زلف بر باد بده بانوی تن آزاده
تن آزاد تو از هر تک و تا افتاده
بگو این چیست که که بر سر داری
به هوای شرف و دینداری
روسری،چادر مشکی،آری
بگو از این کفنت بیزاری
بگو این چادر مشکی به سرت آوار است
پوشش با تشر و زور چه خفّت بار استa
باد بر تن بزن و بهر خودت کاری کن
بهر آزادی فردا تو فداکاری کن
سر تو با سر مردان چه فرقی داد؟
دیدن این همه تبعیض چه دردی دارد
روسری چون گل و خاکی است که بر سر ریزد
هرکه این ظلم نخواهد به پا برخیزد
نشو مجبور که باشی زن فرمانبردار
قدمی بهر رهایی ز اسارت بردار
هیچ مردی ز تو بانو تواناتر نیست
ز تو باهوش تر و زیرک و دانا تر نیست
نشو بازیچه و آزاد شو از قید کنون
فکن از ذهن و دلت ظلم پذیری تو برون
بشو آگاه ز بد خواهی این بد خواهان
قصدشان دیدن زن،پست و خفیف و نالان
می هراسند به پا خیزی و محکم باشی
فارغ از پوشش سنگین به سر و تن باشی
می هراسند سبک بال و تو آزاد شوی
قصد دارند همی بی پر و بی بال شوی
برکن از تن حجابی که تو را پوشانده
تن و افکار تو را پوسانده
پاشو برخیز بجنگ با تن و فکری آزاد
بر علیه ستم و هرکه تو را بازی داد
شعری از "ساحل"
اوت 2013
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید