رفتن به محتوای اصلی

به یاد بیاور آن‌همه عاشقان را که جوان‌تر از من مردند
10.08.2023 - 17:41
محمود درویش

 

به یاد بیاور آن‌همه عاشقان را که جوان‌تر از من مردند

در سالگرد وداع با محمود درویش

 

محمد علی اصفهانی

۱۹ مرداد ۱۴۰۲

دیروز، نهم اوت ۲۰۲۳، چهاردهمین سالگرد پر کشیدن روح بی‌قرار محمود درویش از زمینِ نفرین‌شدهٔ آوارگان و در‌به‌درانِ تاریخ و جغرافیای انسان به سوی قبل از میلاد زمان، قبل از پیدایش قرون و اعصار، قبل از سرو و زیتون، و قبل از رویش علفزاران بود‌ ـ آن‌طور که خودش می‌گفت.٭

خیلی سال پیش، چهل و چند سال پیش، وقتی که در یک مرکز انتشار کتاب در تهران مشغول بودم، بانویی فرهیخته، دستنویسی با نثری روان و دلنشین را برای انتشار به نزد ما آورد که ترجمهٔ «یومیات الحزن العادی» محمود درویش بود.
روزانه‌‌های عادی غم.
‌‌نمی دانم سرنوشت آن کتاب بالاخره چه شد. فقط می‌دانم این را که خیلی زود، توفانی برخاست و همه چیز را در هم فرو ریخت و مرا هم به جغرافیای آوارگان و در‌به‌دران پرتاب کرد.
و به روزانه‌های عادی غم.
‌‌
‌‌محمود درویش، به جرم «نه» گفتن به تشکیلاتی که او سال‌هایی از عمرش را در آن سپری کرده بود و عضو کمیتهٔ مرکزی‌اش بود، در واپسین ایام اقامتش در پاریس، دیگر حتی نمی توانست به کافه‌یی برود و در پی بهانه‌یی برای نشستن و کوچه و خیابان و رهگذران را تماشا کردن و دلتنگی‌های خود را فراموش کردن یک فنجان قهوهٔ ساده سفارش دهد. چرا که پولی برای پرداخت بهای آن نداشت.
‌‌
‌‌دوست دیرین او، عبدالباری عطوان، سردبیر هفته نامهٔ «القدس العربی» نوشته است که در پی اعتراض محمود درویش به قرارداد اسلو، و استعفایش از سازمان آزادی‌بخش فلسطین، او را به ناجوانمردانه ترین شکلی تحت فشار‌‌های مالی قرار دادند، و همهٔ امکاناتش را محدود کردند؛ تا جایی که در آن هنگام که هنوز ناچار نشده بود از تبعید فرانسه به تبعید فلسطین برگردد به عطوان گفته بود که کم‌تر از خانه خارج می‌شود، چون پول پرداخت یک فنجان قهوه برای نشستن در یک کافه را هم ندارد.
‌‌
‌‌بعضی‌ها این‌گونه زیستن را بر فروختن خود به خریداری که شرافت آن‌ها را می‌ستاند و زندگی‌یی آرام و بی‌دغدغه در نکبتِ خودفروشی را برایشان تأمین می‌کند ترجیح می‌دهند.
‌‌و بعضی‌ها نکبتِ خودفروشی را و آری گفتن به خریدار سفله را و زیستنی بی‌دغدغه را.
‌‌و فرق است میان این دو بعضی‌ها.

ـــــــــــــــــــــــــ

با من گام بردار
بر جای پای پدرانم.
آرام، همچون آوای یک نی لبک

به سوی ابدیت من.
به بی زمان

و بر مزار من
گل بنفشه مگُذار
گل اندوهگینان است بنفشه

به یاد بیاور آن همه عاشقان را
که جوان تر از من مردند

هفت خوشه، گندم سبز.
هفت خوشه، گندم سبز، بر تابوت من بگذار
و اندکی هم شقایق قرمز
که فکر می کنم که تو می‌توانی پیدا کنی‌‌
‌‌
در سال‌های پیش، سال‌های سپری شده، در زمان حیات محمود درویش، دو گفتگوی تازه از او را ترجمه کرده بودم. یکی گفتگویش با لوموند فرانسه را٭٭، و دیگری گفتگویش با ایل مانیفستوی ایتالیا را٭٭٭.
‌‌و همچنین چند شعر او را.
‌‌
‌‌در پی پروازش نیز، دوباره از او و زندگی و شعر او نوشته بودم، و از مرگ او و از گزارش خانم میشل سابونی برای سازمان «وحدت یهودی فرانسه برای صلح» از مراسم ‌خاک‌سپاری سمبلیک او در دهکدهٔ غارت‌شده و به آتش کشیده‌شدهٔ زادگاهش. آنجا که بر خلاف مراسم رسمی در مرکز منطقهٔ خودمختار بی‌اختیار فلسطین، هیچ زرقی و برقی در کار نبود. نه دوربین‌های تلویزیونی بین‌المللی و عکس‌های یادگاری از چپ وراست در کار بود، و نه اشک‌های تمساح‌های آب‌های گرم و سرد و ولرم این‌سو آن‌سوی جهان.
‌‌
‌‌نمی‌شود آن‌همه را به تمام و کمال در اینجا بیاورم. اما شاید نقل پاره‌هایی کوتاه از دو مصاحبهٔ محمود درویش با لوموند و ایل مانیفستو ادای دینی به او باشد و خوش‌آمدی به روزانه‌های عادی غم که شب و روز نمی‌شناسند و بی‌هوا می‌آیند و ماندگار می‌شوند در آدم.
و «اغلب، چو تب، مهربان و صمیمی» ـ به قول م.امید.

۱۹ مرداد ۱۴۰۲
۱۰ اوت ۲۰۲۳

‌‌ـــــــــــــــــــــــــ

ما ـ فلسطینی‌‌ها ـ وارد یک مرحلهٔ پوچی شده ایم: پوچی سربازانی که در میدان جنگ‌‌های داخلی، یکدیگر را می‌کشند. پوچی‌یی منتهی شونده به پوسیدگی و مرگ.
مفاهیم و معانی و ارزش ها، از ما می‌گریزند. و تصویرمان هم حتّی.
حتّی تصویرمان هم از ما می‌گریزد.
‌‌
‌‌بعد از عبور از یک مرحلهٔ گذار، معلّق مانده در مبارزهٔ آزادی‌بخش و وعدهٔ برقراری یک دولت مستقل، تقریباً می‌شود چنین گفت که: مشغولیم؛ امّا...هیچ نداریم.
‌‌
‌‌یک ملّت، در تمامیت خود، در زندان به سر می‌بَرَد. و دوستاقبانان این زندان، وقتی که تنش بزرگی پیش می‌آید، به تماشای زندانیان، سرگرم می‌شوند. زندانیانی که خود، با خود می‌جنگند.
‌‌و بعد، آن‌‌ها ـ دوستاقبانان ـ با اختلاف‌‌های این‌ها ـ زندانیان ـ و با حدّ و توان تعامل و تحمّل و مرزبندی‌‌های این‌ها، به بازی می‌پردازند.
‌‌
‌‌در غزّه، ما گرسنه ایم. و انسان گرسنه یی که مسلّح باشد، می‌تواند به یک مزدور بدل شود، و مشکلات خودش را بر سر مردم خودش فرو بریزد.
‌‌[در آن هنگام (مه ۲۰۰۷) هنوز فلسطین دو تکّه نشده بود، و آنچه میشل وارشاوسکی، نویسنده و متفکّر برجستهٔ اسراییلی آن را «کودتای کورتاژ شدهٔ بخشی از افراد سازمان آزادی‌بخش فلسطین، به وسیلهٔ محمد دحلان و اوباش او» می‌نامد اتفاق نیافتاده بود. «کودتا»یی که به گفتهٔ وارشاوسکی، ساز‌‌های آن در واشنگتن و تل آویو کوک شده بودند.].

ـــــــــــــــــــــــــ

امّا همچنین، بعضی چیز‌های بنیادی‌یی که به سر و سامان نرسیده اند هم وجود دارند که فراتر از اختلافات داخلی و خطّ و خطوط سیاسی هستند، و برادر را به جای جنگ با دشمن، به سوی جنگ با برادر می‌رانند.
‌‌
‌‌قرارداد «اسلو» چاه ویلی را حفر کرد که ما اینک در آن فرو افتاده ایم. ما هنوز نتوانسته ایم این را بفهمیم که موقعیت کنونی ما چیست، و اسراییل چگونه برایمان فضایی ساخته است که حتّی توانایی‌‌های بالقوّهٔ ما هم درآن از میان برود. اسراییل. اسراییلی که ناشنواست. که کر است. که گوش بر هر سخن درستی فرو بسته است.
‌‌
‌‌اسراییل، پای قرارداد، امضا می‌گذارد؛ ولی به آن عمل نمی کند. اسراییل، اراده می‌کند که دیوار معروف جداسازی را برپا کند؛ و بر ارادهٔ خود، جامهٔ عمل می‌پوشاند. و «صلح»، همچنان، چون کلمه یی مرده، به زندگی خود ادامه می‌دهد. حتّی وقتی که تمام کشور‌‌های عربی برای عادی سازی روابط خود با اسراییل اعلام آمادگی می‌کنند و در این زمینه، فعّال می‌شوند.

ـــــــــــــــــــــــــ

جهان عربی ـ اسلامی، عمیقاً احساس بی‌عدالتی می‌کند؛ و غرب را مسئول این بی‌عدالتی می‌داند. «غرب» ی که با یک نوع « انتگریسم» امپریالیستی، به این احساس جهان عربی ـ اسلامی پاسخ می‌دهد؛ و این احساس را قوی تر می‌سازد.
‌‌
‌‌در چنین فضایی، ما با یک هویت زخم‌خورده، سر و کار داریم.
‌‌اعراب و مسلمانان، با «استبداد مطلق و فراگیر» آمریکایی، و با استبداد‌‌های منطقه‌یی، رو در رو هستند؛ و نمی‌دانند که بالاخره در کجا جا دارند.
‌‌علاوه بر این، آن‌‌ها ثروت [ثروتِ غرب] را بر روی تمامی اکران‌‌ها می‌بینند و آن را با زندگی فلاکت‌بار خودشان مقایسه می‌کنند.
‌‌
‌‌آن‌‌ها احساس می‌کنند که به بیرون تاریخ، پرتاب شده اند. و در نتیجه، به پناه تاریخ ساکن خود می‌خزند. رفتاری که بنا به تعریف، گذشته‌گرایی است.
‌‌این زخم‌خوردگی، به قانقاریا تبدیل می‌شود؛ در حالی که رهیابی‌ها و تلاش‌ها به هدر می‌روند و نشانه‌‌های راه، گم می‌شوند.
‌‌
‌‌ناسیونالیسم، سوسیالیسم، و کمونیسم، در این زمینه، شکست خورده اند. حتّی از مفهوم اصالت حقوق انسان هم چیزی برای اعراب و مسلمانان باقی نمانده است. چرا که در مورد آن ها، حتّی قواعد بین الملی هم رعایت نمی شود، بی آنکه آب از آب تکان بخورد!

ـــــــــــــــــــــــــ

‌‌من از نا آگاهی عمومی غرب بر مقولهٔ اسلامیسم، هراسانم. انواع مختلف اسلامیسم وجود دارد.
‌‌اگر بخواهیم یک مثال برنیم، سَلَفی‌‌ها و حماس، بسیار با هم تفاوت دارند.
‌‌حماس، در درجهٔ اوّل، حرکتی ناسیونالیستی است. حرکتی ناسیونالیستی با یک نگاه مذهبی.
‌‌امّا غرب، به اسلامیسم، به عنوان یک مجموعهٔ همگون، به عنوان یک «بلوک»، نگاه می‌کند.

در آنچه پیش آمد [پیروزی غیر‌منتظرهٔ حماس در انتخابات فلسطین] اسراییل مسئولیتی بزرگ به عهده دارد. اسراییل، فضایی به وجود آورده است که حکومت فلسطینیی را فاقد مشروعیت کرده است؛ و همین امر است که راه را برای حماس، هموار ساخته است.

علاوه بر سیاست همیشگی اسراییل، که برای فلسطینی ها، یک زندگی سادهٔ روزمرّه را هم ناممکن می‌کند، نادیده گرفتن حکومت فلسطین از سوی اسراییل، فضا را مسموم کرده است.
و این، بسیاری از مردم را به این سمت سوق داده است که از خود بپرسند:
ـ چرا راه دیگری را تجربه نکنیم؟ بدتر از این که هست، که نمی تواند باشد!

رأی دادن به حماس، بیشتر، یک عمل اعتراضی بود تا یک عمل مذهبی.
و حالا، ما باید با این تجربه، زندگی کنیم. امّا من نمی‌توانم نگرانی خودم را پنهان کنم.

ـــــــــــــــــــــــــ

مشکل اساسی تاریخ صهیونیسم این است که تلاش کرده است تا واقعیت صحنه را نادیده بگیرد.
‌‌از همان آغاز، صهیونیسم می‌دانست که شعارش نادرست است:
‌‌»یک سرزمینِ بدون مردمان، برای مردمانِ بدون سرزمین«!
‌‌در این سرزمین، مردمانی وجود داشتند اما. در حالی که صهیونیسم به طوری رفتار کرد که انگار اصلاً این مردمان وجود نداشتند، یا داخل آدم به حساب نمی آمدند.
‌‌و این ماجرا ادامه دارد.
‌‌
‌‌اسراییل، از دهه‌‌ها پیش، وجود یک حرکت ملّی فلسطینی را انکار کرده است. آن‌‌ها می‌گفتند که سازمان آزادی‌بخش فلسطین هیچ نیست مگر یک «سازمان تروریست».
‌‌امّا، یک روز، ناچار شدند که این سازمان را به رسمیت بشناسند.
‌‌امروز، آن‌‌ها می‌گویند که:
‌‌ـ حرف گفتگو با حماس را هم نزنید.
‌‌امّا، سرانجام، به گفتگو با حماس خواهند رسید.
‌‌همانطور که در مورد سازمان آزادی‌بخش فلسطین چنین پیش آمد.

ــــــــــــــــــــــــــــــ

شعر واقعی، یک معجون شیمیایی بسیار استثنایی و مخصوص است که کار تبدیل تجربهٔ دسته‌جمعی به تجربهٔ درونی و شخصی را انجام می‌دهد.
‌‌شعر، واقعیت را دریافت می‌کند؛ و برای این که قابل تحمّلش کند، به مجاز و استعاره، بدل می‌سازدش.
‌‌وقتی که من در زندان بودم، از نظرگاه یک شاعر، زندانبان خودم را یک زندانی می‌دیدم؛ و خودم را آزاد تر از او حس می‌کردم. برای آن که من فقط از آزادی محروم شده بودم؛ امّا نه همچون او از قدرت شناختن دیگری در اندرون خودم.
‌‌
من عقیده ام را عوض نکرده ام. ما خطوط چهرهٔ مشترکی داریم. و در شرایطی از این دست که به پیچیدگی طبیعت انسان بر می‌گردد، ممکن است اینطور پیش بیاید که نقش‌‌ها جای خود را به یکدیگر بدهند. امّا من نمی خواهم خود را در تصویری که دشمن برای من انتخاب کرده است ببینم.
‌‌من اردوگاه بازندگان را انتخاب کرده ام.
من خودم را مثل یک شاعرِ شهر «تروا» حس می‌کنم. یکی از آن‌هایی که ازهمه چیز محرومشان کرده اند. حتّی از حقّ بیان ناتوانی‌‌های خودشان.
‌‌
‌‌از میان فلسطینیان ـ که در شرایط دشواری زندگی می‌کنند ـ بعضی‌‌ها از شاعر می‌خواهند که گاهشمار نویس ماجرا‌‌های تراژیکی باشد که هر روز بر فلسطین می‌گذرد. امّا زبان شعر و شاعری نمی تواند همان زبان روزنامه و رادیو تلویزیون باشد. حتّی لازم است که زبان شعر و شاعری، برای نگاه کردن به جهان، و انتقال آنچه در این نگاه به جهان می‌بیند به دیگران، کمی خود را در حاشیه قرار دهد.
‌‌
شعر و شاعری باید غافلگیر کند. باید باعث تعجّب و تحیر شود.
‌‌شعر و شاعری باید سخن گفتن از یک گربه یا یک بیابان، از نظرگاه کودکی باشد که برای نخستین بار، این‌‌ها را کشف کرده است...
‌‌
‌‌من از اشغالگری، نفرت دارم. امّا نمی‌خواهم که هر روز، این را به قالب شعر در آورم. شعر‌‌های بی شمار، رسمی و خشک، و یا سراسر اشتیاق و شور، هیچ خدمتی به فلسطینی نمی کنند.
این نوع شعر ها، انسان فلسطینی را در یک شعار، خلاصه می‌کنند. این نوع شعر ها، انسان فلسطینی را در تصویری که دشمن می‌خواهد از او ترسیم کند منجمد می‌کنند. این نوع شعر ها، اصیل ترین و ذاتی ترین و اندرونی ترین هویت انسان فلسطینی را، از دیدگان، پنهان می‌کنند.
‌‌
‌‌هیچ فلسطینی‌یی نمی تواند بگوید که واقعاً سیاست را کنار گذاشته است. امّا من خودم مدّت زیادی است که دیگر، نقشی رسمی در ساخت و بافت زندگی سیاسی فلسطین ندارم. نقش رسمی، برای من، حالت باری بر دوش و زخمی دردناک داشت...
‌‌شعر و شاعری باید راه خود را، در بیرون از طرح‌‌ها و انگاره‌‌ها و کلیشه‌‌ها ادامه دهد.

ـــــــــــــــــــــــــ

این روز‌‌ها چشم انداز و نمای سیاسی جهان عرب، تغییر کرده است و فقیر شده است.
‌‌دیگر، مرجع‌‌ها و الگو‌‌های بزرگ وجود ندارند. و دیگر، یک دیالکتیک سیاسی واقعی در کار نیست: حرمت‌گزاری به عقاید یکدیگر؛ و گوش‌سپاری معصومانه به دیگری.
‌‌
ما را انعطاف ناپذیری و جزمیت، له کرده است:
‌‌ـ آن کس که سخن از تفاوت‌‌های سیاسی می‌گوید، ممکن است که خائن نام بگیرد.
‌‌ـ آن کس که با متعصّبین، موافق نباشد، ممکن است که کافر شمرده شود.
‌‌ـ آن کس که با بعضی از روشنفکران همفکر نباشد، ممکن است که بیهوده‌گو به حساب بیاید.
‌‌
‌‌و اینچنین است که من از بحث‌‌های بی سود و ثمر، اجتناب می‌کنم. خودم را من، به همین راضی کرده ام که از روح مردم خود حرف بزنم. از پیوندهاشان. از اندیشه و خرد و منطق‌شان. و از توانایی‌هاشان.
‌‌من می‌کوشم تا برای خودم امید بیافرینم!

ــــــــــــــــــــــــــــــ

تصویر انسان فلسطینی، در جهان، تغییر یافته است:
‌‌پیشتر ها، این تصویر، تصویر یک پارتیزان آزادی بود. ولی امروز، رسانه‌‌های جمعی آمریکایی و اسراییلی، بر انسان فلسطینی در این تصویر، لباس یک تروریست پوشانیده اند؛ و صورتکی هم بر او نهاده اند. و انسان فلسطینی باید در چنین صورتکی و در چنین لباسی، خود را باز بیابد و باز بشناسد.
‌‌
‌‌مشکل اصلی را جهان از یاد برده است:
‌‌یک ملّت، چهل سال است [از زمان اشغال بخش‌‌های جدیدتری از فلسطین به وسیلهٔ اسراییل در سال ۱۹۶۷ تا زمان این مصاحبه] که تحت اشغال، زندگی می‌کند.
‌‌یک ملّت، چهل سال است که هیچ چیز غیر عادّی و نامعقولی را نمی خواهد به جز فقط ۲۲ درصد از سرزمین تاریخی خودش را.
‌‌تمام دنیا امّا، از این حرف‌‌ها حوصله اش سر می‌رود، و اصلاً وقت خودش را به این هدر نمی کند که ببیند ما، انسان‌‌های محاصره شده و محبوس شده در خاک خود، جانمان تا چه اندازه به لب رسیده است، و تا چه اندازه، این نیرویی که می‌تواند متمرکز شود، امکان منفجر شدن دارد.
‌‌جهان، [نسبت به فلسطینیان] کینه و نفرت تولید می‌کند. امّا، اسراییل را به هیچ چیز بدی متّهم نمی سازد. چرا که از انگ «ضدّ یهودی» خوردن می‌ترسد.
‌‌
‌‌اسراییل، به جای آن که آنچنان که هست، یک دولت سرکوبگر، معرّفی شود، به یک ارزش قومی و نژادی بدل شده است:
پدیده یی ـ نه دیگر ـ تاریخی. بلکه پدیده یی ماوراء طبیعی. و شیمون پرز که خودش را به عنوان مرد صلح جا می‌زند، به خویش اجازه می‌دهد که بی‌دغدغه و در نهایت آرامش بگوید که کولونی‌‌ها چیزی نیستند مگر بلوک‌‌های مسکونی اسراییل.
‌‌
زبان سیاست، مطابق ارادهٔ اسراییل، و در اطاعت از آن، به کلّی تغییر کرده است:
‌‌از این پس، دیگر کلمهٔ «اشغالگری»، یک کلمهٔ غیر قابل تلفّظ است؛ یک کلمهٔ غیر قابل تحمّل است؛ و یک کلمهٔ غیر قابل درک است.
‌‌
‌‌در دفترچهٔ خاطرات اسراییل، دیگر، حق بازگشت فلسطینیِ بیرون رانده شده از سرزمین خود، کلامی ممنوعه است.
‌‌نه تنها در دفترچهٔ خاطرات اسراییل. بلکه حتّی به نزد رژیم‌‌های حاکم بر بعضی از کشور‌‌های عربی نیز.
‌‌و همچنین، به نزد جامعهٔ جهانی.
‌‌چرا؟ برای این که ـ این‌طور استدلال می‌کنند این‌‌ها ـ بازگشت فلسطینیِ بیرون رانده شده از سرزمین خود، خطری است برای اسراییل.
‌‌و در این میان، هم تعداد در‌به‌دران فلسطینی افزون تر از پیش می‌شود؛ و هم شرایط، دشوار تر می‌شوند.
‌‌
به نظر می‌رسد که «حق برگشت»، دیگر از این پس، از آنِ قوم یهود است که دوهزار سال قبل از او سلب شده بود؛ ولی از آنِ آن‌هایی نیست که بیشتر از پنجاه شصت سال نمی شود که از سرزمین خود به بیرون انداخته شده اند. برای آن‌‌ها فقط یک حق، باقی مانده است:
حقّ ترک همیشگی وطن و در جایی دیگر سکونت گزیدن.
‌‌
هر وقت که من به خیمه‌گاه‌‌های پناهندگان فلسطینی بروم، و یا تلویزیون را روشن کنم، فقط یک تصویر می‌بینم. همیشه. همیشه فقط همین یک تصویر را:
‌‌یک زن، که بچه اش را و اثاثیه اش را با خودش حمل می‌کند تا به خیمه‌گاهی در رَفَح، در غزّه، یا در لبنان، فرار کند.
‌‌این زن، قبل‌تر ها، مادر من بود؛ بعد، خواهر من بود؛ و شاید حالا، دختر من است.
‌‌
‌‌- - - - - - - - - -

٭ بنویس!
من عربم
و شمارهٔ شناسنامه ام ۵۰۰۰۰ است
ریشه هایم
به قبل از میلاد زمان باز می گردد
و به قبل از آن که اعصار، پدید آیند
و به قبل از سرو و زیتون
و به قبل از رویش علفزاران
(قسمتی از شعر بلند محمود درویش با عنوان «بنویس»، از زبان آوارگان فلسطینی در ادارات سجلّ احوال، در پست‌های بازرسی، و در مرز‌های در‌به‌دری)

٭٭ ‌‌ماجرای کاریکاتور ها، و انتخابات فلسطین ـ گفتگوی لوموند با محمود درویش:
‌‌http://www.ghoghnoos.org/ah/hb/drv-mo.html
٭٭٭ گفتگو ی ایل مانیفستو با محمود درویش، در باب سیاست، و در باب شعر:
‌‌http://www.ghoghnoos.org/ah/hb/drv-il.htm

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

محمد علی اصفهانی
برگرفته از:
ققنوس ـ سیاست انسانگرا www .ghoghnoos.org

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.