رفتن به محتوای اصلی

گفتگو درباره:« میز گردانقلاب بهمن ،علل و تبعات »

گفتگو درباره:« میز گردانقلاب بهمن ،علل و تبعات »

انقلاب بهمن ،علل و تبعات  

http://youtu.be/aQl2koZZCRQ

کاظم علمداری

به نظر صحبت های هر سه نفر بسیار جالب، شنیدنی و بحث برانگیز است. به درستی رو مسأله آزادی و نا روشن نبودن آن برای مردم تکیه شد. تفکیک دمکراسی از آزادی هم  موضوع کاملا درستی است. به نظر من همه دستاورد های دروه مدرن به اصل آزادی تکیه دارد و ما آنرا بر عدالت سوار کرده بودیم. دمکراسی بعنوان آزادی قانونمند، تنها زمانی فراهم می شود که اصل آزادی پذیرفته شده باشد.

از محوری بودن عدالت به جای آزادی در ذهنیت نیروهای سیاسی هم در پنل سخنی گفته نشد. این اشتباه از انقلاب مشروطیت تا به امروز وجود داشته است. پارلمان را هم پدران ما عدالت خانه نام نهاده بودند. حتی استقلال هم از همین دریچه عدالت نگریسته می شد. بی آنکه توجه شود که آزادی مادر همه این خواسته است.

روی نقش و نفوذ دیسکورس ضد امپریالیستی و ایده های نا کجا آبادی سوسیالیسم هم توجه نشد.

در پنل روی نقش مهم باز شدن فضای سیاسی و فشار دکترین حقوق بشر کارتر کم تکیه شد. به نظر من بدون آن انقلاب در سال 57 رخ نمی داد و کسی هم انتظار نداشت که انقلاب بشود. امری که سبب شد که رژیم شاه سریع روحیه خود را ببازد و تسلیم هیجان انقلاب بشود همین بود. او پشت خود را خالی دید. او می دانست که آمریکا از زمان آیزنهاور روی او فشار می آورد که فضای سیاسی را باز کند و دیگران را در قدرت سهیم کند. زمانی او تسلیم این فشار شد که از نظر جسمی هم بیماربود و به دلیل دیکتاتوری مطلق و تک حزبی اش رژیم اش بسیار شکننده.

توضیح در باره اینکه چرا روحانیت که 98 درصد آن غیر سیاسی بود توانست برانقلاب سوار شود کافی به نظر نمی رسد. آن 2 در صد هم که خمینی جزیی از آن باشد درپی انقلاب و براندازی شاه نبود. فقط بخش کوچکی از روحانیت که با مجاهدین رابطه داشت برانداز محسوب می شد. جبهه ملی، نهضت آزادی، حتی حزب توده، ... هیچکدام نیروی برانداز به حساب نمی آمدند. اصولا جنبش سیاسی ایران از انقلاب مشروطیت تا آغاز عملیات چریکی  جنبشی رفرمیستی بود. به همین دلیل شاه می توانست به جای آموزگار دولت را به شراکت جبهه ملی و نهضت آزادی بسپارد و از انقلاب پرهیز کند.

 سخنان تاریخی بازرگان خطاب به شاه در سال 42 که ما آخرین نسلی خواهیم بود که با این زبان با شما صحبت می کنیم سبب نشد که خودشان تغییر استراتژی بدهند. امروز نیز ما همین وضعیت را داریم. خامنه ای می تواند با اصلاحات رژیم و خودش را حفظ کند.

ازنقشی مهمی که علی شریعتی درپرورش نسل انقلابی و دیکسورس مبارزه طبقاتی عاریه گرفته از مارکسیسم داشت  نیز حرفی زده نشد.

خمینی که در زمان شب های شعر گوته باز شدن فضای باز سیاسی را توطئه آمریکا می دانست به سرعت خود را با شعار های رادیکالی که سازمان های چریکی طرح می کردند منطبق کرد و بر هیجان توده ای ناشی از هرج ومرج فکری و اجتماعی و سیاسی سوار شد.  او حتی موافقت کرده بود که بختیار را ملاقات کند و نخست وزیر او بشود، ولی افرادی از نزدیکان به او حالی کردند که مردم از حد پذیرش بختیار بسیار جلو تر رفته اند و او نظرش را عوض کرد و بختیار را نپذیرفت.

علی رغم شعار استقلال که به نظر من منظورقطع رابطه با آمریکا بود، تیم خمینی از نزدیک با آمریکایی ها کار می کرد و بعد از انقلاب هم سفارت آمریکا باز بود و به کار خود ادامه میداد. اما همان فضایی ضد امپریالیستی که چپ ها و مجاهدین بوجود آورده بودند سبب شد که باز خمینی متوجه بشود دارد از مردم به هیجان آمده عقب می ماند و ممکن است رقبای سیاسی اش از او جلو بزنند. بازرگان در همین عهد شکنی خمینی جوش آورد و استعفا داد. این وضعیت را آنها از پیش تدارک ندیده بودند و کسی نمی دانست که فردای آن روز چه رخ خواهد داد. کسی نمی دانست قطب زاده به این سرعت از خمینی می برد وبه فکرکودتا بیافتد. و بنی صدر مجبور شود از ایران فرار کند. و بسیار نا دانسته های دیگر.

بازی نگرفتن نیروهای سیاسی در قدرت توسط کسانی که ناگهنان از گروهبانی به سرهنگی رسیده بودند چنان فضایی ببار آورد که آنها بقای خود را در حذف فیزیکی رقیب می دیدند. آنها توان رقابت فکری و سیاسی با نیروهای دیگر را نداشتند. این فضا عقب مانده ترین افراد را به بالاتری رده های قدرت هدایت کرد.

باید روی این اصل اندیشه کرد که چرا بازرگان که می دانست خمینی آریا مهر دیگری است به جای همکاری با بختیار که از نظر سیاسی به مراتب به او نزدیک تربود و قانع کردن جبهه ملی و بقیه نیروه به همکاری و  تشکیل جبهه سوم از لیبرال ها و و رفرمیست ها پیش از آنکه شیرازه رژیم از هم بپاشد، پشت خمینی ایستاد و به سیاست مخرب او تن داد. یا جبهه ملی همینطور. آیا ترس از حزب توده و شوروی نبود؟ همان ترسی که در کودتای 28 مرداد نیز نقش بازی کرد؟ و مابقی مسایل که هر یک باید در جای خود طرح شوند.

با احترام

کاظم علمداری

 

 

مهدی فتاپور

کاظم عزیز

مسائلی که شما اشاره کردید مثل غلبه ایده‏های ضد امپریالیستی در میان روشنفکران، عمده دانستن عدالت بر آزادی، تقویت رادیکالیسم در درون روشنفکران منجمله روشنفکران مذهبی مورد تایید من است. این نقطه ضعف ها توسط تحلیل گران مختلف منجمله شما مورد بحث قرار گرفته است. من در بحثم طرح کردم که من قصد ندارم در این بحث به تکرار مطالب گفته شده در مورد ضعف‏های نظری جریانهای سیاسی و بطور اخص روشنفکران و نیروهای چپ بپردازم  و به همین دلیل بجای ورود به بحث از طریق متداول که بررسی جریانهای نظری ویا سیاسی است بحثم را بر نیروهای اجتماعی  و روانشناسی اقشار و منافع آنان متمرکز کردم. دلیل این که من این روش را برگزیدم این بود که من معتقد نیستم که انقلاب بهمن این سرنوشت را پیدا کرد چون روشنفکران ایران این یا آن نقطه ضعف نظری را داشتند.

من در بحثم تلاش کردم توضیح دهم که ما (فداییان با همان تعریفی که بارها کرده ام و آنرا نه بعنوان چریکهای مسلح بلکه بعنوان کل جنبشی که این جریان را تایید میکرد و در دوره ای اکثریت قریب باتفاق روشنفکران و جوانان فعال غیر وابسته به جنبش مذهبی را شامل میشد) موفق شدیم روشنفکران و دانشجویان را جلب کنیم و در تمامی سالهای دهه پنجاه و حتی پس از انقلاب قویترین نیرو در میان این اقشار بودیم. ما در رقابب برای کسب هژمونی از روحانیت به این دلیل شکست نخوردیم که مثلا غیردمکرات بودیم یا اینکه نظرات غلطی در قبال کشورهای غربی داشتیم. در ایران کسانی بودند که در این زمینه ها در حد امکانات آنزمان نظرات مثبت تری داشتند ولی آنان در برابر جریان رادیکال، رمانتیک ما شکست خوردند و در حاشیه ماندند. این روحیات را فداییان یا توده ایها و مجاهدین شکل ندادند. این روحیات قبل از سال پنجاه مسلط شده بود و فداییان محصول این روحیه بودند نه شکل دهنده آن. ما به این دلیل شکست خوردیم که اساسا یک جریان روشنفکری جوانان ایران بودیم و در برابر جریانی که با زبان توده ها سخن میگفت در شرایط انقلابی شانسی برای پیروزی نداشتیم.

اینکه تصور شود که بدلیل شکل گیری این روحیه در روشنفکران ایران انقلاب بهمن این سرنوشت را پیدا کرد (که مثلا در تحلیل های برخی از تحلیل گران مثل آقای میلانی وجود دارد) نیز باید مورد بحث قرار گیرد. شما در رابطه با بررسی یک مدل اقتصادی یا اجتماعی بهتر از من تجربه دارید که از نتایج آن در یک کشور نمیتوان بر نفی یا تایید آن بطور کلی نظر داد. مثلا نظرات اقتصادی نئولیبرالی یا مثلا فریدمن در شیلی با موفقیت مواجه شد ولی در برزیل و آرژانتین شکست خورد و در روسیه فاجعه پدید آورد. پیروزی یا شکست با عوامل دیگری نیز در ارتباط قرار میگیرد که به آن شرایط مشخص برمیگردد.

روشنفکران و چپ های آمریکای لاتین خیلی به ما شبیه بودند (راجع به جنبش جوانان و روشنفکران اروپا و آمریکا سخن نمیگویم چون میدانم بحث های جدیدی را میگشاید). من در دهه شصت بدلیل مسئولیتی که در سازمان داشتم زیاد مسافرت میکردم و بارها با نمایندگان سازمان ها و یا جریانهای روشنفکری این کشورها صحبت کرده و مباحث آنان بخصوص جریانهای چپ را زیاد تعقیب میکردم. آنان بخصوص برزیلی ها و آرژانتینی ها بمراتب از ما ضد امپریالیست تر بودند. اگر برای ما مخالفت با آمریکا نظری بود برای آنان آمریکا یعنی سرمایه دارانی که در کشور انان کودتا کرده و بعد از نفی حکومت های نظامی میلیاردها دلار قرض روی دوش این کشورها گذاشته بودند که بقول خودشان چند برابر اصل پول را بهره داده و بعد قرض هایشان افزایش ها یافته بود (که البته ادعایشان دقیق نبود). جنبش های رادیکال چپ و مسلحانه در این کشورها از ما پرسابقه تر و با نفوذتر بودند ولی با همه این شباهت ها (یا دچار بودن به رادیکالیسمی شدیدتر از ما) در این کشورها با کناررفتن حکومت های نظامی لیبرالها ودر برخی جاها ائتلاف لیبرالها و راستها (وابسته به نظامی ها) روی کار آمدند. در این پروسه زخم ها التیام یافت و چپ ها هم همان تحولات ما را از سر گذراندند و امروز همان چپ‏های رادیکال گذشته از پایه های دمکراسی در این کشورها هستند. نتیجه این شده است که در ایران مبارزه علیه استبداد در سالهای قبل از 57 بدلیل نقطه نظرهای غالب خود آنان و در نهایت غلبه روحانیت یک خطا و مشارکت در یک فاجعه تلقی میشود و در برزیل  کاندیدای ریاست جمهور عکس دوران چریکیش را در جوانی بعنوان تبلیغ انتخاباتی بکار میگیرد  

هر چند در تاریخ بر اگر نمیتوان تکیه کرد ولی این تجربه در نزدیک به ده کشور نشان میدهد که آنچه گذشت بدلیل نظرات غالب بر روشنفکران ایران (که به ایران محدود نیست) الزامی نبود. در ایران پروسه ای نظیر آن کشورها ممکن و یک امکان واقعی بود ولی نه در سال 57 که در سال 54

   ‏البته من از این بحث هایم برای نتیجه گیری های متدیک در شرایط کنونی میخواستم نتیجه بگیرم که در آن میزگرد عملی نبود شاید اگر وقت شد در آینده به آن بپردازم

 

مهدی عزیز

با نوشته ات موافق هستم. و ایکاش زمانبدی برنامه اجازه می داد که به همین مطالب در آن بحث هم اشاره می شد. فقط شاید باید یک نکته دیگر هم اشاره کرد و آن تشکیلات مدنی – مذهبی روحانیت بود که نیروهای دیگر به دلیل دیکتاتوری شاه از آن برخوردار نبودند و تشکیلات سنتی روحانیت در دیکتاتوری هم ممکن بود. این را در ارتباط به این نکته در نوشته تو می نویسم که :  "ما به این دلیل شکست خوردیم که اساسا یک جریان روشنفکری جوانان ایران بودیم و در برابر جریانی که با زبان توده ها سخن میگفت در شرایط انقلابی شانسی برای پیروزی نداشتیم." این نکته مهم هم یکی از دلایل شکست ما بود.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید