بخش های قبلی را می توانید در لینک های زیر جستجو نمائید:
پایان فاصلۀ برزخی شیطان و خدا_(بخش سوم)
مجادلهای با زردشت بر سر راهکارهای خدائی و شیطانی_4
آیا سرمایه «شر» است؟ پدیدهای شیطانی؟
در اصل اما سرمایه، بخشی از ارزشیست که ما تولید میکنیم اما نه برای مصرف بلافاصله، بلکه برای آن که به واسطۀ آن بازتولید گستردهتری داشتهباشیم و بنا بر این در نفس خود «خیر» است، پدیدهای رحمانی.
اما همین خیر آنگاه که اختیار را از عوامل تولید سلب کند به همان اهریمنی تبدیل میشود که زردشت مزداپرست را هم به استغاثه به درگاهش واداشت. سرمایه تنها یک هدف را میشناسد یعنی به بوی یک صید از کنامش بیرون میخزد: سود. و اگر سود در تباهگری بیش از سود در سازندگی باشد، سرمایه تباهگر خواهد شد.
پس سرمایهداران چه نقشی دارند؟ مگر آنها آدم نیستند؟ مگر اختیار مالشان را ندارند؟
آدم هستند. یعنی در میانشان آدم و حتی آدم نسبتا خوب هم یافت میشود. اختیار مالشان را نیز دارند، اما نه مطلق. اگر بخواهند از قوانین حاکم بر روندها سرباززنند سرمایهشان را زرنگترها و بیاخلاقترها از چنگشان در میآورند. در یک جامعهی بیقانون، در جامعهای شبیه به آنچه مارکی دوساد در ژزوئیت و ژوسپین وصف میکند، پلیدترین وجوه شیطانی ذات بشر تعیین کننده خواهند شد. نه این که همه پلید شوند. اما پلیدها عرصهها را با زد و بند، با قلدری، با پشتهماندازی و تقلب از چنگ خیراندیشها و خوشقلبها درخواهند آورد. و آنگاه سودآورترین عرصهها برای سرمایه در پلیدترین رویکردها خواهند بود. سرمایه در ذاتخود دوراندیشی را برنمیتابد: دور بازگشت سرمایه هر چه کوتاهتر باشد به صرف سرمایه خواهد بود. پروفسور تارو که از او یاد کردم بر مبنای بررسیهای بسیار به این نتیجه رسیدهاست که افق دید حتی در کنسرنهای بزرگ حدود 7 سال است.
اگر سود در بساز و بفروشی باشد، سرمایه به ریسک احداث کارخانه تن نخواهد داد. اگر سود در فحشا و مواد مخدر باشد و منع قانونی را برداریم، سرمایه دمی از اخلاق متعالیۀ انسانی یاد نخواهد کرد. بگذارید به عرصههای پلیدتر نیندیشیم؛ ازجمله این که اگر سود در فروش گوشت انسان باشد چه؟
چنین واویلائی در مرزهای محدود یک کشور هیچگاه رخ ندادهاست و نخواهد داد. چرا که اگر تولید صورت نگیرد مردم زنده نمیمانند که نیاز به فحشا و مواد مخدر داشته باشند. در نتیجه فعالیتهای انگلی و مافیائی حاشیهای خواهند ماند. اما در دوران جهانی شدگی سرمایه در کشورهائی که درآمدی مانند درآمد نفت دارند چنین جهنمی میتواند به گونهای نسبی به وجود آید: در ایران خودمان مثلا. نیازهای حیاتیمان را با درامد سالانۀ فروش نفت و گاز (حدود 35 تا 40 ملیارد دلار) از خارج وارد میکنیم و سرمایههای ملیمان را صرف تباهگری میکنیم. و البته ماجرا را باید مثل همهچیز نسبی دید.
شر را نباید در سرمایه دید. شر در عدم کنترل مدنی بر سازوکار سرمایه نهفته است. اینجا نیز هیچ تفاوت بزرگی میان مالکیت خصوصی بر سرمایه و مالکیت دولتی وجود ندارد. همۀ تجربههائی که به نام سوسیالیسم واقعا موجود داشتهایم ثابت کردند که با اعمال مالکیت دولتی (به نام همگانی) پلیدی و پوسیدگی فزونتر خواهد شد. مارکس میاندیشید که اگر سرمایه به مالکیت همگانی درآید دیگر نه سرمایه که ثروت اجتماعی خواهد بود؛ اما نگفت که نهادی که باید این مالکیت همگانی را بر سرمایه اعمال کند چیست. ولی شاهزاده کروپاتکین آنارشیست در مقطع انقلاب اکتبر هشداری داد که ناشنیده گرفته شد: «شما کارگری را از کارخانه برمیدارید وزیرش میکنید و فکر میکنید دولتتان را پرولتری کردهاید؛ اما او از فردا دیگر نه کارگر که جناب وزیر خواهد بود.» مسئلۀ من این نیست که سرمایهداری خصوصی را ترویج کنم. به گمانم میشود گونهای سرمایهداری پارلمانی را نیز تجربه کرد. به شرط آن که رابطهاش با دولت همانند هر موسسۀ خصوصیای باشد؛ در چارچوب قانون عمل کند و مالیات بپردازد. در عین حال خلاء کنترل مدنی بر سازوکارهای اقتصادی میتواند در سرمایهداری خصوصی نیز به وجود آید و به همان میزانی که سرمایه از کنترل مدنی خارج شود تباهی آغاز خواهد شد.
در یک وارسی هستینگرانه تاریخی نیز میتوان تائید ماجرا را گرفت: زردشت در گاتها از شهریاران بد مینالد و آرزوی کشتزارهای سبز را با اهورامزدا در میان میگذارد و فریاد میزند: «جهان را باید ساخت و به سوی روشنائی برد.» و بیداد را برنمیتابد: «به بیداد به پیکار کسان نروید و چون به بیداد به پیکار شما آمدند، باز هم با داد پیش روید.» و اگر نیک بنگریم میبینم که در آغازۀ تمدن نیز اندیشمندی چون زردشت دارد به اقتصاد سیاسی فکر میکند. به سیاست و اقتصاد تنیده در هم.
این نکتۀ باریکتر از مو را باید دریافت که انسان حیوانیست که دیگر حیوان نیست. یعنی روابط درونی جوامع خود را نمیتواند به یاری غریزه (بیداد قویتر نسبت به ضعیفتر) سامان بخشد و اما گرفتاری دیگر او که به مشکلاش میافزاید این است که در این «دیگر حیوان نبودن» هم اما به مرزی با ثبات نمیرسد. یعنی هیچگاه نمِیتواند بگوید دیگر تثبیت شدهام. اینک من که انسانم؛ افراد انسانی را اگر در مقاطع مختلف زندگشان تا دم مرگ بخواهیم تعریف کنیم نخواهیم توانست به یک تعریف واحد برسیم چه رسد به نوع بشر. این نامتعین غیرقابل تعین باید باور کند که تنهاست که نه خدا و نه شیطانی بیرون از خود ندارد. ناگزیر است مدام دلواپس خودش باشد. مدام در کار خود بازبینی کند. مدام تغییر مسیر دهد چرا که جاده با گامهای او ساخته میشود.
این بازنگری مدام تنها با تقدسزدائی از همۀ عرصهها ممکن میشود. اما مشکل دیگر این موجود روانتنی این است که بدون باور، بدون اعتقاد تلنگش درمیرود. در حقیقت همۀ عبادات به درگاه چه خدا و چه شیطان (در فرقههای زاتانیست مثلا) نوعی رواندرمانی یا مدیتاسیون هستند.
با این همه، آیا میتوان امید داشت که این مدیتاسیون را برای عرصۀ خصوصی نگاه دارد و تا حدودی در چارچوب معابد حبثش کند و اعمال کنترل مدنی بر مناسباتش را به سنجۀ خرد نسبی بشریاش واگذارد؟
آیا میتوان این امید را داشت؟
آیا میتوان امید داشت که دست از باور به معجزه (گو به نام انقلاب) بردارد و بپذیرد که هیچ بهشتی در این کرۀ خاک مقدور نیست. تنها باید از آتش جهنم گریخت؟
بخشی بزرگ از نیروی انسانی شاغل در همین آلمان در استخدام شرکتهای میانجی «اجاره دهندۀ کار» هستند. سرمایه دارد از قوانین سفت و سخت استخدام در آلمان میگریزد. شرکتهای میانجی استثمارگرانی وحشیاند. آنهانوعی برداهداری نوین راه انداختهاند. آیا میتوان امید داشت که خود کارگرانی که در استخدام این شرکتهایند روزی دریابند که میتوانند همان سرویس را در یک کلکتیو منعطف کاری به سرمایهداران بدهند؟
این به نفع سرمایهداران نیز خواهد بود. به جای قرارداد استخدام فردی، با کلکتیو قرارداد میبندند و کلکتیو همان ساعات قرارداد کاری را میان اعضایش تقسیم میکند. شرکتها ضرر نخواهند کرد. به جای 8 یا 12 ساعت کار کشیدن از کارگری که ساعات آخر را دارد جان میکند و فردا نیمهجان به پای خط تولید بازمیگردد. شش و یا حتا 4 ساعت از یک کارگر تازهنفس کار خواهند کشید و در مقابل، کارگران با همان 6 یا 4 ساعت کار همان مزدی را دریافت خواهند کرد که در استخدام شرکتهای اجارۀ کار با 8 یا 12 ساعت دارند میگیرند. این نوعی بازگشت به برکت سفرۀ مشترک نیز هست. کلکتیوها میتوانند خدمات دیگری به اعضایشان ارائه دهند: از جمله، نگاهداری از کودکان و بیماران و حتی با فروش همین سرویسها به غیراعضا درآمدهای اضافی نصیب کلکتیو کنند.
اما، برآوردن این آرزوی غیرمحال نیاز به کارگرانی دارد که خود آئینۀ تمامنمای سیستم نشده باشند.
آیا میتوان امید داشت که انسان خودخواهیاش را به قوم و ملتپرستی برنرویاند و بپذیرد که جنگ بر سر خاک هیچگاه پایانی خوشخیم نخواهد داشت و در عین حال بپذیرد که دیگران و دگرباشان همانقدر حق دارند که او دارد؟
آیا میتوان امید داشت که آنگاه کلکتویهای منعطف کار با همیاری سندیکاها و دیگر نهادهای مدنی موجود به ایجاد یک انترناسیونال مقتدر جدید موفق شوند که بتواند با دولتها دست و پنجه نرم کند و مثلا حداقل دستمزد جهانی را به عنوان پیششرط پذیرفته شدن در جامعۀ جهانی بقبولاند؟
آیا میتوان امید داشت که پنج کشور دارای حق وتو از این حق دست بشویند و بپذیرند که به جای حق وتو رایشان با ضریبهائی معادل وزن استراتژیک و نقش اقتصادیشان به حساب آید.
آیا میتوان امید داشت که امکان تخریب زیستبوم با ایجاد پلیس جهانی حفاظت از حقوق بشر و زیستبوم، از دولتها سلب شود؟ که این خود پیشزمینۀ خلع سلاح جهانی هم خواهد بود.
و آنگاه آیا میتوان امید داشت که الزام به صنعتی شدن و ایجاد زمینههای استقرار تمدن صنعتی با انتقال هدفمند سرمایه و تکنولوژی به تمدنهای بحرانی و شکسته، به عنوان یگانه راه گذر برای برگذشتن از بزرگترین گسل دهان گشودۀ جهانی پذیرفته شود؛ حتی تحت اعمال دیکتاتوری سازمان ملل یا پارلمان جهانی؟
آیا میتوان امید داشت که زمین و مسکن از چرخۀ تجاری خارج شوند و حق مالکیت بر زمین و آب و هوا در حد نیاز و با یک مرز حداکثری برای ثروتمندان پذیرفته شود؟
آیا میتوان امید داشت که کنترل جمعیت به صورت یک قانون فراملی، به یک اجبار تبدیل شود و نوع بشر اختیار شمارگان خویش را به دست گیرد. کار خیلی سختی نیست: اگر سن باروری یک سوم متوسط عمر باشد و هر زن دو کودک به دنیا بیاورد، جمعیت در بهترین ترکیب سنی تثبیت خواهد شد.
آیا میتوان امید داشت که انسان دست از این حرص مالیخولیائی برای افزایش هر چه بیشتر عمر بردارد و با مرگ به مثابه یگانه راهحل قطعی زندگی آشتی کند؟
نامش را گذاشتهایم عمر طبیعی: اما به راستی آیا این عمر طبیعیست؟ عمر پیرانی را میگویم که جز به یاری دستگاهها و داروها و در سایۀ مراقبتهای پرهزینه برای جامعه، زنده نمیمانند و در واقع و دست آخر هم زجرکش میشوند چرا که به قول مادر من از 75 سالگی به بعد، هر روز دردی را باید تحمل کنند که روز قبل نبودهاست.
این تحمل نازندگی از یک اندیشۀ تباه مذهبیست که برمیآید وگرنه بسیاری از این پیران از مرزهائی به بعد، خواهان راحت شدن هستند: انسان را گوسفندان خدا دانستن و حق ممات را از او سلب کردن به این دستاویز که تنها خدا حق دارد او را بکشد، آیا جنایت علیه بشریت نیست؟
آیا انسان روزی خواهد پذیرفت که به بیماران لاعلاج و پیران فرتوت باید کمک کرد که راحت شوند؟ در کمال احترام و آرامش. و البته میدانم که برآورده شدن این آرزوی من فقط در سایۀ یک مبارزۀ فرهنگی با انواع دینهائی برآورده خواهد شد که انسانها را اغنامالله تعریف میکنند. و بنا بر این از هر سو تکفیر میشوم.
آیا میتوان امید داشت که انسان با بنمایۀ حیوانی وجود خویش کنار آید و بپذیرد که نخواهد توانست خدا شود که خدا و شیطان تنیده به هم در خود اویند؟ و جز با دادن رشوه به بعد شیطانیی هستی اجتماعیاش نخواهد توانست به نفع بعد خدائی از او غنیمتی بگیرد؟
در همین آرزوها من به بعد شیطانی وجود کم رشوه ندادهام: کلکتیوهای منعطف کار، پذیرش اساس استثمار است و این مگر رشوه به سرمایه نیست؟
دادن امتیاز به کشورهای دارای حق وتو برای بازپس گرفتن این حق بنبستساز از آنان، رشوه به شر مگر نیست؟
تحمیل قوانین جهانی به کشورهائی همچون ایران و چین و پاکستان نافی اصل خدائی استقلال است. در واقع یعنی پذیرفتهام که جز در سایۀ تحمیل رسیدن به نظم دموکراتیک در این سامانهها شدنی نیست و مگر این رشوه به شر نیست؟
برخورداری ثروتمندان از زمین و مسکن بزرگتر، منتها در یک مرز حداکثری، مگر رشوه به شیطان نیست؟
آرزوی پذیرفتن مرگ به عنوان یگانهراهحل قطعی زندگی، مگر رشوه به شر نیست؟
همۀ اینها را که به زردشت بگویم خواهد گفت: با این که به نفی سپهرهای مینوئی (متافیزیک) رسیدهای، اما انگار داری راهحلهائی پیش مینهی. پس به کل ناامید هم نشدهای!
میگویم: زردشت! نه از امید، بلکه از آرزو سخن بگو. اما اعتراف میکنم که هیچ آرزوئی نیست که کورسوی امیدی در آن ندرخشد. آیا بشریت نومیدگریها و هشدارهای چون منی را خواهد شنید؟ نمیدانم. اما میدانم هم که بدون گفتن هیچ شنیدنی ممکن نیست.
لبخندی بر لب خواهد آورد و دستی بر شانۀ من خواهد زد و خواهد گفت: «این عین قصد و اختیار است.»
پایان
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید