هویت، در معنای فردی یا جمعیاش، حکایت از مجموعه برداشتها و انگاشتهای شخصی یا جمعی میکند که فرد یا جامعه در بارهی خویش میپندارد و بدان وسیله خویش را متفاوت از دیگری احساس میکند. این مجموعه برداشتهای فکری و ارزشگذاریهای احساسی که باعث میشود «من» بدانم کیستم و تفاوتم با «دیگری» در چیست، یا بدانیم به عنوان جمع ایرانی «ما» کیستیم و تفاوتمان با دیگران در چیست، محتوای هویت فردی یا جمعی را تشکیل میدهند.
هویت به معنای احساس «تداوم شخصی» و برای خویش یکسان و آشنا ماندن است که باوجود تحولات و تغییرات ضروری در طی زمان، و در سلامت روانی فردی یا جمعی نقشی بسزا دارد. کافیست یک لحظه تصور کنید که در آینه خودتان را باز نمیشناسید تا اهمیت هویت و تأثیر بحران هویت در سلامت روحی فردی و جمعی برایتان بیشتر آشکار شود.
دو مبنای هویت
هویت دارای دو عنصر اساسی به نامهای «برداشت یا مفهوم خود» و «ارزشیابی یا ارزشگذاری خود» است. (۱) «مفهوم خود» بیانگر مجموعه خصایل و تواناییهایی است که یک فرد یا یک گروه به خویش میدهد و بدینوسیله خویش را از دیگری متمایز میکند. «ارزش گذاری خود» به معنای سنجش اخلاقی رفتارها و اعمال خود بر مبنای این هویت متفاوت است. از اینرو، وقتی یک زن و مرد ایرانی رفتارش یا اشتیاقاتش با سنت و نگاه عمومی و مفهوم زن و مرد در فرهنگ ایرانی همخوانی ندارد، دچار احساس گناه و عذاب وجدان میشود؛ احساس میکند که در حال از دست دادن پیوند خویش با دیگران و از دست دادن هویت مشترک خویش با دیگران است. رشد و تحول «مفهوم خود» و «ارزشیابی خود» در پیوند با تمامی ساختار شخصیتی در طی فرآیند جامعهپذیری فردی و تحت تأثیر دیسکورس فرهنگی صورت میگیرد.
بحران هویت و نتایج آن
بر مبنای این تعریف روانکاوانه از هویت، میتوان براحتی دریافت که بحران هویت زمانی آغاز میشود که تلاقی و تقابل دو یا چند فرهنگ در درون انسان و جامعه رخ میدهد؛ زیرا در نتیجهی تقابل حداقل دو فرهنگ یا نگاه متفاوت در درون شخص یا اجتماع و با مفاهیم متفاوت از خود و ارزشیابی خود، با مفاهیم متفاوت از اخلاق، معنای زندگی، زیبایی و زشتی، ایدهآلهای زندگی، جنگ و چالش درونی میان این نگرشها و مفاهیم بر سر حاکمیت بر حوزهی هویت فردی و جمعی صورت میگیرد. هرچه تفاوت میان این دو فرهنگ، مانند فرهنگ فردگرای مدرن با فرهنگ جمع گرا و اخلاقی ایرانی، بیشتر باشد بحران هویت و چندپارگی فردی و فرهنگی ناشی از این جدال عمیقتر و سختتر خواهد بود.
در این جدال هویت قدیمی در برابر هویت نو خویش را در خطر احساس میکند و میخواهد به مقابله با او برخیزد. هویت نو و اشتیاقات نو نیز در این هویت قدیمی مانعی بر سر راه خویش و ارضای نیازهای خویش مییابد و میخواهد او را کنار بزند. بدینسان، این هویت قدیمی احساس میکند که مورد «تهاجم فرهنگی» قرار گرفته است و شخص چنین جامعهای دچار احساس افسردگی از دست دادن اخلاق و سنتش و احساس پارانوییا میشود. ازسوی دیگر، همان شخص، همزمان، میل دستیابی به این هویت نو و مدرن و تمناهای مدرن در وجودش سرریز میشود؛ زیرا این هویت نو در او اشتیاقات کهنه و سرکوب شده و نیز نویی را زنده میکند. اینگونه، این شخص احساس «تکهتکه شدن» و درگیری درونی میکند. هم اشتیاق نو را میطلبد و هم از خواست خویش شرمگین است.
ماحصل این جدال درونی و فرهنگی چندپارگی درونی و بحران درونیست؛ خطر اسکیزوفرنی فردی و جمعی و گرفتاری به حالات افراطی چون میل تقلید دیگری و سراپامدرن شدن تقیزاده یا هراس از دیگری و بازگشت به خود شریعتیوار است؛ گرفتاری در یک حالت مثلث ادیپالی و لمس ترسهای ادیپالی دوباره است. زیرا از یکطرف، میل اشتیاقات و آزادیهای مدرن در جامعه و فرد رشد میکند و از طرف دیگر، نگاه سنت و وجدان با خشم و بمباران احساس گناه به این احساسات خطرناک حمله میکند و سعی در سرکوب آنها میکند. ماحصل این رویارویی، فرد و جامعهای گرفتار بحران سنت/مدرنیت و تکرار تراژیک بحران است. ماحصل، رشد حالات خودآزاری و دگرآزاری، کینتوزی، اعتیاد، بحرانهای خانوادگی، جنسی، جنسیتی، عشقی و غیره و تشدید این بحرانهاست. تا آن زمان که فرد و جامعه کمکم به تلفیق خویش دست یابد و با عبور از تلفیقهای شکننده و غلط و مسخگونه، به تلفیقهای نو و مدرن و هویتی نو دست یابد.
ضرورت تلفیق و دستیابی به هویت مدرن و تلفیقی خویش
مباحث روانکاوانهی مربوط به هویت و بیماریهای هویتی و چندشخصیتی از یکسو، و مباحث روانشناختی مربوط به بحران فرهنگها و بهویژه پژوهشها دربارهی مهاجرین و بحران مهاجرت ازسوی دیگر، نشان میدهند که دستیابی به تلفیق فرهنگها و هویت نوی چندلایه برای عبور از بحران هویت یک ضرورت است. (۲) بدون این تلفیق و ایجاد هویت مدرن و نو، فرد و جامعه بحرانزده و گرفتار در بحران هویت، یا مهاجر دو فرهنگی محکوم به چندپارگی و حالات نویروتیک و روانپریشی ناشی از بحران هویتیست. او یا در زیر فشار احساس بیریشگی، غریبگی، زندگی شترمرغی و چندپارگی میشکند و به انواع بیماریها، اعتیاد و بحران مبتلا میشود، یا به یک تلفیق دست مییابد که در عین «خود بودن»، به او امکان تحول و دگردیسی میدهد و او را به یک مهاجر دو ملیتی، به یک ایرانی مدرن و متفاوت و به یک کثرت در وحدت نو تبدیل میکند. بحران هویت و مهاجرت میتواند با دستیابی به تلفیق به یک رویا و بلوغ تازه و بدون توانایی این تلفیق به یک کابوس و بحران مداوم تبدیل شود.
به باور من، بر اساس پژوهش و تجاربم، یکایک ما ایرانیها هم به این بحران هویت فردی و جمعی آشناییم، هم علایم کابوسوار این بحران هویت و هم ضرورت تلفیق را در زندگی فردی و جمعی خویش چشیده و لمس کردهایم. از اینرو نیز زندگی و تلاشهای یکایک ما مهاجرین ایرانی و نیز ایرانیان داخل کشور و حتی دو سدهی اخیر تاریخ ما در واقع تلاشی برای پاسخگویی به این بحران محوری جامعهی ما، یعنی بحران سنت/مدرنیت و بحران هویت بوده و است. بدون پاسخگویی به این بحران مرکزی و بدون ایجاد یک هویت مدرن، نه دستیابی به سعادت فردی در نهایت ممکن است و نه دستیابی به یک رنسانس ایرانی. بحران هویت موضوع و درد مشترک یکایک ما و فرهنگ ماست. از اینرو، عبور از آن و دستیابی به یک هویت مدرن چندلایه و تلفیقی نیز باید محور اساسی بحث و چالش و جستوجوی ما باشد. هویتی مدرن و چندلایه که باید بسان یک وحدت در کثرت، یا کثرت در وحدت، بستری برای هزاران خرده-هویت متفاوت و قابل تحول نیز باشد.
موضوع ضرورت مغرور بودن ایرانیان از زحمت و تلاش فردی و جمعی خویش و حس درد و بحران مشترک و تبدیل این بحران به پیششرط بلوغ نو و خلاقیت نو و رنسانس نو است؛ موضوع رهایی از خودآزاری و دگرآزاری و رهایی از نکات منفی فرهنگمان، مانند جستوجوی مقصر، یا سیاه/سفید دیدن و ناتوانی از دیالوگ است. زیرا وقتی بحران سنت/مدرنیت یک جامعه دو سده طول میکشد و بحرانهای جنسی، عشقی، هویتی، خانوادگی و سیاسی شدت مییابد، خطر کینتوزی به خویش و دیگری و بدبینی به خویش و به دیگری زیاد میشود. با چنین نگاهی، هم میتوان موفقیتهای ایرانیان داخل و خارج کشور در گذار از ترسهای سنتی و تن دادن به عشق و روابط جنسی، ایجاد تلفیقهای نو و زمینهسازی یک انقلاب جنسی و هویتی را تحسین کرد، هم میتوان همزمان به نقد این موضوع پرداخت که چرا این نسلها ناتوان از دستیابی به تلفیق نهایی بوده و هستند.
بههمینجهت، قبل از ورود به عرصهی بحرانهای مختلف هویتی، باید در کنار علل سیاسی و فرهنگی، علل روانی سختی دستیابی به این هویت مدرن را درک کرد، تا هم بهتر درد و بحران شخصی و مشترک را درک کرد و هم بر بستر این بحران مشترک به جوابهایی نو و چندلایه دست یافت و از خطای خویش و پیشینیان درس گرفت. زیرا دستیابی به این هویت مدرن و چندلایه، به تلفیقهای مختلف و روایات نو از مذهب و سنت تنها بر بستر رابطهی سمبلیک و فردیت سمبلیک و بافاصله ممکن است و پیششرط دستیابی به این رابطه و خلاقیت دو موضوع ذیل است:
۱
ـ گذار از هویت نارسیستی به هویت سمبلیک
هویت همیشه در قالب «دیگری» بر ما ظاهر میشود؛ همانطور که احساسات و ناخودآگاهی ما در قالب «دیگری» در خواب و بیداری بر ما ظاهر میشوند. از اینرو، موضوع مهم در بحث هویت، نوع رابطه با این هویت و چگونگی حالت هویت است. در حالت رابطهی نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه، یا حالت کابوسوار و خشونتآمیز، هویت ایرانی برای ایرانی تبدیل به یک «دیگری» مطلق و بزرگ و عزیز میشود. در واقع، این ایرانی در معنای لکانی مانند دیوانهای که خود را ناپلئون میپندارد، این هویت را به جای خویش میگیرد و اسیر نگاه این هویت مطلق و نگاه مطلق میشود. حاصل این اسارت در نگاه مطلق هویت خویش، یکی شدن با او و ناتوانی از فاصلهگیری سمبلیک و خردمندانه با او ، از یکسو شیوهی کابوسوار شوونیسم ایرانی یا فاناتیسیم مذهبی و قتل هر مخالف بت و خدای خویش و قتل دگراندیش است؛ از سوی دیگر، در حالت نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه، این انسان ایرانی تبدیل به یک «من» نارسیستی و بدون فاصله میشود که مثل روح سیالی به قالب هویت ایرانی درمیآید. از اینرو، امروز پانایرانیست و فردا پانترک یا پانعرب میشود. این «من» نارسیستی امروز سنتشیفته/غربستیز، و فردا غربشیفته/سنتستیز میگردد. او یا ناتوان از تلفیق است یا تلفیقهایش شکننده و مسخگونه است.
در حالت سمبلیک ارتباط با هویت، فرد ایرانی با فاصلهی خردمندانه با هویتش، خواه با سنت یا مدرنیت، تماس میگیرد و قادر به ایجاد تلفیق بر بستر خواستهای خودش و زمانهاش است. این هویت سمبلیک دیگر مطلق نیست، بلکه قابل تحول است و انسان در واقع یک کثرت در وحدت است. در واقع، او اینگونه حتی بنا به توانش میتواند به یک «سوژهی منقسم» لکانی یا «جسم هزارگستره»ی دلوزی تبدیل شود و اینگونه، بر بستر نقد سمبلیک مدرنیت و سنت، هویت و نگاهی نو بیافریند که هم از «من سنتی» عبور میکند و هم از «من» مدرن و به یک رابطهی نو با هستی دست مییابد. زیرا این جسم سمبلیک و سوژهی منقسم قادر به ایجاد یک هویت چندلایهی مدرن/سنتی قابل تحول است. یک نمونهی آن، حالت «جسم خندان و چندلایه و عارف و عاشق زمینی» من و «هویت مدرن و رنگارنگ» مطرح شده از طرف من است.
۲
ـ ضرورت ایجاد این هویت سمبلیک بر بستر فرهنگی خویش
موضوع نهایی این است که ضرورت گذار از رابطهی نارسیستی غربشیفتگانه/غربستیزانه و دستیابی به جهان سمبلیک خویش، دستیابی به فردیت خود بدون ایجاد مفاهیم فردیت ایرانی، گیتیگرایی ایرانی و بر بستر فرهنگ ایرانی و تلفیق این فرهنگ با مفاهیم مدرن غیرممکن است. حالت و نوع فردیت و گیتیگرایی و ساختار این مفاهیم مدرن، بسته به نوع فرهنگ و تاریخ، بناچار باید متفاوت باشد. کپی کردن مفهوم «من»مدرن یا سکولاریسم مدرن ممکن نیست و چنین کاری یا توسط فرهنگ و دیسکورس سنتی بسان یک جسم بیگانه پس زده میشود، یا این مفاهیم بناچار مسخ و ایرانی میشوند. زیرا این مفاهیم ریشه در فرهنگ مسیحی و یونانی خویش دارند و دارای بستر فرهنگی و تاریخی متفاوت هستند.
راه دستیابی ایرانی به هویت و فرهنگ مدرن خود، به تلفیق خویش تنها بر بستر فرهنگی خویش ممکن است. در این راه مهم باید به این دو گام اساسی و ضروری توجه کرد:
۱. راه دستیابی به هویت مدرن ایرانی با عبور از روح سیال بودن و آشتی دوباره با جسم و دستیابی به فردیت جنسیتی زنانه و مردانهی خویش به دست میآید. زیرا فردیت در معنای روانکاوی همیشه ابتدا جسمی و جنسیتیست.
۲. از آنجا که مفهوم جسم و این آشتی با جسم و زندگی تنها بر بستر فرهنگی آن جامعه میتواند صورت گیرد، هویت مدرن ایرانی، فردیت و گیتیگرایی ایرانی تنها از طریق ایجاد روایات مدرن و تلفیقی از سنت و مذهب و ایجاد مفاهیم تلفیقی از زنانگی و مردانگی مدرن بر بستر فرهنگ ایرانی ممکن است.
هر متن و فرهنگی تنها اجازهی یکسری تفاسیر نو را میدهد و نه هر تفسیری را. گیتیگرایی ایرانی، در عین تشابه، بناچار متفاوت از گیتیگرایی اروپاییست؛ زیرا او ریشه در فرهنگ ایرانی مانند عرفان و غیره دارد. برای مثال، مفهوم «جسم چندلایه» و فردیت سمبلیک من در تلفیق با فرهنگ ایرانی و با اولین اشکال فردیت و گیتیگرایی ایرانی به مفهوم « عارف زمینی و عاشق زمینی» دگردیسی مییابد. این نگاه نو همزمان میداند که تلفیقهای دیگری نیز ممکن است و توسط روشنفکران مذهبی، سکولار و غیره در حال به وجود آمدن است. از اینرو، خواهان چالش و دیالوگ این تلفیقهای مختلف است.
ایجاد این چالش نو و بیان تلفیقهای نو و سؤالات نو هدف این مقالات سریالی در باب بحران هویت و اشکال مختلف آن است که این مقاله شروع آن است و امیدوارم با همکاری دوستان و نقادان دیگر به یک چالش خلاق تبدیل شود. زیرا بحران هویت بحران یکایک ما و بحران محوری جامعهی ماست. از طرف دیگر، زندگی یک بازی عشق و قدرت است و ما با دستیابی به تلفیقهای مدرن خویش ما نه تنها به یک «اروپایی خوب» و یک « ایرانی مدرن» تبدیل میشویم، بلکه با دستیابی به این حالت دوملیتی و چندلایگی قادر به ایجاد تفاوت و تحول در روابطمان و دیسکورس هر دو جهانمان میگردیم و زمینهساز خندان بحران و تحول دیگران. زیرا عبور از بحران و دستیابی به هویت نو به معنای دستیابی به قدرت سمبلیک و بالغانه و توانایی دستیابی بهتر به خواستهای خویش در بازی عشق و قدرت زندگیست.
۱ـ Deusinger: Identität. S.259
۲ـ Grinberg-Grinberg: Psychoanalyse der Migration des Exils .S.100
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید