در وبسايت كانون آيندهنگري ايران مقاله پر باري به قلم خانم سپیده هدایت نیا منتشر شد كه در آن به بررسي يكي از معضلات اساسي جهان امروز پرداخته شده است. وجود چنين مقالاتي (مقالات مستقيماً اجتماعي) مرا بيش از پيش به درستي مسيري كه كانون آيندهنگري برگزيده متقاعد ميكند. معتقدم كه مسائل اجتماعي مهمترين وظيفه يك سازمان غير دولتي است و ساير فعاليتها بايد فرع بر آن تلقي گردد. مطالب مندرج در آن مقاله به درستي طرح شده و در اينجا قصدم رد كردن آنها نيست. نوشتهاي كه در پي ميآيد در واقع متممي است كه بايد بر آن مقاله وزين افزوده گردد تا شرايط خاص جامعه ايران نيز مد نظر قرار داده شود.***
جامعه ايران به لحاظ ساختار اجتماعي، بنيانهاي معرفتي و شرايط تاريخي خاصي كه در گذار به مدنيته بر آن گذشته، با بسياري از جوامع غربي و حتي جهان سوم متفاوت است. اين مساله البته از حوصله اين نوشتار خارج است (براي بررسي بيشتر رجوع كنيد به: [7]). اما آنچه به بحث ما مربوط است نحوه كاربرد برخي نظريات غربي درباره ايران است. خانم هدايت نيا با پارادايمي دوركيمي به بررسي مساله خودكشي پرداختهاند [1]. اين پارادايم، مهمترين رويكرد در تبيين مسائل و آسيبهاي اجتماعي بوده، هست و خواهد بود. اميل دوركيم تفكيك اساسي ميان جوامع سنتي و جوامع مدرن را در نوع همبستگي اجتماعي حاكم بر آنان ميداند: بر اولي همبستگي مكانيك و بر دومي همبستگي ارگانيك حاكم است. وي معتقد است در جوامعي كه در حال گذار از نظام اجتماعي سنتي به نظامي مدرن هستند، به دليل آنكه هيچيك از اين دو شكل همبستگي حاكم نيست، نوعي آنومي (بي هنجاري) حاكم است. از آنجا كه همبستگي اجتماعي نوعي پيوند ميان انسانها برقرار ميكند، لذا در شرايطي كه فقدان همبستگي جامعه را در بر ميگيرد آسيبهاي اجتماعي و مهمتر از همه، خودكشي، اوج پيدا ميكند. دوركيم همچنين بر اين عقيده است كه در اجتماعاتي كه همبستگي ميان اعضا كمتر است، خودكشي بيشتر است: مانند پروتستانها در مقايسه با كاتوليكها، يا روستائيان در مقايسه با شهرنشينان، يا متاهلها در مقايسه با مجردها و مانند اينها.
نظريه دوركيم، عليرغم انتقادات بيرحمانهاي كه تاكنون بر آن وارد شده، به باور من هنوز هم به قوت خود باقي است. دوركيم چند نوع خودكشي تشخيص ميدهد: خودكشي خودپرستانه، خودكشي دگردوستانه و خودكشي ناشي از نابساماني اجتماعي (آرون:380). با اين وجود آنچه در پارادايم دوركيمي بر آن تاكيد ميشود ارتباط دادن خودكشي با ضعف پيوندهاي اجتماعي است. به عنوان مثال خانم هدايتنيا مي نويسند: «آمار خودكشی در روستاها و شهرهای كوچك در مقایسه با شهرهای بزرگ كمتر است و این می تواند به دلیل وجود قید و بندهای خانوادگی و اجتماعی و ارتباطات خاص محلی باشد؛ همچنین در روستاها و شهرهای كوچك فشارهای روانی كمتری به انسان ها وارد میشود تا در شهرهای بزرگ».
در پارادايم دوركيمي، عبارت فوق كاملاً درست است. چنانچه اين ادعا را در كشورهاي توسعه يافته مورد آزمون قرار دهيد احتمالاً صحت اين ادعا تا اندازه زيادي آشكار خواهد شد. اما بسياري از پژوهشها، اين ادعا را در ايران زير سوال بردهاند.
آماري كه در نمودار بالا ملاحظه ميكنيد از سوي سازمان پزشكي قانوني ايران ارائه شده است (مرادي:19). ملاحظه ميشود كه نرخ خودكشي به طور كلي در استانهاي توسعه يافتهتري چون تهران و اصفهان بسيار كمتر از استانهاي محرومي چون ايلام، كرمانشاه و لرستان است. پژوهش ديگري كه توسط عليوردينيا و پرايدمور (2009) انجام شده نيز نشان ميدهد كه در استانهايي از ايران كه فرهنگ سنتي و قبيلهاي دارند و نظم و كنترل اجتماعي شديدتري بر زنان حاكم است نرخ خودكشي زنان بالاتر است. نتيجه تحقيق آنها اين مساله را نيز نشان ميدهد كه بالاترين نرخ خودكشي زنان در استانهايي صورت ميگيرد كه در آنها تحصيلات زنان، مشاركت زنان در نيروي كار و نيز شهرنشيني از همه جا پايينتر است (Aliverdinia: 2009).
بر خلاف آنچه كه برخي پژوهشگران ايراني مدعياند، گمان نميكنم كه اين آمار به معني رد پارادايم دوركيمي باشد. بايد توجه داشت دوركيم نظريه خود را در جامعهاي ارائه داد كه در حال گذار به مدرنيته با اتكا به نيروهاي دروني خودش بود. لذا هيچ عامل خارجي در تحولات آن جامعه نقش اساسي بازي نميكرد. در ايران مدرنيته از خارج نفوذ كرد. بر اين اساس، اگرچه همبستگي اجتماعي در استانهاي محرومي چون ايلام و كرمانشاه بسيار بالاست، اما آشنايي مردمان اين ديار با بارقههايي از فرهنگ مدرن، زندگي سنتي و قبيلهاي را بيش از پيش بر آنان دشوار و غير قابل تحمل ميسازد. نوجوانان و جوانان چنين استانهايي با مقايسه زندگي خود و آنچه كه از فرهنگ مدرن در رسانهها ميبينند، مستعدترين گروه براي اقدام به خودكشي ميباشند. به طور كلي يكي از تفاوتهاي ايران و ساير كشورها در بالا بودن خودكشي جوانان در ايران است (پوريوسفي:96). برخلاف آنچه پارادايم دوركيمي پيش بيني مي كند، در مناطق محرومتر، جوانان و زنان بيش از ساير گروهها در معرض خودكشي قرار دارند. در واقع در چنين مواردي فاصله ميان توقعات و امكانات بيش از هر حالت ديگري است.
در مقايسه نرخ خودكشي در ايران با ساير نقاط جهان نكته ديگري نيز قابل تامل است: در جهان 10% خودكشيها به مرگ منتهي ميشوند، اما در ايران 62% اين اقدامات منجر به مرگ ميگردند (شايگان:71). تقريباً تمام پژوهشگران بر اين رقم تكيه كردهاند، بنابراين ما نيز چارهاي جز پذيرش آن نداريم. اما اين مقدار اختلاف ميان ايران و ساير كشورهاي جهان بسيار شگفت انگيز است. به نظر ميرسد كه علت اين اختلاف ناشي از وجود بسياري از خودكشيهايي باشد كه بخاطر آنكه منتهي به مرگ نگرديدهاند در ايران گزارش نشدهاند. اگر اين فرض (كه چندان هم نامحتمل نيست) را بپذيريم، ميتوانيم حدس بزنيم كه بيشتر خودكشيهاي گزارش نشده در ايران مربوط به زنان باشد. ترس از «بيآبرو» شدن، برملا شدن ستم خانوادگي، تهديد و تطميع و نظاير اينها، همگي مي توانند عواملي باشند كه به موانعي بر سر گزارش خودكشي زنان به مراجع ذيرربط تبديل ميشوند.
برخي پژوهشها در ايران، ميزان خودكشي متاهلين را بيش از مجردها اعلام كردهاند (پوريوسفي:96). البته ما اطلاع دقيق از صحت يا سقم اين مطلب نداريم. اما آنچه مهم است اين است كه گفته ميشود در حدود نيمي از افرادي كه دست به خودكشي زدهاند دچار مشكلات اساسي با خانواده بودهاند. در حالي كه برخي پژوهشها بر عامل بيكاري به عنوان يك علت مهم خودكشي در ايران تاكيد زيادي داشتهاند، برخي ديگر مهمترين علت خودكشي در ايران را ناشي از اختلافات خانوادگي ميدانند. سهم خودکشی با انگیره اختلافات خانوادگی در ايران بنا به يك مطالعه بین 32 تا 41 درصد بوده است [8]. شايد يكي از مهمترين تفاوتهاي خودكشي در ايران و جهان، در مورد خودكشي زنان باشد. بايد تاكيد كنيم كه آمار قابل اعتمادي در اين زمينه در دسترس نيست. اما چنانچه يكي از جامعهشناسان ايراني ميگويد: «اقدام به خودكشي زنان، خشونتي است كه زنان به دليل احساس نابرابري در روابط اجتماعي و عدم پذيرش نابرابريها متوجه خود مينمايند، مضاف بر اينكه الگوهاي سنتي رفتار، فرهنگ مردسالاري همراه با تعصب و خشونت، امكان تعديل يا تغيير روابط ناخواسته را نميدهد. ازدواج تحميلي، تنبيه بدني و تهمتهاي ناموسي و افترا، محدوديتهاي بيش از اندازه از جانب همسر و خانواده، فقر و بيكاري و نبود امكانات تفريح و سرگرمي از جمله عوامل عمده ذكر شدهاند» (يوسفي:23-11؛ به نقل از پوريوسفي:96).
ققنوسها در آتش
بنا بر يافتههاي يك پژوهش، رايجترين نوع خودكشي در مردان، حلق آويز كردن (56 %) و در زنان خودسوزي (62.3 %) است (مرادي:19). خودسوزي در زنان استانهاي محرومتر و سنتيتر مانند ايلام، لرستان و كرمانشاه بسيار بالا است. چنانچه ذكر شد، تفاوت ميان واقعيات موجود و انتظارات عامل بسيار مهمي در اين مساله است. به عنوان مثال به يك نمونه اشاره ميكنم. در دوران جنگ هشت ساله ايران و عراق، بخشهاي زيادي از مردم استان ايلام – كه يك استان شديداً محروم است – به شهرهايي چون تهران و اصفهان پناه آوردند. سالها زندگي در يك شهر مدرن و نسبتاً توسعه يافته براي جوانان، و به ويژه زنان و دختران جوان، تجربه مهمي در زندگي محسوب ميشد كه بر افكار و جهان بيني آنان تاثيري ژرف بر جاي گذاشته بود. اين مهاجران پس از پايان جنگ به شهر و ديار خود – ايلام – بازگشتند. اينك آنان ميبايستي بر مبناي الگوها و هنجارهاي جامعه سنتي ايلام باقي زندگي خود را سپري كنند. اين وضعيت به اختلافات زيادي ميان خانواده پدرسالار و دختران جوان «امروزي شده» دامن زد. زندگي براي بسياري از زنان و دختران به جهنمي غير قابل تحمل بدل شد. البته اين وضعيت تنها منحصر به اين دسته از مهاجران نبود. ساير زنان و دختران امروزي نيز توسط رسانهها (تلويزيون، ماهواره، اينترنت) با شيوههاي زندگي مدرن آشنا شدهاند. آشنايي با جهان نو و آگاهي از شكل مطلوبتر و انسانيتري از زندگي كه فرهنگ مدرن عرضه ميكند از يك سو، و اجبار و تحميل به زيستن به سبك «عهد بوق» از سوي ديگر براي بسياري از اين زنان و دختران راه ديگري جز خودسوزي باقي نگذاشته است.
و سرانجام آنكه انتخاب خودسوزي به عنوان شيوهي منحصر به فردي از خودكشي از سوي اين زنان و دختران اتفاقي نيست. پيامي كه آنان با سوزاندن خود تلاش مي كنند به همگان برسانند، پيام اعتراض به ستم سنتهاي زنستيز جامعهاي است كه در آن ميزيند، سنتهايي كه تمامي نهادهاي اجتماعي، از خانواده گرفته تا قانون رسمي بر آن صحه ميگذارند. نهادهاي رسمي پدرسالار و زنستيز ايران آنان را دختران و زناني ميشمرد كه از اطاعت پدران و شوهرانشان تمرد كردهاند. آنان نيز با دلي پر از كينه از شرايط زمان، اين نوع خاص از خودكشي را انتخاب ميكنند تا پدران و شوهرانشان و ديگراني كه اين صحنهي فجيع مرگ را به نظاره نشستهاند در باقي عمر خود نتوانند شبي آسوده سر بر بالين بگذارند. آنان ميخواهند تا تصوير وحشتناك گداخته شدن پيكرشان تا ابد بر ذهن همگان نقش بندد، تا بلكه اين عذاب وجدان ديگران را آسوده نگذارد. آنان ققنوسوار خود را به شعلههاي آتش ميسپارند تا بلكه وجدانهاي بيداري پيدا شود كه عمق اين فاجعه سوزان را دريابد و خاكسترشان بذري باشد براي فردايي ديگر. البته آنان راه درستي در پيش نگرفتند اما بر ماست كه شعرمان را بر مدارهاي شهابهاي سرگرداني بنويسيم كه از عطش نور شدن، خاكستر شدهاند...
فهرست منابع:
1- هدايتنيا: « پژوهشي در پديده خودكشي». قابل دسترس در: http://ayandehnegar.blogfa.com/post-492.aspx
2- آرون، ريمون (1384): « مراحل اساسي سير انديشه در جامعهشناسي»، ترجمه باقر پرهام، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ هفتم.
3- مرادی، سعدالله و خادمی، علی (1381): « بررسی وضعیت خودکشی های منجر به مرگ در ایران و مقایسه آن با نرخهای جهانی»، نشريه پزشکی قانونی، شماره 27.
4- شایگان، فریبا (1382): « خودکشی زنان: جرمی خاموش علیه زنان»، کتاب زنان، شماره 19.
5- پوریوسفی، حمید (1384): « بررسی میزان، علل و انگیزه های خودکشی در ایران و جهان»، نشريه علوم اجتماعی دانشگاه آزاد واحد خلخال، پیش شماره 5، صص 68 تا 84.
6- Aliverdinia, A. and Pridemore, W.A. (2009): “Women"s Fatalistic Suicide in Iran”, Violence Against Women, Vol. 15, No. 3, pp. 307-320.
7- Safari: “Solidarity or Chaos”. Available at: http://iranian-sociology.blogspot.com/2009/12/solidarity-or-chaos.html
8- http://sociologyofiran.com/index.php?option=com_content&task=view&id=56…
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید