رفتن به محتوای اصلی

ای تو روح هرچی انقلابیه (اولیش خودم)

ای تو روح هرچی انقلابیه (اولیش خودم)

. داریوش همایون تعریف میکرد میگفت «در همان سال های 60  یک بار با یکی از انقلابیون سابق چپ که جان سالم از دست آخوندها بدر برده بود و تازه گوشی دستش آمده بود در کنفرانسی  هردو حضور داشتیم و گپ میزدیم. طرف گفت: آقا این شاه شما چرا تا شلوغ شد ول کرد رفت؟ من گفتم: خب شماها گفتین بره! طرف گفت: ما گفتیم... اون چرا ول کرد رفت؟». 

این جمله «ما گفتیم اون چرا ول کرد رفت» را که من از داریوش  به نقل قول از آن رفیق چپ شنیدم برای اولین بار در همان سالها به اندیشه فرو رفتم. تا آن زمان عقیده داشتم که شاه باید زودتر جبهه ملی را به کار میگرفت و وقتی از آن زمان گذشت دیگر باید میرفت. اما حرف آن رفیق درس تازه ای در سیاست به من داد که اگر کار را داری خوب پیش میبری میدان را نباید براحتی خالی کنی. این مکرون رئیس جمهور فرانسه چند بار دچار تظاهرات نزدیک به براندازانه شده؟ ببینید چطور پوست سالم بدر برد! شاه ما اگر با نصف این جمعیت هم طرف میشد خودش را می باخت و این برای یک سیاستمدار خوب نیست. شاه حاضر بود برای مردمش جان بدهد اما با آنها فاصله زیادی داشت. آنقدر که یکدیگر را درک نمی کردند. نه در اقتدارگرایی اش ظاهر را دلچسب و صمیمانه نگه میداشت و نه در ارتباط با قلب مردم موفق بود. وقتی امروز به احمدی نژاد نگاه می کنم که چطور مشت مشت اسکناس بین مردم پخش میکرد و بخش بزرگی از مردم با جان و دل به او رای میدادند به این پی میبردم که شاه چقدر راحت میتوانست ایران را از یک برهه خطرناک برهاند. نه این که معتقد باشم باید مثل احمدی نژاد عوامفریبی کند. اما با مردمی هم طرف هستیم که راحت میشود عقل شان را دزدید. شاه میتوانست سیاست هایی پی بگیرد که ظاهر تبلیغی خوبی داشته باشد. شاید لازم نمیدید.. شاید در شان خود نمیدید. اما شان را برای چه زمانی باید مصرف کرد؟ 

باری.. فصل مسافرت است و نگاهی به قیمت های گران تورهای مسافرتی میکردم که برای ما که در سوئد زندگی می کنیم و ارزش کرون بشدت پایین آمده و قرض غوله ها با بالا رفتن بهره ما را ذبح میکند یک ویدیویی که قبلا دیده بودم یکی برایم فرستاد واتساپ و داغ دلم تازه شد. عبدالرضا داوری ( ویکی پدیا جستجو کنید در این رژیم کلی مقام داشته) میگوید شاه  سال 1350، حدود 25 میلیون  دلار برای جشنهای دوهزار و پانصد ساله خرج کرد و ایران را تبدیل به یک برند جهانی کرد. و سال بعد 200 میلیون دلار مازاد درامد از قبال توریسم کشور در آمد داشته! خب شما الان این سخن را میشنوید و از منتقدان جشن های دوهزار و پانصدساله بودید باید همین الان کله تان را از حماقت تان بکوبید به دیوار. اما زیاد هم محکم نکوبید همش تقصیر شما نبود. تقصیر شاه هم بود. اصلا این مرد تبلیغات بلد نبود. تبلیغاتش به درد غربی ها میخورد. با ایرانی باید با زبان و فرهنگ ایرانی حرف بزنی! اما دستگاه تبلیغاتی رادیو و تلویزیون آنقدر القاب و جلال و جبروت به اعلیحضرت می بست که واقعا امروز نگاه میکنم از این لحاظ تفاوت چندانی با شاهان قاجار نداشت و مردم بی اعتنا بودند. اصلا این مرد نیازی به جلال و جبروت نداشت! می پنداشت که جلال و جبروت میتواند چشم ایرانی را خیره کند. اشتباه میکرد. کافی بود در پاسخ به منتقدان دم یکی از همین وجیه المله های جبهه ملی را میدید که فلانی دستکم مردانگی کن بیا بگو این کارها که شاه کرده به نفع کشور ما بوده! بالاخره دوسه تاشون پیدا میشدند که همراهی کنند. نمیدانم اصلا شاه اهل چنین پیشنهادی بوده یا در شان خودش نمیدیده نمیدانم. اما میشد پاسخ بسیاری انتقادات را راحت داد که مردم اینقدر راحت گول نخورند.

 و باز یک ویدیوی کفر آمیز دیگری هم از خمینی دیدم که قبل از انقلاب بود و امروز یک مقدار هم بخاطر آن کفری هستم. خمینی انتقاد میکرد از این که شاه میخواهد از انرژی خورشیدی استفاده کند. خمینی در این فایل صوتی میگوید نقل به مضمون (با لهجه خمینی بخوانید) : «این مرتیکه میگد من میخوام از چیز خورشید چیز بگیرم. تو حتا چراغ نفتی را نمیتانی روشن کنی آنوقت میخواهی از چیز خورشید چیز بگیری؟»   تعجب نکنید اگر این   به شقیقه ربط دادن خمینی زیاد به نظرتان عجیب نمی آید. مغلطه عادت ما ایرانیان است. کافیست در مقابل مخالف مان بکار برود. آگاهانه دروغ را باور میکنیم و دوتاهم روش میگذاریم که صد هزار زندانی سیاسی نبوده و صدهزار و دو نفر بوده!  برای همین هم کسی به خمینی ایراد نگرفت که اگر شاه بتواند چراغ نفتی را روشن کند پس تو سخن او را می پذیری؟ قضیه به همین سادگی است! خمینی دارد در مورد موضوعی نظر میدهد که کوچکترین اطلاعی از آن ندارد. ولی چون شما مخالف شاه بودید حرف او را البته «درک کردید». شرح این خون جگر تا اینجا بریم سراغ بقیه اش در مورد آثار باستانی. 

دیدار از آثار باستانی رم

فقط برای تماشای کلوسیوم شهر رم باید بسته به فصل بین 75 تا 45 یورو پول بدهید! بلیط واتیکان 27 یورو و اگر همراه یک گروه باشید با گوشی که به شما میدهند باید 72 یورو پول بدهید. و اینها آثار باستانی قابل تماشا هستند و به اندازه تخت جمیشد ما ویران نشده اند. در ایتالیا به هر دهکده ای که قدم میگذارید از روم باستان آثاری را می بینید. این که چیزی نیست.. در کامبوج و ویتنام و هند در هر دهات کوره ای آنقدر معبد و ساختمان باستانی هست که زیر انواع گیاه پیچ مدفون شده اند. و ما.. از یک کاروانسرای سیصد سال پیش عباسی اثار باستانی ساخته ایم که مردم مان تماشا کنند! خب ما ندید بدید هستیم .. شاید هم مردم ویتنام و کامبوج خبر ندارند که چه گنجی دارند. 

من خیلی ایران ایران میزنم اما راستش وقتی مقایسه می کنم با کشورهای دیگر مثلا مثل یا چین با 5000 سال تمدن این تمدن 2500 ساله هخامنشی ما  لوم به دیفال تو چشم و همچشمی کم میاره! وقتی مقایسه میکنم... میبینم شاه با آن  جشن های دوهزار و پانصدساله و پخش آن از تلویزیونهای دهها کشور جهان حسابی توریستهای جهان را کنجکاو کرد که بجای هند و ایتالیا و مصرراهی ایران شوند. و این یعنی کردن تو پاچه مردم جهان! شاه همچه کاری کرد! تعجب میکنید؟ بگذارید براتون باز کنم: 

انسانها برای «برند» خوب پول میدن! نمیدونم از کجا این احساس در میاد. اما هست. مثلا منارجنبون اصفهان! این یک برند هست. بقول اصفهونیا.. شوما اگه  ده تا مثل اینا را گوشه  کناری ایرانا یا جهان بسازیدا..  بازم منار جوم جومی ما نیمیشد! حرف این رفیق اصفهانی ما دست است. منارجنبان   برند هست. مردم پول میدن بیان منار جوم جوم رو ببینند حتا اگر جنب نخورد!  من دوبار رفتم دیدم آدم های قویهکلی هم آنرا تکان میدادند همچی تکانی هم نمیخورد! من که قبلش بیشتر منار جنبان اصفهان را در مجله توفیق دیده بودم خیال میکردم منارها عین فنر می جنبن! اونایی که توفیق رو خوندن میدونن من چی میگم!  

نمونه دیگرش برج ایفل! آنرا مهندس ایفل برای نمایشگاه بین المللی پاریس ساخته بود و قرار بود بعدش هم خراب کنند. اما کم کم زیارت گاه شد و شوخی شوخی شد برند توریستی! خود من چند بار پول دادم ازش بالا پایین رفتم! ده سال پیش هم بیست یورو دادم یه گیلاس کائوچویی برام شامپاین ریخت که عکس بگیرم! یه مشت آهن رو یک قرن و نیم نگه داشته اند و دارند ازش پول در میارن. نگهداریش هم خرجی نداره. نه نفت میخواد نه بنزین! هیچی! در کنارش کاسب های فرانسه از هتل دارها بگیر تا سوقاتی فروش ها و رانندگان اتوبوس و تاکسی.. چه پولی به این کشورها مثل ایتالیا، فرانسه و مصر و چین سرازیر میشه. و ما در میان این همه آثار باستانی جهان یک تخت جمشید را داشتیم که خداییش به لحاظ وسعت و عظمت آدم روش نمیشه جلوی مصری ها و چینی ها و اهالی رم درش بیاره ولی خب.. شاهنشاه کردند تو پاچه جهانیان و سیل توریست به ایران سرازیر شد. آنوقت منتقد حرف مفت زن آن مرحوم چقدر متلک ها که بابت جشن های دوهزار و پانصد ساله نثارش نکردند. همینه دیگه.. وقتی تحصیل رایگان باشه و دانشجو باشی بشقاب چلوکباب کوبیده رو در دانشگاه برای این که جلوی دخترها افه بیایی به بهانه دیدن مو داخل غذا بکوبی تو ویترین رستوران دانشگاه و بهت از گل هم نازک تر نمیگن! ایرانیه دیگه.. فیلم بروس لی میاد میشه بروسلی میره کنگفو یاد میگره. فیلم پنجه های مرگبار میاد جوانها رو می بینی که فرداش انگشتهاشونو کوبیدن به دیوار آجری بردن شکسته بند.  خب این میشه که وقتی هم دانشجو هستی و تو اخبار فرانسه دهه 60 دیدی که پسر دخترها میزنن شیشه مغازه میشکنن فکر میکنی اینجوری مده! میزنی بشقاب رو تو ویترین و شیشه رستوران و باز چیزی نمیگن و پر رو و وقیح بار میایی! هنوز شاشت کف نکرده و 22 سالت نشده میخوای برای اداره کشور پولیت بیرو راه بندازی! بدبختی در این پیرانه سری هم هنوز هم همچنان همان ابلهی هستی که در جوانی بودی! هرگز نمیتونی بفهمی که گرد آوردن سران جهان در شیراز که تنها واقعه منحصر بفرد زمان بود چقدر همت و جلب احترام قبلی لازم داشت. خب وقتی دنیای تو و وسعت دید نداشته ات «مردم مظلوم جنین و فلسطین» باشد و همدردی مردم ایران با مردم فلسطین را بیانیه میکنی که شعورت به کاری که محمدرضاشاه کرد نمیرسد! تو هنوز هم فقط به درد جاروکشی میخوری و رفتگری! باید همان موقع که شیشه را شکستی جارو به دستت میدادند تا خرج شیشه دربیاد. آخه تو را با این قد کوتاه چه به سیاست و مملکت داری! این کارها به تو نمیاد مجنون!

شرمنده این نسل زد یخورده ما رو بد دهن کرده اما دلم خنک شد! دیگه خسته شدم از مبادی آداب و سیاسی علمی (هاها) نوشتن! والا تالا مردم جهان همین سنگاپور و کره جنوبی بدون توسل به «سوسیالیسم علمی» کشورشونو ساختن! طرف اصن نمیدونه سوسیالیسم چیه که علمیش رو بدونه. راستشو بخواهید ازجوانی از سیاست نفرت داشتم دلم میخواست همه عمر فقط حال بکنم. هنگامی قدم به سیاست گذاشتم که با عقل نارس سی چل سال پیش میدیدم که پیران قوم چقدر مزخرف حرف میزنند و رفتار می کنند. تا زمان شاه خیال میکردم آدم های زبده ای مملکت مان را میگردانند. گفتم یه عمر میریم که از همه جوانی و پیری مان لذت ببریم و پیر هم که شدیم دوتا کلفت فیلیپینی میاریم دندان عاریه های مان را شبها از دهن مان در بیاورند که یک وقت در خواب تو حلق مان نرود زود از دنیا بریم جوانمرگ بشیم! تا این که انقلابیون اومدن گفتن بدبخت.. چه نشستی که تو در بدترین کشور جهان زندگی می کنی وباید بیارن روزی هفتصد تومن اون زمان پول نفتت هست...  در خونه تون در بزنند بهتون بدن. روزی هفتصد تومن و یه دست چلوکباب سلطانی بود 5 تومن! میشد هر روز 140 دست سلطانی بخوری! برام کمی عجیب بود.. البته حس میکردم یه جای کار عیب داره اما خب اونایی که از این حرفا میزدند روشنفکر بودن! من جوان نادان از سیاست چه میفهمیدم! لابد سنجابی و شایگان و بازرگان یه چیزی میدونن که وقتی یارو میگه این میخواد از چیز خورشید چیز بگیره ایرادی نمی دیدند! هی بابام هی.. چی فکر میکردیم چی شد!! 

شاید ندونید داستان چی فکر میکردیم چی شد چیه و اگر میدونید بازگویی اش خالی از تفریح نیست: پسر نوجوان که تازه شاشش کف کرده بود ننه اش مرده بود باباش که پیر بود میره یه زن جوان میگیره. پسره دعا میکرد باباهه هم بمیره هم یه ارثی به پسره برسه و هم زن باباهه نصیب پسره بشه و یه حالی بکنه. از قضا زد و باباهه مرد و زنه رفت یک شوهر سبیل کلفت کرد که هم ارث باباهه رو کشید بالا، هم ترتیب زن سابق باباهه رو میداد و هم گاهی ترتیب خود پسره رو میداد. در آن لحظات ملکوتی بود که پسره قطعه «چی فکر میکردیم چی شد» را زیر لب می سرود. 

حالا که رفتیم تو «ادبیات» ..  یک اشاره ای به این شعر حافظ هم بکنیم: 

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند... واندران ظلمت شب آب حیاتم دادند.. و بقیه ماجرا. من هرچی خواستم اینو اونجور که حافظ شناسا میگن به معنویات ربطش بدم با توجه به سایر اشعار دیوان حافظ به شراب و کارهای خاک برسری کلا نشد. راستش من به این نا مسلمون سخت مشکوکم! اصن چه معنی داره که برای نزدیکی به ذات پروردگار از الکل استفاده کنی؟ خداییش اگه این گشت ارشاد تو شیراز بود عمرا این مردیکه ولنگار بیعار کنار آب رکن آباد از این شکرها میتونست بخوره!  ناکس نصف شبی بند و آب داده ریختن سرش یه آب حیاتی بهش دادن و از قضا حظی وافر هم برده  اگه نه.. انصافا مرد و مردونه این بلا سر من  و شما می آمد از این شکرها میخوردیم که بسراییم: 

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند

و آخرش هم چه اعترافی میکند: 

 اين همه شهد و شكر كز سخنم مي ريزد  اجر صبري است كز آن شاخ نباتم دادند

 آخه نا مسلمان اینجا خانواده نشسته خو..! 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید