رفتن به محتوای اصلی

رامشگری در بیابانِ خارهای مُغیلان

رامشگری در بیابانِ خارهای مُغیلان

 

(....  اراده کردن از بهر زندگی بی غل و غش و خوشبختی ناب و صمیمانه زیستن در اینجا و اکنون، همزمان به معنای پشت پا زدن به روزمرگی پُر تبختر و سعادت دروغین در خیالات و ناکجا آبادها و میعادگاههای تخیّلی و وعده های سرخرمنی است. البته این به معنای آن نیست که جستجوی زندگی سعادت آمیز، کاری عبث است و ناممکن یا آن کسی که با جدیّت تام، خوشبختی را جست و جو میکند، هرگز نمیخواهد زندگی کند؛ بلکه انسان، پرنسیپا آرزو میکند که خوشبخت بزیید  حتّا در خوشبختی ناب و بی شیله پیله. خوشبختی هرگز امری جمعی و تک چهره ای و یکدست نیست؛ بلکه خوشبختی  هر انسانی از نوع دیگری و خاصّ گوهر وجودی خودش است سوای خوشبختی زورکی و سنّتی و کهنه که فقط در سمت و سوی ترضیه غرایز باشد. زندگی ساده و خوشبختی فردی همانا همپایی و هارمونی اراده و شیوه زیستن دلخواسته فردیست. تلاش از بهر سبک و سیاق زندگی فردی و یافتن سعادت شخصی ابدا با ذات زندگی، هیچ تخاصمی ندارد؛ بلکه دقیقا با حقیقت زیستن به ذاتش و طبق اراده فردی اینهمانی گوهری دارد.)

 

[Paul Häberlin (1878 - 1960) – Das Gute – Kober Verlag – Basel, 1926- Seite: 96]

 

  1. کدامیک اولویّت دارند: زندگی یا اعتقادات؟

 

 

در ادبیّات کلاسیک هیچ کشوری نمیتوان نمونه ای را پیدا کرد که با ادبیّات کلاسیک ایران در خصوص ستودن «زندگی و خوشباشی و شادکامی و زیبایی و می نوشی و دلبری و عاشقی» همتایی و برابری کند. پرسشی که انسان را به تامّل میانگیزاند، اینست که چرا مردمی که شاعران و فرزانگانشان اینهمه در ستایش خوشزیستی و زندگی شادخوارانه سروده اند و فریادهای عاشقانه سر داده اند، در واقعیّت باهمزیستی به قعر ذلالت باتلاق الاهی اسیر و دربند شده اند؛ طوری که حسرت حدّاقل زندگی را در رویاههایشان مُجسّم میکنند؛ نه در واقعیّت زیستی و در کنار همدیگر؟. چرا مردمی که پیشینیان و نیاکان و اجدادشان تمام آرزو و خواهش دل و نیاز روح و تن و روانشان، زندگی در شادکامی بود و هنوزم هست، در واقعیّت باهمزیستی به حاکمین مرگ گستر و مرگ ستوه و مرگخواه و مرگپرست و مرگ آور، امکان دوام میدهند؟. چرا؟.

هر گاه، زندگی بر اسلوب اعتقادات پی ریزی شود، تا زمانی که مُخل آزادیهای فردی و اجتماعی همنوعان نیستند، ممکن است مفید به حال شخص مُعتقد قلمداد شوند. ولی اعتقاداتی که زندگی و آزادی دیگران را محدود و سرکوب و ناممکن میکنند، اعتقادات نیستند؛ بلکه جبریّتهای تحکّمی هستند که از سوائق افسار گسیخته نشات میگیرند و مُضرّ زندگی اجتماعی عمل میکنند و در نتیجه، سنجشگری بی محابای آنها از اهم وظایف کوشندگان آزادی است.

اعتقاداتی که خوشزیستی و باهمزیستی انسانها را در کنار یکدیگر، مُختل و شیرازه باهمستان انسانها را لت و پار کنند، اعتقاداتی گندیده و ضدّ فرهنگ هستند که پروسه آموزش و پرورش نسلها را با مُعضل سازترین مُصیبتها و کلافهای پیچیده لاینحل گلاویز خواهند کرد.

اعتقادات اسلامی، تحکّمهای جبری با کاربست انواع و اقسام خشونتهای روحی و روانی و جسمی هستند که نه تنها علیه تار و پود فرهنگ باهمستان ایرانیان از طرف مقتدرین جبّار و مستبد با اتّکاء به انواع و اقسام ابزارها و ارگانها و سازمانها و موسسات و حیف و میل ثروتهای ملّی، سعی بر تحمیل و تلقین و حقنه کردن اعتقادات گروهی و فرقه ای و مذهبی و نحله ای  به دیگر آحاد اجتماع دارند؛ بلکه هر گونه سنجشگری و ابطال و بی معنی  و بی ارزش و پوسیده و بی محتوا بودن مبانی اعتقاداتی خود را با عنوان سخیف و بسیار مزخرف «اسلام ستیزی»، بدنام و مکروه و توبیخ و شانتاژ میکنند.

اعتقاداتی که دست و پای افراد جامعه را در باتلاق تظاهر و ریاکاری و نمایش و فریبکاری و ظاهرآرایی میخکوب و محکوم کنند و روند فروپاشی و گسست مناسبات انسانها و باهمزیستی را به اختلالات جبران ناپذیر درغلتانند؛ اعتقاداتی به شدّت مسموم و  کُشنده روح و روان انسانها هستند که فضای زندگی را به بن بست اختناق آور تبدیل میکنند.

باید از خود پرسید که چه چیزی در چارچوب قلمرو وطن ارجحیّت دارد، آیا زندگی و اعتقاداتی که به خوشزیستی و شیرینکامی و پر و بال گرفتن آزادیهای آدمی مدد میرسانند یا قربانی کردن زندگی شیرین و منحصر به فرد و هرگز تکرار ناپذیر در پای اعتقاداتی که پشیزی ارزش ندارند و پوسیدگی و بی مایگی و متعفن و مزخرف بودن آنها، هزاران مرتبه به محک زده شده است؟. کدامیک؟. پاسخ درخور دادن به این پرسش کلیدی میتواند میزان فرهیختگی و آگاهی و دانش و شعور و فهم و درک آحادّ  جامعه را اثبات کند. کدامیک؟.

هیچ حکومتگری نخواهد توانست شعله های زندگی شادخوارانه را خاموش کند؛ زیرا زندگی در سلول به سلول هر ایرانی هنوز آتشوار است. ایرانیان، هنوز رامشگری و آوازخوانی و شادمنشی را میستایند و دوست دارند. هنوز ریشه هایشان در ژرفای تاریخ و فرهنگ گسترده اند و بسیار قطور و پُر مغز و نیرو هستند. هنوز در میان فتنه ها و خباثتها و بیابان و برهوتی از خارهای مُغیلان حکومتگران بی لیاقت و فرّ دستگاه فقاهتی با شور و شعف میرقصند و دست افشانی و پایکوبی میکنند. هنوز اراده بزرگی جویی ایرانیان، آتش دیر مُغانیست که در دلها دارند و همانگونه خواهند زیست که آرزو میکنند، نه طبق آنچه لشگر حقیر و بی ریشه و بُته امر میکند، نه حتّا طبق آنچه جاهلان گندیده مغز بر منابر روضه میگویند. زندگی به ذات خودش، رقّاصه ای شوخ و شنگ است که در هر کوی و برزنی پدیدار میشود و با فریبایی به زیستن در آنات خوشیها و دلکامیها میانگیزاند. ابدیّت شعله افروزیهای زندگی را هیچ «احکام و اوامر و قوانین و شرایع و تهدیدهایی» نخواهند توانست خاموش کنند.   

 

  1. اضلاع مستطیل ولایة الفقیه

 

 

در اساطیر ایرانی آمده است که «ضحّاک ماردوش» هزار سال حکومت کرد. بحث تفاوت زمان اسطوره ای را با زمان فیزیکی اگر در نظر نگیریم و فعلا آن را به کناری نهیم و واقعیّت حیّ و حاضر و اضلاع مستطیل ولایة الفقیه را زیر ذرّه بین بگذاریم، آنگاه باید مغز و شعور و گوشها و چشمها و هوش و درایت و فهم کنشگران آزادی، بی کم و کاست، بیدار و استوار و سرسخت پایدار بماند تا کاری کارستان را بتواند به پیش ببرد:

اضلاع درازا/طولی: «آخوندها هزار سال حکومت خواهند کرد [شیخ صادق خلخالی]»

اضلاع پهنا/عرضی: «جمهوری اسلامی به یُمن و اراده الهی، قرنهای قرن دوام خواهد آورد [علی خامنه ای]»

فهمیدن کمپلس سیستم فقاهتی به نبوغ خاصّی منوط نیست. اندکی هوش و فهم و شعور کفایت میکند تا بتوان به نحوه کرد و کار نظام عملکردی فقاهتی به آسانی پی برد. انسانی که بر آن است به تجارت بپردازد، سنگپایه اقدامش به گرداگرد «سود و نفع شخصی» میچرخد. به همین سبب نیز در سمت و سوی سود و نفع شخصی مجبور است که برآوردها و محاسبه هایی را انجام دهد؛ چنانچه برآنست تاجری موفّق و ثروتمند از آب در آید. او باید حساب رقیبان را در نظر بگیرد و زیر نظر داشته باشد. حساب بازاریابی، تهیّه مواد اولیّه، مدیریّت اجرایی، خرید، پخش، کیفیّت و فروش کالا، انبارداری، سرمایه گذاری، اطّلاعات گزینی، تبلیغات، تحقیقات و غیره و ذالک. تمام زیر و بم تکاپوها و تلاشهای شخص تاجر فقط به حول و حوش یک «اصل» است که میچرخد؛ آنهم «سود و نفع شخصی» و چگونگی دوام و پایداری تجارت سود آور.

دقیقا سیستم فقاهتی نیز به حول و حوش یک محور است که میچرخد؛ آنهم «قدرت مطلق و اقتدار ابدی» و ستونهای دوام آن، اضلاع مستطیل در عرض قرنها و به مقصد هزاره هاست. برای آنکه سردمداران و ذینفعان سیستم فقاهتی بتوانند به مطلقیّت اقتدار و حاکمیّت خانمانسوز خودشان امتداد دهند و قدرت را انحصاری تا قیام قیامت در دست داشته باشند، مجبورند که حساب و کتابهایی را برای  پیشگیری از طغیانها و خیزشها و اعتراضات و احیانا انقلاب رادیکال مردم به انواع و اقسام روشها برآورد کنند. متعاقبا نیز زمامداران فقاهتی تقلّا میکنند که به قول معروف «مزه دهان مردم» را بفهمند و بشناسند. به همین سبب، پیشاپیش به اجرا و  اقدامهای آزمایشی مختلف همّت الهی میکنند تا بتوانند حال و هوای مردم را ارزیابی و برآورد کنند و سپس در مواقع لازم، واکنش مردم را تحت کنترل در آورند و آنها را به شدّت سرکوب کنند. دست اندرکاران سیستم فقاهتی برای آزمایش و برآورد محاسبات خود، گاهی، اعدام در ملاء عام میکنند؛ مخصوصا جوانان رشید و رادمنش و دلاور را. گاهی، شلاق و حدّ میزنند در ملاء عام. گاهی، بمبکهای شیمیایی در مدارس و دانشگاهها و آموزشگاهها میترکانند. گاهی بر سر منابر و رسانه های جمعی، روضه های توبیخی و تهدیدی و اعتقاداتی و مذهبی توام با جرایم سنگین و محرومیّتها و محدودیّتها و زندانها و حبسها میکنند. گاهی، به دستگیری و در بند کردن انسانها و تعطیل اماکن و پلمپ کردن مراکز خرید و تخریب و انفجار ساختمانها و امثالهم میپردازند. تمام اینگونه اقدامها و روشهای مشابه فقط به حول و حوش یک چیز است که میچرخند؛ آنهم «دوام و مطلقیّت قدرت انحصاری و ابدیّت اقتدار فقاهتی».

کوشندگانی که نتوانند صورت مسئله سیستم فقاهتی را که همان «اضلاع مستطیل در امتداد قرنها به سوی مقصد هزاره هاست» بفهمند و دریابند که به جای اقدامهای همچون «ترات گربه تا دم کاهدون»، چگونه علیه زمامداران قدرتپرست و به شدّت بی شرم، ریشه ای و حسابشده و دوراندیشانه و استوار تلاشهای بایسته کنند، خواه ناخواه به آنچنان کلاف سر در گمی غوطه ور خواهند شد که کوششهایشان برای نجات مردم از چنگال حاکمین بی فرّ و بی لیاقت، آنها را در کوتاهترین فرصت ممکن، مبهوت خواهد کرد.  پیکار با حکومت ولایت فقاهتی به کشیدن راه آهنی سراسری به همّت کوشندگان آزادی به گرداگرد ایران محتاج است تا بتوان همزمان و همبسته و همعزم بر ریلهای آن، قطار قطار سنجشگری عقیدتی نظام فقاهتی را توام با نبردهای اشکانی در سمت و سوی از پا در آوردن و خنثا کردن یکپارچه سیستم مخوف الهی به پیش برد.

 

  1. تامّلی در باره «روشنفکر و روشنفکری»

 

 

در تاریخ معاصر ایران از عصر مشروطه تا کنون نمیتوان واژه هایی را پیدا کرد که به اندازه کلمه «روشنفکر و روشنفکری» کژ فهمیده و بی ربط تعریف شده و آمیخته به ابهامات پرسش انگیز نبوده باشند. همچنین در معرض انواع و اقسام اتّهامات و تمسخرها و گوشه کنایه ها و تحقیر کردنها و شاخه شونه کشیدنها. «تعریف» کلمه روشنفکر، سوای «توصیف» آن است. اکثر متفکّران و پژوهشگران، کلمه روشنفکر را توصیف و تشریح کرده اند؛ نه تعریف. فرق است بین «تعریف» و «توصیف و تشریح». در تعریف به سوخت و ساز و کرانمندی مفهوم پرداخته میشود و در توصیف و تشریح به ویژه گیها و عملکردها و خصوصیّات برآمده از مفهوم.  کلمه «روشنفکر [منوّرالفکر]» از دو کلمه مجزا ترکیب شده است که بار معنایی خاصّی را در خود نهفته دارند. معمولا روشنی در مقابل تاریکی است که معنا دارد. امّا فکر را در مقابل چه چیزی میگذارند که صفت آن باید روشنی بخش باشد؟ در برابر بی فکری؟. از کجا میفهمیم که انسانی با فکر است یا بی فکر؟. از گفتارهایش؟ از کردارهایش یا هر دو با هم؟ یا از نیروی تمییز و تشخیصش؟. فکر چیست که خصوصیّت آن باید «روشنی بخش» باشد؛ وگرنه بی فکری محسوب میشود.

گیرم فکری، روشنی بخش باشد، آنگاه بر چه چیزی باید روشنایی بیفکند؟ بر جهل؟ بر بی خبری؟ بر حماقت؟بر خطا و اشتباه؟  بر نادانشی؟ بر چه چیزی؟. آیا روشنی بخشی فکر به خودی خودش میتواند انسانی را به فکری نو و جستجوی افقهای تازه و مایه دار بیانگیزاند یا اینکه فقط همچون لامپ چراغ برق بر جایی میتابد و تا زمانی که تابنده است، موضع تابش نیز روشن است؛ ولی به محض اینکه از تابش واماند، دوباره همه چیز به تاریکی بازمیگردد؟. فکر، چه هنگامی نوربخش میشود؛ طوری که بتواند در تاریکی مجهولات، مشعلی فروزان فرا راه انسانها باشد؟.  روشنی در دامنه فعل و انفعالات حسیّات آدمی در کارگاه مغز، زمانی پدیدار میشود که جنبش اندیشیدن در باره حسیّات داده شده به مغز [موضوع اندیشیدن]  به گونه سیستماتیک با پیوندی مُنسجم و زُلال در عبارتهای فردی بر زبان و قلم جاری شود. در این زمینه، منطق با فانتزی و خیالبافی، هیچ سنخیّتی ندارد. حتّا از لحاظ محتوا، جنبه صوری آن [فورمالیسم]، بی رنگ و رمق است و تکنیک اندیشیدن را آموختن طبق قضایا نیز نیست؛ بلکه منطق، اندیشیدن در باره اندیشه ها و موضوعاتی است که پیش شرط آن، اندیشیدن است.

اندیشنده و اندیشیدن با همدیگر اینهمانی یا تقابل مطلق ندارند. منطق، دانشی است که همزمان در باره هستی اشیاء و موضوعات فکر و روشها و قوانین اندیشیدن تکاپو میکند و در صدد اثبات آنها بر می آید. منطق، گوهر و خاستگاه آخرین جزء هر چیزی را وامیکاود و ابزاریست برای اندیشیدن در خصوص موضوعات فکری.  بالطّبع، روشنی از پیامدهای اندیشیدن با مغز خود است که با افروختن هیزم تجربیات بی واسطه فردی، «فکر» را با روشنی به ارمغان میآورد. هر فکری که در مغز و زبان فردی اندیشیده شده باشد، ساده و سلیس و تا حدّی پذیرفتنی و با ویژگی نوربخشی است. امّا هر فکری، سایه های خود را نیز به همراه دارد. هیچ فکری، روشنی کامل نیست؛ چونکه پُرسمان همگانشمولی، فراسوی دامنه امکانهای تجربی انسان است. بنابر این، «روشنفکر» به انسانی گفته میشود که فکری، ایده ای را بتواند از زهدان تجربیّات فردی خودش بزایاند و در کلمات فردی عبارتبندی کند. روشنفکر، پیش از آنکه به توهّم تحصیلاتی خود مبتلا باشد و ذهنیّت دیگران را در دامنه «تاریکی» تصوّر کند، باید بتواند پیشاپیش، اندیشه ای را که میخواهد در کلمات فردی عبارتبندی کند، برای خودش فهمیده و گواریده و ساخته و پرداخته و اندیشیده باشد تا بتواند از پس تفهیم آن به دیگران بر آید. روشنفکری، هنر «از خود روشن شدن/ از خود زاییده شدن/ از خود بنیان گرفتن/ از خود ریشه گرفتن» است؛ نه اینکه آموخته های دانشگاهی را در زبانی آکادمیکی تحریر و خود را معیار و سنجه روشنفکری قلمداد کردن.  فکری که از فردیّت و تجربیات بی واسطه و تامّلات شخصی نشات نگرفته باشد،  هیچگاه روشنایی ندارد که بخواهد پرتوی بر تاریکی ذهنیّت دیگران بیفکند؛ بلکه سایه ایست که در تاریکی ظهور و به تاریکی میپیوندد.

تنها فیلسوف اروپایی که تعریف دقیق و مغزدار و ژرفمایه «روشنفکر و روشنفکری» را بیان کرده است، «ایمانوئل کانت [1724 - 1804]» است: «صغارت آدمی، نشانگر ناتوانی و ضعف انسان است که وامانده گی او را براي کاربست نیروی فهم و شعور و داوری خودش رسوا میکند؛ زیرا به رهنمودها و اوامر و توصیه ها و حبل المتین و فتاوی دیگران استناد میکند و تاسی میجوید و آویزان میشود. چنان صغارتی، خودخواسته و به تقصیر است؛ چنانچه مسبّب خودخواسته گی را نقصان نیروی فهم و داوری آدمی ندانیم؛ بلکه علّت آن را گریز بشر از تصمیم گرفتن و مسئولیّت پذیرفتن و دلاوری فردی اش بدانیم که جرات نمیکند نیروی فهم و شعور و داوری خود را بدون متابعت و دنباله روی و تقلید از دیگران به کار بندد. خمیر مایه ایده روشن اندیشی اینست که در کاربست نیروی فهم و شعور و قوه تمییز و تشخیص فردی ات، گستاخ و رادمنش باش!»

[Immanuel Kant, Werkausgabe XI, Suhrkamp Verlag, Frankfurt am Main, 1993, Seite 53]

پس از او تا امروز، بقیه متفکّران و پژوهشگران و اساتید دانشگاههای اروپایی به توصیف و تشریح و فروزه های روشنفکری پرداخته اند.

در گذشته نزدیک و  -بفهمی نفهمی- امروزه روز به همچنین، بی تاثیر بودن کرد و کار آموخته های دانشگاهیان ایران بر ذهنیّت مردم به معنای وسیع کلمه در طول یکصد سال اخیر در «بیسوادی کثیری از مردم و همچنین عدم کتابخوانی مردم» ریشه ندارد؛ بلکه آنچه در بازار نشر و وسایل سمعی و بصری و شبکه های اجتماعی به دست مردم میرسید و میرسد، سایه هایی بودند که بر تاریکی حاکم بر ایستایی و راکد بودن فرهنگ جامعه پخش و گسترده میشدند. امّا برای به جنب و جوش انداختن دریای فرهنگ باید افکاری را زایاند که نه تنها، شعله هایی افروزنده فرا راه دیگران باشند؛ بلکه همچنین خیزابهایی را در رکود و ایستایی دریای فرهنگ جامعه ایجاد کنند. تاریخ روشنفکری ایران، تاریخ «نقل قول کردن و کی چی گفت و تکرار و بازخوری و ترجمه افکار و ایده های دیگران» بوده است. در حقیقت و به عبارتی دیگر؛ تاریخ روشنفکری ایران، تاریخ غیبت جنبش و تکاپوی تامّلات بی واسطه فردی و نیندیشیدن در باره تجربیّات جمعی بوده است.

 

  1. آموختنِ الفبای دانشها

 

 

هر دانشی، الفبای خودش را دارد که بدون آموختن آن نمیتوان از چم و خم تئوریک و نحوه کاربست و سپس، گسترش و فرابالاندن آن سر در آورد. مهم نیست که چنان دانشی در کدام یک از زمینه ها باشد. اصل اینست که بدون یاد گرفتن «الفبای دانش» نمیتوان کاری را پیش برد. کسی که الفبای ریاضی را نمیداند، به حلّ هیچ مُعادله ای راه نخواهد یافت. کسی که الفبای مکانیک را نمیداند، از نحوه سوخت و ساز موتور ماشین، چیزی نخواهد دانست. کسی که الفبای کشاورزی را نمیداند، از کاشتن دانه های حاصل خیز، کوچکترین آگاهی نخواهد داشت و الی آخر. ضمنا ادغام و کاربست الفبای دانشهای مختلف بدون آگاهی و روش خردمند، نه تنها ناممکن بودن فوائد تک تک دانشها را شتاب میدهد؛ بلکه حتّا پیچیدگی مُعضلات انسانها و جامعه را دو چندان میکند.

کشورداری [سیاست/پولیتیک]، الفبای خودش را دارد که لازمه آموختن آن نه تنها از لحاظ تئوریک - و نه الزاما آکادمیکی- بلکه از لحاظ پراکتیکی نیز به هنرها و فروزه هایی منوط است که پیش از عمل، شناخته شده نیستند؛ بلکه در عمل و همزمان در میدان آزمودنهاست که مایه ها و توانمندیها و استعدادها و صفات ارزشمند کنشگران هویدا و به محک زده میشود و پیامدش نیز بازاندیشی و سنجشگری و اصلاح تئوری است.  اینکه کنشگران – مهم نیست به کدامین عقاید و مذاهب و ادیان و ایدئولوژیها معتقد هستند- چقدر از الفبای دانش کشورداری سررشته دارند، به میزان واکنشها و موضعگیریها و هیاهوها و جنجالها و یقه درانیهای آنها منوط نیست؛ بلکه به این استدلال ساده؛ ولی ژرفمایه و استخواندار بازبسته است که کنشگران، چقدر به «شعور و تجربه و آگاهی و استقلال اندیشه و استعداد و دلاوری و همآوردجویی و مسئولیّت و گوهر فردی خود» یقین و مُتّکی هستند.

نگاهی به تاریخ یکصد سال اخیر ایران و اندیشیدن در باره تلاشهای کنشگران و کارگزاران صدر نشین چه در گذشته، چه اکنون در تمام عرصه های ممکن از کشورداری گرفته تا کشاورزی و صنعت و غیره و ذالک نشان میدهد و اثبات میکند که دست اندرکاران مسائل ایران تا چه اندازه ای از «الفبای دانشهای ذیربط»، آگاهی درخور یا بی خبری مطلق داشته اند و هنوز دارند. راز قهقرائیهای ایران و عقب ماندگیهای آموزشی و پرورشی را اگر در «نیاموختن و کاربست دقیق و صحیح الفبای دانشها» نجوییم و ندانیم و نپذیریم، آیا هستند کسانی در میان ما ایرانیان که بتوانند علل ذلالتها و شکستها و ناکامیابیها و فلاکتهای اجتماعی و زیانهای هولناک و هرگز جبران ناپذیر انسانی را مستدل و با برهانهای فرهیخته و قویمایه توضیح دهند؟.

 

  1. ناکارآمدی احزاب و سازمانها

 

 

تفاوت شکلگیری احزاب و سازمانها در کشورهای باختری با پایه ریزی احزاب و سازمانها در ایران از عصر مشروطه تا امروز در این است که احزاب و سازمانهای باختری از پیامد جنبشها و انقلابهای فرهنگی و اجتماعی و تاریخی و نظری و اقتصادی و سیاسی بوده اند که پایه های استخواندار احزاب و سازمانها را از بهر پاسخگویی به مُعضلات اجتماعی و گلاویز شدن با مسائل اجتماعی و ترضیه خواستها و نیازها و انتظارات مردم شالوده ریزی کرده اند. به همین دلیل نیز، دوام و استحکام و نفوذ و تاثیر و کاربُرد آنها تا امروز، برغم تنشها و کشمکشهای سیاسی دوام آورده است.

در ایران ما، امّا، سازمانها و احزاب در ابتدا از طرف گروهی یا تعدادی یا محفلی تشکیل شده اند تا مُتعاقبش، جنبشها و خیزشها و انقلابهای اجتماعی را به پا و شعله ور کنند!. به همین دلیل نیز، بی ریشگی آنها در خاک فرهنگ باهمستان انسانها باعث شده است که در کوتاهترین فرصت ممکن نه تنها از طرف حاکمین مستبد، قلع و قمع شوند؛ بلکه امکانهای دوام و نفوذ و تاثیر آنها در پروسه زمان به نقطه ای منجمد شده میخکوب بماند و سپس فرسوده و مضمحل شوند. احزابی که برآمده از بنیانهای فرهنگی باهمستان انسانها و از برآیندهای جنبشهای اجتماعی و فرهنگی نباشند؛ هرگز نمیتوانند پاسخگوی مُعضلات نسلها و مسائل باهمستان باشند؛ زیرا احزاب و سازمانهای برپایی و تشکیلاتی؛ نه «زایشی و پیدایشی» به ایدئولوژیی آلوده اند که واقعیتها را در ذهنیّت هواداران و کنشگران خود، کاملا وارونه و تصنّعی و بیگانه با رویدادها ترسیم و رقم میزنند؛ طوری که نیروی فهم و تجزیه و تحلیل آنها را سمت و سوی ایدئولوژیکی میدهند که با واقعیّتها هیچ سنخیّتی ندارند. شکست تمام کشمکشهای احزاب و سازمانهای تشکیلاتی از نتایج بی ریشگی و گسست آنها از تاریخ و فرهنگ مردم ایران است که علنا نقش مثبت و تاثیر گذاری در رویدادهای میهنی ندارند؛ سوای ایجاد صخره هایی صعب العبور در جریان رودخانه جست و جو و پیشتاز مردم به سوی آینده آیده الی و آرزویی.

 

  1. سنجشگری اسلامیّت و تعبیر «اسلام ستیزی»

 

متشرّعین و مومنان به اسلامیّت، هر گونه سنجشگری را با برچسب و اتّهام «اسلام ستیزی» تعبیر و تفسیر میکنند. آنها هنوز نفهمیده اند و گویا نمیخواهند که بفهمند، هر چیزی که در حیطه مناسبات انسانی و اجتماع از آن سخن میرود، مستلزم سنجشگری و بررسی است؛ زیرا در زندگی خصوصی و اجتماعی انسانها از ریزترین مسائل گرفته تا پیچیده ترین آنها دخیل است. مسلمانی که هر گونه نصوص و شرایع و اعتقادات خودش را بخواهد بدون دادن پاسخهای خردمندانه و دانشپژوه به انسانها؛ آنهم با فعّال کردن شمشیر و گیوتین اقتلویی و تحکّم امریّه ای و اجرای مطلق العنان حقنه کند، هرگز حقّ ندارد در باره سنجشگری دیگران، موضعی خصمانه بگیرد و با برچسب «اسلام ستیزی»، نه تنها سنجشگر را طرد و بدنام کند؛ بلکه استدلالها و ژرفبینهای او را به نام خصومت با اعتقادات خود بشمارد. در جهان امروز و در جوامع امروزی، نه تنها اسلامیّت؛ بلکه هر ایدئولوژی و هر مذهب و دین و مرام و مسلک و ایده و فکر و نظر و اعتقادات و غیره و ذالک باید در ابتدا سنجشگری و سپس چند و چون آن در خصوص کاربرد و فوایدش برای آحاد انسانها ارزیابی شود تا ارزنی اعتبار داشته باشد.

هر انسانی به ذات خودش [مادرزاد] محقّ و مجاز است که تمام ادیان و مذاهب و علوم و ایدئولوژیها و جهانها نگریها و نحله ها را از سیر تا پیاز سنجشگری کند. کسانی که سنجشگری اسلامیّت را با اتیکت «اسلام ستیزی» برآنند بی ارج و مقدار جلوه دهند، افرادی به شدّت مُغرض هستند که خواسته و ناخواسته، جنایتها و تبهکاریها و کشتارها و غارتگریها و ستمها و بیدادگریهایی را که به نام «الله و رسول و ائمه و فقها و غیره و ذالک» اجرا و توسعه داده میشوند، مُهر تایید و تاکید میزنند. تشخیص تفاوت بین «سنجشگری و ستیز» به شعور تمییز دادن منوط است. سنجشگری هرگز «ستیز» نیست؛ بلکه انتقاد از ابعاد خشن و بی مایه و ارج انواع و اقسام ادیان و مذاهب و ایدئولوژیها و غیره و ذالک است که نه تنها  مسبّب قهقرایی و فلاکتهای اجتماع انسانها هستند؛ بلکه حتّا قرن به قرن، کلیدی ترین نقش را در تحمیق و بلاهت و خفّت و ذلالت انسانها ایفا میکنند.

 

 

  1. وحشت از برهنگی.

«عشق و دلبستگی، تنها قوانین ذات طبیعی و بشری ما هستند. به همین دلیل نیز اعتقادات و احکام مذهبی در گلاویز شدن با عشق و دلبستگیهای آدمی بلافاصله محو و سر به نیست میشوند»

[Justine ou Les Malheurs de la Vertu – Marquis de Sade – Oeuvres, Tome 2- Gallimard- Paris – 1995]

در تاریخ زندگی مُدوّن بشر بر کره خاکی، تنها استثنای منحصر به فرد و بسیار با شکوه و درخشان و تاثیر گذار؛ ولی به شدّت ملعون و مذموم و منفور که در باره انسان و سوائق و غرایزش، ژرف اندیشیده و در زبانی تکاندهنده و ساحرانه، دیدگاههایش را عبارت بندی کرده است، «آلفونس کنت مارکی دوساد [َAlphonse Comte Marquis de Sade (1740 - 1814)]» است. وی از نامدارترین نویسندگان فرانسوی است که اندیشه های بسیار عمیق و فلسفی اش در باره انسان و پرتگاههای مرموز و به غایت معمّایی روح و روان بشری تا امروز به جنجالهای قلمی و سنجشگریهایی رنگارنگ و ستایشها و نفرتهایی هیستوریک مختوم شده است. متاسفانه ژرفاندیشهای فلسفی – روانکاوی او به دلیل تبلیغات سرسام آور مذهبی و دینی به قدری نکوهیده شده اند که نام بزرگوارش [سادیسم] با انحراف از مضامین اخلاقی و عُرف رایج، یکسان انگاشته شده است. «دوساد»، فرزانه ای فرهیخته و پرورده در دانشگاه فلسفیدنهای متفکّران و فیلسوفان و دانشمندان و هنرمندان دوران نوزایی و روشن اندیشی و ادبیّات کلاسیک در اروپا است که چکیده ماحصل اندیشه های آنتروپولوژیکی آنها را در تاریکترین ابعاد راز آمیز روح و روان آدمی به گونه ای هنرمندانه با تخیّلی شگفت انگیز کاوشگری کرده است.

صرف نظر از دیدگاههای ضدّ و نقیض و چه بسا انکاری و تنفّر آمیزی که در باره آثار و زندگی «دوساد» در زبانهای مختلف تحریر و منتشر شده و هنوزم پیگیر منتشر میشود، تاثیر عمیق و راهگشاینده افکار و دیدگاههای او در تمام عرصه های انسانشناسیک رد خور ندارند و در شناخت سوائق و غرایز بشری،  بسیار گویا و روشنگر و دقیق و  کلیدی هستند. صف آرایی رادمنش او در مقابل مسیحیّت و دنگ و فنگ دستگاه کاتولیکی اصحاب کلیسا و مزخرفات الهی به فروپاشی خشت به خشت قلعه اقتدار اخلاقیّات امریّه ای اصحاب کلیسا آنچنان سرعت بخشید که قرنهاست هنوز متولیّان موهمات الهی از نام عزیزش و نفوذ و گسترش و استقبال از افکارش وحشت دارند.

حقیقت این است که «دوساد»، انسان را بدانسان که هست و پدیدار میشود، لخت و بی پرده تشریح و توصیف میکند؛ نه بدانسان که نصوص اخلاقی و دینی و مذهبی و احکام ادیان نوری و پژوهندگان نحله های انسانشناسیک تصوّر میکنند و نمایش میدهند و انتظار دارند. «دوساد»، سالیان زیادی از عمرش را در زندانها و دارالمجانین به سرد برد. تنها امتیازی که به او داده بودند؛ آنهم به دلیل آنکه به طبقه اشراف تعلّق داشت، در اختیار گذاشتن کاغذ و قلم بود تا بتواند اندیشه هایش را تحریر کند. برغم اینکه سالهای سال پس از مرگش، بالاخره برخی از آثار او با حذف و لت و پار کردن بخشهایی از آنها در دسترس عموم گذاشته شدند؛ ولی هنوز برخی از آثارش که بعد از فروپاشی «زندان باستیل» به سرقت رفته بودند و فعلا در کتابخانه ای سرّی در انگلستان نگهداری میشوند، همچنان اجازه انتشار ندارند. فقط کسانی که در زمینه های روانشناختی و کریمینولوژی و سکسولوژی تحقیق میکنند، مُجازند که با کسب اجازه به آثار ممنوعه او دسترسی داشته باشند؛ آنهم تحت نظارت و مراقبت 1- سازمان امنیّت و اطّلاعات انگلیس 2- نماینده واتیکان.  پژوهشگر نیز مجاز نیست آثار ممنوعه را به طور کامل مطالعه و بررسی کند؛ بلکه جسته گریخته و گذرا به بخشهایی از آنها نظر افکند و یادداشت برداری کند که یادداشتهایش نیز باید به تایید و تصدیق ناظرین حتما برسند تا امکان انتشار داشته باشند.

اندیشیدن در باره تفکّرات «دوساد» با رویکرد به تجزیه و تحلیل رفتارها و اقدامها و گفتارهای زمامداران حکومت فقاهتی باید هر پژوهنده ای را به عمیق اندیشیدن در خصوص معضلات و پسزمینه های نامرئی؛ ولی متنفّذ روحی و مغزی و روانی و همچنین گرهگاههای لاینحل در خصوص سنجشگری و برآورد میزان درک و فهم و شعور قدرتمداران حاکم بر ایران بیانگیزاند. توجّه کردن و تدقیق شدن به آنچه که موضوع داغ و شبانه روزی کارگزاران سیستم فقاهتی است از رفتار فونکسیونرهای ریز و درشت در تمام ارگانها و موسسات و ادارات گرفته تا ابزارهای ارتباط جمعی و مراکز آموزشی و غیره و ذالک که با خشونتی خودسر و بی شرمی توصیف ناپذیر بر مستقر کردن احکام جبری، مدام و لاینقطع تاکید و اصرار میکنند، راهیست به سوی کسب شناخت از آنچه که رگ و ریشه ولایت فقاهتی را امتداد داده و با دوام کرده است و قطعا یافتن پادزهریست که واژگونی بی محابا و فی الفور ابزار و آلات و امکانهای فونکسیونالیستی آن را ممکن میکنند.

آنچه را که مومنان و مروّجان ادیان نوری؛ بویژه اسلامیّت با کاربست اجباری احکام فضاحت عقیدتی و تکلّم تعفّن آمیز مُجریان و ائمه و قاریان و «آتش به اختیاران سرگین مغز» بر سر آن خصومتهای عقده ای دارد، پیش پا افتاده ترین مسئله ایست که در چارچوب اعتقادات اسلامی به بغرنجترین معضل زمینی و کیهانی تبدیل شده است؛ زیرا مُتشرّعین از هر چیزی که رنگ و بویی انسانی داشته باشد و عطری از  شادخواری و لذّت و خوشی و سعادت گیتایی بدهد به دلیل سائقه قدرتپرستی و حاکم کردن اراده جبّار و تحکّمی عقاید پوسیده خودشان وحشت دارند. دوام اقتدار متشرّعین الهی به نقطه ای متّصل است که اصالت و استقلال آن به دست تک تک انسانها؛ بویژه زنان و دختران به معنای فروپاشی اقتدار الهی تا سر حد نیستی خواهد بود. تمرکز جنونوار و سبعیّت ددّخویانه مُتشرّعین علیه زن و پیچ و خمهای اندام و آناتومی وجودش نشانگر کمپلکس روانی و عقده های سرکوفته و کمداشتهای روحی و بی مایه گیهای فطری و نفرت آنها از زیبایی و آفرینش و شادکامی و خوشیهای گیتایی در زندگی منحصر به فرد تک تک انسانهاست.    

سیستم کارگزاران فقاهتی با تکیه به تصویر هولناک و شدیدا زشت الله و پرت و پلاهای قرآنی و احادیث بی مغز ائمه و صحابه مقاتلاتی و سیره فاجعه بار رسول الله با زندگی و چهره های بسیار خجسته و دلآرای آن خصومت دارند. در پسزمینه شکست سیاسی و بی اعتباری زمامداران ولایت فقاهتی میتوان شکست و متلاشی شدن اعتبارات عقیدتی و ادّعاهای اخلاقی سیستم حاکم را به عیان دید. مُتشرّعین اسلامیّت اعتقاد راسخ دارند که: «کلّ زن، سر تا پای او شرّ است و هر شرّی از او ناشی میشود و از برای ابلیس لعین، لشگری سخت تر و غضب تر از زنها نیست»

[اُمّ الفساد/تالیف: سیّد کمال الدّین مرتضویان/ چاپخانه پروین/ اصفهان/1335]

فقط تورّقی مستدل در کتاب «امّ الفساد» که کشکولی از احادیث و نظرات و آیات و ضرب المثلها و ابیات شعرا و نکته گوییهای سلاطین و ریشخندهای دلقکان و هرزه گویان بی شخصیّت و کوتوله مغزهای هیز و شهوتی و غیره و ذالک اسلامیّت است، نشان میدهد که از قرون گذشته تا امروز، عمق فاجعه اعتقادات اسلامی نسبت به «زن» تا کجا و تا چه میزانی به تخریب مغز و قلب و روح و روان انسانها سرایت کرده است. برای پیکار با خزعبلاتی که زندگی را به جهنّمی هولناک و طاقت شکن تبدیل کرده اند، میتوان از هم اکنون آموخت و اندیشید از چه راههایی باید رفت و کدامین امکانهای هنرمندانه و توام با روشن اندیشیهای مُتّقن را با شتاب آذرخشسان اجرا کرد تا بتوان بر کمپلکسهایی چیره شد که محصول قرنها نیندیشیدن بوده است. مُعضل «حجاب و گرهگاه و مشروط بودن دوام قدرت لایزال ولایت فقاهتی» به مویی بازبسته است که محصول قرنها تبلیغ و تنفیذ و توسعه حماقت و بلاهت الهی بوده است.

 

حجاب و پُرسمانِ ارزشها

 

مسائل اخلاقی در هر جامعه ای به حول و حوش پُرسمان ارزشها میچرخند. بالطّبع، ارزشهایی که از عقاید و سنّتها و آداب و رسوم و نصوص الهی ریشه گرفته باشند با ارزشهایی که از تجربیات بی واسطه و تامّلات و کنکاشها و تفکّرات شخصی برخاسته باشند، اگر در تقابل و تضاد نباشند و نفی و بُطلان یکدیگر را رقم نزنند و خصمانه وارد کارزار نشوند، بی شکّ در همسویی و همخوانی و همپایی نیز هیچ سنخیّتی با همدیگر نخواهند داشت. کشمکش و گلاویزی آحّاد اجتماع در خصوص مسائل اخلاقی از جایی شروع میشود که آمرین اخلاقیّات اعتقادی و مذهبی و امثالهم هرگز و به هیچ وجه به فهم و شعور و دانش و آگاهی و کرامت ذاتی انسانها ابدا رسمیّتی نمیدهند و فقط بر اجرا و به کرسی نشاندن نصوص قیراطی عقاید و احکام شریعت، خیره سرانه اصرار میکنند؛ آنهم به هر قیمتی که میخواهد تمام شود. متعاقبا اندیشیدن در باره پوشش یا نحوه گزینش حجاب دلخواه  نیز به اولویّتها منوط نیست؛ بلکه در گرو میزان ارجگزاری به کرامت و شرافت و گوهر و شخصیّت و فهم و درایت تک تک انسانها بازبسته است بدون در نظر گرفتن جنسیّت آنها. اسلامیّت تا امروز بر تنها چیزی که ستونهای اقتدار خودش را کوبیده و به دوام سیطره خواهی اش امیدوار و محکم چسبیده است، آناتومی «نسوان» است. صبح تا شب، تنها مُعضل ولایت فقاهتی، فقط آناتومی نسوان است. حکومتگران جامعه ای که انسان را فقط از لحاظ «جنسی» میشناسند و فرد فرد انسانها را پدیده هایی «جنسی» میبینند، جامعه را در ریزترین زوایایش به میدان جنگ و گریزهای اسف انگیز بدنی تبدیل خواهند کرد؛ طوری که تمام رگ و ریشه های جامعه را به فساد و تباهی و قهقرایی فرهنگی و آموزشی درخواهند غلتانید.

وقتی میزان شعور و درک حکومتگران و مُتعگان تبلیغی-قلمی آنها از شناخت انسان و سوائق و غرایز و نحوه ترضیه آنها به شدّت عاجز باشند، در حذف صورت مسئله به هر اقدام تبهکارانه و جنایت آمیزی متوسّل خواهند شد. زمامدارانی که مبانی اخلاقیّات توصیه ای-امریّه ای آنها برای فهم و کرامت و شعور و آگاهی و دانش و میزان تمییز و تشخیص تک تک انسانها، کوچکترین ارزشی قایل نیستند و تنها معیارهای عقیدتی خودشان را «قانون و حُکم بلامنازع و ارزش ایده آل» میشمارند،  حکومتگران و کارگزارانی هستند که سراپای حماقت ذاتی خود را در حجاب «اخلاقیّات بی رگ و ریشه» پنهان کرده اند. حکومت فقاهتی از «ارزشهایی» سخن میگوید که هیچ سنخیّتی با ارزشهای زندگی بشری ندارند. اخلاقیاتی که به احکام و اوامر شرعی تکیّه میکنند، روند انسداد رگهای حیاتی اجتماع را گسترش و طغیانهای ریشه ای را سرعت میدهند. آخوندها و اسلامیون هنوز بعد از هزار و چهارصد سال نفهمیده اند که نجابت و منش اخلاقی آدمی در کاراکتر و شخصیّت داشتن و فرهنگیده و با شعور و دانا و مسئول و آگاه بودن است که به محک زده میشود؛ نه در سر تا به پای در چادر چاقچور پیچیده شدن و ریش دراز کردن و تسبیح هزار مُهره و کیلویی در دست گرفتن و داغ مُهر بر پیشانی زدن.

 

 

 

  1. مومنان آته ایست و آته ایستهای مومن

 

ایمان، سیاهچال بسته و میخکوب شدن و ماسیدن به هر چیزیست که انسان به آن، بازماند و آن را اولین و آخرین اتراقگاه زندگی فردی و اجتماعی خودش قلمداد کند. ایمان فقط به عرصه های مذهبی و دینی و ایدئولوژیکی و اعتقادات عجیب و غریب مختوم نمیشود؛ بلکه در «دانش» نیز میتوان وابستگی حبل المتینی بر پا کرد و در دانش ایستا و خیره سر، سلطنت کبریایی داشت. مومنی که ادّعا میکند بر تمام اعمالش، «خدایی/الاهی/نیرویی ماوراء الطّبیعه»، ناظر و داور است؛ ولی تمام گفتار و کردارش به شنیع ترین رفتار و رذالت توصیف ناپذیر آغشته است، مومنی به شدّت آته ایست است که با ابزار سازی «خدا/الله و امثالهم» راه توجیهگری تبهکاریهایش را از بهر ترضیه سوائق و غرایز حقیر و افسار گسیخته اش هموار و خودپسند کرده است.

همچنین آته ایستی که هر گونه «خدا/الاه و امثالهم» را انکار میکند؛ اما در رفتار و گفتار به همان شدّت در چنبره سوائق و غرائز حقیر و افسار گسیخته اسیر است، انکارش رنگ و روی مومنانه دارد؛ زیرا در بطن تایید مومنانه و انکار آته ایستی، یک چیز همواره ثبات خودش را حفظ میکند؛ آنهم صخره سوائق و غرایز بشری.

گلاویزی و کشمکش آته ایستها و مومنان الهی در تاریخ معاصر ایران، هرگز و هیچگاه، تعارض عقیدتی نبوده است؛ بلکه جنگ و گریز و خصومت سوائق و غرایز حقیر و افسار گسیخته در میدان «ایمان حبل المتینی» بوده است که همچنان با شدّت و خشونت سرسام آور به پیش میرود.  اجتماعی که مابین دو گازانبر «مومنان الهی و آته ایستهای مومن» اسیر و دربند شده باشد، در هر تلاشی که برای آزادی و رها شدن از فشارهای کمرشکن و استخوانسوز گرایشهای آلوده به سوائق افسارگسیخته مومنان و آته ایستها از خود نشان میدهد، با بدترین نتایج اجتماعی رویارو خواهد شد؛ زیرا شدّت نیروی تخریبی سوائق و غرایز افسار گسیخته از میزان فهم و شعور و نیروی تمییز و تشخیص گرایشهای درگیر، فراتر است و آنها را علنا مقهور و ابزار و برده ای در خدمت ترضیه سوائق و غرایز افسار گسیخته به کنش و واکنش گمارده است.

برای شالوده ریزی باهمستانی که انسان را در سوائق و غرایز طبیعی اش به رسمیّت بشناسد و شیوه های ترضیه آنها را برنامه آیین کشورداری و سلامت پروری افراد اجتماع در نظر گیرد، باید به چیره شدن نظری و پراکتیکی بر گرایشهای افراطی مومنان و آته ایستها همّت کرد. تا زمانی که کوره ایمان مومنان متشرّع و آته ایستهای مومن به توهّمات علم نما، توفنده است و علیه یکدیگر در تخاصم و کینه توزی سیر میکنند، اجتماع انسانها به حدّاقل آرامش نسبی برای گلاویز شدن با مسائل باهمزیستی دست نخواهد یافت و مدام در اضطرابات تکاندهنده و وحشت و هراسهای روحی و روانی به سر خواهد برد.

ایمان کور الهی و آته ایسم منحط در افراط و پایبندی به جهالتهای اعتقاداتی و رفتارهای حماقت آلود باعث شده اند که راه بر ارجگزاری به کرامت و شرافت و شعور و فهم و دانش و گوهر خدایی انسان بسته شود. به همین دلیل نیز مومنان الهی و آته ایستهای مومن از مُعضل سازترین گرایشهایی هستند که از شکلگیری باهمستانی خردمند و سالم و بارآور ممانعت میکنند. فقط با چیره شدن بر ذهنیّت منجمد و سنگسان آنهاست که میتوان گستره «آزادیهای فردی و اجتماعی» را در کوتاه مدّت هموار و شکوفا کرد.     

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

برگرفته از:
امیل رسیده

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید