رفتن به محتوای اصلی

باز ساکنی عزیز از خانه و اطاق خاطرات دوران کودکیم رفت .
07.07.2023 - 05:57

 

خانه خانه عشق بود با هشت بچه قد ونیم قد که من با چهارتا از بچه ها حدودا هم سن بودم .سه پسر ویک دختر.

سعید بزرکترینمان بود. کوچک تر ها بازی خود را داشتند . خانه را به سرمان می گرفتیم .تمامی اطاق ها جولانگاه ما بود.بالش سالمی در خانه نمانده بود ،از اطاق پذیرائی تا آشپزخانه. اما صاحبان زیبای آن خانه زن ومردی عاشق، در سیمای فرشتگان که بالهای بزرگ وسفیدشان را برسر ما گشوده بودند. هرگز دهانی به اعتراض نمی گشودند و کلامی جز جان نمی گفتند .به ماکودکان این اجازه می رادادند که در میان ابر ها پرواز کنیم ،کودکی کنیم ،دوستی به ورزیم با هم بازی کنیم ،زیبائی های زندگی را در نگاه عاشقانه آن دو بیکدیگر ،ومحبتشان بر کودکان در یابیم !

مرز های خود را و حدود آزادی های خود را که آنها با رفتار محترمانه خود که نسبت به بزرگ و کوچک داشتند بشناسم .سخن به درشتی نگوئیم ، زبان به دروغ آغشته نکنیم !متعهدانه رفتار نمائیم . تا بر بالیم "عم قزی ,دخترعمو " آقای رومی دو عزیری بودند! که بما این امکان را می دادندکه چنین دوران کودکی و نوجوانی سز شاری را داشته باشیم .

قادر به نوشتن نیستم .اشگ امانم نمی دهد تا سیمای زن و مردی را ترسیم کنم که یک نگاه مهربان یک کلام زیبایشان کافی بود تا تمامی دروازه های بهشت بر روی من گشوده شوند.نوشیدن آب در آن خانه شهد بود و خوردن غذا یک مائده آسمانی .

اطاق پذیرائی خانه فرش زیبائی داشت. فرشی با مربع مستطیل های زیاد که داخل هر مربع مستطیلی عکس گلی یا حیوانی بافته شده بود. با زمینه ای مغز پسته ای، گل های درشت سرخ ، زرد ،اخرائی با حاشیه هائی به رنگ فیروزه نیشابورکه مریع ها را جدا می کرد. دیوار های اطاق سبز کم رنگ بود با صندلی های چوبی لهستانی لاک خورده ! که فضا را آرام وعمیق می ساخت. نوعی سکوت ونرمی که آرامشت می داد.

من گاه دور ازچشم همه داخل این اطاق می گردیدم. از زمین کنده می شدم ، به آرامی روی مرز شطرنجی مستطیل ها فرود می آمدم . گوئی به راستی به گلستانی وارد شده ،کنار شکار گاهی ایستاده ام! گل ها ی قالی ،حیوانات برایم زنده بودند. نمی شد پای بر روی آن ها نهاد !

آخ کودکی چه درونه زیبائی داری ؟که حتی گل های قالی را هم نمی توانی به رنجانی .اما گذشت زندگی از ما چه می سازد!

رنگ قهوه ای سوخته ، صندلی های لهستانی با آن پایه های مورب وتکیه گاه های خوش فرم نرم ودوار،هوای ساکن اطاق،رنگ سبز و آرامش بخش دیوار ها، نورهای روشن عصر تابستانهای زنجان!خش خش آرام درختان سپیدارو اقاقی خیابان سعدی که بطور مبهم بگوش می رسید. مرا به فضا هائی می بردکه از خود بی خود میگردیدم. زمان از دستم می رفت به کنجی می نشستم مبهوت،مبهوت!

هنوزمواقعی که می خواهم آرامش بیابم ،به دنبال آن صدا های کودکانه ،گفت وخنده های مادران ، آن نورهای زرد شنگرفی. به خانه خاطره ها! به آن دو فرشته زیبا و همبازی های کودکی و نوجوانیم ، به آن اطاق شگفت آور بر می گردم . در تنهائی اطاق می نشینم بر گذشت زمان نظاره می کنم .زمان که بسیاری از آن چهره های زیبا را با خود به لایتناهی نا شناخته حیات برده است .

دیشب بازبا اندوهی به سنگینی یک کوه بر دل !در تنهائی خود به آن اطاق برگشتم .به اطاقی که زمانه یکی دیگراز زیباترین چهره های انسانی دوران کودکی وجوانیم از آن اطاق به اطاقی دیگر فرستاد.

سعید رومی را که پاکیزه بود وسرشار از احساسات پاک انسانی.جلودار کاروان کودکی ما که پشت سرش صف می کشیدیم. محجوب بود و آرام، بی تکلف ،بی ادعا .که زیبا ترین خاطرات کودکی و نوجوانی من با او گره خورده است .

دریغا که زمانه و حکومت اسلامی اکثر آن چهره های زیبا را از ما گرفت . زمانی که از دانشکده ادبیات تهران فارغ التحصل شد وبه زنجان برگشت ، در ادراه فرهنگ وهنر بکار مشغول شد . من ناگزیر از ترک وطن شده بودم . اما خبر اورا پیوسته داشتم .از تلاش شبانه روزیش جهت راه اندازی کتابخانه سهروردی زنجان وسر پرستی آن .شروع یک زندگی شرفتمندانه که هر گز سختی زندگی ، فشار های اداری فرهنگ ستیزان حاکم قادر نشد او به سلک خود در آورد .

او همچنان بی سر وصدا در سیمای پاکیزه یک فرهنگی ومناعت طبع بیادگار مانده از پدر ومادر ،با تعهد اخلاقی نسبت به خانواده ،فامیل ،دوستان و مهم تر به جامعه تلاش کرد .جامعه ای که هر روز در فضای پلشتی و بی فرهنگی مستولی شده توسط حکومت کوتوله های تاریخی که به انحاء مختلف بر اهل علم وهنر می تازد وفشار می آورد.کار بر مردمان سخت کوش را سخت تر می سازد.

او تمامی مرارت ها را طاقت آورد.همچنان بی تکلف وبی ادعا پاسدار حرمت انسان ،پاسدار زندگی شرافتمندانه و پاکیزه ای گردید !که معیار آن عشق بود،بلند طبعی آلوده نشده به جامه چرکین حکومت اسلامی .فضیلت بی گزند ، بی نقص منعکس شده "در پندارنیک ،گفتار نیک و کردار نیک ." سه عنصر ی که امروز پیش از هر زمان دیگر جامعه آفت زده ایران نیازمند آن است .

او بدرستی نماد این هر سه بود .

چه زیباست منظر انسانی که در آخرین لحظه حیات بر راه رفته خویش می نگرد ورد پائی جز شرافت و پایبندی به انسان و جامعه پاکیزه انسانی که او آرزویش را داشت نمی بیند .

آقای رومی گفت: " ابوالفضل جان سعید بزرکتر از شماست !زمان آن رسیده که به او سعید آقا بگوئید ! تا تلاش کند ذر سیمای یک آقا ، پای در دوران جوانی خود بگذارد. حرمت وتعهد آقا بودن را از هم اکنون درجمع شما نو جوانان در یابد !"رسم زیبای او بود که به هریک از دختران یا پسران که به حد معینی از رشد وبلوغ می رسیدند آقا یا خانم می گفت .

از آن روز ببعد ما به او سعید آقا گفتیم . یادت بخیر آقای سعید رومی عزیز روح زیبای زندگی در سیمای تساهل ومدارابا مردم ! و سری افراشته در برابر وسوسه های زندگی و قدرتمندان حاکم .

ابوالفضل محققی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی
برگرفته از:
ایرانگلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.