ای رفته به خواب وُ خوابِ خرگوش
بر ظلم وُ ستم کشیده سرپوش
انجام وُ سرانجامِ تو جادو
زان گِردِ سرت هاله ی منقوش
سیل آمد وُ راهِ رفتن بست
از وحشتِ مردمی تو بیهوش
عمرت به سر آمد وُ ندانی
زهرابِ دگر ز جام، می نوش
تومارِ تو پاره پاره طی شد
غافل شده ای وُ پنبه در گوش
گر خفته ی خوش خیالِ خویشی
مرگ آمد وُ می گشاید آغوش
ای خالقِ خوف وُ خون به خانه
زین خرقه نهاده بر سر وُ دوش
ای بیهُده یاوه گویِّ مکار
رسوا شده ای وُ فخر بفروش
نان از سرِ سفره ها ربودی
ای فتنه نفاق کن فراموش
جان ها همه از جورِ تو در رنج
آواره شدند وُ خانه بر دوش
از بستنِ این وُ کُشتنِ آن
ای گشته ز بویِ خون، تو مدهوش
بشنو که خروش وُ جنبش آمد
در کوچه وُ برزن این زَنَد جوش
آن غنچه ی ناشکفته وا شد
از غصه شدی چنین سیه پوش!
چون لاله ی واله بال بگشاد
کِی گشته بهارِ خانه خاموش
در دیده وُ دل شرر بپا شد
آتش شده ایم وُ پُر تب وُ توش
این بانگِ بلندِ خیزشِ ما
تابیده به هر طرف چو چاووش
این قصه ی عاشقانِ شیدا
برخیز وُ دوباره خوان وُ بنیوش
2010-02-19
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید