
46
شناسنامه را چطور بدست آوردید ؟ - چند سال قبل از کس دیگری گرفتم. آنموقع عکس نداشت ،عکس را خودم چسباندم. به من خیره شد و دوباره به صفحه عکسدار شناسنامه نگاه کرد و بعد پرسید : از اسم خودتا ن مدرکی همراه دارید ؟ - نه ،ندارم. خانواده، فامیل شما الان کجا هستند؟ - در همان روستایی که همیشه زندگي کردهاند. -شما کی آنها را دیدید.؟ - در حدود سه سال پیش . آدم واردی بود ،از جز عیات خسته کننده سوال نمی کرد . به نظر می آمد که در این زمینه آدم با تجربه ای است. این سالها، سالها ی آوارگی عمومی در کل خاورمیانه بود . از کوههای هیمالایا تا دریای مدیترانه پر از آواره بود بعضی جا ها با سابقه طولانی آوارگی و بعضی از ا مواج جدیدآوارگان بودند. در مملکت خودمان ،ملیون ها آواره از دهات به شهرها و از شهرها به شهرها برای برای بدست آوردن کار، برای سر و سامان دادن به زندگی خود آواره بودند، ودر این چندسال از کل مملکت، آواره در مرزها و بیرون مرزها ،آن که داشت یا از مهرآباد می پرید یا از مرز بازرگان میرفت، آنکه نداشت یا از دریا میگذشت یا غذای کوسه ها می شد. مو ضوع شناسنامه برایش جالب بود که چطور از شناسنامه واقعی فرد دیگری استفاده کردهام. من هم توضیحات خود م را داشتم . من که با این شناسنامه کار دولتی نگرفتم ، یا دانشگاه که نرفتم .جایی هم نمیرفتم که مدارک از من بخواهند . آن موقع برای کارهای سخت حمالی از کسی مدرک و تاریخ جدو آباء آدم را نمیخواستند. آنموقع برای کارهای سخت، کارگر ساختمان، نظافت و امثالهم داوطلب دیپلمه یا لیسانس نداشتیم. برای آجر چینی و راننده تاکسی مدرک دکترا لازم نبود . اینها انتقام طلاب حوزه از دانشگاه و علم بودکه از همان انقلاب ضد فرهنگی و کشتن دانشجویان و بستن دانشگاهها شروع شد. تا بعد از ضهر در بارهی روستای محل تولدم ،مدارسی که من رفته بودم و چگونه خود را به مرز شوروی رساندم، سوال کرد و من جواب دادم .نظر هم فارسی صحبت میکرد و لی به صورت کتابی جمله میساخت گاهی با الکساندر صحبت میکرد ولی بخشی از وقت خود را در آشپز خانه میگذراند و غذا را تهیه می دید. حدود یک ساعتی بعد از ظهر بود که الکساندر هم دیگر حوصله سوال کردن نداشت. کاغذ هایش را جمع کرد و یک سیگار روشن کرد. بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت و پس از چند لحظه همراه نظر بر گشت . غذا آماده بود . نظر یک بطری ودکا روی میز گذاشت و یرای هر سه نفر روی میز ودکا ریخت. الکساندر و نظر لیوانهای پر را برداشتند. آلکساندر لیوانش را بلند کرد و گفت،واشا زدرووییه، نظر گفت یعنی به سلامتی. من هم گفتم به سلامتی.
اکثر مردم فقط قهرمانان مرده را می خواهند (2)
از سال سیاه ۶۰ تلاشم این بود که از یاسوج هر چه دورتر باشم (3)
اینها که با زورو جنگ روزگار مردم را سیاه کردهاند، نمی توانند از خنده کودکان جلوگیری کنند(4)
ازپاقدم هدیه پاریسی یک طرف مملکت در جنگ میسوخت و طرف دیگر در سیلاب(5)
بستری با برگ و خاشاک ساختم ؛ دور و برم را از نگرانی وجود مار لگد زدم 6
قدم و فکر آغاز این سفرم از پشت بام خانه میر جعفرهفده سال قبل شروع شد 7
کسی بدرستی نمیتوانست ثابت کند که از کجا شروع شد/8
کشيدن لوله های نفت با مرگ بلوطها همراه بود!/9
ستاره ها می توانند راه را نشان دهند (10)
تردید داشتم چه اسمی را انتخاب کنم(11)
چند سال بود که خودم نبودم (12)
اولین تصویری که از لباس نظامی در یاد داشتم (13)
هیچ قاعدهای در مورد آخوندها صدق نمی کرد،چون هم بی شرم و حیا بودند و هم موزی(14)
اولین روزی که در خاک اتحاد شوروی بودم از در بیرون رفتم(15)
شما بدون اجازه از مرز شوروی گذشتید و ما سوالاتی داریم که شما جواب دهید(16)
رسید :اسم غیر واقعی شما چیست؟(17)
لباسهای معلم مان رنگ و بوی گلهای بهاری را داشت(18)
تولد ما احتیاج به ثبت کردن نداشت!(19)
من فکر می کردم که حق تقدم برای رفتن به شوروی از آن اعضا و طرفداران حزب توده بود(20)
از نظر حکومت مذهبی هر کسی که با آنها نیست مجرم و گناهکار است(21)
حکو مت ایران با من و میلیون ها ایرانی هم در جنگ است(22)
مقام مسلمانی در ایران از جایگاه تمساح و افعی جنگلهای سریلانکا پایین تر رفته بود(23)
کاروانها در راه بودند تا مواد برای کارخانه جنگ ، تولید شهید و عذا و نوحه فراهم کنند(24)
سالها قبل نا خواسته در هنگام بازی های کودکانه در دسته روسها قرار داشتم(25)
مردم آن موقع بنا به خوی طبیعی خود بدون ترس تصمیم گرفته و عمل میکردند (26)
آهنگران ده از تکه های آهن و لوله های آبرسانی که از شهرها بدستشان می رسید تفنگ های سر پر(27)
یوری گاگارین سمبل انسان شوروی(29)
کانال قراقوم از آمودریا سرچشمه میگیرد(31)
این کوه های بلند مانع شنیدن روزه خوانی و زوزه کشيدن آخوند هاست(32)
آیا شیر الاغ حلال است یا حرام؟34)
سرزمین پر گهر کجا و کی به و برای کی بوده ؟(35)
فصل تابستان است و فصل عروسي هاست ،و هرشب موزیک است(36)
اولین تصویر تلویزیون شوروی اتاق خبر بود.(37)
دوبره وی چر(38)
ناامیدی رها کردن هدف و بی عملی است!(39)
پرندگان و گنجشکان روی شاخه های لخت بادام پیر نمی نشستند.(40)
سگ و الاغ زبان همدیگر را علیرغم اینکه صداهای مختلف داشتند میفهمیدند.(41)
کندن قبر در زمین نمناک راحت بود.(42)
اعدام افراد بیگناه برای رعب و وحشت و نشان دادن قدرت و ابهت حکومتها ی مرکزی یک قاعده بود.(43)
تودهایها تجربه عبور از مرزها را هم فراموش کرده بودند .(44)
خمینی، ؛رحمت الهی؛ توسط ایر فرانس به فرودگاه مهرآباد وارد شد(45)
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.