فصلی از کتاب زندگی و زمانه شاه نوشته غلامرضا افخمی
انتشارات دانشگاه كاليفرنيا طی ماه جاری میلادی كتاب «زندگی و زمانه شاه» به قلم دكتر غلامرضا افخمی را روانه بازار میکند.
اين كتاب، در ۷۱۳ صفحه، با شرح زندگی محمدرضا شاه از بدو تولد تا پايان حيات، به بررسی برخی نکات در تاريخ ايران پرداخته است.
غلامرضا افخمی پيش از انقلاب سال ۱۳۵۷ استاد علوم سياسی در دانشگاه ملی بود وبه معاونت وزارت کشور نيز رسيده بود.
او پس از انقلاب و تا به امروز در بنیاد مطالعات ایران در واشینگتن به کار پژوهش و نگارش اشتغال دارد و از او کتابها و مقالات متعددی به چاپ رسیده است.
او ده سال از عمر خود را صرف پژوهش و نگارش اين كتاب كرده و علاوه بر اسناد و مدارک دست اول، با شمار زیادی از مقامهای آن دوران نیز گفتوگو کرده است.
رادیو فردا: آقای دکتر افخمی! مهمترين نكته، سؤال يا هدفی كه برای پی بردن به آن ده سال از عمر خود را صرف نوشتن «زندگی و زمانه شاه» كرديد، چه بوده؟
غلامرضا افخمی: درست است که سالها برای اين كتاب كار كردم. كتاب در واقع ثمره نه فقط سالها پژوهش است، بلكه ثمره زندگی سياسی - اجتماعی خود من و كسانی است كه در آن زمان در ايران بودیم.
يعنی نسل خودم، شايد يک نسل بالاترو يک نسل پايينتر؛ كه هم در سازندگی ايران دخيل بودند در آن زمان و هم در نقد مسایلی كه در ايران اتفاق میافتاد سهيم بودند و هم آنهایی كه عملا در آن زمان با رژيم پادشاهی مخالف بودند.
مهمترين مسألهای كه مرا بر آن داشت در اين مورد كار كنم، اين بود كه غالب كتابهایی كه بعد از انقلاب در باره ايران آن زمان نوشته شده با واقعياتی كه در ايران آن زمان وجود داشت تناقض دارند. و متأسفانه در اغلب موارد تاريخ بر اساس چنين دادههایی نوشته میشود.
هدف من اين بود، كه اگر ممكن باشد، بر اساس يک سلسله منابعی كه منابع اوليه هستند و در آرشيوهای مختلف، هم در ايران و هم در خارج از ايران، وجود دارند چيزی نوشته شود كه برای پژوهشگران آينده، اگر علاقه داشته باشند كه تاريخ اين زمان را بدانند، گزينه ديگری غير از آنچه به طور معمول گفته میشود در اختیار بگذارد.
عنوان کتاب، یعنی «زندگی و زمانه شاه»، عنوانی است از نظر ارزشی بیطرف و غیرمتعهد. در متن کتاب «زمانه» بر «زندگی» پیشی دارد؛ به اين معنا كه این تاريخ دورهای است و تاريخ كسانی در آن دوره است که در اوضاع ايران تأثير گذاشته بودند. موافق یا مخالف.
عملا سفر مردم ايران است در طی زمان؛ در درازای زمان. از نقطهای که شاید بتوان آن را عقبافتادگی شديد نامید به نقطهای كه بسيار پيشرفتهتر بود.
در آغاز انقلاب و در آن سالهایی كه به انقلاب منجر شد ايران در موضعی قرار داشت که از ديدگاههای مختلف از جمله پيشرفت اقتصادی، علمی، فنآوری و اجتماعی سرآمد كشورهای در حال توسعه بود.
شما به پيشرفتهای ايران در آن زمان اشاره كرديد. اسناد و مدارک بسیاری هم در کتاب آوردهايد. اما برخی از مفسران و تاريخنويسان معتقدند كه ظرفيت فرهنگی جامعه ايران برای اين رشد سريع اقتصادی و مدرنيزه كردن كم بود و به عبارت ديگر گنجايش اين همه اصلاحات سريع را ندشت. فكر میكنيد چه چيزی باعث شد كه تعادل نظام پهلوی به هم خورد؟
غلامرضا افخمی: اين كه تعادل به هم خورد صحيح است. قسمت عمدهاش مرتبط است با دو سه سال آخر كه قيمت نفت بسيار بالا رفت و زيربنای اقتصادی مملكت گنجايش جذب آنچه اين بالا رفتن قيمت نفت ايجاد كرده بود را نداشت. در نتيجه عدم تعادل ايجاد شد.
ولی اينكه عدم تعادل باعث انقلاب شود را مشكل بتوان قبول كرد. زیرا چنين عدم تعادلهایی در كشورهای ديگر هم وجود داشته اما الزاما به انقلاب منجر نشده.
از بيست وشش فصلی كه در اين كتاب است هشت فصل آن، در قسمت چهارم كتاب، به مسأله انقلاب مربوط میشود. معذلک اگر از من سؤال كنيد كه چرا انقلاب شد پاسخ دقيقی ندارم.
به دليل اينكه عوامل مختلفی وجود داشت كه میتوانست انقلاب به وجود آورد يا به وجود نياورد. ولی انقلاب شد.
كتاب بر اساس دو محور تدوین شده: يكی محوری است كه میتوانيم به آن طنز تاريخی بگوييم؛ و محور دیگر مربوط به اين است كه گاهی اوقات پديدههای كوچک نتايجی خيلی بزرگ به بار میآورند، بدون اينكه قابل پيشبينی باشند.
به زبان انگليسي يک نوع Uncertainty هست. چيزی كه دقيقا نمیتوان آن را پيشبينی كرد؛ زیرا جامعه بشری جامعهای است كه در آن انواع و اقسام تضادها وجود دارد. هر تضادی فقط به يک ضدتضاد برخورد نمیكند؛ بلكه ممكن است چندين آنتیتز داشته باشد.
در جای ديگری میگویید كه اگر انقلاب رخ نداده بود اكنون ايران كشوری ديگر میبود. و وضعيت خاورميانه هم متفاوت میبود. درست است؟
غلامرضا افخمی: درست است. دليلش اين است كه تنها كاری كه میتوانيم بكنيم، و اين به نحوی مرا برمیگرداند به سؤال قبلی شما، اين است كه نگاه كنيد و ببينيد كه تحول ايران در زمان قبل از انقلاب، از دوران مشروطيت میتوان گفت، ولی بخصوص در دهههای بيست و سی تا پنجاه شمسی به چه طريقی بوده.
در زمينه اقتصادی، در زمينه علمی، فنآوری، نظامی، در روابط بينالملل، در زمينه توانمند شدن ژئواستراتژيک، در زمينه روابط با كشورهای ديگر و در زمينه تأثيری كه در تحول نظام بينالمللی میداشت.
منحنی هركدام از اينها را كه بگيريد و به آینده منعکس کنید، آنچه میبينيد با آنچه هست از زمين تا آسمان فرق دارد. يعنی در واقع ايران به جای اينكه با شرايط اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی كنونی روبهرو باشد، كشوری كاملا متفاوت بود. با درآمد سرانهای بسيار بالاتر و با شرايط زندگی بسيار متفاوت.
بنابر اين مسأله اين است كه اين جامعه با چه تدبیری، با چه نظامی، با چه جهانبينیای اداره میشود. متأسفانه اداره كنونی جامعه با فرهنگ توسعه همگنی ندارد و به همين دليل است كه دچار اشكال هستيم.
شما در كتاب اشاره كردهاید كه در دوران حكومت شاه نهادهایی بنا شد كه منشأ توقعات مردم ايران شد و مردم آنها را شاخصی برای جامعه خود گرفتند. ممكن است در اين باره توضيح دهيد؟
غلامرضا افخمی: مطلب من در باره پايههایی است كه ايجاد شد و عملا در زمينههای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در آن زمان نضج گرفت و به عنوان نوعی انتظارات ايرانيان در باره آیندهشان نهادینه شد.
آسانترين و شايد روشنترين آنها تحولاتی است كه در آن زمان در زندگی زنان به وجود آمد. هم در زمينه اجتماعی و هم كمكی كه به بهبود شرايط زنان در چارچوب قانون حمايت خانواده، در چارچوب روابط با جامعه، و به طور كلی زمينههای مختلفی كه فضاهای انسانی برای زنان در ايران به وجود بیايد.
منظور اين نوع نهادها بود كه عملا به صورت يک نوع پايگاه رفتاری قابل قبول در ضمير انسانها جای میگيرد و نهادينه میشود.
اين زمينه همچنین در مورد شرايط اقتصادی، بخصوص خصوصیسازی و كمک به پيشرفت صنعت، به عنوان پايگاهی اجتماعی، به عنوان بخش قابل ملاحظهای از فرهنگ متجدد ايرانی شکل گرفت.
در دهه پنجاه بجای پدیده «فرار مغزها» عملا يک نوع «هجوم مغزها» به ايران داشتيم؛ كه در آن زمان منحصر به فرد بود. مسأله عمده تغيير و دگرگونی فرهنگی بود برای اينكه جامعه به سوی توسعه رهنمون شود.
و سؤالی در مورد زندگی شخصی محمدرضا پهلوی: شما شخصيت فردی او را مانند ديكتاتورهایی چون صدام حسين يا استالين ترسیم نمیکنيد. بلكه برعكس، او را شخصی با خلقيات ملايم و بشردوستانه میبينيد. فكر میكنيد چه عواملی باعث شد كه حكومت او به حكومتی استبدادی تبديل شود؟
غلامرضا افخمی: اول این که بايد در نظر داشته باشيم ايران كشوری در حال توسعه بود و از شرايط استعماری آغاز كرده بود.
بنابر اين، تضادهای درونی در ايران نيازمندیهای توسعه و همچنین دموكراسی را، به آن طريق كه در غرب مطرح است، منتفی كرده بود.
اين همان چيزی است كه در آن زمان در كشورهای در حال توسعه ديگر جهان عامل مؤثری در شكل دادن به نظام سياسی، و بخصوص به شكل دادن به قدرت اجرایی در نظام سياسی، بود.
نكته مهم برای من، به عنوان كسی كه مطالعاتم در علوم سياسی بود، قدرتی بود كه شاه پيدا كرد. چگونه فردی با خلقيات او در جامعهای مثل جامعه ايران به چنين قدرتی رسيد؟ چه عواملی باعث ايجاد نيازمندی به پیدایش چنين قدرتی شد؟
شاه از نظر فردی به كلی با اين دو سه نفری كه نام بردید و بسياری ديگر از كسانی كه رهبری كشورهای در حال توسعه را به عهده داشتند و از پايين به اين قدرت رسيده بودند، متفاوت بود. او در واقع از خشونت گريزان بود.
اما اينكه چطور شد او شيوهای ديكتاتورمآبانه در پیش گرفت، بخشی بخاطر ويژگیهای جامعه و نيازمندیهای نظام بود، و بخشی هم مربوط میشد به موضعی که عملا در رابطه با ديگران در آن قرار گرفت.
با تشكر از شما. در پایان شايد بیمورد نباشد كه به عنوان حسن ختام اشاره کنم كه در مقدمه كتاب گفتهايد همسرتان، خانم مهناز افخمی، در تشويق شما به نوشتن اين كتاب نقشی اساسی داشتهاند و به قول معروف، پشت هر مرد موفق زنی ايستاده است.
غلامرضا افخمی: حقيقتا اين صحيح است. در واقع بدون تشويق او احيانا اين كتاب را نمیتوانستم بنويسم. يعنی نمینوشتم. در مقدمه كتاب هم آوردهام.
آن چه در ذیل آمده است، بخش اول و دوم فصل چهارم این کتاب است.
***
در سال ۱۳۱۸ (۱۹۳۹)، با آغاز جنگ جهانی اول، روسیه مایه اصلی نگرانی ایران بود. کمونیسم برای اغلب ایرانیها حالتی پرابهام و مرموز داشت، با سنتهای آنها در تضاد بود، و «خدانشناسی»اش خوشایند آنها نبود. فکر مالکیت اشتراکی آنها را بر میآشفت، اشتراک زنان و دخترانشان، اندیشه غلطی که روحانیان از کمونیسم پخش کرده بودند، آنها را میترساند. به اعتقاد بسیاری از آنها کمونیسم ابزاری روسی برای سلطه و کنترل بود. در نتیجه از آن دوری میجستند و محکومش میکردند. پیمان آلمان و شوروی آنها را گیج کرده بود ولی در تغییر دادن عقیدهشان در جهت هواداری از متفقین تاثیر چندانی نداشت. از آنجا که معتقد بودند جنگ به سلطه شوروی بر ایران میانجامد، با جنگ مخالف بودند و تصمیم متفقین به نابود کردن آلمان را اشتباهی «تقریبا رذیلانه» میپنداشتند زیرا فارغ از اینکه چه کسی در جنگ پیروز شود اروپا تضعیف میشد و ایران در چنگال روسها باقی میماند.(۱)
رضا شاه بیش از اغلب افراد دیگر نگران بود. از وزرای خود خواست ارزیابی خود را از جریان پیشرفت جنگ به او بگویند و به چند تن از آنها هم دستور داد عقیده خود را در اینباره به صورت کتبی به او اعلام دارند. این نوشتهها باعث شد او احمد متین دفتری، وزیر دادگستری را به سمت نخستوزیری برگزیند و با این کار تعجب همه را برانگیزد.(۲) متین دفتری جوان و از خانوادهای وابسته با خاندان قاجار و هوادار آلمان بود. آن روز، ۳ آبان ۱۳۱۸، شاه مجلس دوازدهم را افتتاح کرده و اعلام داشته بود که از جنگ که از نظر اقتصادی و مالی به ایران صدمه میزند، ناراحت است و دعا کرده بود که به خاطر منافع ایران و جهان صلح بزودی برقرار شود.(۳) پس از مراسم بازگشایی مجلس، محمود جم، نخستوزیر، و اعضای هیات دولت در تالار آیینه مجلس با شاه ملاقات کردند و اجازه خواستند تا همان طور که قانون ایجاب میکرد استعفا دهند. جم انتظار داشت شاه از او بخواهد دولتی جدید تشکیل دهد، ولی با شگفتی دید که شاه به وزرایی که به صف ایستاده بودند نگریست و بعد از کمی درنگ گفت متین دفتری دولت را تشکیل میدهد و بعد رو به جم کرد و گفت «شما به وزارت دربار میآیید و با من کار میکنید.»(۴)
جنگ ایران را در موقع بدی غافلگیر کرده بود. با وجود ثابت ماندن حقوقها تورم روزافزون بود. درآمدهای نفتی کاهش یافته و باعث تاخیر در رشد صنعت شده بود. در چند سال گذشته آلمان مهمترین تامینکننده کالا و فناوری برای برنامههای صنعتیسازی ایران بود اما تامینکننده نیازهای ارتش نبود. شاه عمدا سلاحهایی را که برای نیروهای مسلح خود لازم داشت از شرکتهایی در کشورهای صنعتی کوچک میخرید، شرکتهایی مثل اشکودا و برنو در چکسلواکی و بوفورس در سوئد، تا سلطه بیگانگان را به حداقل برساند. برعکس تبلیغات بعدی بریتانیا و شوروی، او از هیتلر خوشش نمیآمد و از موسولینی متنفر بود. اعتقاد داشت موسولینی نقشههایی بلندپروازانه درباره خاورمیانه در سر میپروراند و احتمال دارد هیتلر را قانع کند تا با کمک او به کشورهای خاورمیانه، از جمله ایران حمله کنند.(۵) در ضمن آلمانیها فارغ از میزان مهارت یا فعالیتشان ناگزیر به تبعیت از دستورهای نازیها بودند. بنابراین، بسیاری از آنها امکان داشت درگیر کارهای جاسوسی یا تبلیغاتی شوند. درست پیش از آغاز جنگ سفارت آلمان درخواست روادید ورود برای استادی آلمانی کرده بود که ادعا داشت میخواهد برای مطالعه روشهای آبیاری ساسانیان به ایران بیاید زیرا به گفته او ایران باستان از نظر فنون آبیاری سرآمد بود. نصرالله انتظام، که در آن زمان مدیر اداره سیاسی سوم و مسئول امور ایالات متحده و اروپا در وزارت امور خارجه بود، برای اینکه از شاه اجازه بگیرد، این درخواست را به دفتر مخصوص شاه ارسال داشت. شاه با آن مخالفت کرد و با تمسخر گفت از کی ایران در امور آبیاری چنین شهرتی پیدا کرده است؟ شاه توجه داشت که این مرد بالقوه افسری نظامی بود. بنابراین آمدن او را به ایران مصلحت نمیدانست.(۶) سر ریدر بولارد، که به تازگی وزیر مختار انگلستان در ایران شده بود، در گزارش خود مینویسد که دولت در مورد ادعاهای آلمان تردید دارد: «در واقع شاید بشود گفت که روابط ]بین ایران و بریتانیا[ دوستانه مانده است، و تردیدی نیست که شاه بیشتر هوادار متفقین است تا آلمانیها. اتحاد آلمان با شوروی در واقع چاره دیگری به جا نمیگذارد.»(۷) بولارد بیطرفی شاه را «بیطرفی تعصبآمیز» توصیف کرد. در واقع شاه تمام تلاش خود را به کار گرفت تا بیطرفی ایران را در حرف و در عمل حفظ کند. به جراید دستور داده بودند که فقط اخبار آژانسهای خبری بینالمللی را گزارش و مطلقا درباره جنگ هیچگونه اظهارنظری نکنند. ضیافتهای دیپلماتیک دو برابر شده بود تا کشورهای متخاصم را جداگانه دعوت کنند، در حالی که بیطرفها بین دو اردوگاه تقسیم شده بودند.
به هر حال، انگلستان تجارت ایران را با بهترین مشتریانش قطع کرده بود و با وجود درخواستهای ایران بازارهای صادرات و واردات مهمی برای جایگزینی به ایران پیشنهاد نکرده بود و این وضع باعث شده بود همه نگران آینده باشند. کمی پس از افتتاح مجلس در آبان ماه ۱۳۱۸، ایران به این دلیل که انگلستان راه را بر محمولهای از کالاهای نظامی و صنعتی که به چکسلواکی سفارش داده بسته است، به آن کشور اعتراض کرد. شاه موضوع را با بولارد در میان گذاشت: «سلاحها را نه فقط پیش از جنگ بلکه حتی پیش از آنکه آلمان، چکسلواکی را اشغال کند، سفارش داده بودیم. این چیزها را برای توسعه اقتصادی و برای تقویت قدرت دفاعی میخواهم و به کمک آنهاست که ایران میتواند بیطرفی خود را حفظ کند: باور نمیکنم که انگلستان بتواند به هیچ یک از آن دو اعتراض کند.»(۸) شاه خواستار هواپیماهای هاریکین، سلاح و دیگر کالاهای صنعتی از انگلستان بود. میخواست بداند آیا امکان دارد که انگلستان دست کم بخشی از نیازهای او را برطرف کند؟ بولارد حرف او را میفهمید. به دولت خود نوشت: «از آنجا که در سالهای اخیر آلمان نه فقط همهگونه محصولات صنعتی را در اختیار ایران گذاشته است، بلکه بخش اعظم صادرات این کشور را هم به خود اختصاص داده است، مساله یافتن بازاری جدید البته فوریت بسیار دارد، و اگر نتوانیم برای این موضوع راه حلی پیدا کنیم به نظر میرسد احتمالا دولت ایران بیش از همه از دولت انگلستان دلگیر میشود که از نظر ایران مسئول وضع وخیم این کشور است.»(۹)
در واقع قرارداد مولوتوف- ریبنتروپ موضع ایران را متزلزل کرده بود. آلمان وزنهای در برابر اتحاد جماهیر شوروی بود. شوروی با متهم کردن آلمانیها به فعالیتهای ضد شوروی در ایران، به ایران فشار آورده بود که آنها را از این کشور بیرون کند. این فشار پس از امضای قرارداد یاد شده در ماه اوت (مرداد) متوقف شد، و در این زمان دیگر آن حالت تعادل بین آلمان و شوروی در ایران کاهش یافته بود. ایران در این دوره و به ویژه پس از دستاندازی شوروی به لهستان و فنلاند، شوروی را تهدیدی جدی برای تمامیت ارضی خود تلقی میکرد و به دنبال راههایی برای حفظ خود بود. دولت ایران برای به دست آوردن سلاح به دولت بریتانیا نزدیک شد، ولی دولت بریتانیا با اعلام اینکه آنها خودشان کمبود دارند و امکان کمک برای آنها مهیا نیست، درخواست ایران را رد کرد. در همان زمان وضع مالی ایران، بیشتر به دلیل کاهش درآمدهای نفتی وخیم شده بود. در سال ۱۳۱۸ ریال در بازار آزاد در برابر پوند از ۱۴۰ به ۱۷۵ نزول کرد و در نتیجه بودجه همچنان کسری قابل ملاحظهای داشت. شاه شرکت نفت ایران و انگلیس را به کاهش عمدی تولید و بر این اساس حقه زدن به دولت ایران در مورد پرداخت حق امتیازی که باید به او میپرداختند، متهم کرد. لرد جان کدمن، رییس شرکت نفت ایران و انگلیس، در سال ۱۳۱۸ به ایران اعزام شد، ولی مداخلات وی در کارهای شاه تاثیری درازمدت نداشت. در بهمن ۱۳۱۸ (فوریه ۱۹۴۰) شاه به شرکت نفت گفت: «انگلستان باید نفت بیشتری از ایران ببرد و او تصمیم گرفته است وجهی را که از بابت حق امتیاز نفت دریافت میکند برای دریافت مقدار زیادی از موادی که ایران لازم دارد، در انگلستان خرج کند.»(۱۰) شاه میگفت البته هم به نفع انگلستان و هم به نفع ایران است که در ایران نفت بیشتری استخراج شود: «انگلستان حتما خواهان نفت ایران است، تمام دنیا خواهان نفت ایران هستند.» و شاه از بهانههایی که از سال ۱۳۱۶ برای توجیه نتیجههایی ارائه میشد که او را به شدت آزرده بودند، خسته شده بود. میگفت «کدمن باید بفهمد که تولید نفت ایران نباید کمتر از مقدار سال ۱۳۱۶ ]۱۹۳۷[ باشد.»(۱۱) شرکت نفت ایران و انگلیس به اطلاع دولت انگلستان رساند که برعهده دولت است که شاه را متقاعد کند که شرکت قادر به برآوردن خواستههای او نیست.
در خرداد ۱۳۱۹ (ژوئن ۱۹۴۰) شاه موافقتنامهای اعتباری به ارزش ۵ میلیون لیره را که در ماه بهمن ۱۳۱۸ (فوریه ۱۹۴۰) در مورد خرید سلاح و کالاهای صنعتی با انگلستان امضا کرده بود، لغو کرد و استدلالش بر این پایه بود که بریتانیا مطابق مواد قرارداد عمل نکرده است. لحن خشک و جدی لغو قرارداد و چاپ آن در مطبوعات ایران خشم مقامات انگلیسی را برانگیخت.(۱۲) بولارد لغو قرارداد را ناشی از افزایش نفوذ آلمان دانست و آن را «نشانهای خطرناک» نامید. با وجود این درباره اعتبارات به لرد هالیفاکس، وزیر امور خارجه انگلستان نوشت: «اگر انعطاف بیشتری نشان داده بودیم، به ویژه در مورد سیمان و لوکوموتیوها، پاداش خوبی میگرفتیم.»(۱۳) هالیفاکس هر دو مورد را تائید کرد، ولی در مورد نحوه و لحن لغو قرارداد به بولارد دستور داد به اطلاع دولت ایران برساند که «بدترین تاثیر را بر دولت اعلیحضرت ]انگلستان[ گذاشته است.»(۱۴)
در این زمان دولت ایران از شرکت ملی نفت ایران و انگلیس درخواست کرد که حق ایران را به صورت طلا و قابل تبدیل به دلار بپردازد و در غیر این صورت شاه تهدید کرده بود که امتیاز نفت شرکت را در مجلس در تاریخ ۱۶ تیر (۷ ژوئیه)، روز تشکیل مجلس، لغو میکند. انگلستان که نگران شدت عمل شاه بود، به شکلی جدیتر به همراهی با وی اندیشید. بنا شد کدمن برای مذاکره با شاه عازم تهران شود.(۱۵) به بولارد تذکر دادند که انگلستان مایل نبود وارد مشاجره با کشورهای دیگر هم بشود و نفت ایران «اهمیت استراتژیکی زیادی دارد ]زیرا[ نفتی که از منابعی دیگر تامین شود بیشتر باید به دلار خریداری گردد.» به هر حال، به بولارد گفتند: «صبر و حوصله دولت اعلیحضرت ]انگلستان[ هم حدی دارد.» (۱۶) انگلستان خواستار حفظ روابطی دوستانه با ایران بود ولی بنا بود بولارد به هر نحوی که صلاح میداند دولت ایران را تهدید کند: «اگر دولت ایران خواسته دولت اعلیحضرت را در مورد روابط دوستانه برآورده نکند باید این نکته را به دقت در نظر بگیرد که دولت اعلیحضرت ممکن است کنترل کامل صدور نفت ایران را به عهده گیرد و چنین هم میکند.»(۱۷)
بولارد این تهدید را ابلاغ نکرد و انگلستان به این نتیجه رسید که نمیتواند خطر از دست دادن نفت آبادان را ندیده بگیرد و باید به خواستههای شاه توجه کند، هر چند انگلیسیها آن را نوعی باجخواهی تلقی میکردند. آنها واقعا تصور میکردند که شاه ممکن است این امتیاز را لغو کند و میخواستند به هر قیمتی از آن وضع بپرهیزند. آنها پیشنهاد کردند که این «باجخواهی» را به شکل چهار و نیم میلیون پوند وام بدون بهره بپردازند که «از دولت اعلیحضرت تقاضا میشود آن را اهدا کند.»(۱۸) افزون بر این درخواست احتمالی شاه درباره پرداخت این مبالغ به صورت قابل تبدیل به دلار از نظر خزانهداری «بسیار مشکلآفرین» بود.(۱۹) فکر تسلیم شدن در برابر خواستههای شاه برای انگلستان نفرتانگیز بود. سر کینگزلی وود، وزیر خزانهداری انگلستان، به لرد هالیفاکس نوشت: «کوتاه آمدن در برابر شاه این احساس را در سراسر شرق به وجود میآورد که ما در وضعیتی چنان مخاطرهآمیز قرار گرفتهایم که آمادهایم در برابر هر گونه زورگویی یا باجخواهی، حتی از سوی دولتی با تسلیحاتی ناچیز چون ایران، تسلیم شویم. من تصور میکنم لطمهای که به اعتبار ما در ایالات متحده امریکا و جاهای دیگر میخورد بسیار زیاد است.» او میخواست بداند آیا هالیفاکس صلاح میداند این موضوع را برای بحثی مفصل در «کابینه جنگ» مطرح کند یا نه.(۲۰) هالیفاکس در عین پذیرفتن اظهارات وود به او نوشت که انگلستان گزینههای زیادی پیش رو ندارد: بهای نفتی را که از منابع دیگر تامین شود هم باید به دلار بپردازند، انگلستان نمیتواند مخاطرات جنگی غیرضروری را در خاورمیانه متحمل شود و در ادامه یادآور شد: «اگر از بخت بد نبردی جدی با ایران رخ دهد، باید مراقب واکنشهای احتمالی اتحاد جماهیر شوروی هم باشیم.»(۲۱)
در عمل دولت ایران پیشنهاد وام را نپذیرفت. شاه پیش از این گفته بود که به هیچ عنوان پرداختهای کمتر از سه و نیم میلیون پوند در سال را که مساوی با حداکثر مبلغ پرداختی شرکت در سال ۱۳۱۶ (۱۹۳۷) بود، نمیپذیرد. اکنون او خواستار اضافه پرداخت بر اساس نرخ طلا در سال ۱۹۳۷ هم شده بود، که بنابر محاسبات شرکت برای دوره سالهای ۱۳۱۷ تا ۱۳۲۰ (۱۹۴۱-۱۹۳۸) یک و نیم میلیون اضافه باید به او پرداخت میشد. شاه البته میدانست که بریتانیا در موقعیتی دشوار قرار دارد و وضع وخیم آنها در خاور دور باعث وابستگی بیشتر آنها به نفت آبادان شده است. مقامات بریتانیایی هم به همین نتیجه رسیده بودند. مذاکره با رضا شاه دیگر بیمعنی بود؛ کدمن میگفت انگار با دیوار حرف میزنیم. در تاریخ ۳۰ مرداد ۱۳۱۹ (۲۱ اوت ۱۹۴۰) مشاجره پایان یافت: ۱) شرکت متعهد شد مبلغ یک میلیون و پانصد هزار پوند استرلینگ تا تاریخ ۹ شهریور (۳۱ اوت) بپردازد و مانده بدهیاش را تا سقف ۴ میلیون پوند استرلینگ برای هر سال بین سالهای ۱۹۴۰ و ۱۹۴۱، بابت حق امتیاز بر حسب تناژ، سود مشارکت، مالیات و اضافه پرداخت ادا کند. درباره دوره پس از سپری شدن سال ۱۳۲۰ (۱۹۴۱) اختلافنظرهای بین طرفین در مورد ادعاهای دولت در همان موقع با توجه به شرایط همان زمان و به قصد دست یافتن به ترتیبات مورد توافق هر دو طرف، بررسی میشود. طرفین موافقت کردند که این پیشنهادها بر شرایط امتیاز تاثیری نگذارد.(۲۲)
***
رضا شاه از شوروی میترسید و میاندیشید تا زمانی که جنگ ادامه داشت لازم بود ایران برای استقلال و حفظ تمامیت ارضی خود به تنهایی اقدام کند. در نتیجه شاه تلاش میکرد بهانه دست روسها ندهد. مقامات انگلستان تمکین ایران در برابر شوروی را در چارچوب قرارداد ۱۹۲۱ تعبیر میکردند، و بیش از ایرانیها برای ماده ۶ آن اعتبار قائل بودند. شاه تحت هیچ شرایطی به تجاوز روسها به قلمرو ایران گردن نمینهاد، هرچند میدانست در صورت تجاوز روسها امکانات لازم را برای جنگیدن با آنها در اختیار ندارد. در آن زمان انگلستان تنها قدرت بزرگی بود که شاه میتوانست از راه شرکت نفت ایران و انگلیس آن را تحت فشار قرار دهد، این توان البته باب طبع انگلستان نبود، در نتیجه دولت انگلیس قبول کرده بود که باید آنقدر صبر کند تا زمان تسویه حساب فرارسد. لیسی بگلی(۲۳) از وزارت امور خارجه انگلستان این احساس را در یادداشتی به واترفیلد در خزانهداری ابراز داشت: «هر قدر هم تسلیم شدن ناگزیر در برابر ایران ناخوشایند باشد، با در نظر گرفتن منافعی که از حفظ موقعیتمان تا فرارسیدن روزهای بهتر در مورد تامین حیاتی نفت به دست میآوریم، میبینیم که بهایی که برای آن میپردازیم به طور کلی نازل است.»(۲۴) از این پس انگلستان منتظر «روزهای بهتر» ماند.
رضا شاه از جمله ایرانیهای نادری بود که خیلی از آلمانها خوشش نمیآمد، هر چند زمانی که افسر هنگ قزاق بود برای کمک گرفتن به آنها نزدیک شده بود. اما آن مربوط به زمانی قبل از روی کار آمدن هیتلر و نازیسم بود. پس از آنکه هیتلر به قدرت رسید و به ویژه پس از قرارداد مولوتوف-ریبن تروپ، رفتار رضا شاه روز به روز بیشتر تغییر کرد. این قرارداد و پیامدهای آن یعنی سرنوشت لهستان، دولتهای بالتیک و فنلاند، هشداری بود برای رضا شاه در این مورد که او نمیتواند به هیتلر اعتماد کند. از سوی دیگر، رخدادهای اروپا، ظهور هیتلریسم، الحاق چکسلواکی، قرارداد مونیخ و پیشروی سریع به سوی لهستان هشداری بود برای رضا شاه در این مورد که مراقب خصومت آلمان باشد. پیشروی چشمگیر نیروهای آلمان به سوی غرب در تابستان ۱۳۱۹ (۱۹۴۰)، شکست نروژ، دانمارک، هلند، بلژیک و فرانسه یکی پس از دیگری، رضا شاه را هم مثل دیگران تحت تاثیر قرار داد. با وجود این، رضا شاه برای اطمینانخاطر انگلستان در خرداد ۱۳۱۹ و در آستانه پیروزیهای آلمان، علی منصور را به سمت نخستوزیری منصوب کرد. این حرکت تغییر زیادی به بار نیاورد زیرا رضا شاه خود امور را اداره میکرد. در دوران نخستوزیری منصور اختلافات رضا شاه با انگلستان افزایش یافت هر چند او اصلا نمیخواست با آنها درگیر شود. در ماه دسامبر آنتونی ایدن(۲۵) به جای لرد هالیفاکس وزیر امور خارجه شد، امری که هر چند در آغاز تاثیری چندان بر مناسبات انگلستان و ایران نگذاشت، در نهایت چون ایدن سرسختتر از هالیفاکس بود، بر مناسبات دو کشور اثر گذاشت.
شاه اصرار داشت حق امتیاز نفت را بر اساس آنچه توافق شده بگیرد و انگلستان هر بار پس از چک و چانه بسیار آن را میپرداخت. هر چه شاه در مورد حقوقش بیشتر پافشاری میکرد، تبلیغات انگلستان علیه او تند و تیزتر میشد. در سال ۱۳۱۸ هم ان لمبتون و هم بولارد چنین توصیف کردهاند که به ویژه جوانان رضا شاه را به خاطر دستاوردهایش میستودند، ولی در این دوره بولارد او را نفرتانگیز و منفور مینامید. لئو ایمری، وزیر مستعمرات هندوستان، در یادداشتی خصوصی به ایدن نوشت رضا شاه در تمام دنیا منفور است و به طور ضمنی منظورش این بود که مشروعیت ندارد: «فراموش نکن که شاهزاده حسن قاجار، برادر کوچکتر شاه فقید، شاه مشروع است و در کشور ما به سر میبرد و هر وقت لازم باشد میتوانیم او را ]به ایران[ بفرستیم.»(۲۶)
ایدن پیشنهاد ایمری را پیگیری و آن را برای بحث در جلسه هیات وزیران مطرح کرد، ولی در نهایت به این نتیجه رسید که ایرانیان چندان از شاهزاده قاجار حمایت نخواهند کرد. او در پاسخ ایمری نوشت: «در تاریخ ایران هیچ موردی از «بازگشت» سلسلهای قدیمی را به یاد نمیآورم.»(۲۷) ایدن به هارولد نیکلسون هم که هوادار خاندان قاجار بود نوشت تردید دارد که «یکی از شاهزادگان قاجار از حمایت بومی قابل توجهی برخوردار باشد» و دوست ندارد «وظیفه دشواری را بر دوش نامزدی بگذارد که در پی برخورد با نخستین مخالفتها شکست بخورد.... ولیعهد کنونی خاندان پهلوی، همان گونه که گفتید، مزیتهایی دارد و اگر لازم باشد رضا شاه به شکلی از ایران برود که تمام افراد خانواده را با خود نبرد این مرد جوان هم شاید گزینهای باشد، ولی من فکر میکنم ما باید دست خودمان را باز بگذاریم و ببینیم چه پیش میآید.»(۲۸) به هر حال موضوع جایگزینی یکی از افراد خاندان پهلوی با یکی از افراد خاندان قاجار در دهه ۱۳۲۰ و اوائل ۱۳۳۰ باز هم مطرح شد، هر چند حمید پسر حسن که مدعی تاج و تخت بود، نام دروموند را برای خود برگزیده، در ناوگان بازرگانی نامنویسی کرده و با پذیرش تبعیت انگلیسی مایه حیرت نیکلسون شده بود. نیکلسون با وجود اینکه این شاهزاده قاجار را برای سمت شاهی ایران توصیه میکرد به ایدن نوشت «اینکه چگونه ممکن است شاه شاهان اهمیتی به دودمان خود ندهد در حدی که ولیعهد او اجازه یابد به عضویت ناوگان بازرگانی انگلستان درآید و به زبانی جز انگلیسی سخن نگوید، برای من قابل درک نیست.»(۲۹)
پینوشتها:
1- Ann Lambton to Professor Rush brooks Williams, 21 December 1939, No. 308/4/39. PO 371/24570.
۲ـ روزشمار، ۱: ۳۱۶-۳۱۵.
۳ـ گاهنامه، ۱: ۱۵۹.
۴ـ خاطرات محمود جم، سالنامه دنیا، باز چاپ در حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، جلد ۸، تهران، ۱۳۶۴، ۱۲۳-۱۲۲
۵ـ پهلوی، محمدرضا، مصاحبه در تبعید درباره پاسخ به تاریخ، مصر، ۱۹۸۰.
۶ـ خاطرات نصرالله انتظام، ویراستار محمدرضا عباسی و بهروز طیرانی، تهران، سازمان اسناد ایران. ۱۳۷۱، ص. ۲.
7- Sir Reader Bullard to Viscount Halifax, "Political Review of the Year 1939 in Iran", February 10, 1940, EP 584/584/34, FO 371/24531, p.2.
8- Boulard to Viscount Halifax, 4 January 1940, No: 3, FO 371/24570
9- Sir Reader Boulard to Viscount Halifax, "Politica Review of the Year 1939 in Iran," February 10, 1940, EP 584/584/34, Fo 371/24531.
10- W. Fraser, Anglo-Iranian Oil Company Concession in Iran, 23 February 1940, FO 371/24572, p. 2.
۱۱ـ همان.
12- Moghaddam to Viscount Halifax, 19 June 1940, No. 1520, FO 371/24572
13- Bullard to Halifax, 20 June 1940, No: 181, FO 371/24572.
14- Halifax to Bullard, 25 June 1940, No: 142, FO 371/24572.
15- A. P. Waterfield (Treasury) to Sir Arthur Street (Air Ministry), 3 July 1940, FO 371/2452.
16- Foreign Office to Bullard, 4 July 1940, No: 156, FO 371/24573
۱۷ـ همان.
18- Sir Kingsley Wood to Halifax, 22 July 1940, FO 371/24573.
۱۹ـ همان.
۲۰ـ همان.
21- Halifax to Wood, 26 July 1940, FO 371/24573
۲۲ـ ۲۴۵۷۴/۳۷۱ FO. پاسخ نهایی دولت ایران، ۲۱ اوت ۱۹۴۰
23- Lacy Baggallay
24- 25 August 1940, FO 371/24754.
25- Anthony Eden
26- Leo Amery to Anthony Eden, 16 May, E 2583, FO 371/27196.
27- Foreign Office, Anthony Eden to Leo Amery, 18 August 1941, E 4586/3691, FO 371/27197.
28- Eden to Nicholson, 18 August 1941, E 4594/3691, FO 371/27197.
29- Nicholson to Eden, 8 August 1941, E 4594, FO 371/27197.
نشستن بر تخت شاهی(۲):توافق ناکام رضا شاه با متفقین
حمله هیتلر به شوروی در اول تیر ۱۳۲۰ (۲۲ ژوئن ۱۹۴۱) موضع ایران را در جنگ تغییر داد. همه از جمله شاه، در انتظار پیروزی سریع آلمان بودند. چرچیل گفته بود هدف از این حمله این است که خطوط ارتباطی و حیاتی اقتصادی و نظامی بریتانیا را قطع کنند و پیش از آنکه امریکا وارد جنگ شود آن کشور را شکست دهند. رضا شاه تصور میکرد هدف بعدی هیتلر ایران است؛ هیتلر میخواست کنترل نفت قفقاز، ایران و عراق را در دست گیرد و بعد از ایران و افغانستان به عنوان پلی برای رفتن به هند استفاده کند. رضا شاه به محمد ساعد، سفیر خود در مسکو دستور داد بیطرفی مطلق ایران را اعلام کند. او به آندره اسمیرنوف(۳۰)، سفیر جدید اتحاد شوروی در ایران، بیش از حد لطف نشان میداد و با او بیش از آنچه معمول بود گفتوگو و به ویژه به او یادآوری میکرد که همواره مشتاق بوده است که مناسباتی خوب، سازنده و محترمانه با اتحاد شوروی داشته باشد. میگفت مایل است هر گونه سوءتفاهمی را که در گذشته بین دو کشور وجود داشته کنار بگذارد. زمانی که اسمیرنوف ابراز داشت که شوروی نیازهایی استراتژیک دارد که ایران قادر به برآوردن آنهاست، و این تلویحا اشارهای بود به احتمال اینکه ایران مجرای حمل سلاحهای مورد نیاز شوروی شود، شاه پاسخ داد هر کاری که در توانش باشد انجام میدهد به این شرط که بیطرفی ایران نقض نشود.(۳۱)
در این زمان ایران بار دیگر در برابر شوروی و انگلستان تنها مانده بود. رضا شاه خود را در کنار متفقین قرار داد و میخواست با حفظ حد و حدودی از بیطرفی به آنها یاری رساند. در تیرماه، ایدن سیاست انگلستان در برابر ایران را به شرح زیر اعلام داشت: ۱) حفظ استقلال کامل ایران، ۲) ارتقای سطح رفاه ایران، و ۳) حفاظت از آزادی ایران در برابر اعمال نفوذ نابجای هر قدرت خارجی.(۳۳) بنا شد انگلستان حتی روابط تجاری خود با ایران، از جمله صدور وسائل لازم برای هواپیماها را ادامه دهد، البته به این شرط که ایران آلمان را بیرون براند. ایدن به بولارد تلگراف زد که: «هیچ تردیدی نیست که هرگاه به نظر لازم آید افراد آلمانی در ایران برای ایجاد بینظمی، یا در خود ایران یا در کشورهای همسایه، به خدمت آلمان در میآیند. دولت اعلیحضرت ]پادشاه انگلستان[ از این وضع بسیار ناراضی است و شما باید اهمیت حیاتی... کاهش شدید شمار افراد آلمانی در ایران را، که اجازه یافتهاند در آنجا بمانند، به دولت آن کشور گوشزد کنید. برای اطلاع خود شما باید بگویم که ما مایلیم چهار پنجم افراد آلمانی ظرف یک ماه ایران را ترک کنند. تصور میکنیم شما میتوانید تعداد دقیق افرادی که ایران را ترک میکنند کنترل کنید.»(۳۳)
شاه پیش از آن به دولت خود دستور داده بود بدون اینکه به نظر رسد کاملا تحت نفوذ متفقین قرار گرفته است، هر تعداد آلمانی را که میتواند اخراج کند. تا همین جا هم رضا شاه باعث واکنشهای خشمناک مقامات آلمانی شده بود؛ حالا که هر دو اردوگاه به او فشار آورده بودند، نمیدانست درست چه واکنشی نشان دهد. مطبوعات هر دو گروه برخوردی ناگزیر بین ایران و متفقین را پیشبینی میکردند. منصور، نخستوزیر در روز ۱۹ تیر از بولارد در این زمینه توضیح خواست. بولارد به او قول داد که هیچ فشاری در مورد نقض بیطرفی ایران بر این کشور وارد نمیآید و ابراز داشت: «ایران بیطرف از نظر استراتژیکی به سود متفقین است.»(۳۴) مقامات انگلستان برای حل این مساله به وقت نیاز داشتند: آیا جا خوش کردن روسها در ایران برای آینده هندوستان عاقلانه بود، و آیا با وجود رضا شاه در رأس قدرت امکان آزادی عمل در ایران وجود داشت؟ کمی پس از حمله هیتلر به شوروی، ایدن ناچار به دفاع از سیاستهای قبلی دولت انگلیس در برابر اتهام نشان دادن ضعف در مقابل شاه شد، اتهامی که به ویژه دولت [انگلیس در] هند آن را مطرح کرد. ایدن گفت این برداشتی نادرست از نیات لندن است: «هرگز مساله تامین رضایت شاه در سیاست اتخاذ شده در مورد ایران مطرح نبوده است، ولی پیش از اقدام به هر عملی که به خصومت انجامد، لازم است اطمینان پیدا کنیم که نیروی کافی برای مقابله با واکنشهای دشمن موجود است... پس از آنکه نیروی کافی در اختیار دولت اعلیحضرت پادشاه انگلستان قرار گرفت، دیگر هیچ تردیدی در مورد اعمال تمام فشارهای لازم وجود نخواهد داشت.»(۳۵) ایدن نوشت دولت اعتقاد ندارد که تحریم، به گونهای که دولت هندوستان توصیه میکند، سودمند است. او اظهار داشت: نکته مهم استفاده از راهآهن سراسری برای ارسال ملزومات به روسیه است که اگر راه ولادیوستوک مسدود یا خطرناک باشد، ضرورت پیدا میکند. این کار با قدرتنمایی ممکن است ولی امکان دارد مستلزم عملیات نظامی گستردهای همزمان با اشغال شمال ایران توسط روسیه باشد که دولت هندوستان با آن به شدت مخالف است. به نظر میرسد این وضع دلیلی است برای اینکه تمام تلاش خود را به کار گیریم تا هر چه را میخواهیم در وهله نخست به صورت دوستانه به دست آوریم.(۳۶)
در پایان تیرماه، مقامات انگلیسی تصمیم گرفتند که به احتمال زیاد به ایران حمله کنند. مساله این بود که از کجا و چگونه این کار صورت گیرد. ایمری به ایدن نوشت که بسیار خشنود است از اینکه تمام مقدمات نظامی «برای حمایت از اتمام حجت به ایران در نیمه ماه مرداد» فراهم آمده است و باز هم به ایدن یادآوری کرد که «شاهزاده حسن در اینجا مدعی احتمالی تاج و تخت شاه است.»(۳۷) به نیروهایی از هندوستان پیش از این دستور داده بودند که به سوی عراق حرکت کنند. عراق باید به دقت کنترل میشد و حتی به هزینه ایران پاداش میگرفت تا کاملا همکاری کند و به عنوان سکوی پرش برای حمله به ایران مورد استفاده قرار گیرد. اکنون سیلی از درخواستها به سوی رضا شاه سرازیر شد. دولت ایران همچنان به انگلستان و شوروی اطمینان میداد که در هیچ شرایطی به باقی مقامات آلمانی اجازه دخالت در امور ایران را نمیدهد ولی بیفایده بود. در تاریخ ۱۳ مرداد خبرگزاری آلمان گزارش داد که ۶۰ نفر دستیار فنی آلمانی، ایران را به قصد ترکیه ترک گفتهاند و بقیه هم وقتی مدت روادیدشان تمام شود ایران را ترک میکنند. در این زمان مطبوعات انگلستان و شوروی شروع به پیشبینی حملهای زودهنگام کردند. در روز ۲۲ مرداد شوروی به انگلستان خبر داد که آماده حرکت به سوی ایران است ولی میخواهد با بریتانیا هماهنگ باشد.(۳۸) در روز ۲۴ مرداد بولارد و اسمیرنوف اتمام حجت دیگری را تسلیم جواد عامری، جانشین وزیر امور خارجه وقت کردند و خواستار اخراج افراد آلمانی از ایران شدند. دولت اعلام داشت که فقط ۴۷۰ نفر آلمانی در ایران باقی ماندهاند که همگی دستیارهایی فنی هستند که در رشتههای فنی و صنعتی کار میکنند. عامری اعلام کرد که «این تعداد آلمانی به هیچ وجه تهدیدی برای امنیت متفقین به شمار نمیآیند.»(۳۹)
در روز ۲۹ مرداد، شاه در مراسم فارغالتحصیلی دانشجویان دانشکده افسری به افسران گفت که ممکن است امسال نتوانند از مرخصی معمول و سالیانه خود استفاده کنند، ولی پس از آنکه علت را فهمیدند سرشار از غرور میشوند: «نیازی نیست که موقعیت بحرانی امروز خودمان و اهمیت فداکاری برای کشور را به شما خاطرنشان کنم. از نظر من فقط گفتن همین نکته کافی است که ارتش و افسران باید کاملا این بحران را که کشور ما امروز با آن روبرو است در نظر داشته باشند.»(۴۰) در روز ۲۸ مرداد ایدن تلگرافی محرمانه به رهبران نظامی و غیرنظامی انگلستان فرستاد که شرایط مندرج در پاسخ ایران «پذیرفتنی نیست و با همکاری مقامات آلمان تدوین شده است تا اتلاف وقت کنند و اقدام نظامی باید هر چه زودتر و در زمانی که روسها آمادگی همکاری دارند آغاز شود.»(۴۱) این حمله بنا بود در روز ۳۱ مرداد یا پس از آن صورت گیرد. متفقین در حقیقت به راهآهن سراسری ایران نیاز داشتند ولی ایدن نوشت: «در آغاز باید به عموم مردم اعلام کنیم علت اقدام ما در اصل نیاز به از بین بردن نفوذ آلمان در ایران است. اگر بعدها عملیات نظامی در حدی چشمگیر گسترش یافت اقدام خود را میتوانیم به این بهانه توجیه کنیم که داریم راه ارتباطی خود با روسیه شوروی را حفظ میکنیم.»(۴۲) در روز ۳۱ مرداد رضا شاه فرمان داد که افراد تبعه آلمان که به دلایل فنی مورد نیاز نیستند از کشور اخراج شوند. روز ۳ شهریور انگلستان و روسیه به ایران حمله کردند.
***
آخرین روزهای جلوس رضا شاه بر تخت سلطنت برای او و برای پسرش بسیار تلخ بود. رضا شاه درباره جنگ با مقامات دولت، فرماندهان نظامی و برخی از نمایندگان مجلس مذاکره کرده و به این نتیجه رسیده بود که این حمله برای ایران خطرناک است، ولی تهدیدی آنی به شمار نمیآید. سیاست او این بود که با متفقین کنار بیاید ولی بیطرفی ایران را هم حفظ کند، اما او تعبیر نادرستی از سیاست روسها و به ویژه انگلیسیها کرده بود. مشکل اصلی خود رضا شاه بود. او با شخصیتی که داشت هر چه میکرد یا از دستش بر میآمد خواستههای متفقین را برآورده نمیکرد.
روسها نخستین کسانی بودند که به طور رسمی موضوع حمله به ایران را مطرح کردند. در روز اول تیر ایوان مایسکی(۴۳)، سفیر شوروی در لندن درخواست ملاقات با ایدن را کرد و به او گفت دولتش آمادگی دارد همراه با بریتانیا مقدمات حمله نظامی به ایران را فراهم کند. دو کشور میتوانستند نخست نفرات خود را گرد آورند، سپس خواستههای خود را عنوان کنند و اگر با خواستههای آنها موافقت نشد وارد عمل شوند. مایسکی گفت درخواستها باید به شرح زیر باشد: «نخست، همانگونه که بریتانیا اظهار داشته بود، اخراج آلمانها؛ دوم، حق عبور آزادانه نفرات روسی و تجهیزات جنگی در تمام راهآهن سراسری ایران.» ایدن وانمود کرد که این درخواست دوم با «اصرار ما مبنی بر اینکه ایران باید به دلیل نیاز به بیطرفی کامل آلمانیها را اخراج کند» به سادگی جور در نمیآید. شاید دشوار باشد که همزمان از دولت ایران بخواهیم تسهیلاتی را در اختیار اتحاد شوروی و شاید خود ما بگذارد که با بیطرفی منافات دارد. مایسکی، به قیاس، موضوع بیطرفی ظاهری سوئد در عین اینکه تسهیلات زیادی در مورد عبور افراد آلمان در اختیار آنها گذاشته است را مطرح کرد. ایدن پذیرفت که سوئد مثال خوبی در مورد رویه پیشنهادی است و قول داد در اینباره با همکارانش حرف بزند.(۴۴)
به هر حال نه ایدن و نه چرچیل، هیچ یک مایل نبودند قوای شوروی در ایران ریشه بدوانند. در حالی که پیمان شوروی و آلمان هنوز پابرجا بود، دولت هندوستان به شدت با این ایده مخالفت کرده بود. ایدن عمدا به بولارد دستور نداد موضوع را با رضا شاه در میان بگذارد. بولارد هم به نوبه خود، با شاه میانه خوشی نداشت. در مدت یک سال و نیمی که او در ایران بود، به ندرت با شاه ملاقات کرده بود و میاندیشید که او فردی منزوی است. بر اساس عقایدی که گفته میشد ولیعهد در مورد جنگ ابراز داشته، بولارد اکنون به این نتیجه رسیده بود که شاه و وارث او گمان میکنند آلمان شکستناپذیر است و تا حدودی به همان دلیل گرایش به هواداری از آلمان دارند. اصرار شاه بر دریافت حق امتیاز بیشتر برای نفت هم بولارد را دلگیر کرده بود. تصویری که او اینک از شاه در ذهن خود ساخته بود و به دیگران القا میکرد، تصویر دیکتاتوری کجخلق و فاسد بود که مردم از او متنفر بودند. کمی بعد که شاه تبعید شد بولارد ایرانیها را که برای شاه در تبعید خود ابراز احساسات میکردند، «ملتی فرومایه» خواند.(۴۵) بولارد و وزارت امور خارجه انگلستان فکر میکردند که شاه ممکن است استعفا ندهد ولی به هر حال او باید میرفت. جانشینی شاهزاده قاجار به نظر آنها عملی نبود، مگر اینکه یکی از بلندپایگان بومی از او حمایت میکرد. ولیعهد گزینه بدی نبود امّا آنها تصور میکردند که پس از برکناری رضا شاه، کنار آمدن با هیچ یک از افراد خاندان پهلوی آسان نیست. در اوائل مرداد بولارد توصیه کرد که کمک مالی انگلستان به ایران به گونهای تنظیم و عرضه شود که بین شاه و دولت تفرقه ایجاد کند، ولی ایدن پس از تأمل بیشتر به این نتیجه رسید که این کار عملی نیست.(۴۶)
***
علی منصور، نخستوزیر و جواد عامری، جانشین وزیر امور خارجه، مخاطبان ایرانی بولارد و اسمیرنوف (به ترتیب نمایندگان انگلستان و شوروی) بودند. به گفته منصور، ایران اصول بیطرفی را به دقت رعایت میکرد. در ایران آلمانیها به هیچ روی تهدیدی برای متفقین به شمار نمیرفتند. افزون بر این آلمانیها تنها بیگانگانی نبودند که در ایران حضور داشتند، افراد بسیاری از ملیتهای دیگر مثل هندیها، عراقیها و انگلیسیها هم بودند. در واقع مقامات انگلیسی اطلاعاتی کامل در مورد آلمانیها داشتند و از جمله تعداد، نام و دلیل حضور آنها در ایران را میدانستند و با توجه به مراقبت و هوشیاری ایران مقامات انگلستان حتما میدانستند که افراد آلمانی به هیچ روی تهدیدی برای آنها به شمار نمیروند. دیری نگذشت که دولت ایران تشخیص داد که شاید دلایل دیگری برای فشار متفقین وجود دارد و تمرکز بر حضور آلمانیها در ایران فقط سرپوشی برای آن نیت پنهانی است. شاه به منصور و عامری دستور داد این پرسش را با نمایندگان انگلستان و شوروی در میان بگذارند. آنها چنین کردند، ولی به گفته منصور پاسخ همچنان همان بود: متفقین از سیاست بیطرفی ایران راضی بودند؛ حضور آلمانیها در ایران مساله اصلی بود. منصور به سفیر ایران در لندن دستور داد همین پرسش را با ایدن، وزیر امور خارجه در میان بگذارد. پاسخ همان بود که منصور از بولارد شنیده بود.
شاه قانع نشده بود و بر دریافت پاسخی منطقی پافشاری میکرد. در روزهای میانی ماه مرداد منصور از شاه پرسید که شاید ایران با وجود زیانهای اقتصادی و مالی که متحمل خواهد شد، مجبور است از آلمانیها بخواهد که همگی ایران را ترک کنند. شاه در آغاز تمایلی به این کار نداشت ولی کمی بعد رضایت داد. منصور و عامری نزد اروین اتل(۴۷)، کاردار آلمان رفتند و موضوع را با او در میان گذاشتند. او موافقت کرد وضع بغرنج و استدلال ایران را با دولت متبوع خود در میان بگذارد. پس از مقداری نامهنگاری اتل به اطلاع منصور رساند که دولت آلمان درخواست ایران را پذیرفته است و به مناسبات دوستانه خود با ایران ادامه میدهد. نماینده آلمان افزود: «این موضوع مطابق میل ایران حل میشود ولی این پایان کار نیست. مقامات بریتانیا و شوروی برنامههای دیگری دارند که با این کار عملی نمیشود.»
شاه از نتیجه کار خرسند بود و به منصور دستور داد به اطلاع دو نماینده برساند اکنون که دولت ایران توافق آلمان را در مورد خروج تمام افراد آلمانی به دست آورده است، دیگر دلیلی برای مشاجره باقی نمیماند. منصور به عامری و حمید سیاح، مدیر سیاسی وزارت امور خارجه دستور داد موضوع را به اطلاع بولارد و اسمیرنوف برسانند. سیاح نتیجه را به صورت مکتوب به اطلاع منصور رساند:
۱۱ اوت ۱۹۴۱ (مرداد ۱۳۲۰)
جناب منصور
نخستوزیر
حسبالامر، در ساعت مقرر به سفارت شوروی در زرگنده رفتم تا پاسخ یادداشت ۶ اوت را به اطلاع اسمیرنوف، سفیر شوروی در مملکت شاهنشاهی برسانم. به دلیل کسالت آقای اسمیرنوف، آقای نیکولایوف، کنسول سیاسی سفارت مرا به حضور پذیرفت. حسبالامر، به او گفتم که با توجه به اینکه سفارت یادداشتی مکتوب برای دولت شاهنشاهی ارسال داشته است، دولت شاهنشاهی هم بالاجبار بر اساس مقررات بیطرفی پاسخی مکتوب عرضه میدارد. به هر حال دولت شاهنشاهی رسما به من مأموریت داده است که شفاها به عرض شما برسانم که به منظور از میان بردن هر گونه سوءتفاهم دولت ایران تصمیم گرفته است تمام افراد آلمانی تحت استخدام خود را ظرف دو هفته از ایران اخراج کند. آقای نیکولایوف پرسید: «آیا شما اطمینان دارید که آلمانیها ظرف این مدت ایران را ترک میکنند؟» من پاسخ دادم که مطمئن هستم. امضا حمید سیاح.(۴۸)
سفارت آلمان در تهران از دولت درخواست کرد که به اداره پلیس دستور دهد در صدور روادید خروج برای اتباع آلمانی تعجیل کند و از سفارت ترکیه هم بخواهد در مورد صدور روادید عبور همین کار را بکند. به هر حال تمام این کارها بیفایده بود. منصور مینویسد: «در ساعت ۴ صبح ۳ شهریور ۱۳۲۰ سفرای شوروی و بریتانیا، بدون هیچ گونه اطلاع قبلی، به خانه من آمدند و یادداشتهایی مبنی بر نگرانی کشورهای خود از مسائلی که پیش از این با احترام و اطمینان پاسخ گفته شدهاند، تسلیم کردند. در آن یادداشتها آنها به احتمال اقدام نظامی متعاقب سخن گفته بودند، در حالی که در همان زمان حملات نظامی به شهرهای بیدفاع مرزی ایران را از هوا و زمین آغاز کرده بودند.»(۴۹) منصور به رفتار بیسابقه متفقین، یعنی حمله بدون هشدار قبلی به کشوری بیطرف که هر چه را از او خواستهاند انجام داده است، اعتراض کرد. او از متفقین خواست عملیات خود را متوقف کنند تا ایران بفهمد آنها واقعا چه میخواهند. نمایندگان دو کشور این درخواست را نپذیرفتند و فقط گفتند آنها اظهارات منصور را به کشورهای متبوع خود ابلاغ خواهند کرد.
در ساعت ۴:۳۰ صبح منصور به عامری خبر داد و دو نفری به کاخ تابستانی سعدآباد رفتند تا به شاه گزارش دهند. شاه مبهوت شده بود. پرسید «چرا؟ هیچ دلیلی ارائه کردهاند؟» او به عامری دستور داد که سفرای انگلستان و شوروی را به حضور او بیاورد. مدتی طول کشید تا عامری سفرا را از رختخواب بیرون بکشد؛ ولی سرانجام هر سه به حضور شاه شرفیاب شدند. شاه به عامری دستور داد از آنها بپرس چرا این کار را کردهاند؟ عامری پرسش شاه را برای بولارد ترجمه کرد و او هم که اندکی روسی بلد بود آن را برای اسمیرنوف تکرار کرد. دو سفیر، پس از بحثی کوتاه به زبان روسی، آنچه را قبلا به منصور گفته بودند تکرار کردند: آنها فقط میدانستند که دولتهای متبوعشان به آنها دستور داده بودند یادداشتها را تسلیم کنند. شاه عصبانی بود: «من مسوولیتهای خاص خودم را دارم. من باید بدانم چرا نیروهای شما به این کشور حمله کردهاند. شما به ما اعلام جنگ نکردهاید. حمله به کشوری دیگر مستلزم اعلام جنگ است، اعلام جنگی منطقی، ولی ما مناسبات حسنهای داشتیم. پس دلیلش چیست؟» پاسخ همان بود: «ما نمیدانیم.» «شما این را هم نمیدانید که من وظایفی دارم که باید آنها را به جا آورم؟ من باید بدانم که آیا کشورم در حال جنگ است یا نه. این ممکن نیست. اگر درخواستی داشتید چرا به ما نگفتید؟» عامری که این گفتهها را ترجمه میکرد تاکید داشت که بولارد به آنها پاسخ گوید: «شاهنشاه از شما سوال میکند. شما باید به او پاسخی بدهید.» بولارد پس از صحبت با اسمیرنوف سرانجام گفت به عقیده آنها مساله حضور آلمانیها در ایران مطرح است. شاه گفت: «من تمام آلمانیها را از ایران اخراج میکنم. بعد چی؟» سفرا بار دیگر با هم تبادل نظر کردند و سپس برای مشورت با دولتهای متبوع خود و بازگشتن با پاسخی مناسب وقت خواستند.(۵۰) همان روز صبح مولوتوف به ساعد، سفیر ایران، گفته بود که متفقین به این دلیل به ایران حمله کردند که ایران برای اخراج آلمانیها هیچ اقدامی نکرده بود. او ماده ۶ قرارداد ۱۹۲۱ را اساس اقدام شوروی دانسته بود و اظهار داشته بود که به محض جلوگیری از تهدید آلمان، نیروهای شوروی ایران را تخلیه میکنند.(۵۱)
همان بعدازظهر، منصور آنچه را رخ داده بود به اطلاع مجلس رساند، شاه هم تلگرامی به فرانکلین روزولت، رییسجمهور امریکا، فرستاد و از او درخواست کرد برای برقراری صلح میانجیگری کند. ایرانیها احترام زیادی برای امریکاییها قائل بودند که بخشی از آن ناشی از رفتار مثبت لویی گوته دریفوس(۵۲)، سفیر ایالات متحده، و کارهای خیریه خانم دریفوس در زاغهنشینهای جنوب تهران بود.(۵۳) به هر حال دریفوس میانه خوشی با بریتانیاییها یا روسها نداشت و دیری هم نگذشت که مناسباتش با نیروهای نظامی ایالات متحده در خلیج فارس با دشواریهایی روبرو شد. منصور معتقد بود که بریتانیاییها و روسها دست به دست هم دادند تا دریفوس را از امور مربوط به جنگ دور نگه دارند و کمی بعد کاری کردند که او از ایران منتقل شد.(۵۴) روزولت هم که در جریان امور قرار گرفته بود، فقط با پاسخی عاری از تعهد به شاه ایران اطمینان داد که استقلال ملی ایران و تمامیت ارضی این کشور رعایت میشود. چهار سال بعد این اطمینان شدیدا مورد پرسش قرار گرفت. همانگونه که بعدها جورج لنچاوسکی اشاره کرد، اگر ایالات متحده در چند مورد موضع خود را روشن میکرد، «میتوانست مانع از بروز بسیاری از رخدادهای ناگوار شود.»(۵۵)
پینوشتها:
30- Andre Smirnov
۳۱ـ انتظام، پیشین، ص. ۸.
32- Foreign Office to Tehran, 14 July 1941, No: 382, FO 371/ 27196
۳۳ـ همان.
۳۴ـ روزشمار، ۱: ۳۲۶
35- Eden to Government of India, 23 July 1941, No: 382, Fo 371/27196.
۳۶ـ همان.
37- Amery to Eden, 31 July 1941, E 4276, FO 371/27196
۳۸ـ گاهنامه، ۱: ۱۷۱.
۳۹ـ گاهنامه، ۱: ۱۷۱-۱۷۲.
۴۰ـ گاهنامه، ۱: ۱۷۳.
41- Secretary of State to Government of India, etc., 21 August 1941, EXT 5074 1941, FO 371/27197.
۴۲ـ همان.
43- Ivan Maisky
44- Foreign Office to Moscow, 1 August 1941. No: 945, FO 371/ 27196.
45- From Tehran to Foreign Office, 25 October 1941, No: 1037, FO 371/27248.
۴۶ـ نگاه کنید به مراسلات بین بولارد و وزارت امور خارجه:
Numbers 523T 512T 524T, 11 August 1941, FO 371/27197.
49- Ervin Etel
۴۸ـ علی منصور، خاطره، در رضا شاه در آینه تاریخ، ویراستار ابراهیم صفایی، لسآنجلس، ۱۳۶۵ (۱۹۸۶)، صص. ۳۸۹-۳۸۸.
۴۹ـ همان، صص. ۳۹۰-۳۸۹.
۵۰ـ جواد عامری، ویراستار صفایی، پیشین، صص. ۲۸۰-۲۷۸.
۵۱ـ گاهنامه، ۱: ۱۷۴.
52- Louis Goethe Dreyfus
53- George Lenczowski, Russia and the West in Iran, Westport, Connecticut, Greenwood Press, 1949, pp. 281-283.
۵۴ـ ابراهیم صفایی. پیشین. ص. ۳۹۱.
55- Lenczawski, Op. cit. p. 283.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید