رفتن به محتوای اصلی

این بار اما قهرمان داستان ما مولود یک مهاجر روستایی است

این بار اما قهرمان داستان ما مولود یک مهاجر روستایی است
چند سال پیش دو سه مطلب در مورد کتاب جدید اورهان پاموک به نام « این بیگانگی در من» خواندم. نمی دانم چرا ولی به نظرم کتاب زیاد جالب نیامد،نقدها یک طوری سنگین و پیچیده بود. البته درگیر ترجمه ی وزن واژه هم بودم که فرصت کتابخوانی برایم نمی گذاشت. پس از به اتمام رساندن ترجمه به سراغ این کتاب رفتم که به راستی غافلگیرم کرد. پاموک در این کتاب طولانی که اتفاقاتش در طی دورانی سی ساله پیش می رود دوباره ما را با خود به استانبول می برد. این بار اما قهرمان داستان ما مولود یک مهاجر روستایی است که برای تحصیل در دبیرستان به استانبول می آید و در عین حال به پدرش در فروش ماست و بعد هم بورزا کمک می کند، عاشق می شود، سال ها به همسر آینده که فقط یک بار در عروسی دیده نامه ی عاشقانه می نویسد و سرانجام به دلیل یک شوخی ابلهانه و خبیثانه اشتباهی با خواهر دختر فرار می کند، به سربازی می رود، هزار کار امتحان می کند و بالاخره همان بورزا فروشی می شود که بود. خیابان ها و کوچه‌های استانبول را که طی دهه ها تغییر شکل می دهند زیر پا می گذارد، دلش برای شهری که هیچ وقت آن را کاملا از آن خود ندانست و حالا کم کم در پس برج ها، پل ها و خیابان های شش بانده به شکل دیگری در می آید تنگ می شود، شهری که شاهد کودتا، قتل های سیاسی، زدوبندهای دولتی، جنگ‌های خیابانی میان اسلامیست ها و ناسیونالیست هاست تا دوباره یک ژنرال نظم را به آن برگرداند و انقلابیون فصلی را رهسپار خانه‌ها کند. مولود در همه ی این سال ها بار بورزای خود را به دوش می کشد و صدای او برای بسیاری از استانبولی ها هم تبدیل به یک صدا از گذشته ای که شاهد از دست رفتنش هستند، می شود. این بیگانگی که مثل یک ملودی در تمام کتاب جاری است، به نظرم بیگانگی انسان مهاجر است که هم روستای زادگاهش را با خود دارد و روابطش در شهر هم با همان هم ولایتی هاست، با سنت ها و عقاید آن ها زندگی می کند، به مراسم آن ها دعوت می شود، عروسی و عزایش با آن هاست و در عین حال بخشی از دنیای کلان شهر استانبول هم هست. در این میان گیر کرده و نمی داند باید به رویای بازگشت پدر به روستا وفادار باشد یا به دل به شهرکه همچنان او را بیگانه می پندارد بشود. عاشق رایحه همسردوست داشتنی اش باشد یا دلش برای زنی که هیچ وقت نشناخت و سالها برایش نامه ی عاشقانه نوشت بتپد. پاموک یک جا هم به همسایگان ایرانی و سرنوشت آن ها اشاره می کند. در جریان زلزله ی ترکیه که استانبول لرزید و مردم به خیابان ها ریختند، دیدند که در یک آپارتمان کوچک در محله ای مهاجر نشین بیست ایرانی تحصیل کرده پناه گرفته اند و منتظر سرنوشت نامعلوم خود هستند. کتابی است بسیار جذاب و خواندنی. داستان شهری آشنا و در عین حال بیگانه.
Image removed.
 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید