زنی در کنار بساطی از مهر!
ساعت چهاربعد از ظهر است. باید قرصم را بخورم. دنبال خرید یک بطری آبم. گوشه پیاده رو کنار ایستگاه اتوبوس بساط کوچکی است. یک میز با روکشی پلاستیکی، دوعدد فلاسک چای، طشت بزرگ ترشی هویج و کلم همراه با چاشنی های تند و یک بسته بزرگ پیچیده شده در چندین پتو. آفتاب ملایمی بر این بساط کوچک افتاده است. هویج های رنده شده زیر نور روشن آن برق می زنند. زنی پشت بساط