رابطهی میان «خودبزرگبینی» آقای مهاجرانی و «گره حقارت» جنبش سکولار
من در مقاله جدیدم به نام « بازی پارادکس در برابر سیاست «ساندیس و شلاق.1»، در جواب به نقد آقای گنجی، به مشکلات نهفته در نگاه مدرن او و دوستان دیگر همسوی او اشاره کردهام؛ به این معضل آنها اشاره کردهام که به علت ناآشنایی عمیق با مباحث مدرن و چالش مدنی مدرن، میتوانند به خویش و به تحول جنبش مدنی ضربه بزنند. من در این چالش خواهان رشد بیشتر «چندصدایی» شده بودم، تا بتوان به یک «وحدت در کثرت» ساختاری و ملی و یا در خارج از کشور دست یافت و بدینوسیله هم ضعفهای یکدیگر را جبران کرد و هم هر فرد، بنا به توانش و قدرتش، نقش مثبت خویش را در این تحول مشترک ایفا کند.
حال با بیرون آمدن« بیانیه گروه پنج نفره» و اکنون با سخنان جدید آقای مهاجرانی در مصاحبه با سایت جرس (2) _ که مستقیم و مشخص در پی نفی جنبش سکولار، جنبش خارج از کشور و تبدیل خویش و گروه پنجنفره به «اتاق فکر جنبش سبز» و در نهایت به رهبران جنبش سبز در خارج از کشور است و دیگر بار به بدترین شکلی به یک سیاست «خودی» و «غیر خودی» دست میزند_، متوجه میشوم که بایستی هر چه بیشتر به رشد حالات انحصارطلبانه در جنبش اعتراض کرد. همزمان مایلام با آنالیز این حالات انحصارطلبانه و خودبزرگبینانه نشان دهم که چرا جنبش خارج از کشور در ایجاد این وضعیت مسئول است و در واقع بدست خویش، خود را از صحنه چالش مدنی و تحول مدرن ایران بیرون میکند، خود را به حاشیه میکشاند و یا به کارگر ساده جنبش سبز و «اتاق فکر جنبش» تبدیل ساخته و میسازد. دلایل این مدعا به اختصار به شرح ذیل هستند:
1/ بیانیه «گروه پنج نفره. 3» که سریعا پس از بیانیه موسوی منتشر میشود، جدا از حق مسلم آقایان برای بیان نظریات مستقل یا گروهی خویش، جدا از تحلیل نکات قدرت و ضعف محتوایی آن، دارای یک «پیام احساسی» نهفته و مهم نیز هست. به قول «پاول واتسلاویک.4» یکی از پایهگذاران مهم مکتب «کومونیکاسیونتراپی» هر نظر و بیانیه دارای دو جنبه «خبری یا اطلاعاتی» و «احساسی یا ارتباطی» است و به ویژه جنبه احساسی نهفته در آن است که خواستهای پنهان بیانیه یا نظر را بیان میکند. یا «نوع ارتباطش» با «دیگران» را نشان میدهد.
جنبه احساسی نهفته در« بیانیه» دقیقا تبدیل خویش به سردمداران جنبش سبز در خارج از کشور، ایجاد یک فاصله جدید میان «خودی» و «غیر خودی»، به ویژه میان خویش و جنبش سکولار خارج و داخل کشور است. جنبه ارتباطی نهفته در آن، در واقع برتر دانستن خویش نسبت به بقیه جنبش سکولار و نفی قدرت چندصدایی جنبش سکولار است.
در « لابلای» این بیانیه در واقع مشخص است که نویسندگان این بیانیه برای خویش «نقش و رل» خاص و مهمی در جنبش احساس میکنند. نقشی که هیچ فرد و یا گروه دیگر خارج از کشور دارای آن نیست. آنها هم خود را در پیوند درونی و اساسی با جنبش سبز درون کشور و رهبری کنونی آن احساس میکنند و هم خود را حاملان و بیانگران خواستهای آشکار و پنهان این جنبش و خواست رهبری آن در خارج از کشور و به جهانیان میدانند. اینجاست که این بیانیه، به جای اینکه خود را بخشی از جنبش سبز و سکولار خارج از کشور بداند و خواهان ایجاد این چندصدایی و ایجاد یک وحدت در کثرت باشد، در واقع خود را «تافتهای جدابافته» میداند و این گونه نیز خود و خواست خویش را بیان میکند. او به جای اینکه دقیقا به راز و قدرت درونی این جنبش سبز تن دهد که یک جنبش رنگارنگ است،_ چیزی که در درون ایران امکان بیان آن نیست_، به بیان این قدرت و تحول مهم دست زند، به سادگی به حذف بخشهای دیگر دست میزند.
در حالیکه خواست آگاهانه این بیانیه، بیان آن چیزهایی است که به قول بیانیه رهبری جنبش سبز در درون کشور، به علت معذورات و محدودیتها ، ناتوان از بیان آن هست، در عمل و به علت خواستهای سنتی نهفته در نگاه دوستان، به حذف قدرت واقعی این جنبش، یعنی به حذف حالت چندصدایی آن، به حذف بقیه جنبش سکولار یا سبز خارج از کشور و به حذف ضرورت دستیابی به «وحدت در کثرت» دست میزند. به این دلیل این بیانیه، جدا از قدرتها و ضعفهای محتوایی آن، برخی از منتقدان آگاه را به خشم آورده بود. زیرا آنها این «پیام احساسی» را حس میکردند.
2/ حال با مصاحبه آقای مهاجرانی با «سایت جرس»، هر چه بیشتر «پیام احساسی و ارتباطی» این بیانیه به جنبش خارج از کشور و مشکلات عمیق «پشت پرده» این بیانیه آشکارتر میشود. آقای مهاجرانی با توجیه و تفسیر سعی میکند که خواست واقعی و پنهان این بیانیه و تبدیل خویش به «رهبران و متفکران اصلی» جنبش سبز خارج از کشور را بپوشاند، اما مرتب خویش را و خواست گروهی خویش را لو میدهد. نمونههای متعدد این تناقضات و گرایشات قوی «خودبزرگبینی»، تلاش برای ایجاد یک مرز جدید «خودی» و «غیر خودی» را میتوان به اختصار و به شرح ذیل در مصاحبه بازیافت:
برای مثال او خود و چهار دوست دیگر را ، با وجود اختلافهای تاکتیکی و یا نظری در باب برخی از موضوعات، به عنوان « اتاق فکر جنبش سبز» معرفی میکند و با این نشانهگذاری و «مقامدهی» به خود و دوستانش، در واقع بقیه متخصصان و متفکران زن و مرد جنبش سبز یا سکولار خارج از کشور را به کارگران ساده و اجراکننده خواستها و فرامین مقدس این «اتاق فکر و فرمان» تبدیل میکند. متخصصان و متفکران زن و مردی که مطمئنا در بسیاری زمینههای مباحث اجتماعی یا مدرن از آنها هم بیشتر میدانند و هم بیشتر در این زمینهها تجربه زندگی و کار تخصصی دارند.
او میگوید که علت عدم درخواست همکاری از نیروهای سکولار و غیره برای بیانیه، چه زن یا مرد، این بوده است که این نیروها دارای نظرات خاص خویش هستند و میتوانند بیانیه خاص خویش را بیرون بدهند. اما در پشت این لیبرالیسم نظری چیزی دیگر نیز نهفته است و او سپس علت اصلی این عدم دعوت را بیان میکند، وقتی که او نیروهای سکولار را به این متهم میکند که «گویی بر ایشان مشتبه شده است که رهبران جنبش خارج از کشور هستند» و در واقع به آنها میخندد. اینجاست که میبینیم، یک دلیل مهم این بیانیه، ایجاد فاصله با بقیه جنبش و دعوا بر سر «لحاف ملانصرالدین» است و اینکه چه کسی «رهبر واقعی یا خیالی جنبش سبز در خارج از کشور است». نخوت و «خودبزرگبینی نارسیستی» نهفته در این برخورد و تلاش آشکار برای ایجاد یک مرز نوین میان «خودی و غیر خودی» نیازی به توضیح و تشریح بیشتر ندارد.
استدلالی دیگر برای این «حالات سنتی» نهفته در پشت بیانیه و در «خودبزرگبینی» آقای مهاجرانی و دوستان امضاکننده دیگر، عدم حضور زنان در این بیانیه است. تلاش آقای مهاجرانی برای توجیه عدم حضور زنی در میان امضاکنندگان و با این استدلال که گویی زنی متفکر برای امضا کردن پیدا نکردند، یا اینکه زن متفکر مورد نظر ایشان امکان این کار را نداشتند، خود توهینی به خیل عظیم متفکران زن داخل و خارج از کشور، توهینی به جنبش زنان داخل و خارج از کشور است که در واقع از مهمترین قدرتهای جنبش سبز هستند. ازینرو از سخنان ایشان بوی غلیظ، آزاردهنده و سنتی «تحقیر زن» و بدگمانی سنتی به «جنبش سکولار» و به متخصصان و متفکران مدرن ایرانی به مشام میخورد.
این بدگمانی سنتی به «جنبش سکولار داخل و خارج از کشور» و تلاش آگاهانه و ناآگاهانه برای حذف او در سخنان مهاجرانی آنگاه به اوج میرسد که ایشان دلیل عدم همکاری با جنبش سکولار خارج از کشور را این بیان میکند که «اکثریت قریب به اتفاق مردم و جنبش سبز دینباور هستند» و این جنبش سکولار بنابراین نماینده آنها نیست. او حتی وجود جنبش سکولار قوی درون کشور، وجود جنبش سکولار زنان و جوانان درون جنبش سبز در داخل کشور را نیز نفی میکند، چه برسد به ما خارج از کشوریها. از طرف دیگر او بدینوسیله در واقع همان استدلالی را بکار میبرد که آقای خامنهای و بخش افراطی اصولگرایان به کمک آن در واقع خواهان حذف «علوم اجتماعی مدرن» از دانشگاهها و از جامعه هستند. زیرا گویی این علوم مدرن و متخصصان مدرن ناتوان از درک و ارتباط با «جامعه مذهبی ایران» هستند.
3/ این حالت «خودبزرگبینی» آقای مهاجرانی و دوستان دیگر، تنها به خاطر «معضلات حلنشده نارسیستی» و خودبزرگبینیها و حالات باقیمانده سنتی این دوستان نیست که نمونه دیگرش را در کسانی مثل آقای احمدینژاد و «هاله نور» ایشان نیز میبینیم، بلکه ناشی از حالت متقابل جنبش خارج از کشور نیز هست که اصولا با «خودکمبینی» خویش اجازه رشد و بیان آشکار این «خودبزرگبینی» را میدهد. اینجا تنها یک طرف مقصر نیست بلکه جنبش خارج از کشور بایستی مسئولیت و نقش خود را در این «رابطه و نگاه از بالا به پایین این آقایان به خویش» ببیند. در هر رابطه غلط، چه سیاسی یا خانوادگی، هر دو طرف سهم خویش را دارند. این «خودبزرگبینی» و « خود_باد_ کردن» آقای مهاجرانی و دوستانش به عنوان «متفکران جنبش سبز» ناشی از «حالت عدم اعتماد بنفس» متقابل جنبش خارج از کشور است.
او در پیوند گفتمانی با حالت «خودکمبینی و حقارت» جنبش خارج از کشور است، همانطور که امت بدون امام و امام بدون امت ممکن نیست، همانطور که هر سادیستی احتیاج به یک مازوخیست دارد و بالعکس. این نخوت و خودبزرگبینی ، این بیان آشکار مرز جدید میان «خودی و غیر خودی» و حذف آشکار بخش اعظم جنبش خارج از کشور و آن هم در خارج از کشور، نشات گرفته از «گره حقارت» جنبش خارج از کشور است که یا سریع خویش را به حاشیه و مجیزگوی هر نیروی سیاسی از راه رسیده تبدیل میکند، یا به نفی این نیروی جدید مینشیند و فقط میخواهد که این نیروی جدید به «جنایات گذشته»اش اعتراف کند و خود را به کشیش اعترافگیر و یا به اداره «امر به معروف و نهی از منکر» تبدیل میکند.
گرفتاری جنبش خارج از کشور در «گره حقارت و خودکمبینی»، حاصلش برخورد افراطی به «دیگری» است. بنابراین او یا بدگمان به «دیگری» است و یا خویش را کوچک میکند و به مهتر و به مجیزگوی دیگری تبدیل میشود. به جای اینکه در عین خوشآمدگویی به هر نیروی نو و قدرت نو، همزمان به او نشان دهد که چگونه جنبش سکولار خارج از کشور با او به شیوه پارادکس، همراه با احترام/ نقد برخورد میکند و نقاط قدرت و ضعفش را میشناسد و بیان میکند؛ خواهان چالش، دیالوگ و همکاری با اوست، اما خود را به حاشیه او و مجیزگوی او تبدیل نمیکند، همانطور که او را نفی نمیکند. او را در ساختار و چالش خارج از کشور میپذیرد و به او اجازه بیان میدهد، اما یکدفعه او را به رئیس و ناجی این جنبش تبدیل نمیکند، همانطور که حضورش را نفی نمیکند.
بنابراین اگر آقای مهاجرانی به طور مستقیم و« بیانیه پنجنفری» به شیوه غیر مستقیم به خویش اجازه توهین و نفی بقیه جنبش خارج از کشور میدهد، پس این جنبش بایستی به خود در آینه بنگرد، سهم خویش را در رشد این خطای ارتباطی و در رشد این روابط سنتی ببیند و بگوید که «از ماست که بر ماست». زیرا «خودبزرگبینی» مهاجرانی و دوستاناش بدون «کمپلکس حقارت و خودکمبینی» جنبش خارج از کشور امکانپذیر نیست و این دو دو روی یک سکه هستند و میتوانند به هم تبدیل شوند.
3/ ضلع سوم این حالت در واقع ناشی از خطای مستقیم موسسات خبری کشورهای مدرنی است که ما در آنها زندگی میکنیم، شهروند آن هستیم اما در واقع و در عمل هنوز از طرف بخشی از آنها به رسمیت شناخته نمیشویم. ما نماد این معضل را در تلویزیونهای مهمی مثل «بیبیسی» یا «صدای آمریکا» و یا در سایتهای اینترنتی میبینیم که با بودجه این دول مدرن و در نهایت و به طور عمده با مالیاتهای ما شهروندان آن تامین میشوند.
امروزه اهمیت این تلویزیونهای ماهوارهای و سایتهای خبری در تحولات ایران به حدی است که میبینیم مرتب از داخل سعی در اختلال کار آنها به کمک پارازیت و فیلترینگ میکنند. سیاست این سایتها اما به طور عمده به گونهای است که از افراد و خطوط نظری مشخصی، مثل این دوستان گرامی، برای تجزیه و تحلیل مباحث جنبش استفاده میکنند و بدین وسیله نیز آگاهانه یا ناآگاهانه به بیان و تبلیغ نظرات خاصی از جنبش میپردازند.
این سیاست رسانهای از این خواست آگاهانه حرکت میکند که این دوستان، به علت تجربه مستقیمشان با نظام و نیز به علت ارتباطاتشان با کشور، دارای امکان اطلاعدهی و اطلاعرسانی بهتری هستند. اما اینجا نیز ما با یک خواست ناآگاهانه و با «پیام احساسی» این سایتها روبروییم که از یک طرف جنبش سکولار خارج از کشور را جدی نمیگیرند، متخصصان آنها را جدی نمیگیرند، متوجه چندصدایی مهم درون جنبش نیستند و یا اهمیتش را درک نمیکنند. از طرف دیگر و مهمتر اصولا برخی از آنها ناآگاهانه به این باور دارند که ایرانیها یا شرقیها همینکه فقط کمی از اصلاحات یا دموکراسی سخن گویند، خیلی جلو رفتهاند و گل کاشتهاند. آنها، با تمامی تمایلشان به اطلاعرسانی و تحلیل مدرن از شرایط، باور ندارند که ایرانیها میتوانند همانند همپایان اروپایی و آمریکایی خویش و حتی گاه بهتر از آنها به تجزیه و تحلیل شرایط و اوضاع بپردازند. ما در اینجا با یک حالت «نخوت و خودبزرگبینی نگاه مدرن به انسان شرقی» روبروییم که ادوارد سعید در کتاب «اورینتالیسم» به خوبی آن را و حالاتش را تشریح کرده است.
در درون این موسسات و تحت تاثیر تحولات عمیقی در جهان مدرن، توجه به حالات چندصدایی در حال رشد است، اما این رشد هنوز اندک است. این موسسات نمیتوانند هنوز درک کنند و بپذیرند که برای مثال ما متخصصان و جنبش سکولار خارج از کشور، تنها «ایرانیان مدرن» نیستیم، بلکه «اروپایی و آمریکایی مدرن» هستیم. ما نمادی از تحولی مهم در جهان مدرن هستیم که اکنون در حال رخ دادن است و در این تحول هر چه بیشتر انسان مدرن کنونی از حالت «تک صدایی مدرن» به «چندصدایی» دست مییابد، «چندهویتی» میشود. این تحولی است که ما امروزه با حضور گسترده و قوی «مهاجران دوملیتی» در عرصه ورزش، هنر، سیاست در جهان مدرن با آن روبروییم و اصولا انتخاب «باراک اوباما» نمادی از این تحول مهم است، با وجود نکات قدرت و ضعف سیاست او. ( برای اطلاعات بیشتر در این باب به مقاله من « قدرت و خلاقیت انسان مدرن ایرانی چیست» مراجعه کنید.5)
ازینرو ما هم قادر به تحلیل تخصصی شرایط ایران و درون کشور هستیم و همزمان توانا به تحلیل تخصصی کشور دوم خویش و جهان مدرن هستیم؛ قادر به دیدن پیوندها و حالات این بازی و روابط چندجانبه از چشمانداز تخصصی خویش هستیم. قادر به آن هستیم دقیقا هم ترس و هراسهای جامعه سنتی و سیاست ایران را حس و آنالیز کنیم و هم ترس و هراس و یا منفعتطلبی کشورها و سیاستگذاران مدرن کشورهای دوم خویش را. زیرا ما در واقع تبلور آن چیزی هستیم که هر دو طرف هنوز به آن دست نیافتهاند و از آن هراس دارند، یعنی دستیابی به «تلفیق و دیالوگ دو فرهنگ». همزمان ما در نتیجه این تحولات مهم همیشه میدانیم که نظریات ما ناتمام هستند و فقط چشماندازی ایجاد میکنند و ازینرو نیاز به چشماندازهای دیگر، به «دیگری» و نقد او داریم تا تحولات بهتر بررسی شود.
اینجاست که به جای نخوت کهن و یا خودکمبینی کهن که به تکرار «پیروزی گفتمان سنتی» و نفی و حذف «دگراندیش» ، به نفی ارتباط بالغانه با «غیر و دیگری» و تکرار رابطه «پدر/کودک»، «رهبر/امت» میانجامد، یک «اعتمادبه نفس» و خرد جدید و خندان و در عین حال همیشه ناتمام رشد میکند. اینجا نگاه و نگرشی به وجود میآید که با وجود آشنایی و غرور از قدرت نوی خویش، همزمان قادر به دیدن ضعف و نیاز خویش به دیگری است و میل به چندصدایی و چالش و دیالوگ برای او هر چه بیشتر به یک امر بدیهی تبدیل میشود.
رسانههای گروهی و تلویزیونهای مهمی مثل «بیبیسی» و «صدای آمریکا» و یا رسانههای اینترنتی با عدم توجه به این تحولات مدرن و با قرار دادن صحنه و رسانه خویش در اختیار نیروهای خاصی، در نهایت هم به خواست خویش و هم به جنبش ضربه میزنند و مانع رشد عمیق چالش و حالت چندصدایی جنبش میشوند و نمیتوانند به رشد «وحدت در کثرت» جنبش مدنی و تحولات مدرن ایران کمک رسانند که مهمترین تحول آینده این جنبش است، اگر این جنبش بخواهد به خواست خویش دست یابد. ( برای اطلاعات بیشتر در این باب به مقاله « تصویر روانکاوانه تحولات اخیر و آینده ایران» مراجعه کنید.6)
صدمات دیگر این حالات دقیقا همین است که آنگاه کسانی چون آقای مهاجرانی، در شرایط باورنکردنی و تراژیک قحطالرجال و آن هم در خارج از کشور، دچار این توهم میشوند که گویی آنها متفکران و «اتاق فکر جنبش سبز» و بحران مدرن ایران هستند و بقیه به ناچار به عملهگان و اجراکنندگان خواستهای آنها تبدیل میشوند. یا آن بخش از خارج از کشوریها که در این رسانهها قادر به بیان نظرات خویش هستند، در واقع باز بیشتر نیروهایی چون «نسل اول» جنبش خارج از کشور هستند که ، با تمامی تحولات مدرنشان، بیشتر در حاشیه جهان مدرن زیستهاند و ازینرو نظرات آنها دارای ضعفهای خاص خویش است. همانطور که این دوستان و تحولاتشان همیشه چند سال از تحولات مهم جنبش خارج از کشور و صداهای مختلف آن عقب بوده است. همانطور که آنها برای مثال ابتدا آنگاه به مباحث مهمی مثل مباحث مدرن زنان، جنسیتی و یا جنسی پرداختند که دیگر حتی به قول معروف «خان هم خبردار» شده بود و تازه آن زمان هم با اشکالات فراوان نظری. نمیتوان نیز از آنها انتظار بیش از اندازه داشت. مشکل اما در عدم تناسب قدرت و عدم حضور صداهای مختلف جنبش خارج از کشور در این رسانههاست که هم به جنبش سبز و هم به جنبش سکولار خارج از کشور ضربه میزند.
این سایتها و تلویزیونهای ماهوارهای به ویژه راه را بر روی «نسل دوم جنبش» میبندد که بیشترین بخش متخصصان و متفکران جنبش سکولار و خارج از کشور از آن هستند و در این جهان مدرن تحصیل و کار کردهاند. در حالیکه دقیقا این نسل که هم تجربه جهان ایرانی و هم تجربه جهان خارج از کشور را دارد، هم بحران «انسان ایرانی» و هم بحران دوم مهاجرات و بحران «انسان مدرن دوفرهنگی» را تجربه کرده است، دقیقا بایستی بیشترین قدرت و توجه را در مباحث جنبش خارج از کشور به خود اختصاص دهد.
در واقع اگر تحولات مدرن ایران در خارج از کشور و در داخل از کشور به شیوه منطقی رشد کرده بود، بایستی این نسل دوم امروزه هر چه بیشتر رهبری جنبشهای سیاسی و فکری خارج از کشور و داخل کشور را به عهده داشته باشد و نسل اول بایستی به مشاور او تبدیل شده باشد و جایگزینی نسلها بایستی رخ داده باشد. اما اینکار صورت نگرفته است و اینگونه است که حتی در خارج از کشور باز یا «پدران قدیمی» حکمرانی میکنند و یا نسلی که تازه آمده است. با استفاده از طنزی از پرویز صیاد بایستی درباره جنبش خارج از کشور گفت که او وقتی «پدرسالاری» بود، کودک بود و حال که پدر شده است، نوبت «کودکسالاری» است. اینجاست که میبینیم در این سایتها و تلویزیونها یا از این نسل قدیمی استفاده میشود، یا نگاه دوستان چندسال آمده چون مهاجرانی، سازگارا، مخملباف، گنجی و غیره مطرح است و یا نسل کاملا جدید و جوان این گروه مانند آقایانی چون باطبی و دیگران.
آنچه این میان دقیقا جایش خالی است، نگاه، تحلیل و اهمیت نسل واقعی « جنبش خارج از کشور» است که اکنون ده، بیست سال است در اینجا میزید، تحصیل کرده است و هم شور نسل جوان و هم تجربه نسل کهن و قدرتهایی ورای هر دو دارد و همزمان و مهمتر از همه میداند که صاحب حقیقت مطلق نیست و ازینرو خواهان حضور همه نسلها، همه اقشار در گفتوگو است؛ خواهان چندصدایی است. خواهان دستیابی به «وحدت در کثرت» مدرن است تا روزی نیز به «کثرت در وحدت» چندصدایی و پسامدرن در گفتمان مدرن ایرانی دست یابد. به این دلیل نیز این نسل دوم کمتر دچار این نخوت میشود که خود را « اتاق فکر جنبش سبز» بداند و خود را در خفا یا آشکار صاحب و رهبر آن حساب کند. یا مثل آقای مخملباف خود را نماینده جنبش سبز درون و در پیوند با رهبری و نیز نماینده جنبش خارج از کشور حساب کند و در تلویزیون از «اعتصابات عمومی و گسترده» قریبالوقوعی اطلاع دهد که گویی ایشان دقیقا از آنها اطلاع دارد. اعتصابات گستردهای که طبیعتا صورت نمیگیرند و هیچکس نیست که سوال کند آیا این سخنان نادرست به ضرر جنبش نیست.
یا این سوال و اعتراض راه به جایی نمیبرد، زیرا تنها و یا در اکثر اوقات قیافه و سخن آنها در تلویزیونهای ماهوارهای یا در پارلمانهای کشورهای اروپایی و آمریکایی شنیده میشود و همه به نوعی باور دارند و قبول کردهاند که آنها نمایندگان و رهبران واقعی جنبش خارج از کشور هستند و بایستی با آنها سخن گفت.
جنبش خارج از کشور به راحتی همه چیز را به «حریف و یار جدید» واگذار کرده است و در واقع نباید گلایهای کند، وقتی او را «آدم به حساب نمیآورند»، وقتی در «بیانیه» رهبران جنبش سبز در خارج از کشور، از آنها کسی حضور ندارد، یا وقتی در «اتاق فکر جنبش» آنها حضور ندارند و کارشان فقط به عنوان آبدارچی آوردن چایی و قند برای متفکران جنبش است و یا اجرای اوامر آنها و هوراکشیدن برای حضور آنها و نظرات پرقدرت آنها. طرف دیگر این «خودکمبینی»، خشم نارسیستی است و بدشمردن یکایک حرکات این نیروهای جدید، خویش را پاک و منزه خواندن و آنها را جنایتکار نامیدن. اینجاست که این «خودکمبینی» در نهایت همانطور به بازتولید «گفتمان سنتی» میانجامد که «خودبزرگبینی» آقای مهاجرانی و دوستان او.
سخن نهایی
باری در این مقاله و نقد خشم و اعتراضی نهفته است که در واقع واکنشی منطقی در برابر توهین آشکار و یا پنهانی است که در سخنان آقای مهاجرانی و در« بیانیه پنجنفره» به یکایک ما وجود دارد. همزمان این نوشته قصد ضربهزدن به اعتبار این دوستان را ندارد، بلکه به عنوان یک نقد مدرن میخواهد «آینهای» در برابر این دوستان و نیز در برابر بقیهی جنبش سکولار و خارج از کشور بگذارد، تا از این حادثه درس بگیریم و به جای نفی یکدیگر به یک «وحدت در کثرت» مدرن دست یابیم؛ به جای ایجاد یک مرز جدید «خودی» و«غیر خودی» به احترام و رواداری متقابل و بر اساس قبول و چالش «تفاوتهای یکدیگر» دست یابیم. به جای بازی متقابل و بیمارگونه « خودبزرگبینی/خودکمبینی»، به رابطه بالغانه و پارادکس همراه با احترام/نقد، همراه با علاقه و شک به نظرات یکدیگر دست یابیم.
تا بتوانیم به یک وحدت در کثرت همیشه ناتمام، به حالت چندصدایی دست یابیم و در واقع با ایجاد این تحول مهم نشان دهیم که آینده و مسیر واقعی جنبش سبز و تحولات کنونی ایران چیست و اینگونه به یاوران جنبش سبز و به همراهان و مسیردهندگان مشترک جنبش سبز و تحولات کنونی تبدیل شویم؛ به «وزنه سیاسی و مدنی» در چالش مهم میان «جامعه مدنی و دولت» و یا میان ایران و جهان تبدیل شویم، به جای اینکه مثل اکنون بیشتر در حاشیه و دنبالهرو آن باشیم و به دست خویش به تکرار تاریخ و نفی «فردیت خویش و تفاوت خویش» در پای یک «وحدت سنتی» دست زنیم.
تحولات اخیر درون ایران، از سخنان آقای مطهری «اصولگرا» تا بیانیهها و پیشنهادات آقایان موسوی و کروبی برای حل بحران، نشان میدهد که اکنون یک امکان و راه برای عبور از خشونت و دستیابی به تحولی مسالمتآمیز به وجود آمده است، یک راه برای ایزوله ساختن حرکات فراقانونی و ضد قانونی نیروهای افراطی اصولگرا به وجود آمده است. اما تناسب قواست که میتواند این تحول را به یک چالش مدنی تبدیل کند و مانع آن شود که او فقط یک شیوه جدید از بازی سنتی «یکی به نعل، یکی به میخ»، به شیوه وعده و وعید سنتی از یک سو و از سوی دیگر تهدید به اعدام محاربین «مسالمتآمیز» باشد، یک شیوه جدید از بازی «ساندیس و شلاق» باشد. یا به ایجاد سازشی میان بخش اصولگرا و بخشی از جنبش سبز و نفی خواستهای بنیادین جنبش سبز و مردم ایران، نفی جنبش خارج از کشور، نفی جنبش جوانان، زنان، جنبش رفع تبعیض قومی، مذهبی، صنفی و غیره منتهی شود.
برای این تحول مهم اما جنبش خارج از کشور بایستی هر چه بیشتر خود را هم از نظر محتوایی و هم از نظر ساختاری به یک «وزنه سیاسی و مدنی» تبدیل سازد و فقط به تاثیر سخنانش در ماهواره اکتفا نکند. جناح «چپ مدرن» او بایستی سرانجام یاد بگیرد که او بایستی از پیشقراولان تحول دموکراتیک باشد و به بیان خواستهای خویش بپردازد. همانطور که این جنبش بایستی برنامه و آلترناتیو برای راههای احتمالی دیگر تحولات ایران و حتی برای شرایط خطرناک خشونت و انفجار داشته باشد و در صورت لزوم به داخل کشور و به جهانیان ارائه دهد.
این جنبش سکولار و چندصدایی خارج از کشور باید خواهان نقش و مقام خویش در این چالش سیاسی و یا در چالش و دیالوگ میان ایران و دول مدرن باشد تا بتواند واقعا بر تحولات تاثیر گذارد و نگذارد که به دنبالهرو یا نقاد صرف تحولات درون تبدیل شود. تا نگذارد که به سنگ پرشی برای «خودبزرگبینیهای» بخش خاصی و به ابزار رشد حالات سنتی در این دوستان و در خویش و به تکرار سنت و تاریخ تبدیل شود. تا چنین سخنان و توهماتی مثل سخنان آقای مهاجرانی اجازه رشد و نمو نیابند و یا سریع با طنز و نقد مدرن این جنبش پس روند و به طنز عمومی تبدیل شوند. تا بدینوسیله و با طنز مدرن بتوان این بادکنکهای نارسیستی را ترکاند و جای آن را با چالش و دیالوگ مدرن و بر بستر رواداری مدرن، با قبول ضرورت چندصدایی و «وحدت در کثرت» پر ساخت.
ادبیات:
1/ http://zamaaneh.com/idea/2010/01/post_630.html
2/ http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=26398
3/ http://www.keyneveshte.com/2010/01/blog-post.html
4/ http://de.wikipedia.org/wiki/Paul_Watzlawick
5/ http://sateer.de/1981/10/blog-post_19.html
6/ http://sateer.de/1981/12/blog-post_15.html
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید