رفتن به محتوای اصلی

ناسیونالیسم و آفتاب پرستی که مگس دوست دارد! قسمت یکم

ناسیونالیسم و آفتاب پرستی که مگس دوست دارد! قسمت یکم

 «اصلا نژاد آنها و فکر آنها زمین تا آسمان با ما فرق دارد٬ و باید هم همین طور باشد ٬قیافه های درنده٬رنگهای سوخته٬ دستهایی برای سر گردنه گیری٬ درست شده٬تمام ساختمان بدن آنها گواهی میدهند که برای دزدی و خیانت درست شده است٬این عرب های که٬....»!

سایه لبخند-صادق هدایت

مقوله ای که شاید کنکاش آن بالفطره نیازمند تحقیق و تفحص فراوان در گفتمان و متن و نقاط متفاوت را الزام کند ولیکن٬ ناسیونالیسم و یا به قولی نوع رادیکال و منفی آن یعنی فاشیزم ٬ ایده ایست که بر حسب مطالبات هیجانی جامعه و فشارهای فکری٬ اجتماعی و روحی اعمال شده از سوی آن مرکز مخالف میتواند در تقویت وی ا ضعف آن نقش موثری داشته باشد.مراجعه به تاریخ دور شاید پیش زمینه پیدایش این چنین تفکر ی که در بالا از صادق هدایت دیدیم را آشکار کند٬ ولیکن در عصر جدید و با گسترش ارتباطات و نهادینه شدن حقوق بشر مشاهده میکنیم که از نمونه های این گونه ناسیونالیسم بسیار است. رضا امیر خانی در کتاب جانستان کابلستان اینگونه مینوسید:تبریز، توی خیابان‌هایش نمی‌توانی افغان ببینی. یعنی این شهر، به گمانم یکی از معدود شهرهایی است که کارگر افغان ندارد و شاید من ندیده‌ام! و مثلاً در این اواخر داشته باشد که من خیابان‌گردی‌هایم کمتر شده بود. ولی تا جایی که می‌دانم ندارد چون تبریزی‌ها موجوداتی بسیار بسیار ناسیونالیست هستند. تبریزی‌ها موجوداتِ از دماغ فیل افتاده‌ی بسیار بسیار مغروری هستند و به ندرت خود را از کسی غیر تبریزی پایین‌تر حساب می‌کنند. یک تبریزی متشخص و از طبقه‌ی مرفه به ندرت با تبریزی‌های طبقات پایین رابطه‌ی صمیمانه دارند و تا دست‌شان به دهان‌شان رسید، فامیل‌های درجه یکی را که فراخور منزلت جدیدشان نیستند منکر می‌شوند و برای اینکار حتی نام فامیل‌شان را هم حاضرند عوض کنند. طبعاً خوششان نمی‌آید کار بدهند به یک غیر تُرک و بالطبع افغان جماعت پیدا نمی‌کنید در تبریز. اگر در یک شهر غریب دنبال همشهری تبریزی باشید که کمک حال شما باشد اشتباه می‌کنید! مگر اینکه تبریزی مورد نظرتان از لحاظ منزلتی فروتر باشد و گرنه، ابداً به شما لبخند نخواهد زد چه برسد به دستگیری. چون تبریزی‌ها از خودراضی‌ترین موجودات دنیا هستند !!!!!

 

رضا امیرخانی/ جانستان، کابلستان/ ص320

مشاهده میکنیم که مقوله ناسیونالیسم و فاشیسم ملی ناشی از فرهنگ خاص یک منطقه است که به مرور در شخصیت اسزی سوای تحصیلات آکادمیک و روشنگری مقطعی تاثیر میگذارد. در زمانی که دنیای به سوی تغییرات گسترده٬دهکده جهانی شدن میرود شاید بحث این مسائل و برخی تقدس گرایی های تاریخی اندکی سکت در دامنه فکری ایجاد کند ولیکن آنالیز علل تولیدی اینگونه افکار٬ادبیات و حرکات باصطلاح فاشیستی در حوزه ایران و بالاخص جامعه روشنفکر چیست؟

ریشه تاریخی این مساله راشاید در حمله اعراب و یا جنگهای باصطلاح فی مابین قوم فارس و ترکان قرار داد٬ زیرا چنانچه از ادبیات برخی کتب و دیدگاههای خاص مردم اقلیت بر می آید نوعی بی مهری و خشونت فکری نسبت به عرب و ترک وجود دارد. خود صادق هدایت میگوید که سوسماری را در نقش جهان اصفهان دیدیم٬ به فکرم رسید که شاید اعراب برای همین سوسمار خوردن به ایران حمله کردند( سخنرانی مشالله آجودانی-ناسیونالیسم و هدایت-خانه کتاب گوتنبرگ) این مسا له را به تفصیل در مقاله شعوبیه گری شرح داده ام. که نمونه ترکتازی نگاری و ... نشان از یک واکنش بسیار تند نسبت به سایر گروههای اجتماعی دارد.‍ ناسیونالیسم ایرانی به نوعی پاتریوتیسمی بوده است که بر محوریت  فارسی گرایی تعریف شده است. لذا همیشه به نوعی واکنش سایر میلیتهای موجود در این فضا برخورده است. ایرانگری و پاتریوتیسم فارس بر تلاش بوده و هست تا با ساتفاده از ناسیونالیسم تاریخی مدل هابز به نوعی بر ناسیونالیسم مدنی موجود در کشور غلبه کند.کشوری که از مدنیتهای مختلف تشکیل یافته است باید بر اسا س خواسته های تمامی ملیت های دارای مدنیت موجود درآن یک جامعه مدنی و ناسیونالیسم مبتنی بر آن را تشکیل دهد. همانطوری که در بحث جامعه مدنی دوران اصلاحات شاهد این بودیم که رفورمیست ها بر خلاف سیستم پلورالی که مدنیتهای مختلف را موثر در انتخاب حاکم و نظم جامعه میداند٬دوباره بر محوریت ناسیونالیسم تاریخی تاکید کردند. روزگاری ملاک وحدت این ناسیونالیسم بویژه در دوران محمدخاتمی و حتی بسیار قبل در زمان پهلویان٬ ایرانیت بود ٬لذا پس از افول و یا بقول درست تر فراز و نشیب این معیار وحدت٬ نقطه اشتراک را در اسلامیت قراردادند. ولیکن باز هم اینگونه نمایان میشود که عامل اتحاد در ایران هردو یعنی اسلام و  زبان فارسی ٬ متزلزل و نا مشروعند. همان طور که رضا خان به این امر واقف بود که سعی کرد با اعمال فشار و زور بتواند اتحاد را ایجاد کند که شاید در مقطعی  جواب داد ولیکن هنوز زخم ها تماما بهبود پیدا نکرده است. وقوع رنسانس كه عامل مهم و مؤثري در پيدايش عقايد و مكاتب گوناگون است، درزمينة ايجاد دگرگوني در معناي لغوي و لفظي واژه « Nation » نيز مؤثر بوده است و با توجه به تحولاتي كه درزمينة افول قدرت بلامنازع كليسا و زوال فئوداليسم از يك‌‌سو و قدرت‌گرفتن طبقة نوپاي بورژوازي ازسوي‌ديگر، پديد آمده‌بود، به تدريج اصطلاح «ملت» با مفهوم قدرت و حاكميت درآميخت وقوع رنسانس كه عامل مهم و مؤثري در پيدايش عقايد و مكاتب گوناگون است، درزمينة ايجاد دگرگوني در معناي لغوي و لفظي واژه « Nation » نيز مؤثر بوده است و با توجه به تحولاتي كه درزمينة افول قدرت بلامنازع كليسا و زوال فئوداليسم از يك‌‌سو و قدرت‌گرفتن طبقة نوپاي بورژوازي ازسوي‌ديگر، پديد آمده‌بود، به تدريج اصطلاح «ملت» با مفهوم قدرت و حاكميت درآميخت .ملی گرایی اروپاییﺑﺎ ﺧﻴﺰ هﺎي اﻗﺘﺼﺎدي و ﻓﺮهﻨﮕﻲ ﮐﻪ در اﻧﮕﻠﺴﺘﺎن و ﻓﺮاﻧﺴﻪ ﺑﻪ ﺟﺮﻳﺎن اﻓﺘﺎد ، ﺑﻪ اﺳﺘﻘﺮاردﻣﻮﮐﺮاﺳﻲ دﺳﺖ ﻧﻤﻲ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ ، ﻓﺮاﻳﻨﺪ ﺗﺂﺳﻴﺲ دوﻟﺖ-ﻣﻠﺖ ﺑﻪ ﺗﻌﻮﻳﻖ ﻣﻲ اﻓﺘﺎد ، ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺁﻟﻤﺎن ﻋﻘﺐ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻳﮏ ﻗﺮن ﺑﻌﺪ ازاﻧﮕﻠﻴﺲ و ﻓﺮاﻧﺴﻪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺟﻤﻬﻮري و ادﻏﺎم ﺷﻬﺰادﻩ ﻧﺸﻴﻦ هﺎ اﻓﺘﺎد و اﻳﻦ دﻳﺮ ﮐﺮد ﺑﺎﻋﺚ ﭘﺴﻤﺎﻧﻲ ﺁﻟﻤﺎﻧﻲ هﺎ ﮔﺮدﻳﺪ. ﻧﺎﺳﻴﻮﻧﺎﻟﻴﺴﻢ اﻧﮕﻠﺴﺘﺎن ﺑﻪ ﺣﻴﺚ ﻳﮏ ﻧﻬﻀﺖ ﻣﺤﺼﻮل ﻋﺼﺮ ﺧﺮد {  ﺑﻴﮑﻦ ، هﺎﺑﺰ ، ﻻﮎ ، ﺷﮑﺴﭙﻴﺮ  {    و ﻋﺼﺮروﺷﻨﮕﺮي اﺳﮑﺎﺗﻠﻨﺪ { ﺁدم اﺳﻤﻴﺖ ، هﻴﻮم ، } و هﻤﭽﻨﺎن ﻣﺤﺼﻮل اﻧﻘﻼﺑﺎت ﺻﻨﻌﺘﻲ { ﺟﻴﻤﺰوات ... } ﺑﻮدﻩ اﺳﺖ . ﻣﻠﺖ ﺷﺪن اﻧﮕﻠﻴﺲ و ﺑﻪ اﻣﭙﺮاﻃﻮري رﺳﻴﺪن ﺁن ، از درون ﺧﻮاب و ﻏﻔﻠﺖ ﺑﻮﺟﻮد ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ اﺳﺖ ﺑﻠﮑﻪ از ﺗﻼش و ﻣﺒﺎرزﻩ وﻋﻘﻞ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ. ﮐﺘﺎب ﺷﻬﺮﻳﺎر اﺛﺮ ﻣﺎﮐﻴﺎول ﺷﺎﻳﺪ اوﻟﻴﻦ اﺛﺮ ﺳﻴﺎﺳﻲ و ﻣﺎﻧﺪﮔﺎري ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ از ﺗﻔﮑﺮ رﻧﺴﺎﻧﺲ ﺑﻪ ﻣﺎر رﺳﻴﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ، اﻟﺒﺘﻪ ﺑﻲﺁن ﮐﻪ رﺳﺎﻟﻪ هﺎي ﺳﻴﺎﺳﻲ ﺳﺎﻳﺮ ﻣﺘﻔﮑﺮﻳﻦ را رد ﮐﺮدﻩ ﺑﺎﺷﻴﻢ.در "ﺷﻬﺮﻳﺎر" اوﻟﻴﻦ ﺑﺎر ﺑﺎ ﺗﻴﻮري "دوﻟﺖ" ﺑﺮ ﻣﻲ ﺧﻮرﻳﻢ. ﻓﺮاﻣﻮش ﻧﺒﺎﻳﺪ ﮐﺮد ﮐﻪ از ﻟﺤﺎظ ﻓﻠﺴﻔﻲ ـ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﺗﻴﻮريﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ دوﻟﺖ ﻏﺎﻳﺖ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺧﻮد را از دوﻟﺖ ﺷﻬﺮ ﻓﻠﻮراﻧﺲ ﻣﻲ ﮔﻴﺮد ﺗﺎ ﺳﭙﺲ ﺁن را ﺑﻪ دوﻟﺖ و ﻣﻠﺖ ﻓﺮاﻧﺴﻪ ارﺗﻘﺎ ﻣﻲ ﺑﺨﺸﺪ. ﻟﻮﻳﺎﺗﺎن ﮐﻪ ﻧﻤﺎدي از دوﻟﺖ اﺳﺖ، ﺑﻪ وﺳﻴﻠﻪ اي ﺗﻮﻣﺎس هﺎﺑﺰ ﻓﻴﻠﺴﻮف اﻧﮕﻠﻴﺴﻲ در ١٦٧٩ – ١٥٨٨ ﺑﻪ زﺑﺎن اﻧﮕﻠﻴﺴﻲ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ و ﮐﺘﺎب "ﺷﻬﺮوﻧﺪ" را ﺑﻪ زﺑﺎن ﻻﺗﻴﻦ ﺑﻪ ﻧﮕﺎرش در ﺁوردﻩ اﺳﺖ. هﺎﺑﺰ در ﺗﻴﻮري ﻓﻠﺴﻔﻲ – ﺳﻴﺎﺳﻲ ﺧﻮد دوﻟﺖ را ﻟﻮﻳﺎﺗﺎن ﻣﻲ ﻧﺎﻣﺪ. ﻟﻮﻳﺎﺗﺎن در ﮐﺘﺎب ﻣﻘﺪس ﺗﻮرات ﺑﻪ "اژد" ﺑﺴﻴﺎر  ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ و ﺗﺒﺎﻩ ﮐﻦ اﺷﺎرﻩ ﺷﺪﻩ اﺳﺖ و هﺎﺑﺰ اﻳﻦ ﻧﻤﺎد را از ﺗﻮرات ﺑﻪ ﻋﺎرﻳﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ و ﺑﺎﻻي دوﻟﺖ اﻃﻼق ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ و در ﮐﺘﺎب ﺷﻬﺮوﻧﺪ، راﺑﻄﻪ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ را ﺑﺎ دوﻟﺖ ﺗﺸﺮﻳﺢ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ.هﺎﺑﺰ ﻃﺮﻓﺪار اﻳﺠﺎد دوﻟﺖ ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ و ﻗﻮي اﺳﺖ، ﭼﻮن ﻋﻘﻴﺪﻩ دارد ﮐﻪ اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ذاﺗﺎً ﺳﺮﮐﺶ و اﻧﺎرﺷﻴﺴﺖ اﺳﺘﻨﺪ و ﺗﺎرﻳﺦ ﻧﺸﺎن دادﻩ ﮐﻪ ﻗﻮي هﻤﻴﺸﻪ ﺑﺮ ﺿﻌﻴﻒ ﺣﺎﮐﻤﻴﺖ داﺷﺘﻪ؛ ﺑﻨﺎءً دوﻟﺖ ﺑﺎﻳﺪ از ﻧﻴﺮوﻳﻲ ﺑﻪ وﺟﻮد ﺑﻴﺎﻳﺪ ﮐﻪ ﺗﻮان ﮐﻨﺘﺮول ﺟﻮاﻣﻊ را داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﻳﻌﻨﻲ از ﻧﻴﺮوﻣﻨﺪان ﺗﺎ ﺿﻌﻔﺎي ﺧﻮدﺳﺮ را ﺑﺎ اﺳﺘﻘﺮار اﻧﻈﺒﺎط و ﻧﻈﺎم ﻣﺪﻧﻲ ﺳﺎزد؛ اﻣﺎ اﻳﻦ ﻧﻈﻢ و ﻧﻈﺎم ﺑﺎﻳﺪ ﻋﻘﻼﻧﻲ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﻪ اﺳﺎﻃﻴﺮي و ﻧﻪ هﻢ ﻣﺬهﺒﻲ. ﻣﻨﻈﻮر هﺎﺑﺰ در ﺗﻴﻮري دوﻟﺖ ﻣﺘﻤﺮﮐﺰ، در زﻣﺎن ﺧﻮدش رﻳﺨﺘﻦ ﺷﺎﻟﻮدﻩ ي دوﻟﺖ و ﻣﻠﺖ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻃﻲ روﻧﺪ ﺗﮑﺎﻣﻞ ﺧﻮد ﺑﻪ دوﻟﺖ و ﻣﻠﺖ ﻣﺪﻧﻲ ارﺗﻘﺄ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ.ﺗﻴﻮري ﭘﺮداز دﻳﮕﺮ ﺟﺎن ﻻﮎ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮاي اوﻟﻴﻦ ﺑﺎر اﺻﻄﻼح ﺟﺎﻣﻌﻪ ي ﻣﺪﻧﻲ را ﺑﻪ ﮐﺎر ﻣﻲ ﺑﺮد. ﺟﺎن ﻻﮎ ﻓﻴﻠﺴﻮفﺧﺮدﻣﻨﺪ اﻧﮕﻠﻴﺴﻲ در ١٧٠٤ – ١٦٣٣ ﺗﻴﻮري ﻗﻄﺐ دوم دوﻟﺖ را ﺟﺎﻣﻌﻪ ي ﻣﺪﻧﻲ ﻣﻲ داﻧﺪ. اﻳﻦ ﻻﮎ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺁزاديهﺎي ﻣﺪﻧﻲ را ﺑﺮاي اﺣﺎد ﺷﻬﺮوﻧﺪان ﻣﻄﺮح ﻣﻲ ﮐﻨﺪ. هﻤﻪ ﻣﻲ داﻧﻨﺪ ﮐﻪ اﻧﻘﻼب ﺑﻮرژوازي از ﻓﺮاﻧﺴﻪ ﺗﺎ ﺁﻣﺮﻳﮑﺎ ﭼﻘﺪرﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﻻﮎ ﺑﻮدﻩ اﺳﺖ، ﺣﺘﻲ اﻋﻼﻣﻴﻪ ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ ﮐﻪ از ﺗﺮﺑﻴﻮن ﭘﺎرﻟﻤﺎن اﻧﻘﻼب ﻓﺮاﻧﺴﻪ ﻓﺮﻳﺎد ﺷﺪ، در واﻗﻊ ﺑﻲ ﺁن ﮐﻪاز ﺟﺎن ﻻﮎ ﻧﺎم ﺑﺮدﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﺁواز ﺟﺎن ﻻﮎ را ﺑﻠﻨﺪ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ.ﻻﮎ ﺑﺮ ﻋﮑﺲ هﺎﺑﺰ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻋﻘﻴﺪﻩ و ﺑﺎور ﺑﻮد ﮐﻪ دوﻟﺖ ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺪﻧﻲ ﺑﺎﺷﺪ و از ﺿﻌﻴﻔﺎن ﺣﻤﺎﻳﺖ ﮐﻨﺪ  ﺑﺎ اﺟﺮا ﻗﺎﻧﻮن ﺑﺮاﺑﺮي و ﺁزادي ﻳﮑﺴﺎن ﺷﻬﺮوﻧﺪان را ﺗﺄﻣﻴﻦ ﮐﻨﺪ؛ هﻤﺎﻧﻄﻮر ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻴﻢ وﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻧﺎﺳﻴﻮﻧﺎﻟﻴﺰم ﺗﺎرﻳﺨﻲ ﺑﺎ اﻧﺪﻳﺸﻪ و ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺟﺎن ﻻﮎ ﮔﺮﻩ ﻣﻲ ﺧﻮرد، ﻧﺎﺳﻴﻮﻧﺎﻟﻴﺴﻢ ﻣﺪﻧﻲ ﺑﻪ ﻣﻴﺎن ﻣﻲ ﺁﻳﺪ؛ ﻳﻌﻨﻲ دوﻟﺖ و ﻣﻠﺖ ﺁزاد، ﺁزادي ﺑﺮاي دوﻟﺖ هﻤﺎن داﺷﺘﻦ اﺳﺘﻘﻼل، ﺗﻤﺎﻣﻴﺖ ارﺿﻲ و ﺣﺎﮐﻤﻴﺖ ﻣﻠﻲ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻣﻲ ﺷﻮد، وﻟﻲ ﺁزادي ﺑﺮاي ﻣﻠﺖ ﻳﺎ ﺷﻬﺮوﻧﺪان ﺑﻪ ﻣﻔﻬﻮم ﺁزادي ﻋﻘﻴﺪﻩ و ﺑﻴﺎن و ﺳﺎﻳﺮ ﺁزادي هﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﻣﺼﺪاق ﺁن اﻋﻼﻣﻴﻪ ﺟﻬﺎﻧﻲ ﺣﻘﻮق ﺑﺸﺮ اﺳﺖ؛ ﺷﻬﺮوﻧﺪان ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻣﺴﺎوﻳﺎﻧﻪ از ﺣﻘﻮق وﺁزادي هﺎي ﺑﺮاﺑﺮ ﺑﺮﺧﻮدار اﻧﺪ و دوﻟﺖ هﺎ ﺣﻖ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺁن را از ﻣﺮدم ﻧﺪارﻧﺪ؛ ﻳﻌﻨﻲ ﺣﺪود و ﺻﻘﻮر راﺑﻂ دوﻟﺖ و ﻣﻠﺖ ﻣﻌﻴﻦ ﻣﻲ ﺷﻮد. ﺑﻪ اﻳﻦ دورﻩ و ﻣﻨﺎﺳﺒﺎت ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﻧﺎﺳﻴﻮﻧﺎﻟﻴﺴﻢ ﻣﺪﻧﻲ.این همان ناسیونالیسم مدنیست که ما صحبت از آن میکنم٬ حال با توجه به ناسیونالیسم موجود در ایران که اکثرا ناسیونالیسم تاریخی است٬اندکی با مشکل موجود هستیم٬ داریوش آشوری در سخنانی که در دانشگاه کپنهاگ دارد٬ اتفاقا هفته قبل بود که آن را مشاهده کردم به این مفهوم که معنای ملت در ایران قدیم وجود نداشته و ایران یک امپراطوری بوده است البته نه با نام ایران اشاره میکند٬ امپراطوری که به ظن مدافعان آن هم اکنون در این محدوده ایران وجود دارد٬ حال میدانیم که هیچ امپراطوری تک ملت نبوده و با استعمار توده های مختلف به تشکیل این حکومت خود مبادرت ورزیده است.امپراطوری عثمانی شاید نمونه آخرین مدل از این نوع باشد که البته با اندکی فرق که بالاجبار زبان خود و فرهنگ ترکی را بر سایر ملت مسلط نکرد و این نیز سبب ایجاد یک ناسیونالیسم منفی علیه وی در اخرین دوران حکومتشان شد.بطور مثال آنچه که منسفیلد در تاریخ خاورمیانه خود مینویسد جالب است ٬وی با اشاره به حرکات ناسیونالیستی موجود در ممالک عثمانی بطور تفصیلی به چند مورد آن اشاره میکند: "

یونان : اتباع یونانی امپراتوری از سال ۱۸۲۰(۱۲۳۷ ق.) دست به شورش زدند و خواهان استقلال شدند. کانون اصلی شورش در "مورئا" بود و سلطان محمود به دلیل ضعف ارتش خود، بناچار و بر خلاف میلش از « محمد علی پاشا» والی مصر تقاضای کمک کرد . دولت های اروپایی نیز در آغاز جز حمایت زبانی از مسیحیان یونانی، کار بیشتری انجام ندادند؛ اما در سال ۱۸۲۷ پیمان لندن را در حمایت از آنان امضا کردند. در چارچوب این پیمان، بریتانیا ، روسیه و فرانسه تصمیم گرفتند بین حکومت عثمانی و ناسیونالیست‏های یونانی، به منظور آتش‏بس و خود مختاری یونان میانجیگری کنند. پنج سال بعد در۷ می ۱۸۳۲، یونان به یک کشور مستقل پادشاهی تحت حاکمیت «شاهزاده اوتو» اهل "باواریا" تبدیل شد. در این راه، نابودی ارتش ینی‏چری ـ که توسط خود سلطان محمود به وقوع پیوسته بود ـ نقشی اساسی داشت. تجدید بنای ارتش جدید انجام نگرفته بود و ناوگان روسی، فرانسوی و انگلیسی، ناوگان ترکی و مصری را شکست دادند. (منسفلید- ص ۶۳ و ۶۴ )

 لبنان : در سال ۱۸۶۱ در پی جنگ داخلی لبنان بین مارونی‏های مسیحی و دروزی‏ها، « ناپلون سوم» به عنوان حامی مسیحیان در بیروت نیرو پیاده کرد و سلطان مجبور شد خود مختاری لبنان را زیر نظر یک فرماندار مسیحی ـ که دولت‏های اروپایی با موافقت سلطان تعیین می‏کردند ـ بپذیرد. ( منسفلید ـ ص ۸۵)

  صربستان : در دهه ۱۸۶۰ (بین سال‏های ۱۲۷۷ تا ۱۲۸۷ ق.) صرب‏ها شورش کردند و با فشار غرب، ترک‏ها مجبور شدند نیروهایشان را از منطقه عقب نشاندند. سپس مردم "جزیره کرت" سر به شورش برداشتند و اتحاد خود را با یونان اعلام کردند. هر چند سربازان عثمانی قدرت سرکوبی شورش را داشتند دولت های غربی کنفرانسی در پاریس تشکیل دادند که عثمانی در آنجا خود مختاری کرت ـ زیر نظر فرمانداران مسیحی ـ را قبول کرد. (منسفلید ـ ص ۸۵)

  ارمنستان :ارمنستان به خاطر اصلاحات وعده داده شده در پیمان برلین آشفته بود. میهن‏پرستان ارمنی، تحت تأثیر دولت‏های مستقل غیر مسلمانی که در نتیجه تجزیه امپراتوری عثمانی پا به عرصه وجود گذاشته بودند به تلاش‏هایشان افزودند و خواهان استقلال ملی خود شدند." ( منسفلید ـ ص ۸۹)

وحدتی که عثمانی بر اساس آن تلاش میکرد ٬همان وحدت ناسیونالیسم تاریخی یعنی مبتنی بر اسلام بود و بعدها به علت ضعیف شدن حکومت٬تحرکات اروپایی و اعراب این وحدت نتوانست مقاومت کند٬ زیرا سیال بود . زیرا در مواجه با اعراب این وحدت به نوعی غصب خلافت بود و در مواجه با سایر ادیان به نوعی اعمال فشار دینی بود که در واقع این گونه نبود. این موقعیست که همان ناسیونالیسم مدنی جان لاک به ظهور میرسد٬ ملتها دیگر برای خود بودن آماده میشود٬ آزادی متقابل ٬یعنی هم دولت در اعمال جکومت آزاد است و هم شهروند در آزادیهای فردی. مورد یکه در ایران امروز شاهد هیچ کدام از انها نیستیم. ایرانی که بقول مدافعانش بازمانده یک امپراطوری است که بر اساس ناسیونالیسم تاریخی بوده٬ زبانش را توسط خود و سایر حکومتهای غیر فارس تحمیل کرده است و یا اینکه بسیار عقب نشینانه بگوییم پیشنهاد داده است. حکومتهای ایرانی که بیشتر بر اسا سمبنای هابزی رو به تکامل گذاشته بودند به مرور با افول مواجه شدند٬ البته در زمینه  تکثرگرایی٬ پلورالیسم موجود در قاجار رفته رفته به پارس گرایی تبدیل شد٬ زبان ملی به هر کس تحمیل میشد٬ آزادیهای اجتماعی صلب و تلاش برای ایجاد لطیفه های قومی صورت گرفت٬ به مرور واکنشهای ملی صورت میگیرد٬ از یک سوی فرقه دموکرات آزربایجان٬ جمهوری مهاباد و قیام قشقایی ها ...همه و همه با فرقی متمایزتر از قیام های قبلی٬ بر مبنای جامعه هدف یا ملیت خاص صورت میگیرند. تلاش برای تضعیف دین که تا آنروز عامل پینوند پوشالی بین آحاد بوده است بطور ضمنی توسط پهلوی دوم متوقف میشود و اندکی به دین تمایلات ضمنی خود را اذعان میکند. "ناسيوناليسم افراطي در ايران با تاكيد برزبان فارسي و نژاد آريايي و منحط دانستن زبانهاي ديگر قومي ومحلي و نژادهاي غير فارس در صدد احياء آيين هاي دوران باستان ايراني بودند و در مقام عمل به لحاظ آميختگي عميق فرهنگهاي مختلف در دوران مختلف و تاثيرناپذيري عميق فرهنگ و آداب و سنن در ايران از فرهنگ و اخالق اسالمي عمال چنين تجزيه اي امكان پذير نبود. و اگر ما ايرانيان بخواهيم براساس نژاد قضاوت كنيم و كساني را ايراني بناميم كه نژاد آريايي داشته باشند بيشتر ملت ايران را بايد غير ايراني بدانيم و بسياري از مفاخر خود را از دست بدهيم يعني از اين راه بزرگترين ضربه را به مليت ايران زده ايم. الان در ايران قومها و قبايلي زندگي مي كنند كه نه زبانشان فارسي است و نه خود را نژاد آريا ميدانند. "( مرتضی مطهری ٬ خدمات متقابل ایران و اسلام٬ص۴۳)                                                                                                "متاسفانه روشنفكري درايران غير طبيعي و مقلدانه صورت پذيرفت »روشنفكري در غرب به گونهاي طبيعي رهبري فكري واجرايي جوامع را بر عهده گرفت اما بيگانگي تاريخي، فرهنگي و روشنفكران در ايران، آن را به موجودي زائد كه به گونه اي مصنوعي و اجباري پديد آمده بدل كرد. موجودي كه هيچگونه رسالت و شانيت تاريخي طبيعي در فضاي تمدن سنتي ديني ما ندارند."( شهريار زرشناس، تامالتي درباره روشنفكري در ايران، تهران، انتشارات برگ، ۱۳۷۳، ص۴۹)  "مخبرالسلطنه درباره تقليد روشنفكران ايراني از سياستمداران غربي مي نوسيد: هر كدام رساله اي از انقالب فرانسه در بغل دارند و مي خواهند رل ربسپيرودانتن را بازي كنند "( داود هرميداس باوند، فصلنامه مطالعات ملي، شماره 3 و 2، بهار۱۳۷۹، ص۷۶. ) اما پس از پهلویها که معیار را بر مبنای پان ایرانیسم محض قرارداده بودند٬ سیستم شعوبیه دوباره اوج گرفت٬ جالبتر اینکه این سیستم ها یکی بدتر از دیگری همان خصلت تک صدایی دینی٬ تک صدایی نژادی٬ تک صدایی زبانی و تک صدایی حکومتی را اجرا میکردند.وجود جمهوری اسلامی به زعم اینکه خود مدافع اسلام و امتگراییست٬ میراثدار همان تفکر شعوبی بود٬ با تحریک کردن جامعه به نوعی همزمان دست به دین زدایی و ایرانگری زدند٬ البته نه با دست خود بلکه با اعمال نادرست دین و ایدئولوژی ٬ جنبش مخالف خود را وادار به قدرت گرفتن و تلاش برای زنده سازی همان شعوبیسم شوونیست گرا بود. کسانیکه که وامدار همایی ها و هدایت ها بودند که جز تنفر عرب و ترک و بلوچ و کرد و یا استفاده ابزاری از انها جهت تقویت ایرانی و آریایی بودنشان چیزی از دستشان بر نمی آمد. افرادی که هرگونه جنبشهای هویت طلبانه را به نوعی دایی جان ناپلئونی کرده و با استفاده ابزاری بطور مثال از نظق ارنست بویین در مجلس عوام تا صدای لندن در مورد فرقه دموکرات به نوعی بتوانند پارادوکس و گناهان خود را به گردن دیگری بیاندازند( کی استوان ص ۷۷)  رژیم جمهوری ولایتی٬ با استفاده از ناسیونالیسم امت گرایانه و ظلم مظاعف به ملیتهای ساکن توانست کنترلایز توده ای را به خوبی انجام دهد.آنها به تزریق لرها به خوزستان عرب پرداختند. آذربایجان را با اکراد آمیزاندند. در بین اپوزیسیون آذربایجانی و خوزستانی و....تفرقه ایجاد کردند. با ایجاد احزاب مسلح کردی سعی در کنترل قراردادن خود ملیتها توسط ملیتها نمودند.پستها را به خود تابعین ملیتها واگذار کردند تا این گونه وانمود شود که خود شما بر خودتان ظلم  میکنید.اما از یک جهت اشتباهی را مرتکب شدندو آن این بود که روند ناسونالیسم مدنی در بین ملیتها ایجاد شده و دیگر خبری از ناسیونالیست تاریخی نیست٬ شاد تا چند سال پیش ناسیونالیسم تاریخی آن هم جهت مواجه با ناسونالیسم ریشه دار فارسی به تحرک میپرداخت ولیکن٬ به مرور ناسونالیسم مبتنی بر آزادیهای فردی٬ زبان اکثریت و حقوق اجتماعی شکل گرفته است٬ حقوقی که رژیم اسلامی به زعم خود با پایمال کردن آن میتواند به رشد ناسیونالیسم تاریخی ملیتها من جمله ترک علیه ناسیونالیسم تاریخی فارس بپردازد. زیرا دیگر ناسیونالیسم تاریخی فارس فاقد رهبران  کاریزماتیکی همانند مصدق بود.دیگر دین به صورت گذشته در هسته مرکزی عقاید مردم قرار ندارد٬ با مقیاسه دین سالام در ایران و سایر جوامع اسلامی به افول تعلق به دین در بین ملیتهای ایرانی میرسیم.(کافیست با مردم عراق و یا ترکیه و یا سایر جوامع اسلامی برخورد کنید-نویسنده)    ریچارد کاتم در مقاله ناسیونالیسم ایرانی خود مینویسد:«جماعت هويتي اولية ايرانيان هميشه هر دو جماعت‌هاي ملي و اسلام شيعي را در برداشته است. از اين‌رو آيت‌الله خميني و حكومت او با تعلق خاطر خاص و انحصاري كه به اسلام و جماعت اسلامي نشان مي‌دهند، بر آرمان‌هاي جماعتي تكيه كرده‌اند كه ملت ايران بستگي شديدي به آنها دارد. اين تأكيد و توجه خاص ـ به ويژه در زمينة سياست خارجي ـ به اتخاذ سياست‌هايي منجر مي‌شود كه مردم ايران را به فداكاري‌ها و ايثار جاني و مالي غيرقابل پذيرش وادار مي‌سازد. اصرار بر ادامة چنين سياستي تنها مي‌تواند به تضعيف پشتيباني مردم منجر شود و اين نيز مي‌تواند به سطح خطرناكي برسد. تاكنون كه شواهد و قرائن موجود حاكي از اين بوده كه احتمال دگرگوني مزبور در گروه هسته‌اي بسيار بعيد است. حتي احتمال آن مي‌رود كه عناصر تصفيه شده به سطح تصميم‌گيري باز گردند.» این هسته کیست و چه میخواهند؟ در قسمت دوم مقاله  به بررسی آن میپردازیم. هسته ای که با یک اسلام تزیین شده دوباره شعوبی وار سعی در تثبیت و یا ساخت یک خمینی جدید دارند.! آفتاب پرستی که با هر تغییر رنگی هدف نهاییش صید مگسان پرنده است٬ مگسانی که دیگر رنگها را به کمک علم پزشکی تشخیص میدهند٬ حال آفتاب پرست قصه ما ملون شود!

پایان قسمت اول

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید