رفتن به محتوای اصلی

پارچه سبز و ماموران دوزنده لبها در جهنم

پارچه سبز و ماموران دوزنده لبها در جهنم

 

فضول:

زمان کودکی گهگاه صدای یک درویش را میشنیدم که داد میزد هر کی نذری داره، دعایی داره بگه یا امیرالمومنین و مادر مرحومم هم کمی چای و قند و مقداری پول به او میداد و در عوض آن درویش که به «سید امیرالمومنین» مشهور بود تکه ای پارچه سبز به مادرم میداد و آن مرحوم انرا با سنجاق گوشه لباسم وصل میکرد. بدلیل نذری ها ودعاهای بیشمار مرحوم مادرم یک شیشه کنار گذاشته بود برای نگهداری آنها که هروقت به دیدن همسایه ها یا اهل فامیل میرفتیم به رسم احترام یکی هم به آنها میداد. بهمین دلیل رنگ پارچه سبز برای ما سمبل احترام مذهبی بود. سادات هم معمولا تکه ای پارچه سبز به فرزندان خردسال خود می بستند و ما هنگام بازی کردن به احترام آن علامت با آنها با احترام رفتار میکردیم یعنی حداقل از ترس آن پارچه سبز به آنها فحش نمیدادیم چون میگفتیم هر که به بچه سید فحش دهد خدا در آن دنیا دهانش را سرویس میکند؛ یعنی درآن دنیا دهانش را با دم اسب میدوزند! بیچاره اسبها که پیشاپیش دمشان را برای دوختن جهنمی ها بین ماموران شکنجه گر جهنم توزیع کرده بودند. خدا وکیلی جدا از اعتقادم به جدی نبودن جریان این فرقه سبز به رهبری اعضای قسم خورده ولایت تکفیر و نفاق وقتی عکسی از جوانی میبینم که این پارچه سبز را به خود بسته یک مرتبه هم بیاد مرحوم مادرم میافتم هم بیاد سید امیرالمومنین هم بچه های سادات و هم به دوختن لبها در جهنم با دم اسب. اما چرخ بازیگر چرا از این بازیچه ها بسیار دارد چون دیدم ماموران جهنمی در همین دنیا این جوان ها را گرفته و با چنان زجری انها را به قتل رساندند که صد رحمت به ماموران دوزنده لبها در جهنم. چون آنها حق داشتند فقط دهان را بدوزند و کاری به جای دیگر بدن نداشتند. آن جوانان بیگناه را آنگونه به قتل رساندند و حالا هم میخواهند فریب دهندگان آن مقتولین و عوامل خود فروخته ولایت تکفیر را تطهیر کنند.

سعید:

اینجانب نه جامعه شناس هستم و نه علمم در تاریخ و جغرافیا فراتر از یک آگاهی عمومی میباشد. اما این را آموخته ام که بهتر است انسان همیشه به جای اینکه یک پدیده را از بعد منفی شروع به ارزیابی و تجزیه و تحلیل کند ابتدا زوایای مثبتش را ببیند. هدف از بیان آنچه مورد نظرم میباشد وارد شدن به متن مقاله ای نیست که نظرم را در آن مینویسم، در عین حال آن را در مقآیسه با مطالب دیګر بی ارتباط نیز ندیدم. چرابحث شیرین اقوام که میتواند برای من خواننده بی نهایت آموزنده و جذبه داشته باشد به یک موضوع خسته کننده تبدیل میشود دقیقا به این دلیل است که:

علیرغم اینکه این نویسندګان زحمت کشیده و مواردی را آموخته اند که میتواند بیانش رهنمودی برای خواننده باشد، بیشتر از دید منفی و مقرضانه به مسایل قومی و منطقه ای وارد میشوند.

مګر مجموعه این اقوام که حاصلش کشور ایران است سرشار از بینهایت نکات مثبت و ارزشمند نمیباشند؟ مګر در تاریخ ایران زمین این همه از قهرمانی ها و انساندوستی های ترک، فارس، کرد، عرب، ګیلک ،ب لوچ و ترکمن سخن به نیکی ګفته نشده است؟ مګر ما وقتی ترانه های بسیار شیرین را با اشعاری که به همین زبان ها خوانده میشوند میشنویم از آنها لذت نمیبریم؟ مګر ما تهرانی ها به محظ اینکه سرمان درد میګیرد به درب خانه همسایه ترکمان برای ګرفتن کمک مراجعه نمیکنیم و از شنیدن لهجه اش لذت نمیبریم؟ آن ګیلانی زحمت کش و برنجکار را چطور میبینیم؟

آګر بخواهیم از یک دید مثبت و انساندوستانه به تمامی این اقوام و زندګی سرشار از عطوفتشان بنګریم چنان عاشق یکدیګر خواهیم شد که جداییمان درد آور خواهد بود. به همین ترتیب میشود انسان های دیګر در سرتاسر جهان را نیز دوست داشت.

علت اینکه رژیم فقاهتی (به بیان فضول عزیز) و عواملش میتوانند و بخودشان اجازه میدهند که به مردم ایران از هر قوم و قبیله ای حمله کنند و آنها را به سیخ و صلابه بکشند این است که عشق و علاقه نسبت به این انسان های فداکار را در خودشان کشته اند و یا به نفرت تبدیل نموده اند. چنانچه ما میخواهیم بر مشکلات موجود خودمان در هر منطقه فایق شویم باید آن هنری را بکار بریم که فقاهت بی بهره از آن است و آنهم دوست داشتن و همبستګی میباشد. من جنبش سبز را دوست دارم زیرا فاقد خشونت است و هدفش ګسترش همبستګی، عشق، صفا و صمیمیت است.

اګر اهداف نویسندګان عزیز ما در این سایت دادن اطلاعات در جهت تکامل یک جامعه و رشد و ارتقاء سیاسی، فرهګی، اقتصادی و اجتماعی یک سرزمین و یا یک قوم میباشد بهتر است که ابتدا به این اعتقاد برسند که به آنها عشق می ورزند و دوستشان دارند و از دیدی مثبت شروع به ثبت دیدګاهشان بنمآیند. بدین ترتیب میتوانند مطمئن شوند که برای خواننده جاذبه خواهد داشت و بحث در رابطه با آن مطلب نیز خسته کننده نخواهد بود. با انجام چنین روشی بالطبع بساط تهمت و توهین از طرف معدود کاربران در بخش نظرات جایش را به صبوری و متانت و سازندګی خواهد داد.

پروین کرد:

...

زن کجا و منطق کجا؟! مگر نمیگویند زن موجودیست که با قلبش فکر میکند نه با مغز؟! علیرغم اینهمه داد و هوار فمینیستهای جهان، تازه آنهم در باصطلاح دموکراسی های بیش از 200 سال پیش انقلاب کرده سرمایه داری و نه در(جهان اسلام) که ازسی سال پیش اسلام را از نو و با لچک سیاه بر سرمان آوار کردند: چه تاج زرینی جز دستمزد کمتر (با مهارتهای مساوی) و حق حضانت فرزندان (باهزاران مشکلاتش) و حق خیانت به همسر درحال تأهل؛ بر سر زن دموکراسی نشین کوبیده شده ؟ کدام منطق را بر زن قائلند جز حقوقی سطحی در دموکراسی های سرمایه داری و متاع بودن و در زرفتهای رنگارنگ پنهان کردنش در جهان اسلام وارداتی؟!

ایکاش آنانکه در تشکیلات های دیروزین و فضاهای باز (فضائی!) امروز که هر یک ادای مارکس و انگلس را در میآورند و در خانه دست حاج آقا عسگر اولادی ها را از پشت میبندند؛ بجای هورا کشیدن برای زباله های باز مانده از خط امام؛ در عمق و نه در سطح؛ حقوق انسانی و اجتماعی انسان موئنث و مذکر را در کنار یکدیگر و باهم بطلبند. وگرنه دایره سرگردانی کماکان به چرخش خود ادامه خواهد داد و ما اندر خم همان کوچهء قدیمی! بله متآسفانه کسی برای زن منطقی قائل نیست اگر چه زن منطقی هم باشد!

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید