رفتن به محتوای اصلی

بخش سوم: شما مرا به نوشتن نقد

بخش سوم: شما مرا به نوشتن نقد
ناشناس

بخش سوم: شما مرا به نوشتن نقد نوشته هایتان دعوت کرده اید اما من تا بحال حتی یک نوشته شما را تا آخر نخوانده ام برای اینکه آنها را بی اندازه مصنوعی و پوچ و بی ارزش می دانم که وقتم را صرف پاسخگوی به آنها بهدر دهم. من توصیه شوپنهاور را دنبال می کنم که معتقد بودند که مطالعه کتاب های خوب بهتر از نوشتن کتابهای بد است که شما دکتر برادری عزیز استاد نوشتن کتابهای بد هستید. من ترجیح می دهم که کتابهایی را بخوانم که اگر ورق هایش را قیچی کنم خون از آنها بیرون بریزد و جان و روح در همه صفحاتش خود را نشانبدهند و من بتوانم با مولف اش همگرایی داشته باشم و بتوانم با نویسنده احساس نزدیکی و ارامش بکنم و از نوشته اش لذت ببرم نه کتابهای شما را که اگر قیچی کنم فقط گرد و خاک بیرون می ریزد و با اندازه اتمی هم نه جان دارند و نه روح. اقای برادری : نوشته هایتان دپرسیو هستند .

. بقولی" هر که به جهنم می رود به دنبال همسفر است" و من ترجیح می دهم که جنابعالی این سفر را به تنهایی انجام دهید. شما مانند ملانصر الدین که میخ طویله اش را بر زمین می کو.بید و ادعا می کرد که اینجا مرکز زمین است از دیگران انتطار دارید که وقت شان را بهدر داده و به نوشته های مرده و بی ارزش و تکراری و بی روح و جان و خون تان پاسخ دهند.
جناب برادری عزیر: در دستکاه عصبی موش ها سیستمی تعبیه شده است که وفتی به اطرافشان نگاه می کنند و متوجه می شوند که تعداد بچه هایشان زیاد شده است این سیسنم فیدبک منفی موقتا اعضای تولید مثل شان را از کار می اندازد که بیش از اندازه توان مادر بچه به دنیا نیاورد. خدا را شکر که ما موش نیستیم ولی همچو سیستمی هم در بین انسانها تعبیه شده است و آنهم دادگاه افکار عمومی است. وقتی اکثریت مطلق کاربران انترنتی که اکثرا هم تصادفا تحصیل کرده و دارای چندین مدرک در حوزه های مختلف علوم هستند به شما انتقاد می کنند و به زبان توهین و تحقیر آمیزتان به همراه رفتار های قلدر معابانه اعتراض دارند شما باید کلاه خود را قاضی کرده و در خلوت رو به اینه بخود بنگرید که چه نوع آدمی هستید که اینهمه مخالف دارید و تا بحال کسی به نوشته هایتان اهمیتی نداده است. اقای برادری: من به جرات می توانم بگویم که در این رسانه های فارسی زبان انترنتی حتی تک مقاله ای نیست که ذر باره روانکاوی لکان نوشته شده باشد و من آنرا مطالعه نکرده و ازش پرنت نگرفته باشم اما همین آدمی که اینهمه به روانکاوی لکان علاقه دارد تا بحال نتوانسته است که حتی یک نوشته بی جان شما را تا به آخر بخواند. من سالها پیش بعد از مطالعه یک مقاله از دکتر موللی به دنبال پیدا کردن ایشان به بیش از 20 جا در انگلستان و آلمان و فرانسه تلفن زدم و ایشان را پیدا کردم اما همین آدم هیج اشتیاق و علاقه ای به خواندن نوشته های مجانی شما ندارد.
اقای برادران: شما جدا که نابعه هستید در همین هفت- هشت سال پیش که فقط اسم لکان بگوشتان خورده بود خبره در روانکاوی فروید- لکان شده اید اما من خود را تنها یک شاگرد ابتدایی این مکتب بیکران می دانم که بعد از اینهمه مطالعه فقط بلدم که در کناره ساحلی این اقیانوس پر خروش شنا کنم اما شما ماشاالله به عمیق ترین نقطه اش شیرجه رفته اید. در آخر می خواهم یک داستان حقیقی را برایتان تعریف کنم که مصداق خالی بندی های شما است.
نقل است که در گذشته در شهر ما فقط صنعت مسگری رونق داشته است که والدین فرزندان مذکر شان را در 10-12 سالگی پیش یک از این استادان مسگری می فرستاده اند که بعد از سالها شاگردی می توانستند ادعای خبره گی در کار کنند. طبق معمول مادری پسرش را پیش یکی از این استادان می فرستند بعد از یکی دو هفته پسرش به مادرش می گویند که دیگر احتیاجی نیست که به سرکار برگردند برای اینکه مسگری را یاد گرفته اند. مادرش با تعجب می پرسند که پسر عزیرم: مسگری چندی سال طول می کشد تو چطوری در یکی دو هفته یاد گرفتی.؟ پسر جواب می دهد که کار مشکلی نبود اول صفحات مس را می بری و روی ذغال کوره می گذاری تا اینکه داغ شود بعد از اینکه داغ شد اگر با چکش بر طولش بکوبی سیخ می شود و اگر در طول و عرضش بکوبی طشت می شود و اگر لبه هایش را بالا دهی دیگ می شود. بعد از یکی دو روز استاد به در منزل مادر می روند و علت غیبت پسرشان را می پرسند. مادره می گویند که پسرم دیگر احتیاجی نمی بینند که پیش تان باشند برای اینکه مسگری را یاد گرفته اند. استاد که از تعجب داشت چشم هایش از حدقه بیرون می زد از مادره می پرسدند که آخه چطوری این کودک در یکی دو هفته مسگری را یاد گرفتند.؟ مادره هم همان داستان سیخ و دیگ و طشت را تعریف می کنند