رفتن به محتوای اصلی

مسئله و سئوال این است:

مسئله و سئوال این است:
آ. ائلیار

مسئله و سئوال این است:
« آیا شکنجه گر میتواند در کالبد شکنجه شده حلول کند یا نه ؟»
از نظر من روانشناسی به این سئوال پاسخ مثبت میدهد.

دلیل و فاکت:
1- اعمال حکومت ایران بعد از 57 در زندانها، که بخشی از زندانیان را به شکنجه گر مبارزان تبدیل کرد:
- در جلد تواب
- همکار
- بریده : سخن و رفتاری
که هر بخش به نوعی به آزار دیگران پرداختند.

2- اعمال حکومت نازیستها در آلمان: بخشی از کارمندان و آدمهای معمولی را در بورکراسی خود
به سیستم شکنجه و مرگ و کشتار خود کشاند، و آنان را که خود قربانی بودند به قصاب تبدیل نمود. اینان بعد از شکست نازیسم
از روح حلول کرده ی نازیسم در کالبد خود پرده برداشتند.

3- مشاهده شده و فاکت عینی ست که:
حکومت شاه، حکومت اسلامی ایران، شکنجه گر بودند. مبارزان با این شکنجه گران دو رژیم در زندانها برخورد داشتند.بخشی از این زندانیان در بیرون « تمرین مقاومت» میکردند. به این شکل که « خود و یا دوستانشان را به نوعی تحت فشار
قرار میدادند، به شکلی خود را آزار میدادند که مقاومت شان را بالا ببرند. حتی دیده شده که برخی سیگار را روی بدن خود نیز خاموش میکردند، و...»
گرچه اینگونه « تمرین مقاومت» با شکنجه فرق داشت ولی در اصل حلول روح شکنجه گر در کالبد مبارز بود.
منظور از حلول روح اینجا نه مفهوم ماوراء طبیعی بل « انتقال روحیات شکنجه گر به مبارز و شکنجه شده» است.

این سه فاکت نشان میدهد امکان انتقال روحیات شکنجه گر به شکنجه شدگان در « بخشی از آدمها، نه همه» وجود دارد.

فعال سیاسی شکنجه شده که خود قربانی اول است، وقتی در بیرون به « شکنجه ی افراد دیگر» ، به هر نحوی ، « کلامی، رفتاری، تبلیغی، پرونده سازی، و...» می پردازد ، به داراکولایی تبدیل شده که خود توسط شکنجه گر نیش خورده است.
----
چاره :
به خود آوردن قربانی که خود به شکنجه گر تبدیل شده است. راهش آن است که نخست او بفهمد دارد « شکنجه میکند».
و خود به شکنجه گر دوم تبدیل شده است. این را هم باید به او گفت که« من دارم آزار و ادیت میشوم» .
شکنجه شدن ، یا قربانی بودن، عمل شکنجه دادن قربانی را موجه نمیکند.

سکوت در برابر شکنجه دادن قربانی به دیگران، همکاری با او محسوب میشود و به نوعی تداوم شنکجه ی زندانها در بیرون است.
این اعمال ربطی به دفاع از آرزوهای انسانی و فارغ از شکنجه ی اعدام شدگان ندارد. بل توهین به آنهاست.
--
قربانی که خود قربانی میگیرد به نوعی مریض است.
لازم است مردم را از تیر رس او « حفظ» کرد.
حل مشکل بیمار به عهده ی مراجع ذیصلاح است.
--
حالا، یک قربانی ، یک شکنجه شده، آمده در بیرون، به گروهی از انسانهای « بیگناه یا بفرض با گناه»
گیر داده و به « شکنجه ی روحی اینان» مشغول است.

چه کسی به یک قربانی حق داده که به شکنجه ی روحی افراد دیگر، بفرض گناهکار، بپردازد؟
آیا این حق را اعدام شدگان داده اند که خود در آرزوی « داشتن دنیایی فارغ از شکنجه و آزار بودند و» جانشان را در این راه فداکردند ؟
یا قربانی پیش خود، خویشتن را قیم آنان کرده و به آزار و اذیت دیگران می پردازد؟
چه کسی او را قیم دیگران کرده است؟

این اعمال همه ، نشانه ی تبدیل شدن یک قربانی شکنجه ، به یک شکنجه گر است.
شکنجه تنها کابل زدن نیست بل « رفتاری و کلامی و تبلیغاتی» نیز میشود دیگران را « شکنجه ی روحی» داد، که میدهند.
به جای منع این گونه اعمال بخشی از آدمها دارند همکاری میکنند.
----
با این خصایل، و فرهنگ رفتاری، و ایده های محیطی، نمی توان دموکراسی ساخت ، بل این خصوصیات خالق
نظامهای تبعیضگر و دیکتاتوری اند که جامعه ی ما به شایستگی آنها را داراست.
----
در محیطی که قربانی حکومت، و خود حکومت « امنیت نقاد» را متلاشی میکنند ، برای سرکوب و نابودی او، برای شکنجه ی روحی او، حفظ امنیت به هر طریق مشروع از حقوق اولیه افراد است. و شخص هر طور که صلاح میداند لازم است
امنیت خود را برای بیان نظراتش حفظ کند. کسی که این موضوع را در مورد دیگری نقض میکند و میخواهد که نقاد امنیت خود را حفظ نکند، اگر قصد ضربه زدن به دیگری نداشته باشد به یقین « ناآگاه» است.
و لازم است او را اندکی آگاهی بخشید:
« در محیطی که امنیت نیست، حفظ امنیت خود، شرط حیات است. به هر طریق مشروع که شخص صلاح میداند.»
از جمله نوشتن نقد با نام مستعار.
نیما، بامداد، گوهرمراد، ا.سایه، ووو همه نام آوران ادبیات اند و همه اسامی مستعار. اما پایبند به آن. که تخلص نیز گفته میشود.
چرا، چون امنیت نداشتند.