رفتن به محتوای اصلی

در کل مقاله جامع ایست که به

در کل مقاله جامع ایست که به
ناشناس

در کل مقاله جامع ایست که به اساس تفاوت در رویکردها و تعریف از دموکراسی جنبش های ملی غیر فارس و جنبش های سراسری در ایران پرداخته است. نکته جالب توجه به پارادوکسی است که جنبش های به اصطلاح سراسری فارس (اعم از چپ یا راست) در تعریف دموکراسی یا گلوبالیزم یا اینترناسیونالیزم دارند و بر اساس آن جنبش ها یا حرکات ملی ملل غیر فارس را خواسته یا ناخواسته با ضد دموکراتیک ترین و فاشیستی ترین ادبیات که بعضا حتی افراطی تر از ادبیات سیاسی یا لومپن مآبانه جمهوری اسلامی می باشد هدف تخریب قرار می دهند.
آقای شاملی به خوبی به این تضادها چه در عرصه اندیشه و چه در عمل اشاره نموده و بی صداقتی گفتمان های سراسری در ادعای دموکرات بودن را متذکر شده اند. در قرن بیست یکم و عصر انفجار اطلاعات و کمتر کسی با هرگونه تفکر و اندیشه سیاسی خاص می توان یافت که مخالف گفتمان هایی نظیر گلوبالیزم و اینترناسیونالیرم باشد کما اینکه

حرکت های ملی چون حرکت ملی آذربایجان نیز عموما از این قاعده مستسنا نیستند.
اما هنوز هستند ایده های کلاسیکی که مخالف این ترمینولوژیها و تعاریف مدرن و انسانی از حقوق انسانها و دموکراسی و حق تعیین سرنوشت آنها میباشند. حاکمیت های ائدوئولوژیکی چون کره شمالی یا افرادی با تفکر "اريش هونکر" رهبر آلمانغربی؛ نیکولای چائسشکو در رومانی یا میلوشویچها در یوگوسلاوی سابق نمونه هایی از این دست هستند. نکته جالب اینکه چنین افرادی و تفکراتی که دستانشان به خون هزاران انسان آلوده است بیش از همه طرفداری اینترناسیونالیزم و گلوبالیزم و دموکراسی وانمود می نمایند. جمهوری اسلامی نیز کم و بیش ساختاری چون آن کشورها دارد و توسط افرادی با همان خصوصیات رهبری می شود.
بر کسی پوشیده نیست که اروپا از جنگ دوم جهانی درسهایی بسیار گرفت و آرامش و ساختار دموکراتیک کنونی اش را مدیون ان تجربیات و تلفات انسانی و پیآمدهای منفی ناشی آن است. اما بد نیست وقتی از اتحادیه اروپا صحبت می شود به تاریخچه شکل گیری و مسائل حقوقی سیاسی آن نیز توجه شود. والا صرف نام بردن آن به عنوان سمبل همگرائی و وحدت قاره ای یا جهانی برای مقابله با جنبش های ملل تحت ستم غیر فارس در ایران چیزی جز مصرف تبلیغاتی نخواهد داشت.
نخست اینکه اتحادیه اروپا بیشتر بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و با سقوط دیکتاتورهای وابسته به آن و پیوستن داوطلبانه کشورهای اروپای شرقی شکلی جدی به خود گرفت. یعنی در این مورد تحمیل و زور در کار نبود. ضمنا این اتحاد بیشتر بعدی اقتصادی داشته تا جنبه ای سیاسی و خصوصا در عرصه سیاست داخلی هر کشوری سیاست مستقل خود را پیش می برد. لذا ذکر نمودن اتحاد اروپا به عنوان سمیلی از گلوبالیزم و وحدت جهانی دلیل موجهی برای پس گرا نشان دادن و تخریب حرکات ملی در ایران کثیر الملله نمی باشد. چه این دو مقوله تفاوتی ماهوی و جدی باهم دارند.
متاسفانه در صده اخیر تفکراتی "میلوشویچ" گونه بر این جغرافیای سیاسی (ایران) حاکم شده است. این نوع قالب تفکر چه در نوع آشکار ملی گرائی افراطی ایرانی ( پان ایرانیزم و سلطنت طلبی و نژاد برتر آریایی) و چه در نوع نهان با توصل به اینترناسیونالیزم و نادیده گرفتن و مسائله فرعی انگاشتن حقوق ملل فارس و وجهه المصالحه قرار دادن حقوق آنان و متهم نمودنشان به فاشیست بودن و ... توسط غالب چپ های کلاسیک ( مثل حزب توده و.. طبیعتا این شامل همه چپها نمی شود) مرسوم بوده است و حال نیز با شدتی کمی متفاوت ادامه دارد.
بحث ملی گرایان افراطی ( فارس) ایران گرا تقریبا منتفی است؛ اما بحث چپ مدعی اینترناسیونالیزم و دموکراسی که در ظاهر مخالف ملی گرایی؛ قدری متفاوت است. باید از کسانی مدعی کشوری به نام کره زمین و ملیتی به نام انسان هستند پرسید که زبان رسمی این کره یا اتحادیه منطقه ای چه خواهد بود؟ وضعیت حقوقی آنان به لحاظ اقتصادی؛ سیاسی و فرهنگی چگونه خواهد بود و تخمین چگونه الگویی را بدین منظور پیشنهاد می نمایند؟
اگر اینگونه و با این شدت مدافع اینترنسیونالیزم می باشید من و بسیاری نیز از طرفداران پر و پا قرص ان می باشم بیایید از همین آسیا شروع نمائیم و زبان رسمیش نیز انگلیسی یا عربی باشد ( به لحاظ اینکه انگلیسی ربانی بین المللی است یا عربی بدین جهت که اکثریت حمعیت ان مسلمانند و آشنا به زبان عربی) ؛ نام تمامی کشورهای موجود از نقشه سیاسی حذف و شهرها و قصبه ها بر آن نوشته شود؛ ملیت ها منحل ( چه تورک؛ چه فارس و چه .... ) و ملیت آسیایی جایگزین شود. برای شروع نیز همگان از زبان انگلیسی در مکاتبات به عنوان زبان بین المللی استفده نمایند؛ بدین گونه کسی نیز به ناسیونالیزم افراطی یا فاشیست بودن متهم نخواهد شد! اگر آسیا برای اینکار کمی ایده آلیست و غیر واقعی به نظر میرسد ابتدا از همین جغرافیای سیاسی ایران و با تغییر نام آن به ممالک محروسه که در برگیرنده یا تداعی کننده نام هیچ ملیتی نباشد که نزاع ملیتی نیز پیش نیاید؛ شروع نمایید.
ببینیم کسانی که سنگ دموکراسی را به سینه می زنند چه واکنشی خواهند داشت؛ خصوصا واکنش احزاب و جریانات سیاسی فرهنگی فارس ( اصلاحا سراسری) به این مسئله جالب خواهد بود و بدینگونه محکی نیز در میزان تمایل به دموکراسی جریانات مختلف زده خواهد شد و مرز فاشیست از ضد فاشیست ؛ صادقان از شیادان و ... مشخص می شود.
به نظرم نتیجه از قبل روشن است و آشکار؛ اما کاش فرصتی پیش می آمد تا این ایده آل ها فرصت آزمایش می یافت و حقایق از تاریکی ابرها روشن می نمود؛ خصوصا امروزه که دموکراسی و مدرنیزم و ... کارکردی چندگانه پیدا نموده اند و گاه به صورت ابزار تخریب نیز عمل می نمایند. نمونه آن دفاع حکومتی فاشیستی چون جمهوری اسلامی از حقوق بشر و متهم نمودن غرب و اروپا به نقض دموکراسی است.
تخریب جنبش های ملی دموکراتیکی نظیر حرکت ملی آذربایجان توسط برخی مدافعان ظاهری دموکراسی نیز به اندازه تخریب دموکراسی غربی توسط سردمداران جمهوری اسلامی مضحک و مملو از پارادوکس می باشد.