متن سخنرانی شادی صدر در سمينار سالانه تشکل های مستقل زنان و زنان دگر و همجنس گرای ايرانی در اشتوتگارت آلمان
در فوريه ۲۰۱۰، برای سخنرانی در سمينار سالانه¬ی تشکل¬های مستقل زنان و زنان دگر و هم¬جنس¬گرای ايرانی در اشتوتگارت آلمان دعوت شدم (۱). طبيعتا دعوت و برنامه ريزی ها، چند ماه قبل صورت گرفته بود، در آن زمان پيشنهاد کردم درباره «ضرورت عمل جمعی پيرامون مسالهی شکنجه جنسی زندانيان سياسی زن» صحبت کنم و موضوع، مورد استقبال و قبول برگزار کنندگان سمينار قرار گرفت. وقتی زمان سمينار نزديک شد، من "دقيقه نودی" ديدم حرف زيادی برای گفتن ندارم ضمن اينکه يک عالم حرف دارم. مجموعه وقايع و موضع گيری هايی که در فاصله بين دعوت و برگزاری سمينار افتاده بود نگاه و تحليل مرا به کلی تغيير داده بود. آن آدم اميدوار پاييز ۲۰۰۹ (۱۳۸۸) که تازه رسيده بود اين ور آب با يک عالم شور و انرژی برای کار جمعی پيرامون موضوع خشونت جنسی در زندانها، به فاصله چند ماه تبديل شده بود به هزاران سال نوری از آن اميد و خوش بينی اوليه فاصله داشت. در نهايت تصميم گرفتم همينها را بگويم، تحليلم را از چالشهای اصلی که در تمام اين سالها مانع کار جمعی حول محور خشونت جنسی در زندانها شده و می شود بگذارم وسط تا همه درباره آن نظر دهند. به اين ترتيب، حرف اصلی من در آن سخنرانی، در کنار تشريح موضوع شکنجه جنسی زندانيان سياسی زن، آسيب شناسی جنبش زنان در خارج از ايران شد؛ مثالی که برای اثبات تحليلم انتخاب کردم، گروه مادران عزادار و تشکلهای حامی آنها در خارج از ايران بود. آنچه می خوانيد، متن سخنرانی است که به همت سيمين نصيری، در "گاهنامه"، نشريه "همايش زنان ايرانی" هانوفر منتشر شده است. من جز در يکی دو مورد، رسم الخط گاهنامه را تغيير نداده ام.
موضوع صحبت من «ضرورت عمل جمعی پيرامون مسالهی شکنجهی جنسی زندانيان سياسی زن» است. راستش وقتی پنج ماه پيش از کنفرانس پذيرفتم که در سمينار شرکت کنم و برگزار¬کنندگان سمينار از من خواستند که در چارچوب موضوع کلی عنوانی را ارايه بدهم. در واقع بحث در رابطه با تجاوز در زندان¬ها و همين¬طور تجاوز جنسی، بحث داغی بود. موضوع ترانه موسوی تازه مطرح شده بود و همين¬طور در پی موضوع ترانه موسوی بحث¬های خيلی مفصل¬تری درگرفته بود. من دوباره به اين موضوع برخواهم¬گشت. آن موقع وقتی من اين تيتر را نوشتم فکر می¬کردم يک افق روشنی پيش¬روی من برای کار جمعی هست. چون برای خودم به دو دليل روشن:
۱- برای من به عنوان فعال زنان بحث خشونت، بحث تجاوز، بحث شکنجهی جنسی بحث¬هايی مهم بودند که همه¬ی ما بايد به آن بپردازيم، از جمله خود من؛
۲- تازه از زندان آمده بودم. فضای زندان به نوعی روی ذهنم سيطره داشت.
فکر می¬کردم که چرا که نه؟ الان وقت طرح اين موضوع است. به نظر می¬رسد که بعد از سی سال عينيت و واقعيت شکنجه و تجاوز جنسی در زندان¬ها، الان وقت مناسب برای کار جمعی در رابطه با اين موضوع است، که بايد به آن پرداخت. و يک¬بار برای هميشه يک کار عملی شروع کنيم و پيش ببريم. اما الان پس از ۵ ماه اين¬جا نشستم، و ناگزيرم صادقانه اما خيلی تلخ اعتراف کنم که افقی روشن در پيش¬روی من نيست. الان شايد حس واقعی من نسبت به اين موضوع از آن افق روشن اوليه به نا¬اميدی و بيش از نا¬اميدی به خشم تبديل شده است. نا¬اميدی و استيصال از اين که متوجه شدم که در اين جا امکان عمل جمعی پيرامون اين مساله وجود ندارد. و خشم از اين که چرا؟
قبل از اين که به کنفراس بيايم چندين روز با خودم جدل می¬کردم که چه بگويم و چه نگويم، چه جوری بگويم؟ و آن موضوع¬هايی که نبايد بگويم بيش¬تر از هر ¬چيزی مرا اذيت می¬کرد. بعد فکر کردم، چرا که نه! چرا نبايد دلايل خشم خودم را با شما در ميان بگذارم. شايد و اگر از اين وسط چيزی بيرون نيايد، در هر حال من با خودم و آن موضوع¬هايی که در ذهنم بودهاند، صادقانه برخورد کردهام. در هر حال فکر کردم که تمرکز بحثم را روی بحث¬هايی بگذارم که "نبايد بگويم" و آنها را حتمن بگويم. و در نهايت اگر کمی تند شدم و خشمم را بروز دادم بگذاريد به حساب هما (۲) که گفت «خشم منبع انرژی است» بنابراين ما می¬توانيم بحثمان را پيش ببريم.
پيش از اين که وارد داستان اصلی بشويم من فکر میکنم که مروری سريع راجع به شکنجه جنسی بکنيم. موضوع و گسترهی کار چيست؟
برای من شکنجهی جنسی طيف وسيعی است که از آزار کلامی و روانی که محتوای جنسی داشته باشد، شروع می¬شود تا طرح مسايل جنسی و خصوصی و تماس فيزيکی و بدنی ناخواسته که از لمس بدنی تا اشکال پيش¬رفتهی آن که از طرف هر مقام صاحب قدرت در زندان که نه تنها شامل، قاضی، بازجو، نگهبان است حتا پزشک زندان و غيره را نيز در بر میگيرد، اعمال می¬شود. و اين عمل با زندانی ای انجام می¬شود که ويژگی اصلی¬اش بی¬قدرتی محض است. يعنی زندانی در سيستمی قرار گرفته است که می-خواهد او را بی قدرت بکند. حال تا چه حد موفق می¬شود و زندانی چه¬ قدرمی¬تواند فعال و کنشگر باشد و چه قدر می¬تواند مقاومت کند، آن بحث ديگری است. ولی آن سيستمی که می¬خواهد روی زندانی اعمال شود، که می¬دانيم صد در صد نتيجه نمی¬دهد، سيستمی است که می¬خواهد زندانی را بی¬قدرت کند و اين سيستم عوامل و بازیگرانی دارد که شکنجهی جنسی از طريق آنها اعمال می¬شود. بنابراين هر نوع تماس بدنی نا¬خواسته و در نهايت خود تجاوز جنسی می¬تواند اين دايره¬ی گستردهی شکنجه جنسی را از نقطهی صفر تا صد تعريف کند.
اگر بخواهيم مروری سريع به تاريخ شکنجهی جنسی و تحولات آن در سی سال گذشته داشته باشيم بدون آن که بخواهيم بگوييم چرا اين تحولات اتفاق افتاد و بستر تاريخی و سياسی چه تغييری کرد. از نظر من در دههی شصت تمرکز اصلی و روش¬های اصلی که در شکنجهی جنسی اعمال می¬شد، و اين مطالبی است که در خاطرات پراکندهی زندان وجود ¬دارد، مستنداتی که داريم می¬بينيم که آزار کلامی همه¬گير بود. فکر می¬کنم هيچ زندانی سياسی زن نبود که با لفظ¬هايی تحقيرآميز مثل "جنده"، يا کلام¬هايی مانند آن مورد خطاب قرار ¬نگرفته باشد. يا در مورد اين مساله که شما زنان با پسرها در خانه¬های تيمی چه¬کار می¬کرديد. اين مسايل در سطح ابتدايی بود. بعد در سطح بالاتر ما مواردی پراکنده داريم که گزارش شده است از تماس¬های بدنی و تجاوز که در کتاب-های زندان مستند شده است. برخی از نويسندگان کتاب¬های خاطرات زندان، زندانيانی که مدت¬ها در دههی شصت در زندان بودند، اعتقاد دارند که تجاوز جنسی استثنايی بوده است. هر چند در برخی ديگر از کتابهای خاطرات زندان ما می¬بينيم که در بعضی از زندان¬ها اين استثنا به اصل تبديل می¬شده است، مثل زندان "دستگرد" اصفهان که زندانیهای سياسی زن وقتی برای بازجويی می-رفتند ظاهرن اين گونه بوده که زنان بی استثنا مورد تجاوز قرار می¬گرفتند. خود آن¬ها اصطلاح "تف مالی" را در اين مورد به کار میبردند. اما سيستماتيکترين نوع شکنجه در دهی شصت تجاوز به دختران باکره قبل از اعدام است. موضوعی که گر چه خيلی در باره¬اش بحث شده اما تا همين امروز که ما اين¬جا نشسته ايم راز سر به مهر مانده است. گروه¬های سياسی خيلی در باره¬اش صحبت کردند اما تا به امروز مستنداتی در باره¬ی آن منتشر نشده است. حتا فتوايی که بر مبنای آن اين کار انجام می¬شده است، در دست نيست. چون متاسفانه هيچ کسی هم برنگشته است که بيايد بگويد که اين اتفاق افتاده است. تنها مستنداتی که وجود دارد گفته¬ها و نقل قول¬های خانواده¬های بازماندگان زندانی است که پاسداری در خانه آمده با خودش شيرينی يا مبلغی پول آورده به عنوان مهريه وگفته است من دخترتان را صيغه کردم و امروز اعدام شد. اين عينن در گزارش گاليندوپل هم آمده است، اما به نقل از خانواده¬های زندانيان.
از دههی شصت که بگذريم و پس از آن که تقريبن زندان¬ها از زندانيان سياسی دههی شصت خالی شد، میرسيم به فاصله¬ی بين انتهای دهه¬ی شصت تا وقايع پس از انتخابات خرداد ماه سال ۱۳۸۸. در اين دوره ما گزارش¬های پراکنده از تجاوز به زندانيان سياسی زن داريم. دو تا مورد رويا طلوعی و زيبا کاظمی مشهورترين اين موارد هستند. با شهادت¬هايی که از سوی زندانيانی که اين دوره را تجربه کردند، داده شده است به نظر می¬رسد که از ابزار شکنجه جنسی چه کلامی و چه جنسی و يا با وارد شدن به حيطه¬های خصوصی برای گرفتن اعترافات از زندانيان سياسی زن استفاده شده است. البته زندانيان سياسی مرد هم تحت چنين شکنجه¬هايی قرار داشتند. اما در مورد زنان بيش¬تر بوده و من فکر می¬کنم که بيش¬تر هم جواب داده است. اين امری است که ما در دهه شصت خيلی کم¬تر داريم.
می¬رسيم به وقايع پس از انتخابات. من فکر می¬کنم می¬توانيم سه تا ويژگی برای شکنجه جنسی در اين دوره قايل شويم:
- هم¬چنان بحث افشای روابط جنسی، بحث فشار برای اعتراف¬گيری¬های سياسی بر اساس روابط جنسی که حالا به دليل چارچوب¬های حقوقی جمهوری اسلامی که کليه¬ی روابط خارج از ازدواج را جرم می¬داند، در واقع به عنوان يک ابزار فشار به راحتی از آن استفاده می¬شده است. و اين نوع شکنجه در تمام شهادت زن¬هايی که از زندان بيرون آمدند، وجود دارد.
- مساله تجاوز به زنان زندانی سياسی به طور گسترده¬ای مطرح شد، با اين که تعداد مورد¬ها محدود بود. ترانه موسوی است که همه میدانند به قتل رسيده است و هنوز معلوم نيست که جسدش کجا دفن شده است. خيلی از قرائن و شواهد در مورد اين که به او تجاوز شده يا نه ضد و نقيض است. به هرحال تحقيق در مورد آن هنوز ادامه دارد. من هنوز نمی-توانم با اطمينان امر تجاوز جنسی به او را تأييد کنم. با اين که من با کسانی صحبت کردم که آن¬ها اولين کسانی بودند که با ترانه در زندان بودند و يکی از آن¬ها اين خبر را بيرون آورد و بعد منتشرش کردند. با اين همه مطمئن نيستم. به دليل اتفاقاتی که برايش افتاده است. بعد بحث مريم صبری است که در بهشت زهرا در مراسم چهلم ندا دستگير میشود. بعد از کشور فرار می¬کند و خيلی روشن و علنی مصاحبه می¬کند و روايت تجاوز به خودش را می¬گويد. مريم صبری تنها شاهد زنده از تجاوز جنسی در زندان¬ در ايران است. ما مورد سعيده پورآقايی را داريم که مشخص شد که دروغ است و ساختهی وزارت اطلاعات بود و تاثير زيادی داشت که بحث تجاوز و بحث شکنجه جنسی بخوابد. اين استراتژی ای بود که وزارت اطلاعات استفاده کرد برای اين که وانمود کند که اساسا اصل قضيه کاملن دروغ بوده است. اصلی در منطق و رياضی جديد هست که به آن مثال نقض می¬گويند. وقتی که فرد يک قاعده کلی را مطرح می¬کند و يک نفر تنها آن قاعده را نقض می¬کند کل قضيه زير سوال می¬رود. اين اتفاقات سبب شد که تجاوزهايی که در دههی ۶۰ شده علنی و دوباره مطرح شود و مخاطبين بيش¬تری پيدا کند. فيلم¬های آن¬ها در اينترنت دست به دست می¬گشت. و به خصوص اين مساله در ايران خيلی مطرح شد. هم چنين کسانی مثل فرشته قاضی و محبوبه عباسقلیزاده بعد از دهه¬ی ۶۰ زندانی بودند آمدند روايت کردند که چه برسرشان در زندان¬ها آمده است و با استفاده از شکنجه جنسی چه اعترافاتی از آن¬ها گرفته شده است.
- ويژگی سومی که استراتژی اصلی بود اين که تعداد زيادی زن در وقايع پس از انتخابات دستگير شدند، نه زنانی که در خيابان دستگير میشدند. زنانی که فعال سياسی بودند يا روزنامهنگار و حتا فعال جنبش زنان بودند. آن¬ها در بسياری موارد در رابطه با کار سياسیشان مورد بازجويی قرار نمی¬گرفتند بلکه به دليل نوع ارتباطاتی که با مردان سياسی (که آنها هم دستگير شده و زندانی بودند) داشتند يا نوع ارتباطاتی که با احزاب داشتند بازجويی می شدند. از اين گروه از زنان استفادهی ابزاری می¬شد. برای اين که يک سری اعتراف از آن¬ها گرفتند که با آن اعتراف¬ها مردان را هم راحت تر بشکنند. من گزارش¬های متعددی دارم. مثلن خانم جوانی بود که از لحاظ سياسی بسيار فعال بود عضو يک حزب بود و ...، در زندان به هم¬بندی¬هايش گفته است که "من آرزو به دلم مانده که از من راجع به کارهای خودم بپرسند، يک چيزی غير از مسايل جنسی بپرسند. يا سوالهايی که از اين نوع نباشد که وقتی که توی اتاق با آقای فلانی بوديد چه¬کار می-کرديد." متأسفانه اين ويژگی بود که خيلی هم کارايی داشت. و بسياری از اعترافاتی که بعد از انتخابات گرفته شد پشتش يک داستان جنسی خوابيده بود و در اين جا زنان دوباره ابزار شده بودند. تجربهی اين زنان تجربهای تلخ و دردناک است که اميدوارم که در آيندهای نزديک نوشته شود.
از اين مرور که بگذرم می¬خواهم بگويم که با تمام اين اتفاقاتی که در اين سی¬سال افتاده است و مستندات پراکنده¬ای که هست و هم-چنين فرصت بی¬نظير تاريخی که در طول وقايع بعد از انتخابات برای طرح مسالهی شکنجهی جنسی داشتيم، با اين حال موضوع شکنجهی جنسی زنان در مقايسه با مسايل ديگر مورد توجه جنبش زنان قرار نگرفت. بر سر آن به صورت متمرکز کاری انجام نشد، کار درست و شسته رفته¬ای انجام نشد. اميدواری من که بتواند در آيندهای نزديک هم کار شسته رفته¬ای انجام شود تقريبن به نااميدی تبديل شده است و چرايی آن را خواهم گفت. ولی پيش از آن مهم است گفته شود اين کار، هر گروهی بخواهد در بارهی آن کار بکند، با يک سری چالش¬های معين روبهرو خواهد شد:
۱- مشکلات در رابطه با مستند¬سازی
وقتی که اتفاقی در اتاق در بسته بين بازجو و زندانی می¬افتد بعدن هيچ شهادتی معتبر نخواهد بود. در بسياری موارد که تجاوز به زندانی گزارش شده است بسياری موارد زندانی حتا صورت بازجويش را نديده چون چشم بند داشته است و صورت بازجويش را نمی¬تواند توصيف کند. بنابراين سخت بودن اثبات مساله يکی از چالش¬هاست. چون من مدام موردهای شکنجه¬های جنسی زنان را مقايسه کردم با کشتار ۶۷. چون به هر حال کشتار ۶۷ بازماندگانی دارد که بتوانند آن را روايت کنند. اما در شکنجه¬های جنسی چون اين اتفاق بين بازجو و زندانی افتاده کم¬تر روايت می¬شود.
۲- تابو بودن بحث شکنجهی جنسی
برای همه کسانی که موضوع اين نوع شکنجه بودند، همين¬طور برای خانواده¬های آن¬ها و جامعه¬ی سياسی که به¬ آن وابسته هستند، سخت بوده که در باره آن سخن بگويند و اين چالش دوم است. در اين¬جا بگويم که در ميان قربانيان شکنجه جنسی، آدم¬هايی هستند که ما آن¬ها را می¬شناسيم حتا دوستان ما هستند ولی يک بار هم راجع به آن حرف نزدند. يکی از با سابقه¬ترين زندانی سياسی که کتاب خاطراتش هم منتشر شده است به من گفت: "من تازه پس از اين همه سال متوجه شدم که يکی از هم¬بندی های من که با او در دوره خاصی در يک سلول بودم بارها برای بازجويی می¬رفت و هر بار به او تجاوز می¬شده و من متأسفم که نه آن دوره فهميدم و نه حتا بعدش او هيچ¬وقت در اين مورد صحبت نکرد. اما حالا پس از بيست سال او تازه در باره¬اش صحبت می¬کند و برای من درد بزرگی است که چطور آن موقع نفهميدم." بنابراين تابو بودن اين مساله هنوز به قوت خودش باقی است و فقط اين نيست که ما آزاد نيستيم حرف بزنيم ما اين جا آزاديم که حرف بزنيم اما نمی¬زنيم يعنی تابوها در ذهنمان و جامعه¬ای که به آن تعلق داريم وجود دارد.
۳- نبود تشکل های حامی قربانيان شکنجه جنسی
يکی ديگر از چالش¬ها، عدم وجود تشکل¬هايی که حول محور شکنجه¬ی جنسی به زندانيان سياسی بتوانند از قربانيان حمايت کنند و اين ضربه¬ی روحی که بوجود آمده را درمان کنند است. يعنی در اين رابطه بستر جامعه مدنی نداريم، چه در بحث مستند سازی و چه در بحث حمايت از قربانيان.
و طبيعی بود که من فکر کردم اگر در مورد شکنجه جنسی زندانيان سياسی بخواهد کار شود بايد برنامه¬ريزی کنيم که به هرکدام از اين چالش¬ها که باز هم هست فائق بياييم و بتوانيم با آن برخورد درستی داشته باشيم و بتوانيم پيش بريم. ولی بعد تحليلی¬هايی از مجموعه¬ از وقايع در ذهنم شکل گرفت که من به اين نتيجه رسيدم که اين¬ها همه ثانويه است. يک سری چيزها، بسترها، اساس¬ها و پايه¬هايی وجود ندارد که ديگه حالا ثانويه است ما مستند¬سازی نداريم، ديگه ثانويه است که ما سازمان غير دولتی(NGO) برای حمايت از قربانيان و کسانی که شکنجه جنسی شده¬اند نداريم، ثانويه است که ما مکانيسم¬های حقوقی را که بتوانند قربانيان شکايت کنند نمی¬شناسيم. ما از اساس گيرها و مشکلاتی داريم. حل شدن اين گيرها به اين آسانی هم نيست. بخش از آن تاريخی و بخش زيادی هويتی است. من از خودم پرسيدم که چرا اين جريان شکل نمی¬گيرد؟ برای من مهم بود که به عنوان آدمی که درگير اين مسايل بودم بيايم با شما در باره اين که سازماندهی حول محور شکنجه جنسی مهم است، حرف بزنم. برای من مهم بود که چرا تا به حال اين اتفاق، سازماندهی متشکل در اين رابطه، نيافتاده¬است؟ چرا هيچ ائتلافی حول اين محور صورت نگرفته¬است؟ چرا پس از بيست سال حرکتی در اين رابطه صورت نگرفته¬است؟ در اين آسيب شناسی من به يک مشکل گسترده¬تری رسيدم. چرا که در حول مسايل ديگر هم اشکالات سازماندهی وجود دارد. در اين روند من به اين نتيجه رسيدم، که تعريفی جنبش زنان در خارج از کشور از هويت¬¬ خودشان می¬کنند که نوعی هويت¬يابی است. اين نوع هويت يابی که تعريف غالبی است که فعالان جنبش زنان در خارج از کشور از خودشان می¬کنند و هويتی که برای خودشان قائل هستند در واقع مانع اصلی هر عمل فرا کنشی و عمل جمعی است که مبتنی بر يک عکس¬العمل نيست. اما تعريفی که من الان می¬خواهم ارايه بدهم از آن چيزی که جنبش زنان خارج از کشور خودشان را می¬دانند، يک تعريف غالب است. و مثل هر تعريف غالب ديگری هژمونی دارد و مثل هر تعريف غالب ديگری تغييرش سخت است. ولی لازم است متذکر شوم که استثنائاتی هم هست.
براساس تعاريف جامعه شناسانه و فلسفی هر نوع تعيين هويتی مبتنی بر تعيين مرزهای خود و ديگری است. در واقع ما هويت خودمان را در رابطه با ديگری تعيين می¬کنيم و می¬گوييم "ما آن ديگری نيستيم". از نظر من جنبش زنان در خارج از کشور هويت خود را برمبنای مرز "اصلی" و "غير اصلی" (فرعی) تعيين می¬کند. يعنی اساس مرزی که فعالان جنبش زنان در خارج از کشور برای تعيين هويت خود می¬کشند "داخل" و "خارج"س است.اين ديدگاه ميگويد "کار واقعی در ايران انجام می¬شود و آن کار، اصالت دارد و من همواره فرعی هستم " يعنی هويت خود را با دو چيز تعيين می¬کند:
۱- من خارج از ايران هستم، يا تبعيدی.
۲- من فرعی¬ام.
بلافاصله پس از اين تعيين هويت، مساله تعيين استراتژی پيش می¬آيد و استراتژی اصلی مبتنی بر اين هويت چيزی جز "حمايت-گری" نيست. يعنی منی که خارج از ايران هستم، فرعی و عقبه هستم، کاری نمی¬توانم بکنم جز حمايت¬گری. يعنی حمايت از کار اصلی که در داخل ايران صورت می¬گيرد. اين تعريف "حامی" در بسياری اوقات می¬تواند فلج کننده باشد. وقتی جنبش زنان در ايران پويا است می¬تواند حرکت و سازماندهی کند و عده¬ای هم خارج از کشور از آن حمايت می¬کنند، به نظر می آيد که اين ديدگاه پاسخگوست. اما زمانی که مثل الان که جنبش زنان در ايران به دليل شرايط سياسی به دليل سرکوب گسترده چندان نمی¬تواند پويا باشد، جنبش حمايت کننده در خارج از کشور می¬خوابد چون بر رابطه اين دو، قانون ظروف مرتبطه حاکم است. برای اين که نمی-توان از "عدم" حمايت کرد. وقتی چيزی نيست از چه¬چيزی می¬توان حمايت کرد؟! و به نظر من يکی از نقاط اصلی است که فلج-کننده می¬شود.
من حتا فکر می¬کنم که ما می¬توانيم حامی باشيم. ما می¬توانيم از خواسته¬ها حمايت کنيم. می¬توانيم خودمان را اين¬گونه تعريف کنيم که ما حمايت کننده خواسته¬هايی هستيم که در داخل مطرح می¬شود ولی فلج نشويم در صورتی که در تعيين استراتژی هايمان، همانند سازی نکنيم. من اسم آن را گذاشتم استراتژی آينه بودن. متأسفانه فعالان جنبش زنان نه تنها هويت خودشان را بر مبنای حامی وفرعی بودن تعريف کردند، بل¬که همان استراتژی¬هايی که در داخل اجرا می¬شود، اين جا هم عينا تکرار می¬کنيم بدون آن¬که زمينه (context) يکسان باشد.
حالا بر اين اساس، می خواهم يک مثال مشخص را مورد تحليل قرار دهم: مادران عزا دار و حاميان آن ها در خارج ازکشور.
در يک بستر اجتماعی يک عده مادر به طور خود جوش، يعنی کسانی که بچه¬هايشان کشته و يا زندانی شده اند در پارک لاله تجمع می¬کنند. شنبه¬ای شروع می¬کنند و اين ادامه پيدا می¬کند و حرکت ماندگاری می¬شود و دو خواست اصلی را هم مطرح می¬کند:
ـ آزادی همه¬ی زندانيان سياسی
ـ مجازات آمران و عاملان سه دهه¬ی گذشته (۳)
چه اتفاقی در خارج از کشور می¬افتد؟! درست فعالان جنبش زنان درخارج از کشور يک¬ شنبه¬ها می¬روند دم کليسای جامع (Dom) در کلن، يا کليسايی در آمريکا يا کشورهای ديگر و پلاکاردی دستشان می¬گيرند تحت اين عنوان : «آزادی همه¬ی زندانيان سياسی، مجازات آمران و عاملان سه دهه¬ی گذشته» و می¬گويند ما "حاميان" مادران عزادار هستيم. مشکل اين جاست که اين حرکت در بافت و زمينه ايران بوجود آمده و پويايی خودش را دارد؛ بعد هم دستگيرشان می¬کنند و خبر می¬شود. اما در اينجا، نهايت خاصيتی که اين نوع فعاليت دارد شايد وقتی مادر عزاداری در ايران جلوی کامپيوتر اين حمايت را ببيند خوشحال و دل¬گرم شود اما کمکی به پيش¬برد آن خواسته نمی¬کند در حالی¬که در بافت و زمينه اجتماعی اين جا بسيار، بسيار امکانات، ابزار و موقعيت¬هايی وجود دارد برای پيش برد آن دو خواست. يعنی ما می¬توانيم بگوييم حامی آن دو خواست هستيم ولی ابزارهای مبارزه ما در اين جا خيلی بيش¬تر از مادران عزادار در ايران است. ما خيلی کارها می¬توانيم بکنيم اگر فکر کنيم که حامی نيستيم. يعنی در استراتژی هايمان حامی نيستيم، ما آينه نيستيم.آينه مثال خوبی است وقتی ما در برابر آينه دستمان را بالا می¬بريم در آينه هم ديده می¬شود اما وقتی از جلوی آينه رد می¬شويم ديگر هيچ تصويری در آينه نيست. در عين حال تصوير در آينه واقعی نيست و عنيت ندارد. در حقيقت اين نوع کار يک نوع تفکر است. مادران عزادار در جاهای مختلف تصميم گرفتند که به کارهايشان سر و سامان بدهند و دور هم جمع شوند. من يادم است که يکی از دوستان من که او هم تازه از ايران خارج شده بود بحثی سر اسم¬گذاری اين شبکه شروع کرد. گفت چرا می¬گوييد "حامی" مادران عزادار؟ ما همه عزادار هستيم چرا تنها حامی مادرانی باشيم که در ايران هستند؟ خيلی فرق می¬کندکه تو خودت را به عنوان کنش¬گر ببينی يا حامی. اگر عامليت خود را در اين کنش ببينيم جور ديگری می¬شود. اگر تو قبول کنی که تو هم عزاداری آن موقع فرد عامل موضوع می¬شود و فکر می¬کند که چگونه می¬تواند اين خواسته¬ها را به جلو ببرد.
اما حامی بودن به آن صورتی که قبلن توضيح دادم کنش¬گری نيست. چون کنش¬گر استراتژيست نيزاست، کنش¬گر هرعملش را براساس بافت و زمينه موجود تعيين می¬کند. کنش¬گر ارزيابی در مورد کارش دارد. و می¬تواند بگويد کجا درست عمل کرده و کجا اشتباه.
در واقع اين حامی بودن در ذهن فعالان جنبش زنان در خارج از ايران حک شده است. به نظر من اگر اين فيلتر در ذهن ما نبود بسياری از کارها را ميشد بهتر به پيش برد. خلاصه اين دوست ما گفت حامی را برداريد و بنوسيد مادران عزادار. و اين عزادار بودن خود را باور کنيد. داستان¬های خودتان را بياوريد و روايت کنيد. ما هر کداممان در اين سی سال حداقل عزادار يکی بوديم. اما بالاخره پس از بحثهای زياد اين دوستان قبول نکردند. وقتی فکرکردم ديدم يک چيزی در ذهنمان فيلتر شده است. اگر اين فيلتر در ذهن ما نبود حداقل يکی می توانست به فکرش برسد که به جای رفتن جلوی کليسا برود با دو وکيل راجع به شرايط ايران صحبت کند و بگويد که اين قربانيانی که اين جا هستند و مثلن من هم يکی از آن¬ها هستم آيا ما می¬توانيم در اروپا برای خودمان و آن¬هايی که در ايران هستند کاری بکنيم؟ يا در مورد آزادی زندانيان سياسی کاری را بکنيم که در ايران نمی¬شود انجام داد و مثلن اطلاعات زندانی ها را در اختيار وکلای اين جا قرار داد. من فکر نمی¬کنم با استراتژی¬های در ايران ما بتوانيم کار خود را درخارج از کشور پيش ببريم.
می¬خواهم برگردم به موضوع خشونت جنسی و اين که بحث تجاوز جنسی به زندانيان سياسی در ايران در طول اين سی¬سال قابل پيگيری نبوده است. ما تا زمانی که بخواهيم آينه وارعمل کنيم، تا زمانی که خود را حامی تعريف کنيم اين قضيه نمی تواند پيش برود و ما نمی توانيم کاری از پيش ببريم. در شرايط فعلی، کار واقعی در مورد شکنجه جنسی فقط در خارج از مرز های ايران امکان پذير است و فقط بر اساس استراتژی¬ها و موقعيت¬های مکانی و زمانی اينجا ممکن می¬شود. بنابراين ما نمی¬توانيم که يک چشممان به داخل باشد که يکی يک کاری بکند و ما دنبال او برويم. در داخل و با توجه به شرايط موجود کسی کاری در اين زمينه نمی تواند بکند. اصلن بحث تجاوز به دختران باکره مستند نشده است. بنابراين اگر شکنجه¬ی جنسی زندانيان سياسی تا بحال مستند نشد همه¬ی ما که اين جا هستيم به نظر من متهم هستيم و همه¬ی ما متهميم برای آن که آن لحظه تاريخی که لازم بود استراتژی-هايمان را بازبينی کنيم، نکرديم، هويت خودمان را باز تعريف نکرديم و فرزند زمان خويش نبوديم.
پانوشت ها:۱. برای اطلاعات بيشتر در باره اين سمينار، به اين نشانی مراجعه کنيد:
http://www.shabakeh.de/archives/individual/002060.html
۲. اشاره به سخنرانی هما مرادی در همان سمينار با عنوان "زنانگی" وتابوی قدرت و خشونت"همبستگی و.،يا رقابت"
۳. البته بعد از اين سخنرانی، يک خواسته ديگر هم به خواسته های مادران عزادار اضافه شده و آن هم، لغو مجازات اعدام است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید