رفتن به محتوای اصلی

از ناگهانی بودنِ دگردیسیهای اجتماعی

از ناگهانی بودنِ دگردیسیهای اجتماعی

 

 

تاریخ نگارش:24.04.2023 

 

 

(....وقتی که تار-و-پود باهمزیستی آحّاد اجتماع و کرد-و-کارزمامداران سیستم سیاسی حاکم بر آن در موقعیّت خطیر فروپاشی قرار میگیرند، باید قبل از اینکه کسانی در ارگانهای ذینفع حکومت وقت بخواهند در باره امکانهای آینده مجهول تصمیم بگیرند و اقدام کنند، بیش از هر چیز و مهم تر از هر گونه گامبرداری در این باره بیندیشند که زمامداران حاکم در قبل از افتادن به گرداب وضعیّت هلاکت آور، چه گفتارها و ادّعاهایی را بر زبان و قلم رانده اند و چه رفتارهایی را در مناسبات با مردم اجرا کرده اند. حقّانیّت به حکومت کردن و تداوم اقتدار زمامداران تا زمانی از طرف مردم اجتماع در کلیّت وجودیشان تضمین میشود که اهداف و خواسته ها و انتظارات مردم در رگ و ریشه حقّانیّت به قدرت، تبلور ارجمند و عینیّت ملموس داشته باشند؛ در غیر این صورت، متلاشی شدن چفت و بست اجتماع و سقوط حکومتگران اجتناب ناپذیر خواهد بود.)

 

[Harold J. Laski (1893 - 1950) – Reflections on the Revolution of our Time – George Allen and Unwin Ltd. – London, 1943]

1- خویشکاری پهلوانان

 

بیشینه شمار کنشگران عرصه سیاست در دامنه ای که «قدرت و امتیاز»، سنگپایه ای برای اقدامهای بایسته باشند، نه تنها به هیچ گونه همگرایی درخور شایسته ای دست نخواهند یافت؛ بلکه هر نوع همگرایی را با شدیدترین واکنشهای شانتاژی متلاشی خواهند کرد؛ زیرا در نظر قدرتگرایان، آنچه که موضوع اقدام و کنشگری به حساب میآید در ترازوی «مقدار درصد قدرت و بهره بردن از امتیاز» حلّاجی میشود. پیامد اینگونه ارزیابی نیز پیشاپیش برای مردم همیشه محکوم و «صغیر پنداشته شده»هویداست. در نظر کنشگران قدرت، آنچه حول و حوش درجات امتیاز و میزان تنفیذ اراده فردی و گروهی و حزبی و سازمانی و فرقه ای و کذا و کذا میچرخد از تلاش حتّا میلیمتری و ثانیه ای برای گلاویز شدن با مُعضلات مردم و مسائل کشورداری، هزاران مرتبه مهمتر است. فلاکتهای اجتماعی و مصیبتهای انسانی در نظر کنشگران سیاست، ابزارهای دم دست و عینی و مُزمن و بسیار حادّ هستند برای تعیین میزان سهیم شدن در قدرت و سهم بردن از امتیازهای ناشی از آن در رقابت با یکدیگر. هر چقدر وضع مردم اجتماع، بیشتر و بیشتر وخیم و تراژیک و اسف بار باشد، به همان میزان میتوان در ساز و کرّنا وامصیبتها دمید و بر دهل شکایتها کوبید و برای مقدار سهم بردن از قدرت و میزان کسب امتیاز با مقتدران حاکم در قدرت و مترصدان آماده برای حاکم شدن چک و چانه زد. مُتغیّر بودن درصدگیری از قدرت و سهامدار شدن در امتیازها به شدّت طغیانهای اجتماعی و فلاکت مردم و وخامت اوضاع حاکمان منوط است.

از ناگهانی بودنِ دگردیسیهای اجتماعیامّا ایرانی پهلوان، هیچگاه ذلالت و خفّت و افسردگی و ماتم و دربدری و غمگینی و جهالت و حماقت و بی دانشی مردم را  آرزو نمیکند و تاب نمیآورد و هرگز منتظر فرمایشات قدرتمداران و سلاطین و امثالهم نمینشیند و هیچ توقّعی نیز از آنها ندارد؛ بلکه همچون «شاعران و متفکّران و دلاوران و فیلسوفان و پژوهندگان و کنشگران و نامداران کلاسیک تاریخ و فرهنگ ایران»، یک تنه دست به کار میشود و به خویشکاری خود میکوشد با یقین به اینکه آنچه بارآور و مایه دار و پایدار است به امر و توصیه و دستور محتاج نیست؛ بلکه به شعور و مسئولیّت و دانش و شکیبایی و همّت و دریادلی و فرهیختگی فردی بازبسته است. آن که پهلوان است در میدان همآوردی گام مینهد و بر فرا راه مردم میهنش در کشاکش تحوّلات اجتماعی و کشوری و جهانی، مشعلی درخشنده را می افروزد بدون آنکه در فکر «قدرت و امتیاز» باشد؛ زیرا قدرت و امتیاز جاودانه هر پهلوانی در رفتار و منش و خویشکاری اش است که بر مصیبتهای مردم همچون داروی درمانبخش تاثیر میگذارد و شیرازه باهمستان آنها را استحکام میبخشد و بر آنچه اقتدار ناحقّ است، چیره میشود بدون هیچ خونریزی و انقلابی.  

شکست خیزشها و انقلابها و طغیانها و اعتراضات از پیامدهای فعل و انفعالات کنشگران عرصه سیاست بر سر «قدرت و امتیاز» است که سرخوردگی و وحشت مردم را امتداد میدهند و آنها را در سنگلاخ مسائل اجتماعی و در بند اسارتگاه حاکمان جانستان و مستبد، یکّه و تنها میگذارند. اگر تک تک آنانی که در طول هشتاد سال اخیر در عرصه سیاست به انواع و اقسام گفتارهای پُر طمطراق و نوشته جات بی مایه ورفتارهای قدرتخواهانه سازمانی و حزبی و گروهی و نحله ای و فرقه ای سنگ تمام گذاشتند و هنوز با حالتی مالیخولیایی تقلّا میکنند، هر کدام به آفرینشهای بزرگان و نوابغ ایرانی چشم میدوختند و از رنجنامه و جانفشانیهای تاثیر گذار آنها درس میآموختند و به «خویشکاری» و رفتن به راه خود کوشیده بودند و میکوشیدند، امروزه روز، وضعیّت میهن و چهره مردم مستاصل به خوار و زاری درنمیغلتید که چاره دردهایشان را «دوره کردن انقلابهای رادیکال علیه حاکمین و کوههای صخره سان مشکلات» بدانند.

حقیقت تلخ تاریخ معاصر ایران و گذشته های سپری شده بر اجداد و نیاکان به ایرانیان معاصر آموخته اند که «احزاب و سازمانهای سیاسی و محفلهای تاق و جفت با عُمر هفته ای»، هیچگونه خاصیّتی برای اجتماع ندارند؛ سوای اینکه فلاکتهای اجتماعی را نسل به نسل امتداد دهند. پشت پا زدن ایرانیان در معنای وسیع کلمه به گفتارها و رفتارهای حاکمین وقت و مخالفین رنگارنگ سیستم فقاهتی به معنای آفرینش راهی نو است کهچگونگی آن به مخیلّه هیچکدام از گرایشهای قدرتپرست نیز خطور نخواهد کرد. چه آنانی که حاکم مطلقند. چه آنانی که خاصم سرسخت حاکمینند. نسل ایرانیان امروز و فردا در حرکتهای ناگهانی و غافلگیر کننده، نم نم به دگردیسیهای اجتماعی و کشوری سمت و سو خواهند داد بدون آنکه به احدی از گرایشهای سیاسی با انواع و اقسام نامهای فریبنده و خالی از محتوای کرداری اهمیّت بدهند و ارجی بگذارند. بُنمایه تحوّلات امروز و فردای ایران، پدیدار شدن «پُتانسیلهای ناگهانیهای غافلگیر کننده» خواهند بود که به هیچ گرایش سیاسی تکیه نخواهند کرد و وعده های هیچکس را نیز باور نخواهند کرد؛ بلکه به افق آرمانها و پرنسیپها و ایده آلهای فرهنگ باهمستان ایرانی چشم خواهند دوخت و در تاریکی مجهولات امروز و فردا، تمام واماندگان و زائران تشنه و گشنه «قدرت و امتیاز» را واپس میزنند و مُتّکی به خود با افتخار و سرفراز به پیش خواهند رفت. 

 

2- مادیانِ فتنه گر و جلوه گریهای ایمانسوزِ جنسِ لطیف

 

«آزادی و جلوه گری یک مادیان: .... داستان فرعون را شنیده اید که وقتی از عقب حضرت موسی آمد و دید آب دریا شکافته شده، فرعون ترسید. خواست برگردد، ولی جبرئیل، اسب مادیانی از بهشت آورده و به پیش انداخت، اسب فرعون که نر بود و غذای آزاد خورده بود، بحسب تقاضای جنسی، عقب اسب جبرئیل آمده و با اجبار، فرعون را به دریا کشید، و لشگریان عقب او، همه به دریا آمدند تا اینکه دریا به هم پیوست.

شما ملاحظه بفرمائید که از آزادی مطلق یک دانه مادیان، صدها هزار لشگر به دریا ریخته شدند، حال اگر در اجتماعی، عده زیادی از جنس لطیف در جلوه گری آزاد باشند و در مجامع عمومی خودسرانه بگردند، چه بلائی به سر آن ملّت خواهد آمد».

 

[کتاب: خواسته های بشر- نویسنده: علی مشکینی نجفی –موسسه مطبوعاتی خزر – قم - 1347- ص. 41 ]

 

فریبایی از ویژگیهای زندگیست و در هزاران چهره شگفت انگیز و رُباینده و افسونگر پدیدار میشود. موضعی که انسانها نسبت به رُخساره های متنوّع و جذّاب زندگی میگیرند، چگونگی رفتار و فلسفه زیستن آنها را رقم میزند. وقتی که نتوان جاذبه های زندگی را فهمید و همپای با آنها شد و از وجودشان با وجد و شادمانی استقبال کرد؛ آنگاه ستیز و سرکوب هر چیزی که نشانه و ردّ پایی از زندگی را آشکار کند، نم نم از طریق حکایتها و قصّه بافیها و احادیث تخیّلی و داستانهای تصنّعی و شجره نامه های جعلی ائمه و انبیاء و سرداران و امثالهم در روح و مغز و روان انسانها؛ بویژه مردان،پایه های قطور خودش را حقنه و تثبیت میکند. قصّه بافیهای سرسام آور مذهب شیعه در جهت تلقین مبانی عقیدتی مقتدران مُکلّا و مُعمّم که به خرافات مضحک نیز به شدّت آلوده اند، راه را بر معتقدین برای هر گونه رویاروی خصمانه و خشونتهای رفتاری و گفتاری باز و بی مانع میگذارد.

چیره شدن بر ذهنیّتهای که در هزارتوی خرافات و خیالبافیهای جادو و جنبلی سیر و سیاحت میکنند، به آسانی میّسر نیست و به دهه ها و چه بسا سده ها تلاشهای آموزشی و پرورشی و روشنگرایی و دانشورزی و گشوده فکریها و همّتهای شبانه روزی محتاج باشد. اگر خرد پرسنده و جوینده یا عقل سلیم آدمی در باتلاقی فرو افتد که هیچ نشانه ای از «پرسش و چرا و چگونه و چطور و به چه دلیل» وجود نداشته باشد، آنگاه، راه بر تغییرات اجتماعی و کشوری ناهموار و صعب خواهد شد. پیکار با خیالبافیهای آدمیان، مبارزه با اشباحیست که واقعیّت فیزیکی ندارند؛ بلکه در روح و روان آدمیان پخش و پلا هستند و نیروی تفکّر انسانها را منجمد و از کار انداخته اند. آنانی که میخواهند جامعه ای بسازند که خصوصیّت حکمرانی اش، «سکولار و دمکرات» باشد، باید پیشاپیش هنر چگونگی «نبرد با اشباح را در تاریکی روح و روان و مغز انسانها» بیاموزند و اجرا کنند.  

 

3- گریز از مستقل - اندیشانِ تکرو

   

استقلال اندیشه بسان ایستادن بر پاهای خویشتن است. آن که خودش دست و پا دارد به هیچ عصا و تکّیه گاهی محتاج نیست؛ زیرا قائم به ذات است. انسانی که خودش به حرف آید و سخن بگوید به وکیل و وصی و نماینده محتاج نیست. وقتی با تکّیه به فهم و مغز و دانش و تخصّص و آگاهی و تجربه های فردی بتوان اقدام کرد و فعّال بود؛ دیگر چه نیازی به عَلَم و کُتلهای بارکش و زنجیره قطار وابستگیهای خانمان برانداز عقیدتی و ایدئولوژیکی و مرام و مسلکی و حقیقتهای ماسیده و پوسیده آکبندی. تفکّر فردی به هیچ مرجع تقلید و استاد آقا بالا سر محتاج نیست؛ چونکه معیار سنجشگری در مغز و فهم و شعور و نیروی اندیشیدن فردی که می اندیشدبالقوّه وجود دارد. در جامعه ای که انسانهای خویشاندیش را طرد میکنند یا به دیدگاهها و افکار و نظریّه های آنها از سر حسادت، حماقت، رقابت، نفهمی و امثالهم اعتنا نمیشود، آن جامعه در دوره کردن و طواف به گرداگرد فلاکتهای اجتماعی و کشوری محکوم دهه ها و قرنها خواهد ماند. استقلال اندیشیدن، شاهکلید برونرفت از مُعضلاتیست که دیواری صخره سان را بر فرا راه تحوّلات اجتماعی و کشوری ایجاد کرده است. هر چقدر بر تعداد انسانهای خویشاندیش و کنشگرانی که استقلال فکر دارند، افزوده شود به همان میزان میتوان به چیره شدن بر مشکلات و مسائل میهنی در کوتاه ترین فرصت ممکن امیدوار بود و خوشبین. از گذشته های دور تا امروز، گریز از استقلال اندیشه و طرد و کُشتن و دق مرگ کردن تکروان خویشاندیش، راز دوام بدبختیها و ذلالتهای اجتماعی و کشوری در ایران بوده است. 

 

4- رنجهای مضاعف در پیچ و خم سرگردانیها

 

تفکّر از پیش پا افتاده ترین مسائل آغاز میشود و آرام آرام به دامنه هاییپیچیده و ظریف به طور گسترده گام میگذارد و آنها را به موضوع اندیشیدن وامیگرداند. در افتادن با مسائلی که استعداد اندیشیدن افراد را به همآوردی و چالشهای بهره مند سوق میدهند و مشغول میکنند، از پیامد درهمتافته شدن کنشها و واکنشهایی برخاسته اند که وقوع و پرهیز آنها خواسته و ناخواسته به انسان مُتّصل هستند و از دامنه سوائق و غرایزشریشه میگیرند. هر چقدر سختکوشی و ژرفبینی تفکّر آدمی به طرف ریشه یابی مسائل در اعماق تاریخ و فرهنگ و مناسبات اجتماعی و کشوری انسانها کنکاوی کند، به همان میزان نیز دایره شناخت و سپس رهیافت برای پاسخهای درخور از بهر حلّ و فصل دشواریهای ایجاد شده، سریعتر و آسان یابتر خواهند بود. امّا اگر روند اندیشیدن و شخص چالشگر در سطح مسائل بلغزد و سُرسُره بازی کند، هیچ نقشی و تاثیری در مددکاری اجتماعی و کشوری و تفکّر بهره آور نخواهد داشت. در نتیجه، رنجهایی که از پیامد مناسبات انسانها ایجاد میشوند، در دوام لاینحل ماندن مسائل به عذابهایی مُضاعف تبدیل میشوند که افراد اجتماع را در پیچ و خم سرگردانیهای استیصالی و تشویشهای روانی محکوم و ناامید میکنند. اندیشیدن در باره مشکلات مردم به نگرشهای عمیق از چشم اندازهای گوناگون و تدقیق شدن بر گرهگاههای انسدادی و سپس یافتن راهکارهایی ثمربخش منوط است. رویکرد به مُعضلات میهنی باید با بینش فلسفی و استقلال فکر جوینده و پرسنده توام باشد تا بتوان امکانهایی را شالوده ریزی کرد که مردم با کاربست آنها به همّت پایداریهای خودشان بر مسائل دشوار چیره شوند. نقش تفکّر باید انگیزشی باشد و نیرو آفرین؛ و گرنه توضیح و تشریح و توصیف و قلمسوزی در باره آنچه مردم به طور بیواسطه با گوشت و پوست و خون خودشان تجربه کرده اند، درمانگر هیچ مُعضلی نخواهد بود؛ سوای مرثیه سرایی و روضه خوانی در باره بن بستی که دوامش به معنای طواف عاجزانه مردم به گرداگرد صخره های کوهسانشده فلاکتهای قرن به قرن خواهد بود.        

 

5- نجاتگرانی که غریقند.

 

«داستایفسکی [1821 - 1881]»، در رمان «برادران کارامازوف»بر این اندیشه است که «زندگی برای کثیری از انسانها بر کره خاکی، رنج و عذاب است. اگر به انسانها گفته شود که فراسوی زیستگاهشان در فرسنگها راه دور، کاهنی وجود دارد که رنج را درمان میکند. آنگاه انسانها برای رسیدن به آن کاهن درمانگر، هر نوع فلاکت و درد و مصیبت راهها را تاب خواهند آورد  و تمام دار و ندار خود را خرج خواهند کرد تا روزی روزگاری، کاهن را بازیابند و از شرّ رنج دنیوی، آسوده و رها شوند».

نسلهای تاریخ معاصر ایران از کاهنان نجاتگر در لباسها و خلعتهای رنگارنگ، بس- بسیار شعبده بازیها دیده اند و زخمهای هرگز درمان ناپذیر خورده اند و چشیده اند که نه تنها رنجهایشان را درمان نکرده اند؛ بلکه زندگی ساده و کوتاه را به اقیانوسی از رنج کشیدنها و عذابهای ممتد تبدیل کرده اند. عده ای میخواهند که «مستضعفان» را نجات دهند. عده ای مصمّم هستند که «پرولتاریا» را نجات دهند. عده ای برآنند که جوانان و نوجوانان را از «فاسد شدن» نجات دهند. عده ای قصد دارند که «میهن و مردم» را نجات دهند و بسیارانی دیگر با اهداف و مقاصد نجاتگری مردمی که هیچگاه فریاد «نجاتخواهی» سر نداده اند در هر گوشه و کناری در صدد «نجاتگری» به پا خاسته اند. امّا هیچکس از خودش نمیپرسد که «نجات یافتن از چنگال چه چیزی؟» و «رها شدن برای کسب چه چیزی؟»  نجاتگرانی که در چنبره عقاید شخصی و اعتقادات شریعت مآب و تصوّرات و خوش خیالیهای دلپسند و دیدگاههای به شدّت علمی! و ایدئولوژیهای تق و لقی بی مایه و سنگسان، غرق و غوطه ور هستند، نیک است در آغاز، خویشتن را نجات دهند شاید در انتهای آزاد شدنهای فردی از تمام غُل و زنجیرهای عقیدتی و وابستگیهای اسارت کننده فکری و روحیبتوانند به «گستره آزاد شدن از موانع رنج آور» راه پیدا کنند تا از پس پیش پا افتاده ترین مُعضلات فردی و اجتماعی به دست خویشتن و همنوعان برآیند.

اجتماع ایرانیان بعد از اینهمه کشمکشهای خونین و خشونت آمیز و تلفات سنگین در مصاف با حکومتگران نالایق و سگدو زدنهای طاقت فرسای اجتماعی و سرخوردگیها و ناامیدها و فریب خوردنهای ممتد از طرف مُدّعیان خوش رنگ و لعاب با احترامات فائقه و توفیقهای الهی و متعاقباخسارات مادّی و انسانی هرگز جبران ناپذیر، امروزه روز به هیچ نجات دهندگانی محتاج نیست؛ بلکه به انسانهایی چشم دوخته است که «خود» باشند و «شخصیّت مستقل اندیش» خود را در همآوردی با معضلات باهمزیستی بیازمایند و به محک بزنند. به انسانهایی که «دردهای اجتماعی» را بفهمند و از بهر یافتن راهکارهای استخواندار تلاشهای بایسته کنند. اجتماع ایرانیان به اعتقادات و عقاید و ایدئولوژیها و مرام و مسلکهای  چل تیکه ای هیچ احتیاجی ندارد؛ زیرا پدافندگران عقایدی که کرباس همبستگی را تکه و پاره میکنند تا برچسب و مُهر و داغ و پرچم خود را بر آن بکوبند و حقانیّت جعلی برای خویش بتراشند، به فریادرسی هیچکس نخواهند کوشید. انسان، وجودیست یکپارچه که پاره پاره کردن اعضای وجودش به تنهایی، هیچ انسانی را در کمال وجودی اش تبلور نمیدهد. همبستگی اجتماعی، بسان انسانیست در کمال فیزیکی و مشاعر و فهم و خرد و نیروی داوری و پتانسیلهای وجودی اش. 

هیچکس نمیتواند دیگران را نجات دهد؛ مگر اینکه خودش از تمام بند و تارهایی که آتمسفر اسارت را امکانپذیر کرده اند و دیگران را اسیر و خوار و زار ذلالتها، در نخستین گامها، رها و مستقل شده باشد. افکاری، عقایدی، دیدگاههایی، نظریّه هایی و گرایشهایی که به نیروی فهم و خرد و تجربه و شعور و استدلال منطقی آحادّ انسانها مُتّکی نباشند و از تار و پود هستی آنها ریشه نگرفته باشند، بدون هیچ استثنایی، ابزار و آلات اسارت کننده اند که انسانها را در بند توهمات اسیر میکنند و آنها را از هر گونه گفتار و منش و رفتار مستقل، عقیم و فلج بار میآورند.

اجتماع ایرانیان، زمانی «آزادیهای فردی و اجتماعی» را تجربه خواهد کرد که از چنگال و دامهای تمام «نجاتگران الهی و زمینی» بگسلد و راه خودش را بی هیچ ترس و واهمه ای بپیماید. در عرصات تنهایی ملّت، آنانی که اصالتا و از صمیم قلب با وجدان بیدار و عزم راسخ، غمخوار و همدرد مردم میهن هستند، در کنار مردم، همپایی میکنند و هرگز شعار نمیدهند؛ بلکه رفتار میکنند و دست در دست و شانه به شانه مردم، همخوانی و همرقصی و همآوازی و همدلی و همسویی. مردم ایران از تمام آنانی که بخواهند بر سرنوشت و زندگی و هستی و نیستی آنها حکومت کنند، گریز پایند و بیزار بیزار؛ ولو حکومتگران از سلاله «جمشید جم» باشند. فقط کشورداران و زمامدارانی در نظر مردم، ارج و قرب خواهند داشت که هرگزنخواهند بر «وجدان و فکر و قلب و روان و زندگی خصوصی مردم»،«حکومت» کنند؛ بلکه هنر کشورآرایی خودشان را در گلاویز شدن و حکومت کردن بر معضلات و مشکلات و فلاکتهای باهمزیستی اثبات کنند.

 

6- بُغرنج کینه توزیهای ویرانگر

 

سیستم ولایت فقاهتی از لحظه ای که تمام ارگانهای کشوری را تحت سیطره مطلق خودش در آورد تا امروز روند دشمنی را با مردم ایران و خاور میانه و جهان به آنچنان مرحله خفقان آور و نفرت آلودی سوق داده است که کینه توزی، صفت بارز گفتاری و رفتاری کارگزاران سیستم فقاهتی شده است. طوفانی که سیستم فقاهتی با دبدبه و کبکبه الهی در ایران و خاورمیانه و جهان به پا کرد، اکنون آنچنان گریبان خودش را سفت و سخت چسبیده است که کوچکترین حرکت و تکان خطا آمیز، به انفجاری مهیب در عرصه اجتماع مختوم خواهد شد. پیچیدگی لاینحلی که از پروسه نفرتهایقرن به قرن و چهل و سه سال سمپاشیهای مخرّب شبانه روزی از طرف کارگزاران سیستم فقاهتی بر مغز و روح و روان انسانها و مردم محکوم دستگاه جبریّت الهی ایجاد شده است و همچنان ادامه داده میشوند، باعث شده است که حسب نظر کثیری از انسانها، تنها راه درمان و چیره شدن بر اینهمه کوه نفرتها و کینه توزیها فقط با «گذار از سیستم فقاهتی» امکانپذیر میشود. مُعضل «گذار» به هر نحوی که تعبیر و تفسیر شود، نه تنها تهییج و تحریک کننده مقتدرین حاکم و شدّت دادن به اعمال خشونت آمیز آنها است؛ بلکه خطر «حذف و وحشت از جان و زندگی» زمامداران و اعضای خانواده و وابستگان آنها را دو چندان میکند. 

برای دادگزار بودن و رویارویی خردمندانه با مُعضل خطرناک «قدرت و اقتدار حاکمین وقت» باید راهها و منفذها و امکانهایی را یافت که درصد سهیم بودن آنها را در قدرت از لحاظ اعتقادات اسلامی نسبت به کلیّت جمعیّت مختلف المرام ایرانیان در نظر گرفت؛ آنهم نه بر پایه قلع و قمع رقیبان؛ بلکه در هماندیشی و رقابت معقول و اصولی با دیگران دانست به شرط خدمت به مردم و تسلیم خواسته ها و انتظارات مردم شدن و ترضیهکردن نیازهای حیاتی و روحی و روانی و آرزویی آنها.  هر گاه بحثمخالفین مقتدرین وقت به حول و حوش «گذار» بچرخد؛ ذهنیّت حاکمین در آحادّ مردم و مخالفان سیستم، دشمن و قاتل خودش را شناسایی میکند. امّا اگر بحث مخالفین زمامداران وقت به گرداگرد «دعوت و همکاری و پرهیز ار کاربست هر نوع خشونتی؛ ولو لفظی و گفتاری باشد» تمرکز کند و رقم بخورد به منظور تلاش از بهر خشنودی مردم در جامعیّت وجودیشان و همبستگی برای بقاء و پیشرفت میهن و سرفرازی مردم، آنگاه میتوان از ابعاد خشونت آمیز و آلوده به خونریزی ارگانهای کارگزار فقاهتی پیشگیری کرد و در صدد همآیشهای فکری برآمد و به همکاریها و پایبندی بهپرنسیپهای اصولی امیدوار بود. زمامداران و مخالفین حاکمین وقت - از هر نحله و گرایشی که میخواهند باشند - تا زمانی که «حکومت و کشورداری» را «نوبت پنج روزه هر سیستم حاکم» میدانند و ارزیابی میکنند، اجتماع انسانها را به توحشگاهی تبدیل خواهند کرد که میدان را برای تاخت و تاز پست ترین و مستبدترین جبّاران در سمت و سوی تعرّض به جان و ناموس و زندگی و سرنوشت و هستی و نیستی مردم مُهیّا خواهند کرد. 

بُغرنجی که از کینه توزیهای ویرانگر در مغز و روان انسانها ایجاد شده و میشود، تنها با دوراندیشی و موسیقی روحنواز استدلال روشنگر و منطقژرفمایه و برهان قاطع فکری و پایداری سر سخت و رادمنش در پروسه زمان درمانپذیر خواهد شد.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

برگرفته از:
ایرانگوبال

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید