رفتن به محتوای اصلی

آخرین دور بازی، منطق قدرت در نظامهای ایدئولوژیک

آخرین دور بازی، منطق قدرت در نظامهای ایدئولوژیک

وارد این مقوله که آیا رای گیری جاری انتخابات است یا انتصابات وآیا اساسا این رای گیرها با دموکراسی و موازین حقوق شهروندی مطابقت دارد یا نه نمشوم ؛ چون بنیاد و اصل حکومت اسلامی و ماهیت جوهری اسلام که برپایه آن حکومت اسلامی شکل گرفته را مغایر اولیه ترین حقوق انسان میدانم ؛ حق شهروندی که جای خود دارد. بنابراین جایی که حق انسان در برابر حق خدا و نمایندگانش برزمین نه جای گفتگو میگذارد و نه محلی از اعراب دارد؛گفتگو ازدموکراسی عشوه غریبی بیش نیست.

تیتر مقاله را با عنوان دور آخر بازی انتخاب کردم و از همین ابتدا بی هیچ در لفافه حرف زدنی به خواننده گرامی میگویم این آخرین راند درگیری بین نزدیکترین بخش از حاکمیت با هسته اصلی و اقتدار گرای حاکمیت است. اینکه میگویم بخش اقتدار گرای نظام به معنای این نیست که گروه دیگر کمتر تمامیت خواه است . طرفین شمشیرها را از رو بسته اند واین جنگ ، از نظر من جنگی تمام عیار است. به هیچ رو معتقد نیستم که بازیی در کار است بلکه برعکس راسخانه بر این ایده هستم که آنچه اتفاق میافتد روند ناگزیری است که گریبان هر انقلابی را میگیرد

نگاه این نوشته نه به برحق بودن و نه به ناحق بودن نامزدهامعطوف است و نه برعملکرد آنها ناظر؛ بلکه در این نوشته سعی من بر آن است تا نشان دهم که نظامهای ایدئولوژیک سرنوشتی یکسان و گریز ناپذیر دارند. و اگر فرضا احمدی نژاد را به هروسیله ای از صندوق در آوردند،هیچ جای تعجبی ندارد(البته بشرطی که برایند نیروها با حضور میلیونی مردم بر هم نخورد).

به گمان من این دوررای گیری را با هر نامی که به آن بدهیم از قبیل فرمایشی / انتصابات/روحوضی ویا هر نام دیگری برای بخشی از حاکمیت میتواند پایان دوران طلایی استفاده از رانتها و حاشیه امن حکومتی و بمنزله آخرین دور بازی محسوب شود و حزب پادگانی (نام درستی که به سپاه اطلاق میشود ) در نظر دارد یک لایه دیگر از خودی های دیروز را به صف غیر خودیها بپیونداند.

پیش بینی پیامبر گونه در مسائل اجتماعی وسیاسی خطرناک وبعضا همراه با ریسک فراوان است. بخاطر پیچیدگیهای جوامع و فعل وانفعالات درونی آن نمیتوان قاطعانه نظر داد که چه در پیش است و روند حوادث به کجا ختم خواهد شد و کدام گروه قدرت را قبضه خواهد کرد ،خاصه در ایران که حرکتهای غیر منتظره مردم همیشه شگفتی آفریده است.

اما بر اساس دادها و روندی که در جریان است و کنار هم قرار دادن قطعات پازل تا حدی میشود به شکل واقعی پازل پی برد و با اندکی ریسک شکل پازل را تصویر کرد . به گمان من بر پایه حرکت سی ساله جمهوری اسلامی و اصل خدشه ناپذیر سانترالیزم در حکومتهای ایدئولوژیک ؛ می توان به این نتیجه رسید که راه گزیرناپذیر حکومتهای توتالیتار در پیش پای حکومت اسلامی نیز قرارگرفته و میرود که تمرکز قدرت را در یک نقطه به انجام برساند.

سرنوشت قدرت در نظامهای ایدئولوژیک

ابتدا نگاه کوتاهی میاندازم به انقلابات عصر حاضر که همگی به توتالیتاریسم ناب مبدل شده و فدرت را در یک فرد متجلی کردند و آنگاه میپردازم به سرنوشت گریزناپذیر قدرت در ایران.

همگی نظامهای ایدئولوژیک در قرن گذشته به سرنوشتی مشابه دچار شده اند ، یعنی پس از سرنگونی حکومت قبلی و در دست گرفتن اهرمهای قدرت ابتدا مخالفان فکری که در قدرت نبوده را یکی پس از دیگری با از بین برده و وادار به سکوت کرده اند. و سپس به تصفیه از درون پرداخته و به اصطلاح عناصر نا سالم و نامرغوب را از دایره قدرت به بیرون پرتاب و در اکثر موارد بشکل فیزیکی نابود کرده اند.

نظامهای فکری/ ایدئولوژیک خود را در مقام حق تعریف میکنند و قصد دارند که کاروان بشری را به سر منزل مقصود برسانند . در این نگاه یک کاروان سالار لازم است و کاروانیانی که میبایست گله وار کاروانسالار را بی قید و شرط تبعیت کنند . سانترالیسم که اساسا و همیشه غیر دموکراتیک است شرط لازم وکافی برای رهبری کاروانسالاری است ، بنابراین سنترالیزه شدن قدرت امری حتمی و اجتناب ناپذیر است و جزء لاتجزای این نوع سیستم فکری است . مطلق کردن قدرت نیز حد و مرز و خودی و غیر خودی نمی شناسد و در روندش تا آنجا پیش میرود تا در یک فرد متجلی شود .

شروع کنیم از کلاسیک ترین انقلاب جهان، یعنی انقلاب فرانسه که با تصفیه مخالفان خارج از قدرت شروع کرد و انگاه

پا بدوران توحش زای ترور نهاد . در نهایت دو گروه اصلی درون قدرت (ژاکوبنها و ژیروندیستها) که مخالفین خارج از قدرت را سر به نیست کرده بودند به جان هم افتادند و نهایتا با اعدام دانتون قدرت به شکل پکپارچه در دستان روبسپیر و حزبش« ژاکوبن ها » متمرکز شد . هرچند قدرت به او نیز وفا نکرد و سر خودش نیز به تیغه گیوتین سپرده شد و نهایتا انقلاب فرانسه در گرداب دیکتاتوری ناپلئون فرو رفت

انقلاب بلشویکی در روسیه نیز ازاین آسیب در امان نماند و انقلابیون که با یک حرکت کودتایی قدرت را در اختیار گرفته بودند، به حذف تمام رقبای سیاسی خارج از حاکمیت پرداختند . احزابی که در دوران نظام تزاری به هرحال زندگی سیاسی همراه با افت و خیزی داشتند ، در دوران بلشویسم تار ومار شدند

بنا بر منطق حاکم بر ایدئولوژیها که هیچ صدای مخالفی را بر نمی تابند ؛ تصفیه از برون ناچارا به درون راه یافته و در پی چندین بار پاکسازی از« عناصر ناخالص» و «کمونیستهای دروغین» دهها هزا نفر اعدام و یا روانه اردوگاههای کار اجباری شدند. تنها فرد از درون رهبری حزب کمونیست شوروی که از تصفیه جان بدر برد شخص استالین بود و بجز لنین ، سیزده تن مابقی مرکزیت حزب همگی کشته شدند. البته کسانی هستند که میگویند لنین اگر زنده میماند این اتفاقات نمی افتاد، برعکس این نظریه من قویا معتقدم که که این اتفاقات با کمی پیشی و پسی همین روند را طی میکرد ؛ چرا که تصفیه مخالفین در خارج حاکمیت و پاکسازی و غیرقانونی کردن احزاب مخالف اتفاقا در حیات لنین و با تائید ایشان صورت گرفت و در تشبیهی ساده مانند کلافی است که وقتی سر آنرا کشیدی میبایست تا انتهاِ آن بروی ؛بنابراین پاکسازیی که روزی از بیرون شروع میشود تاغیر خودیهای خارج ازحاکمیت را از بین ببرد،لاجرم روزی به درون تغییر جهت میدهد و متحدان دیروز به دو بخش خودی و غیر خودی تقسیم و روند ازبین بردن غیر خودی ها ی درون حاکمیت شروع میشود. و این روند ادامه مییابد تا تصفیه کامل و ظهور رهبر مطلق.

مثلا برای زدن استخوان درشتی مثل تروتسکی که ابدا استالین را داخل آدم هم به حساب نمیاورد, استالین از سر اجبار با بقیه اعضای رهبری که آنها هم خود را در مقابل تروتسکی عددی حساب نمیکردند، متحد شدند و ترونسکی را از دایره قدرت به بیرون پرتاب کردند. اسناد درونی کمینترن نشان میدهد که در این برهه زمانی که رهبران حزب با استالین متحد شده بودند تا دانه درشتی مثل تروتسکی را بزنند ؛ خود نیز درهراس نکبت باری روزگار میگذراندند و گویا برای خودشان هم مسلم بود که ماشین تصفیه در ایستگاه تروتسکی توقف نخواهد کرد و بعد از تروتسکی نوبت به یکا یک آنان نیز میرسد. اما فرار از دایره تصفیه نه ممکن بوده و نه قابل فهم . کسانیکه در قمار فبضه قدرت شرکت میکنند باید تا آخر بازی کارت بکشند.جالبتر این است که هم حذف شده گان و هم حذف کنندگان مدعی کمونیسم راستین بودند و رفبای خود را به پشت کردن به آرمانهای خلق محکوم میکردند. اسناد درونی کمنیترن حاکی است ؛قریب به یقین احزاب کمونیست جهان بر این اعمال صحه نهاده اند.

همین داستان در چین نیز تکرار شد و مائو که پس از پیروزی و در دست گرفتن قدرت با مخالفینش در حزب دست به گریبان بود با شبه کودتایی به نام انقلاب فرهنگی عقب مانده ترین و بی فرهنگترین بخشهای جامعه را بسیج کرده و با دادن هویتی کاذب به آنان به جنگ مخالفین داخلی در حزب رفته و آنان را تارو مار کرد . قضیه به اینجا ختم نشد و این سیل بنیان کن بسیجی به هر آنچه از تمدن چند هزار ساله چین بود نیز یورش برد و چنان دستبردی به تاریخ این کشور متمدن زدند که ایلغار مغول در مقابلش زنگ تفریح است.

در آلمان هیتلری نیز این داستان بهمین منوال طی شد . هیتلر و متحدانش ابتدا کلک احزاب مخالف را کنده و سپس متوجه نزاع درون خود شدند. هیتلر رقیب نیرومندش ارنست رومس و گروه اس/ آ که رقیب اس/اس بشمار میرفت را دریک شب که به شب کاردهای درازمعروف است در 1934 قتل عام کرد و تکیه به قدرت را برای خود میسر نمود.

انقلاب اسلامی آخرین تحفه ایدئوتوژیک قرن بیستم

آخرین تحفه ایدئولوژیک قرن بیستم؛ انقلابی که ما به جهان هدیه کردیم و با نام اسلام سیاسی معروف است ، دقیقا همین روال را طی کرده و سی سال حکومت حکومتگران نشان میدهد که روز به روز به سانترالزه شدن قدرت نزدیکتر میشویم . ابتدای انقلاب را بیا د داریم که با اعدام بی محاکمه افسران ارشد ارتش شروع شد و دامن یک یک گروههای خارج از حاکمیت از چپ و راست و میانه را گرفت. سپس به درون نظام راه یافت و اولین قربانیان آن یعنی بازرگان و گروهش را به خارج حلفه قدرت راند. آنگاه چرخ تصفیه دامن بنی صدر و قطب زاده را گرفت و سپس به منتظری رسید. دیری نپائید که نور چشم امام ، سید احمد آقا رابه لقا الله پیونداند واین بازی حذف هنوز در کار است تا بنا بر منطق انقلابات و حکومتهای توتالیتر برود تا کار یک عده دیگر از مدعیان قدرت را یکسره کند.

انتخابات در ایران و به تعبیر من؛ یکسره کردن کار بعضی از غیر خودی

آزادی زنان/ حقوق اقلیتها/ حقوق اقوام/ رد نظارت استصوابی/و...... سخنانی هستند که کاندیداهای دیگر غیر از احمدی نژاد مطرح میکنند.

انسان شگفت زده و بی اختیار انگشت حیرت به دندان می میگزد و بخود میگوید که" آیا من خواب نما شده ام" ، یا" انقلابیون دیروز و رهبران سی ساله انقلاب از تعابیر ایدئولوژیک و تابوهایشان دست کشیده اند" ؟

این وعده ها آشکارا گذار از خطوط قرمزی است که هست و نیست حاکمیت را به چالش میکشد و خواستهای معوق مانده و اولیه جامعه ای است که در سی سال گذشته برای تحقق آنها با حکومتگران در ستیزی بی امان بسر میبرده است .خواستهایی اگر به اجرا در آید نه از اسلامیت رژیم چیزی باقی خواهد ماند و نه از جمهوریت بی جمهورش. بیاد میاورم که برای کمتر از این گفته سرها برباد رفته است و کسانی که امروز این خواسته ها را که گوشه ناچیزی از حقوق بر زمین مانده و معطل مردم است مطرح میکنند ، تا همین دیروز از این رانتهای حکومتی استفاده میکردند. ما نسل انقلاب کننده ؛ بخوبی تابوها و خط قرمزهای رژیم را می شناسیم. اصولی که با بود ونبود رژیم پیوند خورده اند. خط قرمزهایی که عبور از آنان اسلامیت نظام را برهم میزند و از آن چیزی باقی نمی گذارد . مهمترین و در واقع اصلی ترین شاخص نظام اسلامی برپایه زن ستیزی و به حاشیه راندن زنان استوار است . زنان اولین گروه اجتماعی بودند که پس از پیروزی انقلاب آماج سهمگین ترین یورش ارتجاع قرار گرفتند . بنابراین گفتگو از حقوق زنان که مسلما در روند خویش در چهار چوب تنگ کاندبداهای نظام نخواهد ماند و به خواستهای حداکثری یعنی آزادی پوشش و برابری با مردان ارتقا پیدا خواهد کرد ؛ رکن رکین نظام اسلامی و موازین اسلامی را به چالش می طلبد . اسلامیت نظام بدون پایمالی و سرکوب سیستماتیک زن ، آنچنان که در قران آمده و در نظام اسلامی پیکر گرفته است نقض میشود.

زیر علامت سئوال بردن نظارت استصوابی که عملا فیلتری است تا غیر خودی به درون شیکه قدرت راه پیدانکنند و فاصله دولت مقدس با گله امت حفظ شود؛ یعنی باز کردن درب قدرت بروی غیر خودیها که از نگاه حکومت همگی غیر خودی هستند .سیستم حکومت اسلامی با تکیه به اهرم نظارت استصوابی تاکنون موفق شده است که راه ورود دگراندیشان خارج از خاکمیت رابه گردوه قدرت سد کند . به کلام دیگر فیلتر شورای نگهبان حذف دگر اندیشان در خارج از حاکمیت را میسر کرده و تحکیم حکومت را ضامن شده است. بتابراین حذف شورای نگهبان یعنی گذار از قلعه بی نگهبان. در واقع اعضای شورای نگهبان؛ گزمه های اسلامیت نظام هستند و بدون آنان نظام اسلامی بی محافظ میشود.

آزادی مطبوعات / تشکلهای صنفی و غیره نمونه های دیگری هستند که نظام نشان داده تحت هیچ شرایطی حاضر به پذیرششان نیست ؛ چراکه هرقلم یعنی یک روشنگری و شکستن انحصار خبری و هرتشکل یعنی بنا نهادن ساختمانی جدید در تحقق جامعه مدنی و کم کردن فاصله بین دولت /ملت. عملی که با ساختار فکری توتالیتاریسم که جامعه را گله وار میخواهد در تناقض آشکار قرار میگیرد. بنابراین روی آوری کاندیداها به اینگونه شعارها از نظر من چیزی جز خود زنی برای حکومتگران نیست ولی تنها گزینه موجود برای بخشی از کاندیداها نیز هست.

چرا چنین هزینه سنگینی را بخشی از حاکمیت میپذیرد؟

ترس منطقی ترین و در عین حال حقیقی ترین واکنش انسان در برابر خطر است و انجا که فرد در برابر خطری مثل خطر مرگ ناشی از حمله کسی یا چیزی قرار گیرد ابتدا دچار ترسی فلج کننده میشود و سپس به واکنش دفاعی میپردازد و از هر ابزاری که در دست داشته باشد استفاده میکند تا خود را در مقابل حمله ایمن سازد.

از نظر من ترسی که بخشی از حاکمیت را دچار فلج کرده ،ترس ناشی از حذف است .آنچه که من آنرا منطق ناگذیر قدرت در حکومتهای توتالیتر مینامم. این ترس موجب شده تا جناحی که خود را در خطر حذف ؛ یعنی کنار رفتن از قدرت برای همیشه می بیند و شاید پس از برکناری از فدرت نیز به اتهامهای نظیر فساد مالی و غیره متهم شود(که بوده است)؛ برای پرهیز از سقوط ناگزیرش بیاد مردم افتاده و آنچه را که مردم بر سر بام و برزن فریاد میزنند , قطره چکانی و با طمانینه ابراز میکند. آنان بخوبی میدانند که فقط و فقط مردم هستند که میتوانند تمام محاسبات را برهم بزنند و از یک شکست مسلم که تمام مقدماتش را حزب پادگانی مهیا کرده و بقول خودشان آنرا مهندسی کرده و در رصد دارد پیروزی مسلمی بسازد.

دانه درشتترین فرد باقی مانده که میتواند در برابر رهبری و به تعبیری حزب پادگانی دردسر درست کند رفسنجانی است . او هنوز از نظر جسمی در صحت کامل است و رهبر در آستانه ارتحال. مرگ خامنه ای که لباس ولایت فقیه را بر تن دارد ، ولایتی که نطام اسلامی در آن شکل گرفنه و کلیه ابزارهای قدرت در او خلاصه میشود وضعیت را با وجود رفسنجانی پیچیده میکند ، مخصوصا اینکه او بر دو دستگاه موثر حاکمیت یعنی مصلحت نظام و خبرگان رهبری ریاست دارد. ارگانهایی که میتوانند وضعیت رهبری را بعد از خامنه ای رقم بزنند. و به بالطبع بر قدرت بلامنازع حزب پادگانی نیز تاثیر بنهد.

درسوی «حزب پادگانی» جوانترهایی تازه بدوران رسیده هایی نظیر رهبری سپاه قرار دارند که از سوی رهبری حمایت میشوند . این گروه اما بر دستگاه های امنیتی /نظامی/ اقتصادی کشورنیز تسلط دارند و خود را آماده کرده اند تا تکلیف دوگانگی و بهتر گفته باشم چند گانگی قدرت را برای همیشه معیین کنند. احمدی نژاد بهترین گزینه آنها است. اینان هیچ شریکی را در قدرت نمیخواهند؛ حتی لاریجانی را. به یک معنی صف بندی کاملا مشخص است .

در این سوی , یعنی مخالفان دولت ؛ گروههای که تا دیروز رفسنجانی را عملا درون خود راه نمیداند واو را کسر شان خود میدانستند نظیر جبهه مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی به انضمام علمای حوزه و غیره عملا در زیر بیرق رفسنجانی جا گرفته و در ائتلافی اعلام نشده رو در روی احمدی نژاد و حزب پادگانیش صف بسته اند . آنچه آنان را در زیر این بیرق بهم میپیوندد همان است که گفتم ؛ خطر حذف.

ابزارهای دفاعی طرفین هم مسلما فرق دارد . حزب پادگانی تمام ابزارهای کنترل بر رای گیری را دارد ، از قبیل استانداریها/ فرمانداریها/دهداریها/وزارت کشور و از همه مهمتر شورای نگهبان که با یک حرکت میتواند ملیونها رای را باطل کند.

مخالفین از ابزارهای قدرت و کننرل چیزی در دست ندارند، نبابراین تمام امیدشان را به هجوم سیل آسا و بنیان برافکن مردم بسته و سعی میکنند فاصله رای بین احمدی نزاد و کاندیدای خودی را بقدری زیاد کنند که تقلب در آن امکان نداشته باشد. بنابراین مجبورند به ظاهر هم که شده به بخشی بسیار کوچک از خواسته های مردم روی خوش نشان دهند تا با حضور ملیونی مردم معادله طرف مقابل را که گذشتن از سد دیگر کاندیداها با ابزار تقلب سازمان یافته است را برهم بزنند .

در سوی مخالفان دولت فعلی فریاد مبارزه طلبی بلند است و هرکدام از کاندیداها هرآنچه در چنته دارند برعلیه دولت اصولگرا و شخص احمدی نژاد میگوید و با کشاندن جوانان به خیابانها سعی در تهییج مردم دارند اما در دیگر سو آوردگاه , یعنی اردوگاه اصولگرایان سکوت و به تعبیری درستتر آرامش و آسودگی خیال حکمفرما است . بیاد لحظه ای از فیلم دایی جان ناپلئون می افتم آنجا که بیماری دایی جان شدت گرفته بود و فکر میکرد هواپیماها و ارتش انگلیس برای بمباران خانه او و دستگیرش به ایران لشگر کشیده اند و خطاب به حضار و اطرافیانش میگفت: « بقول ناپلئون وقتی بر جبهه جنگ سکوت حکمفرماست ؛ این لحظات خطرناکترین لحظات جنگ است».

اینکه دایی جان این گفته ناپلئون را بجا یا نابجا نقل کرده باشد از اهمیت گفته ناپلئون نمی کاهد. براستی وقتی بر جنهه انتخابات از یک سو سکوت فرمانروایی میکند ؛ این سکوت اصلا معنای خوشی برای آن دیگران نمیتواند در بر داشته باشد و نشان از آسودگی خیالی میدهد که گروه احمدی نژاد با تکیه به ابزارهای قدرتی که در دست دارند میروند تا نزدیکترین لایه نزدیک به قدرت را پاکسازی کنند. فارغ از اینکه گروه احمدی نژاد با تکیه به حزب پادگانی و تقلب گسترده موفق شود و یا اینکه مخالفان او با بسیج میلیونی مردم راه را بر حزب پادگانی ببندند، جوانانی که به خیابانها آمده اند؛ به نیروی خود باور کرده اند. هیچ کدام از کاندیداها پس از این نخواهد توانست مردم را به خانه باز گرداند.مردم باتکیه به نیروی لایزال خویش خواسته های خود را از پایین به بالا دیکته کرده اند

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید