این تابلو راسال ها قبل بیاد جوانی پر شور اما سخت متوهمی ترسیم کردم ،که فکر می کردیم بر همه چیز اشراف داریم ومفسرین بی نقص جهانیم .بی آنکه چشم بند های سرخ ،ایدولوژیک نهاده شده برچشم خود را که در واقع نهاده شده بر ذهن واندیشه ما بود ببینیم.
در جهان خیالی خود سیر می کردیم .به تغیر حکومت از مگسک تفنگ می نگریستم بی آن که فرهنگ خشن خوابیده در بطن چنین نگاهی را در یابیم .
یکسانی نگاهمان با فردی عقب مانده و جانی مانند خمینی را که او نیز با چشم بند سبزش هیچ عنصر نو وهیچ تحول اجتماعی را جز بر مدار حکومت اسلامی قبول نداشت نمی دیدیم .
چرا که ما نیز بهشتی جز بهشت سوسیالیسم که تجسم واقعی آن را نهایت در "سوسیالیسم اتحاد جماهیر شوروی" می دیدیم! را قبول نداشتیم .
نگاهی که منجر به حمابت از عقب مانده ترین شخصی شد!که چنین فاجعه ای را حاکم بر سرنوشت مردم کرد.
تفکری سخت جان که هنور بعد این همه سال فاجعه ،این همه سال نقد،قادر به گسستن آن رشته های پنهان و نا محسوسی نیست که در تحلیل نهائی ودر عمل معین اجتماعی ما را نه همسوبا ره پویان آینده بل باجویندگان در مرده ریگ گذشته نکند .
آوخ از چشم بند های ایدولوژیک .
آوخ از تعصبات گروهی در هر لباس.
کاش این چشم بند ها را بر چشم نداشتیم . جهان را،نسل جوان را ، آنگونه که هست با چشمی واندیشه ای باز می دیدیم .
حرمت آزادی اندیشه .آزادی بیان ،آزادی انتخاب را بدور از تعصب گروهی و فکری خود نگاه می داشتیم .
مبرا از هر گونه پیشداوری ،بدون هیچ چشم بند از هر قماش به قضاوت می نشستیم . انتقاد بر کارهای نادرست خود را می پذیرفتیم !بر حقیقت گذشته و واقعیت امروز تن می دادیم و قبول می کردیم که امروز هم تمامی حقیقت در پیش ما نیست !ابوالفضل محققی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید