در امتداد تاریخ هزاره ای کنکاوی عمیق کند. با آویزان شدن به موضوعات قلمی باخترزمینیان، هیچکس متفکّر و زاینده ایده ها و افکار نو و چاره گر دردهای کهنه مردم و میهن خود نمیشود؛ بلکه مادام العمر تابع و تو سری خور و دنباله رو و بلندگو و لوله انتقالی «افکار و ایده های» دیگران میماند. فکری و ایده ای را که انسان به تن خویش، نیندیشیده و از چند و چون آن، آگاهی ژرفارو و روشنی نداشته باشد، فکر فردی نیست؛ بلکه غالب شدن دیدگاهها و نظریّات و عقایدیست که هرگز از خاک تجربیات شخصی و جمعی ما ایرانیان برنخاسته است. به همین دلیل نیز نمیتواند هیچ بار و بری برای فرد و اجتماع داشته باشد. «افکار و ایده های» بی ریشه را اگر تا ابدالدّهر نیز مدافعه و تبلیغ و ترویج و تزریق و اماله نیز بکنند، دست آخر از ذهنیّت انسانها یا استفراغ میشوند یا به گونه اسهالی دفع میشوند؛ زیرا با سوخت و ساز آناتومی «فرهنگ و تاریخ مردم»، همسویی و همسنخی و همآوازی ندارند و جذب خاک تاریخ و فرهنگ نمیشوند.

تاریخ کرد و کار قلمی و پراکتیکی «تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی»، تاریخ وحشت از «استقلال فکر» بوده است. به همین سبب نیز تا امروز نتوانسته اند برغم اینهمه فعالیتهای قلمسوزی و کاغذ سیاه کردنهای خرواری و لقلقگوییهای شفاهی و مبارزات بلاهت آمیز سیاسی، کوچکترین نقش خردلسان در پروسه «آگاهبخشی و روشن اندیشی و استقلال فکر و مسئولیّت پذیری در قبال رفتارها و کردارها و گفتارهای ایرانیان» ایفا کنند. زمانی میتوان از مردم «مقلّد و متابع و نگرنده به دهان هر چی آقا گفت!»، انسانهایی مسئول و آگاه و فرهیخته و دانا بار آورد و پرورش داد که طلایه داران مدّعو در آغاز اثبات کرده باشند که «هنر اندیشیدن با مغز خود و استقلال فکر و همچنین راستمنشی در کردار و گفتار و رفتار» را در تمام جوانب زندگی پراکتیکی و قلمی خود اجرا کرده باشند و به حیث الگوهای ستودنی در انظار مردم محسوب و جلوه گر شوند.

کنشگران و تحصیل کردگانی که شبانه روز به «قلم و دهان دیگران» چشم دوخته اند و حقیرانه از آنها متابعت میکنند بدون کوچکترین نقش سنجشی و کریتیکال در رویارو شدن با افکار و ایده های دیگران داشتن – بالفرض  و به شرط اینکه کلامی از گفتارهای آنها را فهمیده و گواریده باشند -، هرگز نخواهند توانست حتّا پیش پای خود را ببینند؛ چه رسد به اینکه بتوانند «مشعلدار مردم خود در تاریکیهای دیروز و امروز و فردا» پیشاهنگ شوند و راهی به سوی دهکوره ای متروکه پیدا کنند.

7_چرا طیف مدّعی اپوزیسیون، هیچ ابتکار و فکر و ایده و هنری از خودشان ندارند؟.

فاجعه مصیبت بار دوام حکومت فقاهتی و پروسه گسست و فروپاشی شیرازه اجتماع و همچنین  قهقرایی مناسبات انسانی تا مرحله «توحش دلخراش» تا کنون نتوانسته اند در طول بیش از چهار دهه به بیدارفهمی و پایداری بر منطق شعور و شناخت و مسئولیّت پذیری و مقاومت پیگیر طیف مخالفان حکومت کاست اخانید، کوچکترین تلنگری بزنند تا گامی برای خلع ید و معزول کردن و سپس مضمحل شدن چفت و بست ارگانهای تابع آنها بردارند؛ آنهم از راه همکاری و همبستگی و پیگیری استخواندار برای ایجاد امکانهای «جایگزینی در دامنه فرمانروایی و دولت خدمتگزار» که از رجال و شخصیّتها و کنشگران لایق و فهمیده و کاردان و پاسخور و با فرهنگ و میهندوست تشکیل شده باشند و خویشآزماییها وخویشکاریهای بایسته و شایسته خود را برای گلاویز شدن با معضلات و مسائل مردم و میهن به محک بزنند.

وقتی که کنشگران طیف مدّعی اپوزیسیون هنوز نتوانسته اند به حدّاقل دامنه «گردهمآیی از بهر رایزنی» نزدیک شوند یا شرایط و امکانهای آن را مهیّا کنند، میتوان نتیجه گیری کرد که آنچه خودش را با نام بی مسمّا؛ ولی پُر طمطراق و جنجال آمیز و توام با هیاهوهای حقّ به جانبی بر چسب «اپوزیسیون» زده است، نه تنها هیچگونه بدیل شایسته و ارجمند و لایقی نیستند؛ بلکه در ناکارآمدی و بی خاصیّتی و بی عملی خود نیز یکه تاز میدان رقابتهای نفرت آلود و کینه توزی در حقّ یکدیگر هستند و یگانه چیزی که در اینهمه کشمکشها و اختلافات عقیدتی-ایدئولوژیکی و پدرکشتگیهای جنونوار بر سر قدرتپرستی و جاه طلبیهای سرسام آور، اصلا و ابدا هیچ محلّی از اعراب ندارد، همانا «سرنوشت ایران و مردمش در جامعیّت وجودی» هستند.

حقیقت تلخ روز به روز شونده این است که طیف مدّعیان اپوزیسیون از زمان اقتدار و تثبیت ولایت کاست اخانید بر سرنوشت ایران و هستی و نیستی مردم آن تا امروز در گفتار و کردار و رفتار اثبات کرده اند که به هیچ وجه من الوجوه، مستعد و توانمند و ظرفیت دار و آگاه و مسئول و بیدارفهم برای «گستره کشورداری و میهن آرایی» نیستند؛ سوای پارازیتهای مخرّبی که تمام سوخت و سازشان از بامداد تا شامگاه به گرداگرد محور نفرت پراکنی و خصومت و خشم و دشنامگویی و لیچاربافی و متلک و تحقیر و حسادت ورزی و انتقامخواهی و تخریب معنوی یکدیگر میچرخد و آسیاب تخریبگری همدیگر نیز ثانیه ای از فعالیّت بازنمی ماند. حتّا چهار دهه اقامت در کشورهای باخترزمینی و فضای دمکراسیهای باختری نتوانست کنشگران و یسل کشان و هواداران هیچ گرایشی از مدّعیان طیف اپوزیسیون را در گفتار و رفتار و کردار،  انسانهایی فرهیخته و دانا و بیدارفهم و با شعور و منطقی بار آورد. دلیل نیاموختنها و تاثیر نپذیرفتنها را نباید در سرزمینهای باختری جستجو کرد؛ بلکه در ساختار و سیطره هزار و چهار صد ساله شرایع اسلامیّت که اذهان را از کودکی تا مرگروزشان مسموم و آلوده و مملوّ از جهالتهای خاراسنگی به نام «تعلیم و تربیت» تثبیت کرده و شیوع و گرایش کور کورانه به ایدئولوژیها و نظریّه های مد روز شده باختر زمینی نیز بسان آبدوغه سیمان بر تار و پود شرایع اسلامیّت در مغز و روان و قلب آنها قفل اسارت عقیدتی- ایدئولوژیکی کوبیده است؛ طوری که خاک وجود آنها تا امروز «لم یزرع» مانده است. 

دوام خشونت بار زمامداران حکومت فقاهتی در تمام عرصه های میهنی نسبت به «مردم بی دفاع و بی پناه و اسیر شده در چنگال عقده ای ترین ارگانهای ذینفع و غارتگر و قدرتپرستان روانپریش الهی»، آبشخور خود را بر شالوده شواهد ریز و دُرُشت عینی از بی ابتکاریها و بی فکریها و ایده نداشتنها و بی هنریهای تمام کنشگران طیف مدّعی اپوزیسیون اخذ میکنند؛ طوری که کنشها و واکنشهای مدّعیان اپوزیسیون به زمامداران فقاهتی، درسها و امکانهای برآورد کردن راههای سرکوب و سیطره بر مردم را مهیّا میکنند تا بتوانند در تاکتیکهای خیزبرداری و عقب نشینی و به میخ و به نعل زدنهای مزوّرانه همچنان مصدر آمریّتهای تخریبی و خونریزی و جنگ طلبی و ویرانگری بمانند.

بی مایگی و عقیم بودن فکری طیف مدّعیان اپوزیسیون – از دامنه فعّالان سیاسی گرفته تا دامنه تحصیلکردگان و اساتید و پژوهشگران و امثالهم- از پیامدهای یکصد سال آزگار در زمینه «پُرسمان نیندیشیدن» در باره «مسائل و معضلات میهن و وضعیّت مردم» ریشه میگیرد و تا زمانی که مدّعیان جورواجور نیاموزند و نخواهند آگاهانه و با مسئولیّتهای فردی و جمعی در کنار یکدیگر برای «مخرج مشترک راهگشاینده ای» رایزنی کنند و به تصمیماتی شفّاف و تعهد داشتن و یقین به تصمیم مشترک در انظار همگان؛ بویژه مردم ایران دست یابند، قدرت و اقتدار نفوذی و اجرایی و آزارنده کاست اخانید و ارگانهای تابع آنها به شکلهای مختلف و فریبنده دوام خواهد آورد.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید