احمد احرار، یکی از برجسته ترین روزنامه نگاران ایران که از دهه ۳۰ وارد مطبوعات شد و اولین فعالیت های خود را در دوران دولت مصدق گذراند، در پایان ۴۳ سال دوری از خانه و زادگاهش در پاریس درگذشت.
او از همان زمان دوران جوانی به دلیل آشنایی و دوستی با سیاست پیشهگان، از طریق این مردان سیاست، بر امور سیاسی هم اثر می گذاشت.
احرار در روزنامه اطلاعات، با رفتار محکم و مودب، در صف بزرگان موسسه به حساب می آمد. او دو سال بعد از ورود به این موسسه، سردبیر مجله جوانان اطلاعات شد و مدتی هم خبرنگار پارلمانی.
او به اتفاق علی باستانی، ر. اعتمادی، رسول ارونقی کرمانی، هوشنگ پور شریعتی و منصور تاراجی از اولین دوره امتحانی روزنامه اطلاعات موفق از کار درآمد. این گروه جدید و جوان به سرعت در نشریات موسسه، میدانی یافتند و این خون جدیدی بود که در رگ های روزنامه اطلاعات جاری شد.
از مشخصات اولین نسل از جذب شدگان برای موسسه اطلاعات، وفاداری آنان به عباس مسعودی بنیانگذار روزنامه بود؛ کسی که همزمان عضو مجلس سنای ایران نیز بود. در این نسل، احرار موقعیت ویژهای داشت که نشان از اعتماد موسسه به وی بود.
احمد احرار در سال های پایانی زندگی سناتور مسعودی عملا معاونت موسسه را به عهده داشت و خیلی زود نوشتن هر روزه سرمقاله روزنامه، که از حساسترین بخش ها بود، بر عهده او گذاشته شد.
ارتباط وسیع احرار با رجال سیاسی قدیم و جدید، کسانی مانند سپهبد فضلالله زاهدی، سپهبد نادر جهانبانی، عدل الملک دادگر، عبدالحسین اورنگ، سلیمان بهبودی، مظفر بقایی و سناتورها و وزیران به او امکان میداد که در فرصت های مهم مطالبی به دست آورد که نوشته هایش را وزن و اعتباری بیشتر دهد.
در سال ۳۶ به عنوان دبیر سرویس اجتماعی روزنامه اطلاعات منصوب شد و در فرصت های مختلف در زمانی که سردبیران روزنامه تغییر مییافتند، او اداره تحریریه را به عهده می گرفت تا سردبیر تعیین و قطعی میشد.
احرار همچنین سردبیری نشریات هفتگی «اطلاعات جمعه» و «اطلاعات جوانان» را هم در دورههایی برعهده داشت.
وی علاوه بر روزنامه نگاری که اصلی ترین خواستش بود، از اواخر دهه سی به نوشتن رمانهای تاریخی هم مشغول شد. برخی از این کتاب ها با توجه خوانندگان هم روبرو شد.
یکی از موفقترین آنها اثری بود به نام «توفان در ایران» که به حوادث پیرامون جنگ جهانی دوم و اشغال ایران توسط متفقین مربوط می شد. او در سال ۱۳۵۵و سه سال بعد از انتشار این کتاب، مدال پنجاهمین سالگرد سلطنت پهلوی را دریافت کرد.
از دیگر کتابهای احمد احرار میتوان به «مردی از جنگل»، «افسانۀ شجاعان»، و«دو قرن فراز و نشیب مطبوعات و سیاست در ایران» اشاره کرد.
چندباری امیرعباس هویدا نخست وزیر وقت، به او پیشنهاد مقاماتی در دولت داد که نپذیرفت. حتی پیشنهاد دو سال بعد وزیر دربار هم، با بی میلی احرار به جایی نرسید. اصرار داشت که روزنامه نویس بماند.
او که در همه عمر تنها زیست، همزمان با انقلاب ۵۷ در خارج از کشور بود، همان جا دوستان و همکاران وی را وادار کردند که از بازگشت به کشور خوددداری کند تا اوضاع آرام گیرد؛ خیالی که هرگز به حقیقت نرسید.
در دوران اینترنت، شایع شد که در زمان انتشار مقاله معروف «ایران و استعمار سرخ و سیاه» به قلم کسی به نام «احمد رشیدی مطلق» در روزنامه اطلاعات، احرار سردبیری این روزنامه برعهده داشته و این مقاله با تایید او منتشر شده است.
اما احرار خود در غربت در مصاحبههایش به تفصیل توضیح داد که در زمان انتشار مقاله احمد شهیدی سردبیری اطلاعات را برعهده داشته و البته، شهیدی برای انتشار آن مقاله با احرار مشورت کرده بود.
احرار میگفت که با انتشار این مقاله به شدت مخالف بوده و نظرش را به احمد شهیدی گفته. اما نه مخالفت او و نه تلاشهای شهیدی در نهایت نتوانست جلوی انتشار این مقاله را بگیرد.
او بعد از ۴۳ سال زندگی در اروپا، در حالی که ۸۸ سال از عمرش می گذشت، بعد از ماهها بیماری، رنجور در خانه سالمندانی در پاریس درگذشت.
در ۳۵ سال از دوران مهاجرت که در پاریس گذشت، احرار همچنان به روزنامه نگاری و نوشتن مقالات برای نشریات فارسی ادامه داد. او به دعوت مصطفی مصباحزاده، بنیان گذار موسسه کیهان، زمانی که روزنامه کیهان لندن منتشر شد، مقالات هفتگی را نیز به عهده گرفت.
سرانجام نیز بعد از مرگ هوشنگ وزیری که سردبیری کیهان لندن را به عهده داشت، احرار سردبیری این نشریه را در غربت برعهده گرفت. در همین دوران تهیه سومین بخش از خاطرات اردشیر زاهدی به وی سپرده شد که با دقت همیشگی او، یکی از کم عیبترین زندگی نامههای بزرگان سیاست ایران را به اتمام رساند.
در این سالها آپارتمانی در محله پانزدهم پاریس محل اقامت وی شد. در میان انبوه کتاب ها و یادداشت هایش.
در تهران هم جز این نبود. همان آپارتمان خیابان هدایت تهران جایگاهش بود و آرزو داشت در همان جا بمیرد که نشد. اهل محل در تهران عادت داشتند که اول صبح ها، جیپ روزنامه اطلاعات می رسید و پاکتی را می گرفت و می برد. و ساعتی همان جیپ برمیگشت تا این بار مرد خوش چهره و شیک و خندهروی محل را در حالی که پیپ را در گوشه لب داشت، به موسسه اطلاعات ببرد.
احرار مانند بسیاری از دوستانش، در سالهای آخر زندگی وصیت کرده بود که سوزانده شود. حاصل این که در پرلاشز سوزانده شد و به احتمال بسیار در گورستان مون پارناس که ایرانیان بسیاری در آن جا نشان دارند، دفن خواهد شد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید