..شافاک معنای مهاجرت را به خوبی می فهمد. این شاید آن چیزی باشد که مرا به او پیوند می زند. فرازی از کتاب درختهای گمشدهی جزیره که تازگی ها با آن روزگار می گذرانم.
من Ficus carica هستم که به نام انجیر معمولی با میوهی خوردنی معروف است.هر چند در من ،عضوی از خانوادهی سرفراز انجیران که Moraceae نام دارد و از قلمروی گیاهان میآید، هیچ چیز معمولی وجود ندارد. این را با اطمینان به شما میگویم. ریشهام در آناتولی است و در بخشهای بزرگی از جهان خانه کردهام. از کالیفرنیا گرفته تا پرتقال و لبنان، از کرانهی دریای سیاه تا کوهستانهای افغانستان و درههای هندوستان.
در خاک کردن درختان انجیر در زمستان و بیرون آوردن شان در بهار یک رسم غیرعادی ولی بسیار معمول است. نه فقط ایتالیاییهایی که در بخشهای سرد آمریکا و کانادا مستقر شدند، بلکه مردمان اسپانیا، پرتقال، مالت، یونان، لبنان، مصر، تونس، مراکش، الجزایر، اسرائیل، فلسطین، ایران، سوریه ، ترک ها، کردها ،سفاردیهای یهودی و قبرسیها هم همینطور از درختان انجیرشان محافظت میکردند.
شاید برای جوانترها این رسم ناشناس باشد،اما قدیمیترها به خوبی آن را میشناسد. اولین مردمانی که از بنادر معتدل به شهرهای شلوغ غرب آمدند، آنها که هنوز سالها رؤیای غذاهای محبوب شان را در سر داشتند و میخواستند هر طور شده پنیر تند و تیز، گوشت نمک سود، روده ی پر شده ی گوسفند، گوش بره ی یخ زده، ارده ی خانگی، شربت یوهانسبر،گردوی سبز آب نباتی، سیرابی،سوسیس قلوه،چشم ماهی تن یا دنبلان را قاچاقی وارد کنند. البته اگر دنبالش می گشتند، حتماً می توانستندلااقل بعضی از آنها را در بخش اجناس خارجی سوپرمارکتهای میهن انتخابی شان پیدا کنند.
هر چند همیشه ادعا میکردند که طعم شان یک جوری فرق میکند.
مهاجرین نسل اول از جنس دیگری هستند. همیشه رنگهای بژ، خاکستری و قهوهای به تن میکنند، رنگهای زمزمه و نه فریاد. اهل ادب و آداباند و دوست دارند به آنها احترام بگذارند. رفتارشان کمی دست و پا چلفتی است ،انگار چیزی در محیط جدید اذیت شان کند. آنها تا ابد بابت شانسی که زندگی در اختیارشان قرار داد، سپاسگزارند، و در همان حال داغ آنچه از آن محروم شدند را بر دل دارند. همیشه مهمانی ناخوانده و بر اثر تجربهای به زبان نیامده ،جدا از دیگران، مثل جان به در برده از یک تصادف رانندگی.
مهاجران نسل اول با درختانشان حرف میزنند، طبیعتاً وقتی کسی نیست. راز دل را به آنها میگویند، از رؤیاها و دلتنگیهاشان و حتی از آن نخی که به سیم خاردار گیر کرد و رهایش کردند هم نمی گذرند. اما بیشرشان صاف و ساده از هم صحبتی با ما لذت میبرند، با ما مثل دوستی قدیمی که دلشان برایش تنگ شده غیبت میکنند. آنها با مَحبت و دقت گیاهانشان را نگه میدارند، مخصوصاً آنهایی را که همراه خود از وطن از دست رفته آورده باشند. چون در ته دل شان میدانند: کسی که درخت انجیر را از توفان محفوظ بدارد، خاطرات یک انسان را نجات داده است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید