گریز از پذیرش تقصیر، و فرافکندن و نسبت دادن ضعفها، ناکامیها و واماندگیها به دیگران، گرایشی قدرتمند در روش و منش فرهنگی و سیاسی درجامعۀ ماست. این اختلال به عنوان یکی از انواع فرافکنی، نه فقط در میان مردم عادی حتی در میان روشنفکران جامعه وجود داشته است، روشنفکرانی که تلاش بی وقفه در راستای جستجوی حقیقت، و نقد و بازنگری افکار و رفتار خویش، شناخت جامعه و کوشش برای برداشتن موانع در راه پیشرفت انسان و جامعه میبایست از ویژگی آنها باشد.
این " گریز" واکنشی روانی -احساسی و عاطفی ست که بر بستر نا آگاهی و یا به عنوان تلاشی هدفمند برای به انحراف کشاندن و سمت و سو دادن به افکارعمومی برای پرداختن به مسایل، موضوعها و عوامل غیرواقعی پدید میآید. نقش ناکامیهای عقیدتی، آرمانی، باورهای اجتماعی و سیاسی و پیش داوریهای اعتقادی (دینی - مذهبی، ایدئولوژیک و...) را نیز در گریز از پذیرش تقصیر و فرافکنیِ کین توزانه باید دید.
یکی از نقدهایی که متوجه روشنفکران و جامعه روشنفکری ست ویژگی زیانباری ست که با مفهوم " دشمنی"، " کینه اندوزی"، "کین توزی" یا " روسانتیمان" (Ressentiment) به عنوان بخشی از" بحران ذهنی روشنفکری ایران " مورد بحث و گفت و گوست، " اگویی که دشمنی میآفریند تا خود را از احساس گناه رها کند" با این اندیشه که "باید دیگری وجود داشته باشد تا من بتوانم از این احساس حقارت و نفرت آزاد بشوم. " (۱).
عدم پذیرش مسئولیتهای فردی، اجتماعی و تاریخی از موانع مهم در راه رشد روشنفکران و روشنفکری ست. همه ضعفها، حسهای ناخوشایند تحقیر شدگیها، واماندگیها و عقب ماندگیهایمان را به گردنِ عربها و مغولها و... و سپس تر روسها و انگلیسیها و امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم امریکا انداختن، نگاهی مسئولانه و روشنفکرانه به تاریخ و رخدادهای سیاسی و اجتماعی نبوده است. بی تردید نقش عوامل "بیگانه" و "خارجی"ها در بروز عقب ماندگیها را باید دید اما نقش اساسی و اصلی به خودمان و فقر فرهنگی، فلسفی و فقدان تفکر انتقادی بر میگردد، در پیدائی و تداوم چنین " فقر"ی نقش استبداد و ذهنیت استبدادی، مذهب، ضعف" ذهنیت علمی و فلسفی" و به طور کلی ساختارهای بازدارنده سیاسی و مذهبی و فرهنگی و اخلاقی را هم باید دید.
یکی از پدیدههای مهمی که در واماندگی و عقب ماندگی جامعه ما و نیز جنبش روشنفکری در میهنمان نقش داشته و دارد، پدیدۀ "غرب ستیزی" و انداختن همۀ مصائب به گردن "غرب" است. سخن بر سرِ نقد مفهوم و پدیده "غرب" نیست، روشنفکران غربی خودشان بزرگترین منتقدان شالودههای روشنفکری و روشنگری و"غرب" بودهاند، آنچه که " روشنفکر نماها" و بسیاری از کنشگران سیاسی و فرهنگی در رابطه با "غرب" مطرح کردهاند نه نقد که نفی مطلق" غرب" به ویژه مظاهر فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و صنعتی آن بوده است. برخی از این جماعت بی انصافانه نقش مثبت غرب را در تغییر جامعه ما، حتی در حدِ ماشین زیر پایشان انکار کردهاند.
چهره هائی نظیر سید احمد فردید، علی شریعتی، داریوش شایگان، جلال آل احمد، سید حسین نصر و مشابهین و شاگردانشان با غرب هراسی و مدرنیته ستیزی علاوه بر ترویج دشمنی و کین توزی و نفرت، موانع بسیاری در راه پیشرفت و توسعه در جامعه ایجاد کردهاند. این مجموعه در تقویت روشنفکر ستیزی و به قدرت رسیدن روحانیون و آخوندها نقش مهمی ایفا کردهاند.
"غرب ستیزان" با نفی مدرنیته و ارزشها و فرهنگ غرب افکارعمومی را نیز درهمین مسیر سوق دادهاند. رویکردهای غرب ستیزانه و مدرنیته هراسی این نوع افراد ترویج دشمنی و کین توزی در جامعه و تقویت آخوندیسم و خمینیسم بوده است.
بخشی از روشنفکران چپگرا نیز تحت عنوان و بهانۀ مبارزه با امپریالیسم غرب در شکل دادن به گفتمان غربستیزی و مدرنیتههراسی و هراس از ارزشهای فرهنگی و سیاسی غرب در دشمنی و کین توزی و فرافکندن ضعفها و خطاها یشان به بیرون از خود، نقش ایفا کردهاند.
این نوع بیرون ریختن و فرافکندن لغزشها و خطاها با هدف راضی کردن خود و کاهش احساس گناه، اضطراب و استرس ناشی از فکر و عمل ناپسندِ خود، انجام میشود. فرافکندن سهیم کردن دیگران در حسهای ناخوشایند خود نیز هست، فرافکن و کینه توز و حسود نه فقط عیب خود به گردن دیگران میاندازد حتی عیبها و نقصهای طرف مقابل را بر پایه خواست و میل خود بزرگ و غیر واقعی جلوه میدهد. فرافکن وقتی لغزش و خطائی مرتکب میشود، به ویژه آن هنگام که لغزش و خطا بر ملا میشود، سعی میکند طرف مقابل و مخالف خود (و حتی موضوع و فاعلی خیالی) را خطاکار نشان دهد و او را همسان وهمسنگ خود یا بدتر از خود وانمود کند.
برخورد احساسی و عاطفی، و گاه شیفته وار و نوستالژیک به گذشته تاریخی و یا پارهای ارزشهای فکری و فرهنگی و ادبی مان با این خیالپردازیها که ما همه چیز داشتیم و دیگران آن را از ما گرفتند، یکی دیگر از عواملی ست که بخشی از روشنفکری مان را به ورطه فرافکنی و " روسانتیمان" سوق داده است.
فرافکنی با پارهای از مکانیسمهای دفاعی - روانی مثل انکار کردن، تحریف کردن، تهاجم انفعالی، واپس زدن و تلاش در فراموش کردن نزدیکی دارد. روش " فرار به جلو" که در عرصهٔ سیاست و میان سیاسیون رایج است، یعنی در موضع خطا کاری و ضعف قرار داشتن اما از بی خطائی و بی لغزشی، و از قدرتمند بودن سخن گفتن و تلاش برای نشان دادن کنترل و مدیریت از موضع ضعف، با فرافکنی همخوانی هائی دارد. "تئوری توطئه" و توطئه بینی و بد گمانی نیز در بطن خود نوعی فرافکنی نهفته دارد.
فرافکنی ضعفها و واماندگیها فردی و اجتماعی به گردن دیگران نیز در روابط میان افراد و گروههای اجتماعی جامعه وجود دارد، روندی که مانع شناخت ریشهها و دلایل ضعفها و واماندگیها شده است و روابط اجتماعی و همبستگی اجتماعی را دچار عدم تعادل و اختلال کرده است. این ویژگی زیانبار"خطای خود را ندیدن و آن را به گردن دیگران انداختن" را مردم میهنمان حداقل دو قرن اخیر شاهد بوده و تجربه کردهاند.
فرافکنی درون جامعهای را برای نمونه در رابطه با انقلاب بهمن ۵۷ شاهدیم.
هرکس و هر جریانی بروز این انقلاب و نکبتهای ناشی از آن را بدون کمترین احساس مسئولیت تاریخی نسبت به عملکرد خود، به گردن دیگری میاندازد، و این همان راه و روش و روندی ست که مانع شناخت دقیق این پدیده و درس گیری از آن شده است. فرافکنان راه بررسی و نقد سازنده در رابطه با انقلاب بهمن را بستهاند و به دلیل عدم علاقه مندی به شناخت واقعیت و دست یافتن به حقیقت، فقدان حوصله و صبوری لازم و نیزتعصب ورزیدن به نظر و اعتقاد ومیل و خواست خود امان نمیدهد پدیده انقلاب بهمن ۵۷، و یا هر رخدادی که بر وفق مراد او نبوده و نیست، به درستی و واقع بینانه بررسی و شناخته و از لغزشها و خطاها درس گرفته شوند. شکست خوردگان و غرض ورزانِ عرصههای سیاسی، عقیدتی و آرمانخواهیهای اتوپیائی غیرمسؤلانه وبا نادیده گرفتن پیوندهای تنگاتنگ پدیدههای تاریخی و اجتماعی، فرافکنی میکنند و علل رخدادها و حوادث را به بیرون از خود نسبت میدهند. این نوع نگاه نه فقط راه درس گرفتن و تجربه آموزی نیست بلکه سبب تشدید درگیریهای اجتماعی و بروز و تشدید خشم و خشونت وخصومت میان افراد و گروههای اجتماعی خواهد شد و راه گشا نبوده و نخواهد بود.
****
منابع:
۱- داریوش آشوری: "رهیافتی به بحران ذهنی روشنفکری ایرانی در پرتو مفهوم کین توزی نزد نیچه و ماکس شلر"
گزارش فیروزه خطیبی، لس آنجلس، بخش مطالعات زبان و فرهنگ خاورمیانه دانشگاه لس آنجلس،
۱۴ خرداد ۱۳۹۱ - ۳ ژوئن ۲۰۱۲ / و ن. ک به نشریه نگاه نو، ش. ۱۱۷، بهار۱۳۹۷
مفهوم 'کین توزی' و بحران ذهنی روشنفکری ایرانی - BBC News فارسی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
Momet
روح تاريخ و مسئوليت تاريخی را دريابيم!
هرگز نبايد اين پند تاريخ را ناديده انگاشت که: (تاريخ دائمآ درحال تکرار است، اما نه هميشه به يک شکل و بوسيله ی يک گروه!) و تمامی لغزش های بزرگ تاريخی هم درست در همينجا است. يعنی در همين دوختن نگاه فقط به شکل رخداد ها و تمرکز فکری بر رویکيستی بازيگران سياسی و نديدن روح سناريو و نيانديشيدن به برايند دگرگونی... های سياسی...
کوبيدن شاهزاده پهلوی امروز... بهترين دفاع از سید علی خامنه ای است... گيريم که همين فردا رضا پهلوی را ترور کردند و یا سرش را مثل پدرش زیر اب کردنندو در چاه انداختند، در اينصورت چه تحول مثبتی در ايران رخ خواهد نمود و چه چيزی به آن مردم دربند و اسير خواهد رسيد و چه سودی زان ميان برای ما حاصل خواهد شد..؟
خویشکارهای مسئولانه
دروووود بر آقای نقره کار عزیز!
تحشیه ای و تصدیقی بر حقیقتگویی شما.
اول از هر سخنی، آفرین من بر شما باد که با دلیری، انگشت بر زخمی گذاشته اید که بیش از یک قرن است مدام کتمان شده و زیر فرش رانده و در هر کوی و برزنی پشت گوش انداخته شده است. انسانی که خودش را جمیع کمالات مادرزادی میداند و هیچ خطایی در اعتقادات و نظرات و باورها و به بیانی دیگر «ادّعای حقیقت مالکی» خودش نبیند و نشناسد، هر گونه خطایی را انکار میکند، چه از طرف خودش، چه از طرف سازمان و حزب و گروه و فرقه ای که به آن تعلّق دارد و پیوسته تلاش میکند که از توضبح دادن در باره چرایی خطا طفره رود و مقصّر و باعث و بانی هر مسئله ناخوشایندی را به گردن دیگرانی بیاندازد که با شابلون عقیدتی و مرام و مسلکی خودش ناهمخوان یا در تقابل است. و این یعنی، مسئولیّت گریزی مغرضانه و از خود متشکر بودن تکبّری.
هنوز به ذهن هیچکدام از اینهمه مدّعیان حقیقتمدار – مهم نیست به چه چیزهایی اعتقاد داشته باشند - خطور نکرده است که حقیقت، هیچگاه مالک ندارد و مدام باید در جستجویی او بود یا به قول شوپنهائوور « حقیقت، روسپی سر کوچه نیست که با هر کسی بخواهد، همبستر شود». هیچ چیزی در طول تاریخ هفتاد سال اخیر ایران به روند روشن اندیشی و لایروبی فرهنگ باهمستان و گلاویزی سنجشگرانه با تمام ابعاد آن از کهنترین ایام تا امروز، آسیبهای هولناک نزده است که تلاشهای مثلا کنشگران سازمانها و احزاب سیاسی و تحصیل کردگان ایرانی موجب و مسبّب آن بوده اند.
اینکه ما به جای اندیشیدن در باره محتویات ذهنیّت فردی و سپس هویّت جمعی خودمان بیاییم و رمز و راز عقب ماندگیهای خود را و تمام کاسه کوزه فلاکتهای کشوری و اجتماعی را سر دیگران – چه خودی باشند، چه بیگانه – بشکنیم، به معنای اینست که ما هیچ درک منطقی و صحیح و بی طرف و بدون غرض از خودمان و دیگران نداریم. مسئله نفرت پراکنی و دشمنی را تا سر حد کینه توزیهای مالیخولیایی ارتقا دادن، نشانه ای از بیماریها و اختلالات روانیست؛ زیرا هیچ انسان اندیشنده و صاحب فکری نمی آید در خصوص مسائل فرهنگی و اجتماعی و کشورداری باهمستان میهنی به جای اندیشیدن در باره مُعضلات و مسائل میهنی به اقدامهایی بکوشد که فقط به دوام نفرت و دشمنی و ایجاد خونریزی و کشتار و فلاکتهای هولناک منجر شود.
درک و فهم مسئله سنجشگری و تلاش برای پوست اندازی و نو شدن به سوی فرزانگی و فرهیختگی و استقلال اندیشه به اذهانی منوط است که نخستین گامها را در باره محتویات ذهنیّت خود به کار ببندند و صادقانه در سنجشگری آنچه در مغز خود انباشته اند، گام به گام با صمیمیّت به دیگران نشان دهند که چگونه از عقاید زنگار گرفته و شابلونی و آکبندی گسسته اند و به افکار و ایده های فردی خود رسیده اند. انسانی که پُر از عقاید نافهمیده و ناگواریده و ناسنجنده دیگریست، انسانیست حمّال و مفعول و متعه و تابع و قربانی دیگری؛ ولو دیگری انبیاء و رسولان و فیلسوفان و متفکّران و غیره و ذالک باشند.
هر ایرانی در عرصه های مختلف فرهنگی و کشورداری، زمانی میتواند موثر باشد که نه تنها مسئولیّت اقدامها و گفتارهای خودش را به عهده بگیرد؛ بلکه در عمل و گفتار و اندیشیدن، صمیمیت و راستمنشی خودش را اثبات کند. با آویختن به دمب افکار و ایده های دیگران، هیچکس نمیتواند «اصالت» خودش را حفظ کند. تراژدی غم انگیز طیف کثیری از کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی در این است که نه تنها کپی افکار و ایده های متفکّران و فیلسوفان و دانشمندان و اساتید باختر زمینی نیستند، بلکه حتّا نسخه جعلی افکار و ایده های آنها نیز نیستند. به همین دلیل نه میتوانند از افکار و ایده های آنها به خویشاندیشی انگیخته شوند تا بتوانند به اهمیّت خویشکاریهای خود در گلاویز شدن با مسائل و معضلات وطنی پی ببرند، نه شاگردانی گشوده فکر و مادروار هستند که بتوانند از مایه های فکری متفکّران و فیلسوفان به آبستن شدن ایده ها و افکاری باردار شوند که منشاء و بستر آنها؛ بُنمایه های فرهنگ باهمستان ایرانی باشند. سرگردانی و دربدری و بدبختی طیف کنشگر و تحصیل کرده ایرانی در گریزهایی نهفته است که مسئولیّت را نمیخواهد به عهده بگیرد و آیینه را به جای در مقابل دیگران گرفتن، در برابر صورت رفتارها و گفتارهای خودش از گذشته تا امروز بگیرد و در صدد علّت یابی و ریشه سوزی عواملی اقدام کند که موجب خطاها و بلاهتها و جهالتهای فردی و جمعی شده اند.
انسان بیدار و فهیم و دانش آموخته به کسانی میتوان گفت که خودش را به حیث ایرانی بودن کشف کرده باشد و بکوشد برای شناخت و آگاهی متّقن و مستدل و آفرینش باهمستانی سنگ تمام بگذارد که در خور کرامت و عزّت نفس انسانهای سرزمینش باشد.
همچنان درودها و آفرین من بر شما باد!
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان
افزودن دیدگاه جدید