رفتن به محتوای اصلی

● ادبیات

رضا پرچی زاده
نزدیک به یک قرن است که جنگ میان شعر کلاسیک و شعر نو در مملکت ما بالا گرفته، و طرفداران هر مسلکی معمولا با رویکردی خصومت آمیز و بدون در نظر گرفتن ارزشهای مسلک مقابل شان به تخطئه و به نفی آن می پردازند. هدف این مقاله این است که به شیوه ای معرفت شناسانه نشان دهد که جدال بین کهنه و نو در ایران در حقیقت ریشه در ناخودآگاه جمعی ایرانیان دارد که در طول تاریخ همیشه نسبت به مفهوم «تغییر»...
مرجان علیشاهی
شده ام عاشق تو، وای که حالا چه کنم؟.....مانده ام در طلبت غرق تمنا چه کنم؟.......گفته بودی که رعایت کنم آن حد و حدود......من پذیرفتم و حالا نشد اما ، چه کنم؟
همایون خیری
دیشب فیلم «جدایی نادر از سیمین» را دیدم. پیشنهادم را می‌نویسم که اگر فرصت کردید ببینیدش یا خواستید دوباره ببینیدش از این زاویه هم به آن نگاه کنید.
کی نماینده چه چیزی‌ست؟ فهرست اینکه چه کسی دارد چه گروه یا تفکر در جامعه ایرانی را نمایندگی می‌کند اینطوری‌ست:
ی.ک. شالی
باید از موهبت به دنیا آمدن شاکر باشی، از آسمانی که بالای سر توست، و از نظمی که گاهی هست و بسیار گاهان نیست هم همینطور. امروز هوا ناجور است، از فردا گزارش موثقی در دست نیست، پس فردا حتماً خوب می شود؛ از رقص و ولگردی خورشید پس فردا و تلاش شبانه­روزی هواشناسان حاذق شکرت را مبادا دریغ ورزی! حیران کار دنیایی؟ چه مهمل. نگاه کن، کفشهایت خوب راهت می برند، زمین دارد تحملت می کند، و همسایه­ات هنوز چنگ بر گلوگاهت نبرده است؛ شاکر باش!
ترکان اورمولو- آ. ائلیار
تو پرنده زخمی، برق چشمان «دورا»، تو زبانهای بریده ، شعر و سرود گلنار، تو «جان» ، دنیای سایه ها، چگونه میتوانم ترا معنی کنم؟ ...
وقتی با لبان خشک و ترک ترک، رودهای به بند کشیده شده را فریاد میزنی، من در میان امواج خاموش، «سایه روشن» های ربوده شده را جستجو میکنم که ابعاد گذشته و آینده را درنوردیده و برای شکافتن شب، جاودانه در حال، جاری اند.
هنوز هم می پرستم، آن سرزمین توفانی و، پردرد و رنجم را ، هنوز هم، میمیرم برای مادرم، برای دستان و، چشمان و، آغوش مادرم...
احمد شاملو
جخ امروزاز مادر نزاده ام
نه!
عمر ِ جهان بر من گذشته است
نزديک ترين خاطره ام خاطره ي ِ قرن هاست
بارها به خون ِمان کشيدند

به ياد آر!
و تنها دست آورد ِ کشتار
نان پاره ي ِ بي قاتق ِ سفره ي ِ بي برکت ِ ما بود

اعراب فريب ام دادند
بُرج ِ موريانه را به دستان ِ پُرپينه ي ِ خويش بر ايشان در گشودم
مرا و همه گان را بر نطع ِ سياه نشاندند و
گردن زدند
راشل زرگریان
مردی با چشمانی درشت وتیره, ابروانی سیخ مانند وپوستی خشن, منخرهائی گشاده وبا لبخندی حاکی از رضایت خاطر روی مبلی قدیمی کنار دختری نوجوان ودخترک دیگری مقابل آنها بایکدیگر نشسته اند. مرد چهل وچند ساله ودو دخترک بسختی 18 ساله بنظرمیرسند. مرد گفت: میخواهم هرلحظه آنچنان زندگی کنم که درتصورم امروز آخرین روز است. هرچند تارهای قلبم ناآرمند اما درسکوتی مطمئن جادارند. لب بالائی او ضخیم تر از لب پائینی وبینی اش را مثل اینکه اطو زده بودند. از آن تیپ هائی که درنگاه اول بیرحم وقاطع مجسم میشود.
رضا بی شتاب
میانِ تُندبارِ ناگهان بوران
که سرما دوزخ افروزد ز دهلیزی به دهلیز
و تن ریزد همه برگ/
نه بامِ خانه ای پیدا وُ پنهان برزن وُ در/
به راهِ تیره ی لغزنده هول انگیز/
ترکان اورمولو- آ. ائلیار
قله بلند! نمونه زیبایی، این، چشمان منست...هی...! وقتی برای رزم، به بزرگی سبلان، نیرو ندارید، برای درنوردیدن قله ها نکوشید .* وقتی درکنارت صورتکها میشکند و قئ ات میگیرد دست خودت نیست، سایه ها ترا میبرند.هیچ شده که بی اختیار به دنبال شبحی راه بیفتی و به آن برسی؟ تنها میتوانی در میان سایه ها وجودت را لمس کنی شاید که دگر بار از نو زاده شوی.
مسعود دلیجانی
به رزم و نظم بزی و زمانه را نو کن /
که چرم پاره کاوه بدین دلیل گواه /
مپیچ هیچ تو "پویا" سرت ز محرومان /
اگر چه تو هیچی بروی آب چو کاه
عزیز نسین
تلاش برای برپایی امپراتوری بزرگ گوسفندان رفته رفته سرعت گرفت و برای پیروزی بر قالابینتوپ، دشمن خطرناک، یگانهای نظامی از میان گوسفندان تشکیل شد. حتی نحوه راه رفتن گوسفندان دیگر چون گذشته ها نبود، بلکه مثل گرگ ها راه می رفتند. آنها دیگر چون گذشته ها بع بع نمی کردند، بلکه سعی میکردند مانند گرگها زوزه بکشند.
برزین آذرمهر
گریان مباش ازگذر ابر‌های کور /
غمگین مباش درقفس این شب چو گور /
این قصه ی کهن /
دانی تو به زمن :
حنیف حیدرنژاد
در چهره هنرمندی که به عنوان هنرپیشه به خوبی حرف میزند و نقش بازی میکند، در این مصاحبه، چهره انسانی دیده می شود که "نقش، چهره و هویت" اصلی خود را در نهانخانه ای گذاشته و بر روی آن سرپوش می گذارد. چهره فردی که توان ابراز عقیده و نظر خودش را هم نداشته و به سختی به دنبال پیدا کردن کلمات است و در دنیای واقعی باز هم ماسک به چهره زده است.
وزیر محترم ارشاد طی بیاناتی فرمودند: از نظر دولت کار خانه سینما تمام شده است. بنابراین می توان گفت که دولت تیر خلاص را بر پیکر سینمایی ها شلیک کرد. اما از آن سو این اقدام، اعتراض شدید و بی سابقه سینماگران و هنرمندان را در برداشته است. فرمان آرا، سیمرغ های خود را به جشنواره فجر پس داد.
کتایون ریزخراتی
جاذبه هاي متنوع صفحات و خدمات اینترنتی و به خصوص شبکه‌های اجتماعی ، حضور در فضاي نت را براي نسل جديد مسحور کننده کرده است. آدم قرن بیست و یک این روزها نه تنها به واسطه ی تسلط جبرگونه و تسهیل گر تکنولوژی بر زندگی و اینترنتی شدن خدمات و داد و ستدها که به اختيار و مسخ شده، خود را به فضاي بي انتهای نت سپرده است .طی دو دهه ی اخير به پشتوانه ی قابليت‌هاي فناوري‌هاي جديد، شبکه‌های اجتماعی مجازی و به طور مشخص فیس بوک و به تازگی گوگل پلاس، ایرانیان را هم همچون مردمان سایر جوامع...
بهمن فرمان‌آرا، در یک اقدام اعتراضی به وضعیت سینمای ایران تمام سیمرغ های بلورین جشنواره فجر را پس فرستاد.
ترکان اورمولو- آ. ائلیار
آخ اورمو !...لبخندت خشک شده ! ...میدانی؟ ...از درد تو میمیرم... بر بستر آرزوهای جوانیم ، شعور در شعرم ، تاول زده است...نگاه کن!...مردمک من، نامت امانتی ست پیشم ،
به پایان این شب...یک بامداد بیدار مانده است...
آب گوارای کاریز وسط باغهای انگور از زیز انبوه برگهای زرد و خشک پاییزی به آرامی روان است. میخواهم زنده بمانم تا چهره خندانت را ببینم. ترا به بردگی بردند و در سر هر بازازی فروختند؟ مرا ببین که در پی تو آب شده به رودها پیوستم. نخی شده در هر چرخی پیچیدم...آخ اورمو!...
مرجان علیشاهی
می شود عشق به یک خنده سر آغاز بخند.....می شود روز من از خنده ات آغاز ، بخند......می نشیند به دلم نغمه احساس، چه خوب........می نوازی تو به لبخند خودت ساز، بخند
رضا بی شتاب
ای که گذر می کنی از کوی ما/
گوشه ی چشمی نکنی سوی ما/
وه که جدایی وُ جفا جابرَند/
آمدنت جاذب وِ جادوی ما
ی.ک. شالی
پیشکش:

به منصور خیرآبادی و همه­ ی بچه­ های ولایتم.
مرجان علیشاهی
تا تو هستی در کنارم ، من که تنها نیستم.....تا زمانی که تو هستی ، فکر فردا نیستم......گرچه شاید لحظه ای حتی نباشی پیش من......قایق یادت که باشد ، غرق غم ها نیستم
مرجان علیشاهی
يك شب آهنگ صدايت چه پريشانم كرد.....ياد يك خاطره افتادم و حيرانم كرد....به تو گفتم كه مرا جاي بده در دل خود.....تو پذيرفتي و چشمان تو مهمانم كرد
ترکان اورمولو- آ. ائلیار
حسرت سرریز میشود، در قلبم ... ویران میشوم درچشمانِ شب مست ... در خیابانهای ژنده و بوسه ممنوع اش، سراینده، خواهم گشت ، و گم خواهم کرد لبهایم را ...لبهایم رابیابید...* این شبح و سایه باید از همه کس و همه چیز جراحی شود. از هر جا که کلمه " جان" به گوش میرسد. سگها را به همراه خود ببرید...
رضا بی شتاب
« و ساعتِ سِیّم بود که او را مصلوب کردند» (انجیل مَرقُس باب پانزدهم)
روز جمعه و شنبه گذشته انجمن نوپای "دیوان" در شهر کلن برگزار کننده کنفرانسی بود که از هنرمندان و شخصیت های مختلف ایرانی و آلمانی در آن شرکت داشتند. این کنفرانس که نامش کنفرانس "میان خطوط" بود عمدتا به صحنه ی فرهنگ و هنر، هنرمندان و زنان در ایران و تبعید پرداخت.
شیرین عبادی برنده ی جایزه ی صلح نوبل، زیبا شکیب نویسنده و فیلم ساز، ناصر زراعتی نویسنده ، علیرضا درویش فیلم ساز و نقاش، شاهرخ مشکین قلم کرئوگراف و رقصنده، پرستو فروهر نویسنده و فعال حقوق بشر...
باهره خدیوی
من امشب تا سحر بیدار خواهم ماند /
و مفتون از همه آزادی خویش /
گهی چشمم به برگ شاخساری است /
که سرمست از بهار و باد در رقص است /
و با مرغان شب /
با صوت خوش الحانشان /
همراز خواهم شد
اکبر اقراقی
افسوس که دستانمان ز هم جداست
امروز برای زمین بی مرزمان
مبارزه بی مرز نیاز است.
انجمن هنر در تبعيد، دهمین جشنواره جهانی سينماي ايران در تبعيد را بمدت چهار روزاز هشتم تا یازدهم مارس دوهزار و دوازده، در پاريس برگزار مي كند
ترکان اورمولو- آ. ائلیار
در این جدال از«نیاز» مبرم خبری نیست و کمتر کسی «سرپای خودش» است . عموماً خیالاتی اند و چشم دوخته به این و آن . اندیشه فراموش شده ، و آنچه که آگاهانه و ناآگانه آواز میدهند عمدتاً نیاز بیگانه است که هیچ ارتباطی با من و تو ندارد. همه جا تار تنیده اند که صدای دیگری درنیاید. از چیرگی کینه و نفرت خسته و بیزارم ، خبری از مهربانی نیست. گویی همه چیز را به زهرآغشته اند. من دارم به قلب خودم نیزشک میکنم. نمیدانم این تارها به کدام گوری وصل است که مثل زنجیر بر پاهایم سنگینی میکند.
ی.ک. شالی
یداله کوچکی دهشالی(ی.ک.شالی) هستم. سال چهل ودو در روستای سوخته کوه، گیلان، به دنیا آمدم. سال شصت و پنج مجبور به ترک ایران شدم. از آن تاریخ به بعد در آلمان بسر می برم. از چهارده سالگی شعر و داستان می نویسم. تعدادی از نوشته هایم منتشر شده اند.
وقتی تو می‌گویی وطن من خاک بر سر می‌کنم
گویی شکست شیر را از موش باور می‌کنم
مسعود دلیجانی
نـوعـروسی قـعرِ جانم تـورِ شـادی می تنـد
در دلِ انـدیـشـه ام آهنـگِ چنگی می زنـد
وز تبسم بر لبـانش عشـق مأمن می شود
من ز او شادان و او شادی دو چندان میکند
همچو چشمه گو بنازد بر نوازشهایِ نور
من بنازم نازِ آن مه رو که غم بر می کند
انی کاظمی
عارف قزوینی شاعر گرانقدر ایران در سده پیش و در دوران قاجاریه به دنیا آمد و از جمله شاعران علاقه‌مند به فرهنگ ایران به شمار می‌آید. این شاعر ارجمند و دوستدار ایران‌زمین، شعر زیبایی دارد که در وصف اشوزرتشت سروده است.
مردی داشت در خيابان حركت مي كرد كه ناگهان صدايي از پشت گفت: اگر يك قدم ديگه جلو بروي كشته مي شوي. مرد ايستاد و در همان لحظه آجري از بالا افتاد جلوي پایش. مرد نفس راحتي كشيد و با تعجب دوروبرش را نگاه كرد اما كسي را نديد. به راهش ادامه داد. ... به محض اينكه مي خواست از خيابان رد بشود باز همان صدا گفت : بايست مرد ايستاد و در همان لحظه ماشيني با سرعتی عجيب از کنارش رد شد. بازهم نجات پيدا كرده بود. مرد پرسيد تو كي هستي و صدا جواب داد : من فرشته نگهبان تو هستم .
رضا بی شتاب
به زنانِ زندانی