رفتن به محتوای اصلی

گفتگوی بختیار و بنی صدر

گفتگوی بختیار و بنی صدر

نخست وزيری بختيار با مخالفت شديد آيت الله خمينی روبرو بود و آيت الله محمود طالقانی، از روحانيون برجسته، نيز روز ۱۶ دی ماه در گفت و گو با روزنامه اطلاعات اعلام کرد: «هر حکومتی که در ايران تشکيل بشود بايد در چارچوب مبارزه کنونی ملت ايران به رهبری امام خمينی باشد در غير اين صورت مورد قبول و تاييد ملت ايران نيست.»

بختيار تصميم می گيرد که برای ديدار با آيت الله خمينی به پاريس برود تا با او «درباره مسائل بسيار حياتی آينده کشور و حتی دنيای اسلام دو به دو به گفت و گو» بنشيند. «مقصود از دو به دو اين بود که نه من به عنوان رييس دولت با او حرف خواهم زد و نه او به عنوان رهبر مذهبی با من طرف خواهد شد.»

اما ظاهرا به رغم موافقت آيت الله خمينی برای انجام اين ديدار، برخی از نيروهای سياسی نزديک به وی نظر رهبر جمهوری اسلامی ايران را تغيير دادند و او انجام اين ديدار را مشروط به استعفای بختيار کرد.

آخرين نخست وزير ايران تقصير اين مسئله را به گردن ابوالحسن بنی صدر انداخته و می گويد: «چه کسی ترتيب را بر هم زده بود؟ اين امتياز را بايد به بنی صدر داد که خود با صراحت اقرار کرد که در اين کار دست داشته است. بالاخره او هم در جايی بايد از امتيازی نصيب ببرد. او بود که خمينی را متقاعد ساخت که نظرش را عوض کند.» (يکرنگی، ص ۱۹۴) (به نقل از رادیو فردا،شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۰ تهران)

بنی صدر در گفتگویی با سایت بی بی سی فارسی به مناسبت بیستمین سالگرد کشته شدن شاهپور بختیار از آشنایی خود با «مرغ طوفان» می گوید که «در دوره شاه در جبهه ملی، وقتی که ایشان از سوی هیأت اجرایی جبهه ملی مسئول دانشگاه شده بود و قرار بر تشکیل کمیته دانشگاه بود. قبل از اینکه کمیته دانشگاه تشکیل بشود، قرار شد من در دانشگاه یک سخنرانی بکنم. گمان من این است که به مناسبت گرفتن گذرنامه از دو دانشجوی ایرانی در آمریکا قرار بود سخنرانی کنم.» و این به گفته بنی صدر در «دوره امینی بود، یعنی مثلا سال 1339 یا 1340». و همکاری این دو در جبهه ملی ادامه داشت با این که، به گفته بنی صدر، بختیار رایی را که دانشجویان به بنی صدر دادند، نپذیرفته بود. و دلیل بختیار این بود که «گفت من ایشان را [بنی صدر] نمی شناسم و با کسانی که می شناسم همکاری می کنم». تا اینکه جریان انقلاب پیش آمد. و بنی صدر در حلقه مشاوران نزدیک آیت الله خمینی قرار گرفت و بختیار در مقام نخست وزیر در صدد حل بحران ایران شد. در آن زمان بختیار به پاریس می رود تا بر سر مسائل ایران با خمینی دیدار و گفتگو کند اما این دیدار پا نمی گیرد. از زمره کسانی که شاهپور بختیار مسئول عدم این دیدار برمی شمرد، ابوالحسن بنی صدر است: «چه کسی ترتيب را بر هم زده بود؟ اين امتياز را بايد به بنی صدر داد که خود با صراحت اقرار کرد که در اين کار دست داشته است. بالاخره او هم در جايی بايد از امتيازی نصيب ببرد. او بود که خمينی را متقاعد ساخت که نظرش را عوض کند.» (يکرنگی، ص ۱۹۴)

اما روایت بنی صدر چیست. بنی صدر می گوید که « قبل از آمدن آقای خمینی به پاریس، آقای دکتر بختیار به فرانسه آمد و گفت که یک نامه ای خطاب به آقای خمینی نوشته است و از من خواست که نامه را به او برسانم. من به آقای بختیار گفتم که شرط رساندن نامه این است که شما سر این خط بمانید. باید صبر کنیم و ببینیم که آیا شما روی این خط می مانید یا نمی مانید. این طور نشود که من نامه را ببرم و بعد شما خط عوض کنید یا کاری کنید که آقای خمینی یقه مرا بچسبد که چرا شما حقیقت را به من نگفتید. بعد آقای خمینی به فرانسه آمد...»

اما مضمون نامه بختیار چه بود. بختیار می گوید که مقصود از این دیدار و این نامه این بود که ««درباره مسائل بسيار حياتی آينده کشور و حتی دنيای اسلام دو به دو به گفت و گو» بنشيند. «مقصود از دو به دو اين بود که نه من به عنوان رييس دولت با او حرف خواهم زد و نه او به عنوان رهبر مذهبی با من طرف خواهد شد.». بنی صدر مضمون این نامه را اما چنین ذکر می کند که «که آقای بختیار می گفت که ما بنا بر مبارزه داریم و خود را در اختیار حضرت آیت الله قرار می دهیم و این گونه مضامین؛ به اصطلاح اظهار نزدیکی و صمیمیت با آقای خمینی.» در زبان بختیار سخن از «گفت و گو» میان «دو ایرانی» است اما در کلام بنی صدر سخن از «در اختیار قرار دادن» و «اظهار نزدیکی و صمیمیت» به آیت الله خمینی. و هراس بنی صدر جوان آن است که شاهپور بختیار بر نظر و عمل خود پایدار بماند و با دادن علائم چندپهلو بنی صدر را در مقابل آیت الله خمینی قرار ندهد و او را مجبور به پاسخگوئی نکند. و پیام های چندپهلو در آن دوره طوفانی کم اتفاق نمی افتد! به قول بنی صدر «آقای خمینی هم یقه مرا می چسبید و می گفت که این رفیق شما باز دسته گل به آب داده است. من هم تلفن می زدم به آقای دکتر بختیار که آقا شما این حرف ها را زده اید؟ گفت که نخیر! اینها را بی خود از قول من نوشته اند!»

بنی صدر از نخست وزیری بختیار می گوید و این که این عمل بختیار حاکی از بی اعتمادی و سوءاستفاده از اعتماد بود. «بعد خبر دادند که ایشان می خواهد نخست وزیر بشود. به او تلفن کردم، تکذیب کرد، اما ۲۴ ساعت بعد نخست وزیر شد. این از دید من ضربه ای بود. آخر ما با هم رفیق بودیم، اعتماد کرده بودیم. چند روزی از ماجرا گذشت تا اینکه آقای عباسقلی بختیار که وزیر صنایع ایشان و ظاهرا خاله زاده یا خواهر زاده ایشان بود پیش من آمد و گفت که آقای دکتر بختیار می گوید که حالا یک کاری است که شده است. گفتم یعنی چه یک کاری است که شده؟ ایشان عضو جبهه ملی بوده، بدون اطلاع احدی نخست وزیر شده، تک روی کرده، اعتبار و حیثیت جبهه ملی و خط مصدق را از بین برده است، حالا می گوید که کاری است که شده؟ این رسم روزگار است؟»

تا این که بنی صدر، به قول خود، پیشنهادی در ذهن خود می پروراند تا آب رفته را به جوی بازگرداند. پیشنهاد او به بختیار این است که «که آقای بختیار از نخست وزیری شاه استعفا بدهد، بعد آقای خمینی او را به عنوان نخست وزیر انقلاب بپذیرد.» این پیشنهاد را گویا آقای بنی صدر به عباسقلی بختیار که وزیر صنایع دولت بختیار و «ظاهرا خاله زاده یا خواهر زاده ایشان بود» داده است. بنی صدر از تعجب عباسقلی بختیار می گوید و از این که «یعنی آقای خمینی این کار را می کند؟». بنی صدر مطمئن نیست که آیا اقای خمینی این پیشنهاد را بپذیرد اما می گوید که «ولی می روم با او صحبت می کنم. قرار شد که من هم همان روز با آقای خمینی صحبت بکنم و او روز بعد بیاید و جواب بگیرد.»

بنی صدر برای ارائه پیشنهاد خود و گرفتن نظر آقای خمینی به نزد او می رود و نظر آیت الله خمینی را به این پیشنهاد خود جلب می کند شاهپور بختیار نخست از مقام نخست وزیری استعفا دهد تا سپس آیت الله خمینی او را دوباره در مقام نخست وزیری ابقاء کند! سخن بر سر «قدرت» است و این «قدرت» است که باید «تعیین تکلیف کند».

بنی صدر روایت می کند که « بعد از ظهر آن روز نزد آقای خمینی رفتم و گفتم نظر شما در مورد چنین پیشنهادی چیست؟ گفت خوب است! گفتم یعنی می پذیرید؟ گفت بله می پذیرم. گفتم این از آن موارد نیست که شما بپذیری و بعد بگویی که اشتباه شد. شما در خارجید. اینجا فرانسه است. اگر چنین چیزی پیش بیاید، او آنجا می ماند و شما هم در اینجا ماندگار خواهید شد، برای اینکه اعتبار خود را به کلی از دست می دهید. خوب فکرهایتان را بکنید، اگر موافقید به او جواب بدهیم. او گفت که موافق است. پرسیدم به قید قسم؟ گفت به قید قسم! روز بعد آقای عباسقلی بختیار آمد و پرسید که نتیجه چه شد؟ گفتم از آقای خمینی موافقت گرفتم. گفت واقعا؟ گفتم بله! گفت ولی آقای دکتر می گوید که ممکن نیست! گفتم چرا؟ گفت که می گوید اگر من این ترتیب را بپذیرم، ارتش کودتا خواهد کرد. گفتم آقا! چه ارتشی کودتا خواهد کرد؟ آن سران ارتش خودشان با آقای خمینی در ارتباطند، آقای بختیار خبر ندارد. گفتم این یک فرصت تاریخی است، این فرصت را از دست ندهید. اما نپذیرفت.»

به قول بنی صدر این یک «فرصت تاریخی» است که نباید از دست می رفت. نبرد قدرت نبرد «که بر که» است. پذیرش پیشنهاد او به معنای پذیرش در اختیار گرفتن بختیار در دست آیت الله خمینی بود. این مضمون نامه ای است که بنی صدر از نامه بختیار در ذهن داشت و پرورانده بود. اما مضمون نامه و دیدار بختیار، به زعم بختیار، نه پذیرش بود و نه خود را در اختیار قراردادن به شخص آیت الله خمینی. بختیار که از سکولاریسم و تفکیک نهاد دین از نهاد دولت سخن می گفت، نمی توانست به این موضوع تن بدهد. ارزیابی متفاوت از یک وضعیت مشخص نیز در جریان بود.

بنی صدر می گوید «بعد که خاطرات آقای کارتر و خاطرات آخرین رئیس ستاد ارتش شاه، ارتشبد قره باغی منتشر شد، معلوم شد که آقای بختیار از آمریکایی ها پرسیده است و آقای کارتر گفته که با آدم های خمینی هرگز! آقای قره باغی هم می گوید که آقای بختیار در جلسه گفت و گو با ارتش، به آنها گفته که به من چنین پیشنهادی شده، ولی کارتر موافقت نکرده است. در حالی که ایشان می توانست اقلا مثل قوام السلطنه کار را انجام بدهد و بعد هم بگوید که مصلحت این بود، کارتر چه می توانست با او بکند؟ به هر حال یک فرصت تاریخی از دست رفت، اگر ایشان پذیرفته بود، ارتش سر جای خود می ماند، دستگاه های انتظامی متلاشی نمی شد، ستون پایه های جدید قدرت ساخته نمی شد، احتمال داشت که ایران این تحول را در دموکراسی انجام بدهد و ما الآن در یک موقعیت دیگری بودیم.»

بنی صدر بر این نظر است که شاهپور بختیار گرفتار «خیالات» شده بود و فکر می کرد «موقعیتی پیش آمده و او می تواند کاری بکند کارستان!» و جمله ای از زنده یاد بختیار نقل می کند در راستای تائید گفته خود: «آقای دکتر بختیار هم غالبا در زندگی این حرف ها را می زد. مثلا هر وقت ما [پیش از انقلاب] می نشستیم و گفت و گو می کردیم، می گفت که اگر من نخست وزیر بشوم، یک هفت تیر کنار دستم می گذارم و قضیه مصدق دیگر تکرار نخواهد شد، یعنی کودتا و اینکه بریزند و خانه اش را به توپ ببندند. یعنی این تصور را داشت که از او کاری ساخته است که از بقیه ساخته نیست.»

و در نهایت از احتمالی سخن می گوید که به قول از مرحوم حاج آقا رضا زنجانی نقل می کند که حاج رضا زنجانی به بنی صدر گفت که به «به آقای بختیار پیشنهاد کرده بوده که اعلام انحلال رژیم شاه و اعلان جمهوری بکند و خود را هم متصدی موقت بخواند، تا رفراندوم برگزار شود و قانون اساسی تصویب شود. اما آقای بختیار به او گفته بود که این کاری که شما می گویید فرصت می خواهد. آیا چنین قصدی در سر او بوده است؟ نمی دانم. یا فکر می کرده که با استفاده از فرصت انقلاب می تواند مشروطه را بازسازی کند. اگر خیلی خوشبین باشیم، این هم یک احتمال است.» «گفتگوی بنی صدر با بی بی سی در تاریخ پنج شنبه 04 اوت 2011 - 13 مرداد 1390)

بعد از بیست و دو بهمن دیگر دیداری میان بختیار و بنی صدر روی نمی دهد نه در ایران نه در فرانسه و در تبعید! و پیام ابوالحسن بنی صدر به نخست وزیر معزول و تبعیدی در فرانسه این است که توسط دکتر برومند برای بختیار پیام بفرستد که « حالا که به فرانسه رفتی، دیگر به خارجی متوسل نشو. همانجا بمان و بگو استقلال، آزادی، استقلال، آزادی! سر همین موضع بمان. خیلی متأسفم که این پیغام را هم ترتیب اثر نداد و شد آنچه که شد.»

و پس از عزل بنی صدر نیز او به فرانسه رفت و در همان کشوری اقامت گزید که نخست وزیر سی و هفت روزه آن دوره طوفانی ایران اقامت داشت. اما همکاری و گفتگویی میان این دو همکار سابق در جبهه ملی صورت نگرفت.

بنی صدر می گوید « روزی که من از ایران خارج شدم، ایشان لازم دید که یک مصاحبه ای با لوموند بکند و مقداری بد و رد به من بگوید. من هم در همان لوموند به او جوابی دادم. دیگر هیچ. جز اینکه پیش از آنکه او را بکشند، از داخل ایران به ما خبری رسیده بود که یک تروری قرار است بشود. من فکر کردم یکی از کسانی که ممکن است ترور بشود اوست. با خودش که ارتباط مستقیم نداشتم، از طریق یک شخصی اطلاع دادم که چنین خبری به ما رسیده است، مواظب خود باشید. ولی معلوم شد که چون به شخص رابط اطمینان داشته، مواظبت هم نکرده و به آن ترتیب کشته شد. البته به محض اینکه این جنایت واقع شد، من بنا بر اینکه حقوق انسان بر عمل او مقدم است، از حقوق انسانی که داشت دفاع کردم و در دادگاهش هم حاضر شدم و شهادت دادم.»

طرفه اما ارزیابی و قضاوت ابوالحسن بنی صدر از عملکرد سیاسی شاهپور بختیار است. گرچه معترف است که شاهپور بختیار زنده نیست که در مقام پاسخ به سخنان او برآید، اما در ارزیابی و قضاوت رئیس جمهور معزول از نخست وزیر معزول؛ همین است که می گوید «شما را راهنمایی می کنم به اسناد منتشر شده توسط دولت انگلستان و آنچه توسط آمریکایی ها منتشر شده است. جواب شما در آنجا است. کسی که به یک قدرت خارجی رو می آورد برای اینکه به وطن او حمله نظامی بکند... چه می شود راجع به او گفت؟ همین! نظر من این است.»

شاهپور بختیار زنده نیست که به ابوالحسن بنی صدر پاسخ بگوید اما این سخنان او کماکان در جان پژواک دارد که «چه کسی ترتيب را بر هم زده بود؟ اين امتياز را بايد به بنی صدر داد که خود با صراحت اقرار کرد که در اين کار دست داشته است. بالاخره او هم در جايی بايد از امتيازی نصيب ببرد. او بود که خمينی را متقاعد ساخت که نظرش را عوض کند.»

این دو شخصیت سیاسی که هر دو در جبهه ملی بودند، در بزنگاه تاریخی در برابر هم قرار گرفتند. در همان بزنگاه تاریخی که جبهه ملی را که دچار رخوت، بی ابتکاری، کبر سن و فروپاشی بود، به ورطه چندگانگی پرتاب کرد که مظهر شخصیت سالاری برآمده از الیگارشی کهن بود. سنجابی، صدیقی، بختیار و بنی صدر تنها نمونه هایی از این الیگارشی شخص سالاراند. بختیار در کتاب خود بختيار در کتاب خاطرات خود به شرح ديدارش با شاه می پردازد و می گويد که در ديدار دی ماه، وی «حقيقتاً» نگران بود و از من پرسيد: «وقت تنگ است. به من بگوييد آيا حاضريد دولتی تشکيل دهيد.» بختيار فرصتی ده روز برای فکر کردن می خواهد ولی شاه می گويد که «زياد است.»

شاپور بختيار پذيرش پست نخست وزيری را مشروط به تحقق هفت شرط کرد که شاه به دليل وضعيت بحرانی ايران همه آنها را پذيرفت. اين شرايط عبارت بودند از: آزادی مطبوعات، انحلال ساواک، آزاد کردن زندانيان سياسی، انتقال بنياد پهلوی به دولت، حذف کميسيون شاهنشاهی، خروج شاه از ايران و عدم دخالت وی در انتخاب وزيران.» (رادیو فردا، شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۰).

بختیار را جبهه ملی طرد کرد و مورد ناسزا و تهمت قرار گرفت. پذيرش پست نخست وزيری از سوی بختيار واکنش همقطارانش در جبهه ملی را برانگيخت و بر اساس بيانيه روز نهم دی ماه اين تشکل سياسی، بختيار به علت «عدم رعايت انضباط سازمانی» در تشکيل دولت، از جبهه ملی اخراج شد. شورای مرکزی اين جبهه با «تقيبح شديد» اقدام بختيار اعلام کرد که «با وجود نظام سلطنتی غير قانونی...تشکيل دولت از طرف ايشان به هيچ روی با مصوبات آرمانی و سازمانی جبهه ملی ايران سازگاری ندارد.» (بيانيه جبهه ملی، روزنامه اطلاعات، نهم دی ۵۷)

شکاف در جبهه ملی خود را در همین اظهارنظر ابوالحسن بنی صدر نشان می دهد و در اظهارات شاهپور بختیار در باره همکار پیشین خود در جبهه ملی. این شکاف اصولی بود و بنیادی. زیرا بختیار به دنبال آن بود که "دولت اسلامی تنها در حد شهر قم آزاد است. ما برای آیت الله در شهر قم دیواری خواهیم کشید که او هم در آنجا واتیکان کوچکی داشته باشد" (شاپور بختیار ۱۴ بهمن ۱۳۵۷) و بنی صدر و دیگران، در آن روزها، در سر پروای دیگری داشتند که ای چه بسا سربسته همانی بود که بختیار در سر داشت و در عمل و در نظر خود به شکل راسخ و شفاف بیان کرد اما بنی صدر و دیگران، مانند جامعه آن روز ایران که به قول زنده یاد بختیار دچار «جنون دسته جمعی» گشته و همه مسحور «امام و انقلاب» بودند، به شفافیت و صراحت بختیار نه هرگز بیان کردند و نه عمل کردند. و این درست برخلاف گرایش عمده تجدد است که همانا جادوزدائی و سحرزدائی است.

گفتگویی میان شاهپور بختیار و بنی صدر صورت نگرفت اما این گفتگو آکنده از پرسش هایی می بود که همین اینک نیز در جریان است. گفتگویی که سر نگرفت اما مملو از ارزیابی و قضاوت های درست و نادرست است. به قول یکی از نزدیکان بختیار، هومان بختیار، او در پایان عمر، برخلاف دورانی که به قول بنی صدر بختیار از اسلحه و نخست وزیری و عدم تکرار دوران مصدق سخن می گفت، «دچار در سال های آخر عمرش در او یک حس سرخوردگی و دل شکستگی می دیدم که چرا هشدارهای تیزبینانه اش آن طور که باید و شاید گوش شنوایی در ایران نمی یافت. » (بی بی سی، پنج شنبه 04 اوت 2011 - 13 مرداد 1390)

و این عدم تشخیص کماکان زنده و قوی است. آقای بنی صدر در ارزیابی خود از زاویه کسی سخن می گوید که در زمره «بیت انقلاب» بود، در حالی که آقای بختیار از زمره کسانی است که از دیدگاه «رفرم» به اوضاع و احوال می نگریست و با این که می دانست که «هر حکومتی که در ايران تشکيل بشود بايد در چارچوب مبارزه کنونی ملت ايران به رهبری امام خمينی باشد در غير اين صورت مورد قبول و تاييد ملت ايران نيست.» اما تمام تلاش خود را به کار بست که از استمرار دیکتاتوری جلوگیر کند و به دور باطل استبداد خاتمه دهد. و هر دو، هم زنده یاد بختیار و هم بنی صدر، در تلاش خود نافرجام ماندند و استبداد دینی قرون وسطای ایران را رقم زد و انتقام خود را از «مشروطیت» و اعدام شیخ فضل الله نوری گرفت.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید