رفتن به محتوای اصلی

آنتی نومی امر سیاسی

آنتی نومی امر سیاسی
برگردان:
کوروش برادری

آن چه از پی می آید، نکاتی است که در مباحثه میان ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو در باب سیاست و تناقضات سیاست ابراز گشته است. لازم است خاطر نشان شود که این مبحث بر بستر یک سری از مباحث در گرفته است که عنوان اصلی آن «بحث درباره رابطه نظریه و پراتیک» است. این گفتگوها یازده بخش است. و گفتگو درباره «تناقضات سیاست» بخش دهم این مجموعه است که در تاریخ سی ام ماه مارس سال 1956 انجام گرفته است. در جای جای این مباحث ردپای وقایع تاریخی مشهود است. و البته غیر از این هم ممکن نبوده و نیست. سخن از جامعه سرمایه داری پیشرفته و سیاست و تناقضات آن در وضعیت غیرانقلابی است. سخن از نقد فرهنگ است و نقش یا عدم نقش احزاب سیاسی. سخن از تبیین نقش و تعریف نظریه و پراتیک است و رابطه میان این دو و تفاوت و تمایز فلسفه اجتماعی از هنر و ادبیات. سخن از نقش تفکر در فرآیند سحرزدایی است. بی تردید، هورکهایمر و آدورنو از آن جمله نظریه پردازانی بودند که نظریه را مقاومت می دانستند در برابر وضعیت نظری موجود، و بر آن بودند پرچم «نظریه انتقادی» را بیافرازند که در عین وفاداری خلاق به نظریات و سنت مارکسی؛ جانمایه و عصاره سنت مارکسی را که مساله رهائی انسان است زنده نگاه دارند. نقد آنان بر مارکس و سنت مارکسیستی پاسداران سنت مارکسیسم دولتی را بر آن واداشت تا مکتب فرانکفورت را در زمره ایدئولوژی های بورژوائی بنامند. هورکهایمر و آدورنو که هر دو از چنگال فاشیسم جان سالم بدر برده بودند و به آمریکا رفته بودند، پس از جنگ جهانی دوم نقش تاثیرگذاری در تحولات نظری جامعه روشنفکری آلمان داشتند. و موسسه تحقیقات اجتماعی که پس از جنگ دوباره در مکان جدیدی افتتاح شد به مرکزثقل دانشجویانی بدل گشت که خواهان تغییر و تحول در جامعه آلمان پس از جنگ بودند. روند تغییر و تحولات بعدی این مکتب سبب گشت که نظریه پردازی به نام هابرماس راه های جدیدی برای بازسازی نظریه انتقادی بردارد. راه هایی که به زعم بعضی سنخیتی دیگر با «مکتب فرانکفورت» ندارد. امروز نیز در آلمان نظریه پردازی به نام آکسل هونِت، در کنار نظریه پردازان دیگر، در تلاشند تا با نوسازی مکتب انتقادی، شعله نقد و نقادی را زنده نگاه دارند. طرفه این که، همان طور که هابرماس زمانی در نزد آدورنو به مکتب می رفت، هونِت نیز زمانی از شاگردان هابرماس بود. اما اینک او با بازخوانی نظریه «ارج شناسی» هگل در تلاش است جانمایه مکتب فرانکفورت را به روز سازد. در حین خواندن این گفتگو باید توجه به تغییراتی داشت که اتفاق افتاده است.

هورکهایمر: صحبت ما از رابطه نظریه و عمل است، وقتی احزاب وجود ندارند. [گفتیم] که وقتی حزب نیست، و شما کار نظری می کنید نتیجه کارتان به دو معنا نامعلوم است. اولا به این خاطر که آن چه در نظریه خلق می کنید، به هیچ وجه با نظریات مارکس، با آگاهی طبقاتی پیشرفته، سرو کار ندارد؛ آن چه ما می اندیشیم، اصلا کارکرد طبقه کارگر نیست. دوما اوضاع این گونه است که در عین حال گویی دارید بر روی در «انبار» کار می کنید.

آدورنو: به عبارت دیگر به عنوان پیامی که در شیشه گذاشته اید و به دست آب سپرده اید.

هورکهایمر: در انبار. شاید دوباره زمانی فرا برسد که به نظریه حاجت باشد. نظریه ای که هیچ ارتباطی با پراتیک ندارد، هنر است. آن چه ما باید پاسخگوی آن باشیم، این می باشد که آیا فلسفه ما تابلو محض است یا نیست.

آدورنو: اگر می خواستم میان دو اصطلاح «انبار» و «تابلو» انتخاب کنم، من آن وقت اصطلاح «تابلو» را ترجیح می دادم؛ افکار فکر می کنند چون مایه انبساط خاطر هستند، به همین جهت [اصطلاح «تابلو] از نظر من زیبنده تر است.

هورکهایمر: تز اول: انتخاب میان «انبار» و «تابلو».

آدورنو: باید سعی کنیم این موضوع را تا آن جا که ممکن است صریح و بی تعارف بیان کنیم، بدون این که چیزی را مبهم بگذاریم.

هورکهایمر: وقتی نظریه ما دیگر بی واسطه در خدمت پراتیک نیست، وقتی رابطه با پراتیک به طور کامل مبهم و شفاف نیست، آن وقت تنها می توان گفت بالاخره به نحوی به نفع پراتیک خواهد شد. تفکر به نحو عمده ای بی سمت و سو گشته است و از [قوای] هدایتش کاسته شده است. این وجه تمایز فلسفه از هنر است. وقتی ما در یک متن فلسفی از بیعدالتی و تزویر جهان حرف می زنیم، و جهان در پاسخ به ما می گوید ناعادلانه و مزور نیست زیرا زمانه این است و ما تمام سعی و تلاش خود را می کنیم، آن گاه چیزی در نظریه درستی خودش را از دست می دهد. این درخواست از از نظریه به حق است که معنا و مصداق داشته باشد. موسیقی صرفا برای گوش دادن است، اما نظریه اجازه ندارد کسی را از خود بیخود کند، نظریه یعنی مقاومت. در حقیقت سمت و سوی تفکر نظری کاملا عملی است.

آدورنو: واقفم که تا زمانی که جهان همین است که هست، همه چیز غلط است.

هورکهایمر: می خواهید بگوید همین که این گفته می شود یعنی اتفاق بزرگی افتاده است. اما حرف من این است که باید اتفاقات بیشتری رخ دهد تا مرزی مشخص شود که در آن، شرارت دیگر ضروری نیست. از نظر شما نظریه تحقق یافته است، وقتی این گفته شود. به اعتقاد من ما باید از مارکسیسم به این نکته وفادار بمانیم که صرف گفتن این که این بد است کافی نیست. درواقع ما امروز کماکان با نقطه نظر ضدانقلاب فرانسه سر و کار داریم که آن چه جلاد انجام می دهد خوب است زیرا ممکن بود که وضع از این هم بدتر شود.

آدورنو: آن چه مایه ابهام من در کل رابطه نظریه و پراتیک است نخست موضوع کاملا عملی است، یعنی این تجربه که هر چه روس ها می نویسند بدل به ایدئولوژی، به اراجیف محض می شود، که فرهنگ مزخرف است، و این که درست همین جا در آثار مارکس و انگلس لحظه ای از بربریت سازی نو هست. تفکر در نزد آن ها شیئی تر است از پیشرفته ترین آگاهی بورژوازی. قصد من همیشه این بوده است که تلاش کنم جبران مافات کنم و نظریه ای ارائه کنم که در عین این که به نظریات مارکس، انگلس و لنین وفادار است، اما از طرف دیگر از دستاوردهای فرهنگ پیشرفته عقب نماند.

هورکهایمر: هیچ کس با این مخالف نیست. شما می خواهید فرهنگ را حفظ کنید، اما این جزو ضروری این فرهنگ است که جبار و بی رحم باشید. موضع شما دارای عناصری از دون کیشوت است. برآنید آن چه را که به نفع شما نیست کنار بگذارید، گویی که وضعیت فعلی این فرهنگ ممکن است با چیز دیگری غیر از بیعدالتی پیوند خورده باشد؛ بیعدالتی که ما از آن نفرت داریم.

آدورنو: نقد بی امان این فرهنگ از زمره همان عناصری است که ما انجام می دهیم.

هورکهایمر: درواقع نقد فرهنگی محض از دید من چندان مهم نیست. یک آمریکائی تبار می تواند به ما بگوید اصلا شما چه می خواهید؛ ما انسان های بهتر هستیم، ما می خواهیم این طور عمل کنیم و این بربرمنشانه نیست. ما ناگزیرایم با این موضوع برخورد کنیم. متوجه اید چه چیزی را در عمل ردّ می کنید؟ نسخه. نظریه نبایستی نسخه باشد، اما وقتی نظریه اصلا با چنین چیز مشابهی سر و کار ندارد ....

آدورنو: ... آن وقت نظریه خودش را ملغا می کند. وقتی خیلی انضمامی می شود، صدای اعتراض من بلند می شود. وقتی خیلی نظری می شود، صدای شما. [زمانی] که مارکس و انگلس «مانیفست حزب کمونیست» را نوشتند، حزبی هم در کار نبود. نباید همیشه به چیزی متوسل شد که فعلا هست.

هورکهایمر: وقتی در یک شرایط غیر انقلابی به شیوه انقلابی می نویسید و امر ایجابی فرهنگ را مطمح نظر قرار نمی دهید، همه چیز حالت مایوس کننده به خود می گیرد.

آدورنو: اما مارکس از اهالی برج عاج نیست.

هورکهایمر: او هیچ ارتباطی با فرقه گرایی ندارد. هیچ چیز نباید لاپوشانی کند که ما در این جامعه زندگی می کنیم و جزوی از آن هستیم.

آدورنو: ما از همان فرهنگی جان می گیریم که نقد می کنیم.

هورکهایمر: منظورم جامعه است.

آدورنو: حرف شما این است که بربریت این فرهنگ را فقط می توان با وسایل بربرمنشانه از پای درآورد. یعنی وسیله هدف را توجیه می کند؟ به عبارت دیگر، آیا من واقعا می توانم با بربریت مخالف باشم وقتی خود من به همان شیوه سنت نگارش مارکسیستی می نویسم؟

هورکهایمر: کارل کراس هم جبارمنشانه است!

آدورنو: ما باید این موضوع را طوری بیان کنیم که بتوان از آن به طور شفاف تشخیص داد چگونه باید آن را تغییر داد. نباید افکار را بر اساس تغییر جهت گیری کرد، اما باید دستکم همین قدر از آن استخراج کرد که می توان تصور کرد که تفکر می تواند تغییر کند.

هورکهایمر: نظریه دوم: آن چه ما امروز می گوئیم چیزی است که منظور اخلاق یا مسیحیت است. وقتی آن قدر فراونی دارید که جهان غرب دارد، آن وقت باید به کسانی که آه در بساط ندارند بدهد.

آدورنو: درواقع این فقط به خاطر ایدئولوژی است. در اصل فقط می باید آگاهی را تغییر داد، رابطه وارونه آگاهی را در اذهان تک تک افراد از بین برد، آن وقت مشکل رفع خواهد شد.

البته مساله فقط از حیث رابطه آگاهی نیست. اگر آنانی که متمول هستند بخواهند بخشی از آن ثروت را به محرومان بدهند، در نهایت توسط دیگران تسخیر می شوند. زندگی انسان ها در گرو پلیدی است. این نیز مرتبط است با موضوع گوشتخواری. شمایان! ای فقرا! به سوی دروازه بشتابید. این فرهنگی است که ما در آن زندگی می کنیم.

آدورنو: نظریه درواقع پراتیک است، و پراتیک مستلزم نظریه است. امروز تصور می رود همه چیز باید پراتیک باشد، و در عین حال هیچ مفهومی از پراتیک وجود ندارد. ما در موقعیت انقلابی بسر نمی بریم، و در واقعیت اوضاع بدتر از همیشه است. پلیدی این است که ما برای نخستین بار [در تاریخ بشریت] امروز در جهانی بسر می بریم که در آن دیگر هیچ تصوری از آن چه بهتر است ممکن نیست.

هورکهایمر: [چون] حزب دیگر وجود ندارد.

آدورنو: مساله این نیست که یک حزب چپ با محوریت سوسیالیسم بوجود آورد. چنین حزبی یا امروز به وسیله احزاب کمونیست تار و مار می شود یا به همان سرنوشتی دچار می شود که حزب سوسیال دمکرات یا حزب کارگر شده است. این که حزب وجود ندارد، مساله سیاسی نیست.

هورکهایمر: لحظه ای که در آن سیاست می توانست آن چه را که درست است اجرا کند درعین حال لحظه ای است که در آن سیاست دیگر فعلیت ندارد.

آدورنو: معضل کسی است که دارد این را می گوید.

هورکهایمر: آیا می توان گفت که امروز اوضاع سیاسی بدتر از هر زمان دیگری است؟ کاش فقط بدتر بود. آن چه هر دوی ما را نسبت به همه انسان ها پیوند می دهد نوعی از حرمت است از بر زبان آوردن افکار ذیل: در کشور چین بیست میلیون انسان کشته می شوند، اما به زودی قحطی و گرسنگی وجود ندارد. ما دست رد به سینه پراتیک نمی زنیم اما به تصرف درآمدن و در تحت اختیار گرفتن [انسان] را رد می کنیم. از آن جا که ما هنوز از نعمت حیات برخوردار هستیم، موظفیم دست به کاری بزنیم.

منبع: ماکس هورکهایمر، مجموعه آثار، جلد نوزدهم، صفحه 67 - 70 ، انتشارات فیشر، فرانکفورت 1996

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید