رفتن به محتوای اصلی

پرسید :اسم غیر واقعی شما چیست؟
05.04.2022 - 23:04

 

کسی بدرستی نمی‌توانست ثابت کند که از کجا شروع شد/8

کشيدن لوله های نفت با مرگ بلوطها همراه بود!/9

هیچ قاعده‌ای در مورد آخوندها صدق نمی کرد،چون هم بی شرم و حیا بودند و هم موزی(14)

 

17

..پرسید :اسم غیر واقعی شما چیست؟ مو‌مشکی ترجمه کرد . افسری که می‌نوشت سرش را بلند کرد و به من نگاه کرد، در چهره‌اش علامت تعجب نبود ولی صدایش به نظرم طعنه آمیز بود و با ناباوری حرف زد، به نوشتن ادامه داد و بعد مکث کوتاهی کرد و با لحن آرامی چیزی گفت .مو مشکی ترجمه کرد و پرسید ،اسم غیر واقعی شما چیست و چه مدرکی دارید.جواب دادم ،سهراب صالحی ریکا ،و جایی که شناسنامه راگذاشته بودم لمس کردم . از من خواست که شناسنامه را به آنها نشان دهم .شناسنامه را در یک جیب اضافی متصل به جیب شلوارم در طرف چپ جاسازی کرده بودم ،جایی که نمی افتاد و محفوظ بود.رو به مو مشکی کردم و گفتم با معذرت باید کمر بندم را باز کنم و اشاره کردم که کجاست. گفت بله بله نشان دهید . شناسنامه را در آوردم. آنرا در یک کیسه پلاستیکی کوچک گذاشته‌ بودم‌، آنرا به مو مشکی نشان دادم ،شناسنامه را از دستم‌گرفت و به افسری که می‌نوشت داد. در قسمت عکس صفحه اول یک‌ عکس قدیمی که ۵ سال پیش گرفته بودم با منگنه نسب کرده بودم .در عکس موهای مجعد بلندی داشتم ویک سالی می‌شد که صورتم را تیغ میزدم. افسر نویسنده با دقت به آن نگاه کرد و آنرا کنار دستش گذاشت، رو به مو مشکی کرد و چیزی گفت. مو مشکی پرسید آیا مدرک شناسایی دیگری دارید، گفتم نه. پرسید با همين مدرک می‌توان در ایران سفر کرد .جواب دادم بله. مو ‌مشکی گفت ما آنرا نگه میداریم و لی بعد آنرا به شما می‌دهیم. سوالات را افسر ی که یادداشت می کرد به روسی می گفت و مو مشکی ترجمه می‌کرد و مو مشکی جزئیات را می پرسید. در باره‌ی جزئیات که چگونه از مشهد به مرز آمده‌ام و در شهر مرزی چه مدت بودم و کجا رفته و چه کرده‌ام پرسیدند . از زمانی که به مشهد آمده‌ و بعد به سرخس آمدم خیلی سریع اتفاق افتاده بود و حاشیه نداشت و سوالات زود تمام شدند . مو مشکی دوبار چای ریخت که با آب نبات خوردیم . چند ساعت گذشته بود، افسرنویسنده به ساعتش نگاه کرد و خمیازه ای کشید . قلم خود را روی نوشته هایش گذاشت و به مو مشکی چیزی گفت. مو مشکی که دانه های عرق پيشانی اش را پاک می‌کرد گفت برای اکنون کافی است. شما به اتاق بر می‌گردید و بعداز نهار صحبت میکنیم. مو مشکی بلند شد و به سمت در پشتی رفت . افسر نویسنده رو به من سرش را به علامت خداحافظی تکان داد ، بلند شد و از دری که اول وارد شده بوديم خارج شد.و در را بست. من و مو مشکی از در پشتی بیرون آمدیم و وارد محوطه بازی شدیم که اتاق محل اقامت من در گوشه سمت راست با کمی فاصله از دست شویی ها قرار داشت. از وقت نا هار گذشته بود چند سرباز در دستشویی مشغول‌ نظافت بودند و وقتی ما را دیدند ساکت تر شدند .مو مشکی يکی از آنها را صدا زد و چیزی گفت تا دم در اتاق آمد و گفت شما اینجا باشید ،برایتان غذا می آورند. به دستشویی اشاره کردم، بله بله بروید . از دست شویی برگشتم و روی تخت دراز کشیدم. نزدیک به ۴ سال بود که هر وقت‌ میخواستم بخوابم ،ساعت‌ها طول می‌کشید که بخوابم .اکنون در این اتاق دنج کمی که دراز می‌کشید م خواب غلبه می‌کرد. به فکر شناسنامه بودم که نزدیک ۴ سال قالب جدیدی بود که در آن جا افتاده بودم . یک سرباز با یک کاسه غذا و آب آورد . بعد از خوردن روی تخت دراز کشیدم و زمانی را به یاد آوردم که نزدیک ۸ سالم بود و اولین بار شناسنامه گرفتم.
 
 
 
 
Open photo
 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.