رفتن به محتوای اصلی

● یادداشت‌ها و مقالات ابوالفضل محققی

ابوالفضل محققی
نگذارید مردان در آشپزخانه به اسارتتان بگیرند مرد ها را که تکان بدهید یک شازده کوچلو از درونشان بیرون می آید .
ابوالفضل محققی
من خدا را ندیدم وهرگز با او سماع نکردم . اما یاد گرفتم از هر چیز کوچک لذت ببرم ودرسختی ها طاقت بیاورم! او طاقت آوردن را هم نشاته دوست داشتن خدا می دانست .تمام زندگیم چنین گذشت ! لذت بردن از هر چیز…
ابوالفضل محققی
هر بار که تو از در وارد می شدی او به اندازه من خوشحال می شد. چشم برتو می دوخت تو پسر سوم او بودی .اما بیتاب بود در تهران ماندن برایش سخت بود .می خواست به همان مهاباد و اگر شد به روستایش بر گردد. می…
ابوالفضل محققی
هوای شاد وسرشار از امید روزهای انقلاب جای خود را به دلهره داده بود . اعدام ! درگیری !همه چیز در حال فروریختن بود .ما مادران آن را حس می کردیم .حسی غریزی ! وقتی برای نخستین بار آژبر جنگ کشیده شد و…
ابوالفضل محققی
او تمام مدت جلسه پشت پنجره می‌ایستاد و آیت‌الکرسی می‌خواند و به کوچه فوت می‌کرد. اعتقاد داشت که دعاهای او پسرش را حفظ می‌کند و هیچکس نمی‌تواند از پشت آیت‌الکرسی خواندن‌های او در خانه را ببیند. چه…
ابوالفضل محققی
وی جنگ در همه جا پیچید ه بود. خمینی سرمست نعمت جنگ سرکوب می کرد. چند ماهی بود دانشگاه ها که بسته شده بودند. من وسروه خانم آن شب بسته شدن دانشگاه‌ها چه کشیدیم؛ یک پایمان مقابل پلی تکنیک و یک پا…
ابوالفضل محققی
تظاهرات اوج گرفته بود هر بار که بیرون می رفتی هراس از این که برنگردی تمام وجودم را می گرفت؛ چند بار خواستم بگویم پسرم من را هم با خودت ببر، اما نتوانستم. می دانستم سراغ رقیقانت می‌روی همان ها که هفته…
ابوالفضل محققی
او از زندگی سختش در کردستان می گفت . از این که چطور بچه هایش از کوچکی بی پدر شدند واو با چه سختی آن را بزرگ کرد نان پزی کرد . گلیم بافت .حتی چوپانی کرد !اما بچه هایش را مجبور به خواندن کرد . گاه…
ابوالفضل محققی
کودک در بازار چرخید. گم شده بود. او دیگر این بازار این شهر و مردمان آن را نمی‌شناخت. او بیگانه بود! بیگانه در شهر! بیگانه با کلمات نو /بیگانه در کشورش که حال ام‌القرای اسلام شده بود. دیگر بازار شهر…
ابوالفضل محققی
همه‌چیز برایم تازگی داشت؛ لباس‌های کُردی با آن رنگ‌های شاد؛ پیراهن‌های توری بلند با آن پولک‌های طلائی و سربندهای بلند، حرف زدن کُردی و صدای ترانه‌های کُردی که همه‌جا به گوش می‌رسید. چه استقبال خوبی…
ابوالفضل محققی
چه سنگین گذر بود آن روزها .هر روز خبر در گیری های خیابانی .هر روز کشته شدن عزیزی .روز ملاقات روز قرار ها هم بود برای رفتن به خانه پدر ومادر هائی که بچه هایشان کشته می شدند.
ابوالفضل محققی
به یاد آن شعر کوتاه می‌افتم که زیر لب زمزمه می‌کردی "نگاه کن مادر هر بار که آهی می‌کشی برگی بر این سپیدار می‌لرزد." حال تمام برگ‌های سپیدارهای این سرزمین از آه مادران می‌لرزند
ابوالفضل محققی
هر نامه که می نویسد کپی بر می دارد و یک نسخه برای خود نگاه می دارد .کمد پر از نامه های او شده .می گویند گاه در تنهائی آن لباس را می پوشد .در اطاق می چرخد برروی یک صندلی می نشیند شرابی می خورد…
ابوالفضل محققی
زمان که تنها شدم با تو خواهم نشست .درب چمدانت را خواهم گشود و با تو از ورای تک تک وسایلت سخن خواهم گفت . حال تنها می خواهم به خوابم .توان بلند شدن از روی مبل را ندارم ! دلم می خواهد وسط جمع همین…
ابوالفضل محققی
شاید پشت همین دیوار هاست . می خواهم فریاد بکشم صدایش کنم !ماه هاست چشم انتظارم . تمام دو ماه گذشته در بی خبر ی روز های سختی را گذراندم . اگراورا دوباره ببینم چه خواهم کرد ؟ تکرر ادرار گرفته ام ! می…
ابوالفضل محققی
شاید پشت همین دیوار هاست . می خواهم فریاد بکشم صدایش کنم !ماه هاست چشم انتظارم . تمام دو ماه گذشته در بی خبر ی روز های سختی را گذراندم . اگراورا دوباره ببینم چه خواهم کرد ؟ تکرر ادرار گرفته ام ! می…
ابوالفضل محققی
پس از سال ها نبرد , سال ها آوارگی دور هم جمع شده بودند .در شهری کوچک در گوشه ای از خاک آلمان .خسته از راهی دراز همچون قهرمانانی بر گشته ازنبرد ی سخت ! شکست خورده واز پای افتاده .ساختمان یک مدرسه…
ابوالفضل محققی
مردمانی با چهره های شبیه هم که براین خانه ها فرود می آمدند .در زمانی شناور که کودکان جوان می شدند جوان ها پیر وپیران از خانه ها خارج می گردیدند تا باز در سیمای نوزادان بر گردند .چرخه ای که…
ابوالفضل محققی
می‌دانست که روز اول نباید اجازه بدهد حمید سر شوخی را باز کند. چون به نظر می‌رسید با همه شوخی دارد و برعکس صورتی ترحم آمیز، بسیار شوخ و تا اندازه ای وقیح بود. از این که چنین فکری در حق او که یک کارگر…
ابوالفضل محققی
زنان تحصیل کرده و هنر مندی که در آن شهر کوچک مذهبی خطر کردند بی چادر از برابری زن ومرد گفتند واز آزادی ودمکراسی ! امری که بیشتر اهالی آن روز آن شهر مذهبی چیزی از آن متو جه نمی شدند .کلماتی که هنوز…
ابوالفضل محققی
خانه ایست در انحنای کوچک جاده همایون پشت دیوار سفید وبلند بیمارستان شهناز .خانه که پیوسته سکوتی سنگین بر آن سایه افکنده است .مقابل خانه می ایستد.میداند کسی آن جا نیست .اصلا خانه ای وجود ندارد…
ابوالفضل محققی
داستان زنانی است که هرگز در کنار خود ندیدیم و عظمت آن را حس نگردیم . زنانی که روح کوچه ما بودند.
ابوالفضل محققی
وقتی عکس چریک‌های فدائی تحت‌ تعقیب را در گاراژها و مهمان‌ خانه‌ها زدند، قلبش ماغ کشید. پشت شیشه گاراژ « کاوندی » می ایستاد و به آنها خیره می شد. به کسانی که می ایستادند و نگاه می کردند دقت می نمود؛…
ابوالفضل محققی
نقد کلاسیک، سینمائی و روشنفکرانه آن را بر عهده منتقدان سینمائی می‌گذارم که مسلما بهتر و تخصصی‌تر می‌توانند برخورد کنند. فیلمی ساده در گویش و نمایش که برای من قابل درک بود.در جمعی فیلم را دیدم و پهلو…
ابوالفضل محققی
سال‌ها از آن روز می‌گذرد... سرپرست گروه سال پنجاه و شش در یک درگیری خیابانی کشته شد. تعدادی از رهنوردان آن روز بعد از انفلاب به دست جوخه‌های اعدام سپرده شدند. از جلودار حاجی خبری ندارد. تعدادی به…
ابوالفضل محققی
بار امانتی است که رنج دیدگان این سرزمین بر دوشت نهاده اند . <آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند .>این سرزمین بزرگ این سرزمین محبوب من این آسمان پر ستاره هرگز از…
ابوالفضل محققی
دانشگاه تبریز در دست نیروهای چپ بود اما افسوس که ما صدای پای دیکتاتوری نعلینی را نمی شنیدیم! خمینی را قبول نداشتیم اما به دنبال مردم کشیده می شدیم! با پر رنگتر شدن نقش خمینی شعار: "مرگ بر…
ابوالفضل محققی
اولین ضربه تا مغز استخوانش نفوذ می کند طوری که خارج شدن درد را از تیزی نوک دماغ تا بن ناخن‌های دست حس می کند. سوزشی که پیچیدن سیم های نازک دور موچ پایش به وجود آورده. فریاد می زند: «غلط کردم دیگه…
ابوالفضل محققی
گاه کسانی در زندگی انسان ظاهر می شوند تا بار تعهد و مسئولیتی را بر دوش بگیرند که هر کسی قادر به انجام آن نیست. آن رفیق چنین بود، ترس او از فرار را به خنده بدل کرد و بی‌هراسی خود را در مقابل هراس او…
ابوالفضل محققی
ماجراجوئی نوجوانی و جوانی هنوز بخش زیادی از شخصیت او بود. فکر می کرد اکثر کسانی که در مسیر خود دیده بود این دو عنصر را با خود داشتند؛ حتی اگر پشت مبارزه خشن مسلحانه مخفی شده باشند. به شعارهائی که می…
ابوالفضل محققی
این سرزمین هیچگاه از سلول‌های انفرادی و تپه‌های اعدام خالی نبوده است. شب‌های تلخ با چراغ‌های زنبوری. جوخه‌های اعدام. ما در سلول‌های انفرادی راهروی جلو بودیم. این سلول‌ها بر خلاف کمیته مشترک که از آهن…
ابوالفضل محققی
وقتی ساعت دوازده ضربه را نواخت و تمام‌شدن هفتاد و پنجمین روز از سال یکهزار و سیصد و شصت و نه شمسی را اعلام کرد، دخترک هیجده ساله شد. فردای آن روز دختری که هیجده سال و یک روز داشت، چال شده تا گردن در…
ابوالفضل محققی
از نظر من انعکا س دعواهای سیاسی آن هم نه در عرصه نظر بل اتهام زنی که ما هیچ گونه اطلاع و درکی از پس زمینه آن ها نداریم مارا وارد بازی های فردی .کینه جویانه . وهر کس از ظن خود به قاضی رفتن می کند که…
ابوالفضل محققی
ما بار امانتی را می کشیدیم که فکر می کردیم تاریخ بر دوش ما نهاده است و این به غلط یا درست عظمت نسل ما بود که میخواست چون ققنوس از میان خاکستر هزاران سالها بر خیزد. « آسمان بار امانت نتوانست کشید/…
ابوالفضل محققی
زندگی او مرا بياد آخرين روزهای زندگی مسيح می اندازد. بياد شام آخر. بياد باغ جستمانی و بياد يهودا و يهوداهائی که او را ارزان فروختند و او رنج‌های مردمش را چون صليبی بر شانه نهاد و فاصله مقر سازمان ملل…