به آخن میروم تا نمايشنامه "ضيافت" کاری از رضا جعفری، کارگردان هموطنی را ببينم که ساليانیست بهدور از هياهو و سروصدا در گوشهای ازآخن مشغول کار و تلاش است.
رضا جعفری شايد برای برخی علاقهمندان به فرهنگ و هنر ايران نامی آشنا نباشد ولی توانست در سرزمين ادبيات و تئاتر گوته و شيلر و برشت، به نامی برای منتقدان تئاتر آلمان تبديل شود طوری که يکی از منتقدان نوشته است اگر مسئولان تئاتر او را آنچنان که هست نبينند، حماقت کردهاند.
در نشريه "فيلم بتا" در مورد رضا جعفری و کار او چنين نوشته شده ".... اما اين تئاتر فقط در آخن اتفاق نمیافتد، بلکه جايی ميان برلين و نيويورک هم اين اتفاق میافتد و اگر شهر آخن اين گروه را نبيند، آنها بهزودی به برلين يا نيويورک میروند و اگر ما آنها را به عنوان توريست ديده باشيم اين حماقت خودِ ماست! کاری برايش نمیشود کرد..."
اين نگاه منتقدیست به يک کارگردان تبعيدی که توانسته با وجود تمام مشکلات مهاجرت، از زبان و فرهنگ گرفته تا تلاش برای دريافت بودجهای ناچيز به خاطر روی صحنه بردن کاری که ساليان، با سپری کردن روزها و شبهای خود در گوشهای از اتاق به آن مشغول بوده؛ در جامعه فرهنگی جا باز کند.
صحنه تئاتر بسيار گرم و پر از نور آراسته شده. نمايش "ضيافت" روايت يک شب زندگی مردیست اشرافی که با همسر و سه فرزند خود به همراه دوستان و بستگان تولد شصت سالگیاش را جشن میگيرد. او سه فرزند دارد؛ دو پسر و يک دختر. ليندا دختر دوقلو با برادر خود کريستين چند ماه قبل از اين تولد خودکشی کرده است. در اين ضيافت برادر دوقلوی او سکوتش را میشکند و از تجاوز پدر به ليندا و خود در کودکی میگويد و پدر را مسئول خودکشی ليندا میداند.
ليندا در واقع مرده است و حضوری در اين ضيافت ندارد اما روح ليندا در اين نمايش همه جا با تماشاگر حضور دارد و تصويری از وجدان بيدار انسانی به بيننده میدهد.
نمايشنامه "ضيافت" که توسط توماس وينتربرگ و موگنز روکوف نوشته شده در سال ۹۸ ميلادی توسط خود وينتربرگ کارگردان معروف دانمارکی به تصوير سينما در آمد اما در فيلم او ليندا حضور آنچنانی ندارد؛ ليندايی که تجاوز را نمیتواند تحمل کند و تصميم به مرگ میگيرد. اما ليندا در نمايش رضا جعفری با تکتک افراد در جشن و حتی با تماشاگر همراه است.
رضا جعفری در اين نمايشنامه آنچنان با استفاده از تمام عناصری که در دسترس دارد بيننده را به درون روح و روان ليندا میکشاند که گويی ليندا حضوری واقعی دارد و با تو و در کنار توست. او با استفاده از سه پروژکتور در اطراف صحنه و نورپردازی قوی و ارائهی صحنهای بدون مکان و زمان فضايی را ايجاد کرده است که گويی با بازيگران و تصاوير حرکت میکنی و يا در مهمانی حضور داری و با ليندا گفتوگو میکنی.
او با توانايی خاص خود توانست تجاوز را نه فقط به عنوان تجاوز جنسی بلکه تجاوز به حريم انسان، به روح و روان انسان بازگو کند و اين را در برخوردی که افراد خانواده با ديگر مهمانان حاضر در جشن دارند و با روح سرگردان ليندا که همه جا به دنبال آنهاست میتوان بهخوبی دريافت.
رضا جعفری با استفاده از موضوع تجاوز جنسی که موضوعی عام، فرادينی، فراقومی و فرامليتیست، توانست فضايی فرامکانی و زمانی بهوجود آورده و به همين دليل توانست هر بينندهای را فرای زبان و مکاناش جذب کند طوری که پس از پايان نمايش من چنان تحت تأثير قرار گرفته بودم که لحظاتی توانايی بلند شدن و عکس گرفتن از بازيگران را نداشتم و وقتی با ديگر بينندگان که عمدتأ آلمانی بودند گفتوگو کردم دقيقأ همين حس را داشتند.
يک زوج معلم آلمانی با ناباوری از اين که يک کارگردان مهاجر ايرانی با چنين تسلطی موضوعی را چنين زيبا بيان کند به من گفتند: "در برابر اين کارگردان بايد کلاه از سر برداشت!"
پس از پايان نمايش تصميم گرفتم با بازيگر ايرانی نقش ليندا که با حرکات موزون و رقص زيبایاش تماشاگر را مجذوب کار خود کرده بود و کارگردان گفتوگويی داشته باشم.
ابتدا به سراغ مينا خانی دختر جوان دانشجو (ليندا) میروم. مينا چند سالیست که برای ادامه تحصيل به آلمان آمده. او در دو سال گذشته در گردهمايیهای اعتراضی به پشتيبانی از جنبش مردم ايران در کلن اعتراض را به شکل رقص ارائه میداد و بارها و بارها ما شاهد بوديم که مينا درد و رنج زن ايرانی را که شلاق میخورد و شکنجه میشود با رقص مفهومی به خيابان آورد. از او میپرسم:
ـ مينا چطور شد که از رقصهای مفهومی در حرکتهای اعتراضی خيابان به تئاتر آمدی؟
مينا: بله همانطور که شما میگوييد من تجربهام با هنر اعتراضی در خيابان شروع شد و رضا جعفری چند بار در تظاهرات حضور داشت و کار مرا ديد و خوشاش آمد و بارها هم برای من پيام داد و حتی ايرادهای کار را هم به من تذکر داد. بعد از طريق دوستی برای نقش جايگزينی کوتاه دختری در نمايش رضا جعفری معرفی شدم که با اينکه زمان کم بود و نقش هم کوتاه ولی برای من تجربه بسيار خوبی بود. برای کار تئاتر و کار روی صحنه، کار من مورد توجه کارگردان هم قرار گرفت و اينطور شد که رضا جعفری تصميم گرفت نقش ليندا را به من بدهد.
ـ مينا تو در نقش ليندا توانستی با زبان بدن و حرکات و رقص درد دختری که مورد تجاوز قرار گرفته بود نشان دهی و توانستی تجاوز را نه به عنوان تجاوز جنسی بلکه تجاوزی که به روح و روان آدمی هم بيان کنی که شايد بهتر بگويم در اينجا به نظر من نقش تو نقش وجدان بيدار آدمی بود و خيلی خوب اين را به بيننده منتقل کردی؛ چطور توانستی آن را اينطور موفق اجرا کنی؟
مينا: فرق موضوع کار رضا با نمايش اصلی و فيلم همين حضور ليندا بود يعنی در کار اصلی در واقع فقط نامی از ليندا برده میشود ولی در اين کار ليندا برای رضا خيلی مهم بود که ليندا خودش حرفاش را بزند و نه اينکه بقيهی آدمها در جشن حرف ليندا را بزنند و حضور ليندا حضوری واقعی و فيزيکی باشد. با وجود اين ليندا در اين نمايشنامه بيشتر آن چيزیست که از ليندا در خاطر بقيه مانده و شخصيتی مثل ليندا خودش را نشان میدهد. از آنجايی که ليندا مرده است با ديالوگ نمیشد چنين کاری را کرد به همين دليل در چنين شرايطی ليندا با رقص به صحنه میآيد، بدون آنکه حرف بزند.
اينکه چطور من توانستم اينکار را انجام بدهم، خوب خيلی کار کردم و چند بار نمايشنامه را خواندم و از زاويههای مختلف سعی کردم به شخصيت ليندا بپردازم و شش ماه بهطور مداوم زير نظر دو معلم رقص و رضا جعفری کار کردم و چند طرح رقص هم کار خودم بود.
ـ در تمام مدت تو حضور زنده برای تماشاگر داری حتی در زمانی که روی صحنه نيستی ولی با تماشاگر هستی اين را چگونه تفسير میکنی؟
مينا: اين هم جز موضوع کار نمايشنامه بود. حتی اگر توجه کنيد نمايش با رقص ليندا شروع و با رقص ليندا هم تمام میشود. هدف کارگردان هم همين بود که حتی وقتی ليندا روی صحنه نيست حضور ذهنی داشته باشد بحث، بحث ليندا نيست بحث تجاوز است که او را به جايی کشانده که زندگیاش دچار اختلال شده گر چه در ظاهر به آن پرداخته نشود و حتی جشنی گرفته شود، يا حتی اگر بقيه افراد خانواده مثل پدر نخواهد به روی خود بياورد؛ فرقی نمیکند. اين جريانی که اتفاق افتاده همچنان هست با اينکه هيچکس به روی خود نمیآورد. هدف اين بود که بهنوعی چنين بيان شود اتفاقی که برای انسان میافتد هر چند هم به روی خود نياورند نمیتواند فراموش کند و تأثير خودش را میگذارد.
- برای من به عنوان بيننده بهخصوص بينندهای که از کشوری میآيد که انسان از هر نظر مورد تجاوز قرار میگيرد اين رقص تئاتر بيانگر تجاوز به انسان از هر منظری، چه اجتماعی، چه سياسی يا حقوقی، فردی، روحی و يا روانی نيز بود. علاقهمندم بدانم اين کار چه تأثيری روی شخص خودت داشته است؟
مينا: تاثير عميقی بر من داشت. برداشت من از تجاوز فقط جنسی نيست و شايد برداشت من يک چيز سياه و سفيدتر از اينی بود که در حال حاضر دارم. البته درست است که اينجا با تجاوز جنسی روبهرو هستی ولی موضوع اصلی در اينجا تجاوز به حريم خصوصی و اعمال قدرت و انسانی که قربانی آن است میباشد. اين قربانی باعث میشود که خود ظلم کند و اگر دقت کنيد در اين نمايشنامه شخصيت سياه و سفيد وجود ندارد از کريستين برادر دوقلو که در تمام اين دوران سکوت کرده و بعد که خواهرش خودکشی کرد يادش افتاد از ميشائيل برادر ديگر که سعی میکند امتيازاتی در خانواده بگيرد و کاری ندارد، از مادرش که در تمام اين دوران شاهد بوده و سکوت کرده و پدر که به نوعی به فرزنداناش علاقهمند است و اينکار حتی روی زندگی خود او نيز تأثير گذاشته ولی از طرفی نمیخواهد بپذيرد که اينکار را کرده است. همهی اين شخصيتها مثبت و منفی دارند شايد يکی کمی سياهتر و يکی سفيدتر ولی در کل همه به نوعی خاکستری هستند و اگر شما اين را در شخصيت ليندا نمیبينيد به اين دليل است که ليندا حضور واقعی ندارد و چيزی که شما میبينيد تصوری از ليندا و وجدان رنجکشيدهی آن خانواده در مورد لينداست. شايد اگر ليندا حضور واقعی میداشت به هيچوجه شخصيت ليندا هم مثبتتر نمیشد و شما میبينيد که ليندا خودش را تسليم کرده و حاضر نشده است برای زندگیاش بجنگد.
ـ دوست دارم برخورد آلمانیها را با نقش تو بدانم من دو نقد خواندم که خيلی مثبت بود ولی بهطور مشخص تماشاگران چه برخوردی با تو داشتند؟
مينا: برخورد خيلی مثبت بود. حتی مثبتتر از آنی که فکرش را میکردم گرچه اعتماد به نفس داشتم و ميدانستم که میتوانم اين نقش را بازی کنم و شش ماه بهطور جدی کار کردم؛ ولی برای من اين نوع کار ناشناخته بود و اين اندازه آموزش رقص را در يک تئاتر آن هم تئاترمدرن نديده بودم. راستاش بقيهی بازيگران شک داشتند و نمیدانستند که همين نتيجه را خواهد داد و آيا چنين رقصی به کار میخورد يا نه؟ و اينکه آيا حضور ليندا که با رقص مدام در صحنه حاضر میشود تماشاگران را اذيت نمیکند؟ اين سئوال در گروه وجود داشت ولی من به کمک رضا سعی کردم که کار خودم را انجام بدهم و از اولين اجرا و برخورد تماشاچيان همهی مسائل برای گروه حل شد چون اغلب تمرکز بر روی رقص من داشتند. اين نشان داد که موضوع رقص چقدر در کار جا افتاده بود و حتی برخی از رضا میپرسيدند که آيا اين رقصنده حرفهایست و در کجا کار میکند؟ اين باعث قوت قلب همهی ما شد و خود من خيلی انرژی مضاعف گرفتم و باعث شد که در اجراهای بعدی حتی کار من بهتر شود.
ـ حالا تصميم داری بازهم تئاتر کار کنی؟
مينا: حتما. رقص را که دوست دارم ولی تئاتر چيز ديگریست. میشود گفت تئاتر زندگیست و درس زندگی میگيری و من راستاش به اين هماهنگی بين رقص و تئاتر ايمان آوردم و حتمأ ادامه میدهم.
با آرزوی موفقيت برای مينا به سراغ رضا جعفری میروم. رضا قول میدهد که جواب سئوالهايم را با ايميل برای من بفرستد. او در پاسخ به سئوالات کليشهای خبرنگاری من با حس شاعرانهای که در بيان تصاوير و کلام دارد چنين برای من نوشت:
اختر عزيز!
من آنچه را که در ذهن ورم کردهام جا خوش کرده است مینويسم . اگر تمامی آنرا نيز به دور بريزی صادقانه بگويم که از تو ناراحت نخواهم شد .
من هم چو شاخه گندمی لرزان در کشتکاری ديم بزرگ شدم. خورشيد که مظهر نور بود مرا خشکاند و ماندم که باران ببارد بر تن خستهام. که جان بگيرم و دوباره رشد کنم .
رشد کردم. باد وزيد و نينديشيد که ساقهای لرزانی بيش نيستم.
آدمها در گذار زندگی نکبتبار خود در رفتوآمدی ناموزون حتی نيم، نيمچه نگاهی نيز به من نکردند.
چنان در رنج روزانهی خود غرق بودند که کوری در جوانی به سراغشان آمده بود. فقر کورشان کرده بود. افيون به بردگیشان کشانده بود و من در حيرت نيمنگاهی که از سر مهر باشد در آن گندمگاه دير بزرگ شدم. و ناگهان بدون آنکه خود بدانم بر صحنه تئاتر ايستاده بودم.
در نورانیترين لحظات زندگیام که پروژکتورها آن را به دروغ نورانی کرده بودند نقش پادشاه نگينداری را بازی میکردم که در پشت صحنه زار میزند و تماشاگرانام فقط لحظهای را ديدند که من در نور غرق شده بودم نوری که زندگیام را تاريک نمود؛ تناقصی که تا اين لحظه هنوز مرا رها نکرده است "لايم لايتی" شدم که چارلی بزرگ آن را به تصوير کشيده است. دلقکی که هاينريش بل بر او گريسته است.
میخواستم که جانم را آرامآرام بر پيکر کارهايم بچکانم و اين سئوال لعنتی ويرانگر بر جانم لانه کرد "چگونه میتوانم از اين ساختارهای کليشهای بگذرم؛ چگونه میتوانم تئاتر را با سينما آشتی دهم و چرا با اينهمه کار طاقتفرسا چنين تفاوت آشکاری بين سينما و تئاتر رقم خورده است؛ و چرا کارگردانی همچو من نزديک به دو سال عمر خود را بر سر کاری بگذارد و نتيجه آن در مقايسه با هيولائی رشد کرده همچو سينما تقريبأ به هيچ نزديک است."
میبايستی که همهی اِلِمانهای تئاتر گذشته را میشکستم. میبايستی که تئاتر ديالوگ را به تئاتری تصويری نزديک کنم. و کار آخرينام "ضيافت" مرا به ايدهی خود که ساليان درازیست مرا به خود مشغول کرده بود نزديک نمود.
چرا تئاتر، رقص؟ و چرا تئاتر، رقص، ديالوگ. نه!؟
تا اينکه با مينا از طريق رقصهای اعتراضیاش در خيابانهای آلمان آشنا شدم. تا اينکه با طاهره از طريق سلو رقصهایاش آشنا شدم و طرح خود را در آخرين کارم نوشتم. تئاتر، ديالوگ و رقص و طراحی صحنه را بر اين اساس نوشتم.
تا آخرين لحظه با نگاههای مشکوک بازيگرانام مواجه شدم اما ايمان داشتم به درستی کار خودم. میدانستم که هر کار مدرنی با نگاههايی مشکوک مواجه میشود. میدانستم که رقصها در ريتم کار چکانده شدهاند و ايمان داشتم به بازيگرانام، به رقصنده و بازيگرم و به انسان.
و در شب اولين اجرا شکها همچو ذرات برف آب شد و مجسمه نقرهای اعتماد در چشمان بازيگرانام شکل گرفت و من با شناسنامهای که زبانم را فارسی و تولدم را تهران ضبط کرده است در گوشهای از اين خاک پهناور که شيلر و گوته را پرورش داده است خودم را و هويتم را به ثبت رساندم و مينا اکنون با نام خودش با هويت خودش صحنه را میشکافد.
و اينک طراح هنرمند پلاکارد نمايشنامه آرتا داوری عزيزم نام خود را چنان قوی بر اثرش نهاده است که هيچ نگاهی نمیتواند آن را ناديده انگارد و طراح لباسام، تارا شمس، بودناش را به اثبات رسانده است که فيلمبردار هموطنام به همراه زوج آلمانی خود بودن و شدن را به رخ میکشند.
و میماند حرف آخرم: "هنر در انحصار هيچ قوم و قبيله و مليتی نيست."
***
پس از خواندن پاسخ شاعرانه رضا جعفری به فکر فرو رفتم و به هنرمندانی چون رضا اندیشیدم و به عشق آنها، کار و هنرشان و تلاش و پیگیری و پشتکار آنها؛ حتی اگر دیده نشوند باز هم از پای نمینشینند و همانگونه که در پاسخ گفت او در سرزمین گوته و شیلر خود و هویتاش را به ثبت رساند.
"ضيافت" از نهم نوامبر بهروی صحنه رفته است و روز يکشنبه چهارم دسامبر آخرين اجرای آن خواهد بود.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید