رفتن به محتوای اصلی

● ادبیات

مینو مرتاضی لنگرودی
در معرکه بگیر و ببند مراسم ختم هاله وقتی دیدم زهره سحابی را دست بند به دست می برند تا در مسجد محبوس کنند. دلشکسته و گریان ایستاده بودم، یک نفر از لباس شخصی ها به سمت مرد جوانی که کنار من ایستاده بود آمد و زیر لب گفت پنج نفر را پشت ماشین پلیس که آنطرف خیابان هست محاصره کرده و نشانده اند تا ببرند دو تا خانم هم بین آنها هستند، بجنبید کمی شلوغ کنید تا بتوانیم فرارشان دهیم!! ولوله ای پُر از شادی و نشاطی طنز آمیز دختران و پسرها و حتی پیر زنان و مردان را در بر گرفت و آنها را تکان داد و از مبهوت شدن در
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
باز هم بیست و پنجم خرداد
شوقِ میعاد دیگری داریم
سبز و افراشته است و بی پروا
بر تن خویش اگر سری داریم
یادی از چشم خواهری برخاک
وعده ای با برادری داریم
آرمانی به نام آزادی
مهناز هدایتی
آسمان آبی تر از آبی می شود/ و یک مسافر مریض را به سرعت به پشت دیواره های بلند کوه ها می برد و برای همیشه مطرود می کند/ چهره ی زمین آریایی به سرخی می نشیند/ و زردی گونه های برگ ها به یکباره پنهان می شود/ و او می گریزد از دامنه ی همان آسمان/ که از صدای بمب های مکرر سوت رهایی را می نوازد
عقیل تقوی
بیان احساسات درونی در بین تمامی اقوام جهان مرسوم است و هر کدام به گونه ای احساسات درونی خود را بروز داده تا پیامهایی را به دیگران بفهمانند و درون خود را از این طریق آرام نمایند. قوم ترکمن یکی از اقوام ایرانی است که به دلیل اینکه دختران خود را در گذشته طبق میل والدین و بدون در نظر گرفتن خواسته دختر، درسن پایین به عقد مردی در می آوردند. پس از انتقال عروس به خانه داماد ، نوعروس نیز احساس درونی خود که سرشار از نارضایتی و ناراحتی و درد است را به اطرافیان در غالب ترانه هایی بیان می کند که به آنها در ز
دیانا ستار
گفتی که رها شدم زهی باور خام / محدودهء آزادی ما این قفس است / کافیست نگو دو گوشم از حرف پر است / در خانه اگر کَس است یک حرف بس است
احد قربانی دهناری
من خسرو را یک آن فراموش نمی کنم. کودکی اش، مدرسه اش، بازی اش، خوشحالی مسری روزهای نزدیک نوروزش، شورش، زیرکیش، مهربانیش، درکش: پنهان ترین احساس مرا حس می کرد. پس از دستگیری، من فقط چند بار خسرو را دیدم. از پشت شیشه ها با تلفن با او صحبت کردم. پسر جوان من، تکیده شد؛ پیر شد؛ شکسته شد. ولی هنوز شادی و امید در چشمانش موج می زد. در آخرین دیدار خوشحال بود و می گفت: بابا به زودی محکومیتم تمام می شود و آزاد می شوم. وقتی آزاد شدم می خواهم دانشگاه را تمام کنم و تمام وقت به نوشتن و ترجمه بپردازم. کتاب ها و
س. الف. مازنی
انسانهای زیادی در تمامی عرصه خاکی جانشان را بخاطر اعتقادات و اندیشه های انسانی فدا کردند.تنها چیزی که متفاوت است اسامی و زادگاه مبارزان راه آزادیست..یکی از کشورهای که انسانهای شریفی را در راه اعتلای خویش فدا کرد , ایران است. مبارزانی که زیر شدیترن شکنجه ها حاضر نشدند شرافت خود را بفروشند.مبارزانی که بعد از شهادتشان حتی خانوادهایشان اجازه دفن آنها را نیافتن.بر روی مزار آنها چیزی نوشته نشده .......مسببین اینگونه جنایتها چگونه میتوانند جواب مردم راه بدهند.
فیروزه صابر
روز 11 خردادماه هاله سحابی، قرآن پژوه، فعال جنبش زنان و از اعضای مادران صلح، در پی درگیری در مراسم ختم پدرش، مهندس عزت الله سحابی، درگذشت. بسیاری از فعالان جنبش زنان، تلاش کردند تا فاجعه مرگ دلخراش این زن برجسته ایرانی را با دل نوشته های خود، در جامعه بازتابانند. فیروزه صابر، یکی از یاران نزدیک هاله سحابی که شب پیش از مرگ اش را نیز به تمامی با او گذرانده بود، دل نوشته ای را به نگارش درآورده که در زیر می خوانید:
د. ج
پایان فیلم‌نامه كه هنوز مشخص نیست. من و تو در این فیلم‌نامه قرار است چه نقشی ایفا نماییم؟ آیا باز هم در گوشه‌ای نشسته‌ و نظاره‌گر خواهیم بود؟ آیا نمی‌توان به هم‌كوشی بر جهت تقدیری فایق شد؟ آیا شرافت انسانی‌مان اجازه دست روی دست گذاشتن را می‌دهد؟ و آیا راه نجات، باز هم انقلابی دیگر با هیجانات كاذب است كه نتیجه معكوس آن را دیدیم؟ كافی است باور كنیم كه فیلم‌نامه نویسِ اصلی اختیار داده كه هر كدام از ما نقشی اساسی در روند ایرانی بهتر ایفا كنیم. كافی است باور كنیم كه می‌توانیم به همیاری هم دیگر شاهد ك
بهرام رفیعی
زمینه چینی برای حضور در عرصه سینما و پیشنهاد معاونت سینمایی در سپاه و بسیج البته اولین گام و خواسته فرماندهان سپاه برای حضور در عرصه رسانه های تصویری نیست. آذرماه سال گذشته نیز فرمانده کل بسیج از تشکیل گروه تلویزیونی بسیج خبرداده بود.
سیف فرقانی
در روزگار نابسامانی که بیداد حکومتی بر تار و پود «حیات اجتماعی» چنگ انداخته است و به گونه ناهمزمانی «نقد» حافظ را از روزگار زهدنمائی و جزم گرائی متولیان خشک مغز مذهبی را تداعی می کند، خواندن اثری از پیشینیانی که در این سرزمین روزگار گذرانده اند و گرم و سرد، تلخ و شیرین دوره خود را در کسوت کلام فشرده کرده اند، خالی از لطف نیست. بویژه که پرده از بیداد زمانه خود برمی دارد که گویی همزاد بیداد زمان ما است. و همه از سَرِ همزمانی ناهمزمانها است در این بیشه زار کشاکش داد و بیداد.
مهناز هدایتی
آریایی زاده ام تاریخم هزاران ساله شاهنشاهی ست
گرچه نامردان نا ایرانی هزاران بار کشتندم ولیکن
کوه نا افتاده ام تاریخم هزاران ساله شاهنشاهی ست
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
خاتمی یکبار دیگر تخم کرد/ باغ را با خیش حکمت شخم کرد/ گفت از زیر عبا با دلبری/ ظلم ها شد بر نظام و رهبری/ گفت : کز آحاد ملت صبح و شام / ناسپاسی رفت بر اصل نظام
آریانه یاوری
تازه آغاز بهت من است در کوچه های پر از دوده
هی پلک می زنم ....به بادهای وفادار مزاحم می اندیشم
میان زنان هوچی فربه که به مرد درشکه چی یک چشم می خندند
پشت پنجره ای پوسته زده
ا. ا. مازنی
به نوه ام چه بگویم / کشتند و بردند و غارت کردند / تماشا کردیم / راه فرار را به یکدیگر نشان دادیم / زندان ها را پر کردند / تماشا کردیم
جهانسوز مهربخش
کسی نفت را برد، ما را چه باک! / اگر کارگــــر مـرد، ما را چـه باک! / تو آزاد باش و دگـــــر ، گو مباد! / اگر حزب خواهی؟ فقط حزب باد! /
صادق شکیب
با خرسندي كه بالاخره من نيز لب از لبم وا شده فاتحانه گفت: نمي داني همين مراعات آداب همسايگي با شما و اين كه همواره احترامتان را آورده ام از طرف پيشنماز مسجد محل موجب چه شماتتهايي شده است.. !!
جهانسوز مهربخش
گر سـخن از اتحـاد آغـاز کـرد ، / يا ز« سـنديکا » نوايی ساز کرد ، / بی درنگ از کار بيـکارش کنـم / با دوتا اردنـگ بيـدارش کنـم !–
سیروس کفایی
نمی دانم این شعر را به مجاهدینی که در کمپ اشرف در دو روز گذشته توسط نیروهای نظامی عراق شبیخون شدند تقدیم کنم یا به کامبیز روستایی پناهجوی ایرانی که همزمان در میدان دام آمستردام علیه شرایط و قوانین پناهندگی در هلند خود سوزی کرد و به هلاکت رسید ... آخر چه فرقی می کند این دو ! .... لا مصبا آنچه به گام نسبت می دهند
ا. ا. مازنی
در نوزده بهمن 1362 فداییان اکبر مسلم خانی , سلطان علی اشترانی و مجاهد خلق خسرو افغان اعدام شدند .
بدین مناسبت این نوشته به ایشان و آزادی خواهان ایران تقدیم میشود.


فرحناز عمادی
کردستان میبوسم
چشمهای همیشه در انتظارت را
مردم زیبا اما دربندَت را
آ. ائلیار
بر اساس نظر کارشناسان با خشک شدن دریاچه اورمیه مقدار نمکی که بجای خواهد ماند ، میتواند وجود حیات را در منطقه بشدت به خطر اندازد ! آیا ما در آذربایجان با « دوز سونامی سی» ، «سونامی ی نمک» مواجه هستیم یا خواهیم شد؟ امیدوارم چنین وضعیتی پیش نیاید. بویژه آنکه کودکان ما با کارشان پیام دادند:« قویماریق اورمی سونامی اولا ! » نمیگذاریم اورمیه سونامی بشود! * اودلارا سالدیلار سنی؟*من سنین اؤجوندن قورخورام* آی، یاش لا قورونو بارابار یاندیران گؤزه ل...ترا به آتشها درافکندند ! *من از انتقام تو میترسم!
ا. ا. مازنی
به جراحان بگویید / نیشترشان را تیزتر کنند / و امروز را دریابند / چه کودکان گرسنه مان در انتظار / نان اند و آب و سر پناهی /
جهانسوز مهربخش
بلافاصله پس از اعلام این طرح انقلابی، شور و شادمانی سرتاسر جامعه ی کارگری ایران را فراگرفته و مراسم جشن و سرور در همه جا به را افتاده است. کار فرمایان شریف مشغول رقص و پایکوبی به همراه کارگران یارانه بگیر هستند. آنچه که در پی می آید. گوشه هایی از یکی از همان مراسم است. آواز ساز و ضربی اجرا شده توسط یکی از همان کارفرمایان زحمتکش، به بزم جشن و سرور کارگران کارخانه اش همراه با دیره زنگی و تنبک شور و حال غیرقابل وصفی بخشیده بود.
ا. ا. مازنی
ترس را وسیله می دانند و هیبت ننگین شان را وسیله اعمال بدترین بی حرمتی ها اما چه باک که امسال ترس از شجاعت یاران به زانو نشسته است و افتخار نیز بر تارک هر برزنی پرچمش را گذراند
ا. ا. مازنی
برای مادران پارک لاله و اعلامیه تجمع ایشان برای 17 اسفند این چندمین بار است که قلب مهربانت آزرده میشود زیرا که دروازه های اوین همچنان به روی تو بسته است و می دانی که فرزندت در پشت آن دیواری استوارانه از شرف انسانی پاسداری می کند یا به زیر خروارها خاک غنوده است
ا. ا. مازنی
داشت باورمان میشد که ظلم ابدیست / و خبرها هم بوی مرگ می داد و یاس / و دلاوران نیز در انتظار دار بودند که به وسعت ایران برپا بود / و گوشه های عزلت که بسیاری را سایبان بود
رضا بی شتاب
«کدام روز بُوَد که روزِ زن نَبُوَد/ زیرا که زندگی ست زن»/ جهان در چرخشی دلکش/ چنان شیدا/ چنان زیبا/ چو گُلگشتی به گِردِ تو همی گردد/ تویی در سینه چون آتشگهِ مِهر
رضا بی شتاب
«سخن سایه ی حقیقت است و فرع حقیقت» شمس تبریزی سخنی با آقای سروش و... پیشکش به اسماعیل خویی که در سالِ 2007، در نامه ی سرگشاده ای پاسخی درخور و ارزنده و سنجیده به آقای سروش، نوشتند که ایشان نوشته بود:«روشنفکری ی دینی طریقتِ روشنفکرانِ دیندار است» و خویی نوشته بود:«انسان سنگ است،سنگ بال دارد پس، انسان بال دارد» و اکنون باز شکواییه ی سروش در پیشِ روست... با مضمونِ:«لعنت و نفرین بر جمهوری کافرپرور اسلامی» و خدا نیست خدا نیست... سعدی:
ناهید حسینی
روزی کلاغی با یک عقاب بر درختی نشسته بودند و اطراف را می پائیدند. کلاغ رو به عقاب کرد و گفت تو کیستی؟ عقاب گفت من نامم عقاب است، به سرعت در پرواز و شجاعت در شکارمشهورم، عاشق پروازم و نزدیکی به خورشید، و فقط بیست سال هم زندگی میکنم.
امیر لکی
بعد از شهادت صانع ژاله، محمد مختاری وحامد نور محمدی نام امیرحسین تهرانچی را نیز باید در لیست شهدای جنبش سبز قرار داد . کشتند امیر حسین و کردند پنهان / این سنگدلان خود سر و بی وجدان / آن کس که گلوله زد به جان پاکان / ترسوست ، ولی کجا نهان در ایران
جهانسوز مهربخش
ای دوست!.. / من اسفندیار عشق توام! / و زره پولادین دشمن / در هرم نفسهایت آب خواهد شد... /
پ. مهرکوهی
بچه که بودیم چه حالی می کردیم با فیلم قیصر، و چه اوجی می گرفت شورکودکانه و نوجوانانه ی ما هنگامی که قیصر پاشنه های کفش هایش را بالا می کشید! درست آنگاه، در زمان بالا کشیدن پاشنه های پاپوش هایش بود که سینما یکدست با قیصر یکی می شد و همه سوت و دست می زدند. سوت بلبلی، سوت فلفلی، همه جور. ما بچه های از توپخونه به پایین، سر انگشت های اشاره و شست را به هم می چسباندیم و در دهان فرو برده و یک جور سوت می زدیم. لات ها هم لب پایین را زیر دندان های پایینی فرو می کردند و...
شهلا جاسمی
یک سال از درگذشت انسانی پاک، آموزگاری صادق، هنرمندی توانا، بزرگ مردی که ایران جان و جهانش بود گذشت. او که به ناگهان متوجه¬ی ابتلا به سرطان مری¬اش شده بود، به مدت سه هفته چون شمع گدازید و در شب شنبه ( جمعه شب ) 20 آذر ماه 1388 برابر با 11 دسامبر 2009 میلادی در یکی از بیمارستان های حومه شهر مونیخ ( آلمان ) قلب مهربان و انسان دوستش از حرکت باز ایستاد. شادروان دکتر محمد عاصمی، در عمر 84 ساله خود فقط در راستای ستیز با فریب و نیرنگ، جور و ستم و خشم و خشونت و اشاعه¬ی فرهنگ غنی و پر بار سرزمین و...
وانشا رودبارکی
اقوام ایرانی از دیرباز روز آبان از ماه بهمن (دهم بهمن ماه)، چله کوچک را جشن گرفته و به آن جشن، سده میگویند. سده یکی از کهن ترین جشن های ملی ما ایرانیان است که به گفته فردوسی قدمت آن به تاریخ اسطوره ای میهنمان به زمان کیومرث شاه میرسد.