رفتن به محتوای اصلی

تیف یا گوانتانامویی در خلیج! (قسمت پنجم)

تیف یا گوانتانامویی در خلیج! (قسمت پنجم)

خاطرات زندان تیف قسمت پنجم :در روز 29 بهمن 82 در آمار صبحگاهی خبر یک جابجایی به زندانی دیگر را به ما دادند. خبر بدون شرح بود. مترجمی که در استخدام ارتش آمریکا بود دلیل این جابجایی را تعیین تکلیف زندانیان عنوان کرد. ساعتی بعد کامیونهای نظامی همراه با اسکورتی نظامی از راه رسیدند و همه ی زندانیان را با اسبابشان مانند گوسفند پشت کامیونها ریختند.

محل جدید 300 متر جلوتر بود که وسیعتر ساخته شده بود: 300 متر در 500 متر! آخرین مدار حفاظتی زندان جدید، خاکریزی به بلندی 3 متر بود تا هرگونه دیدی به بیرون را سد کند. بعد از خاکریز، لایه های گوناگونی از سیم خاردار حلقوی به بلندی 3 متر نصب کرده بودند. محوطه ی درونی زندان را با سیم خاردار به اندازه های مختلف تقسیم بندی کرده بودند. در هر محوطه چادرهای صحرایی زده شده بود که بزرگترین آنها 30 متر در 10 متر بود و در هر چادر 25 تا 30 نفر را جا دادند. هیچ ساختمانی در کار نبود. 5 سرویس بهداشتی صحرایی قابل حمل هم گذاشته بودند. در قسمتی جداگانه چادری را به حمام صحرایی تبدیل کرده بودند و نفرات زندانی را هفته ای دو بار به حمام می بردند که زمان هر نوبت حمام 3 دقیقه بود و بعد از 3 دقیقه در هر شرایطی آب را قطع می کردند.

دو روز پیش از ورود ما به زندان جدید (یا تیف) دوستانمان را از سیاهچال به آنجا منتقل کرده بودند. از کامیونها پیاده شدیم. وسایلمان را گرفتند و بعد از چند پرسش و پاسخ کوتاه دستبندهایی به رنگ نارنجی به دستمان زدند که روی آن مشخصات و تصویر زندانی ثبت شده بود. انگشت نگاری و آزمایش DNA هم انجام دادند و سپس مترجم فارسی زبان برای نخستین بار از واژه ی بازجویی استفاده کرد. پستهای نگهبانی فشرده همراه با مسلسلهای کاشته شده به سوی داخل محوطه ی تیف، گشتهای مختلف سیار، چندین بار آمار روزانه و بیدارباشهای بی دلیل شبانه ، همه و همه بوی اردوگاه اسیران جنگی و زندانهای هیتلری را می داد.

سه نفر از بچه های آمده از سیاهچال همان شب نخست ورود به تیف، اقدام به فرار کردند و عطای نظم نوین را به لقایش بخشیدند. همان شب اول، ساعت یک، همه ی زندانیان را با سر و صدا از خواب بیدار کردند و بیرون چادرها به حالت درازکش بر روی زمین خواباندند تا آمار بگیرند. فرمول تنبیه برای همه در آنجا حاکم بود و در آن سوز کویر و توهین و تحقیر به چه چیز می توانستیم فکر کنیم؟ ما که بودیم و در کجای زمین ایستاده بودیم؟ و آنها به دنبال چه آمده بودند؟ و آیا چنین اقداماتی را باید به حساب نجات ژئوپولیتیک جهانی گذاشت؟

طبعا" آنها توجیه های خودشان را دارند، از تنظیم با تیف گرفته تا اشغال عراق و ابله پنداشتن مردم. به اخبار که گوش می دادیم از هر ده واژه ی سیاستمداران آمریکایی شش تای آنها تکراری است. امنیت، صلح، آزادی، دموکراسی و ...!!

زمانی گوبلز وزیر تبلیغات آلمان نازی گفته بود که دروغ هر چه بزرگتر باشد مردم آسانتر آن را باور می کنند و دیدیم که عراق را چطور معرفی کردند؛ سلاحهای کشتار جمعی و تهدید برای امنیت آمریکا و ارتباط با القاعده و صدام و چنین و چنان. کسانی که از ابتدای جنگ این حرفها را باور کرده بودند، باید آن را به حساب سادگی و نادانی گذاشت و آنان که پس از سالیان، همچنان به درستی این جنگ باور دارند در ژرفای نفهمی و نادانی سیر می کنند.

در تیف جایی برای پرسش کردن نبود چون پاسخی در کار نبود. ولی خودشان پشت سر هم می پرسیدند. کسانی از ارتش آمریکا خودشان را MI معرفی می کردند. MI همانند رکن 2 در ارتش ایران بود. در روند این پرسش و پاسخها روابط خوبی با شماری از زندانیان برقرار کردند که جهت ایجاد تفرقه و اختلاف در کل زندان بسیار موثر بود! گزارشهای دقیقی از درون زندان به آمریکاییها داده می شد و گاهی از کار خودشان دفاع هم می کردند، به گونه ای که شک کردیم و گفتیم شاید این افراد زودتر از بقیه و با قالیچه ی حضرت بوش به آمریکا فرستاده شوند. اما به جز 5 نفر که مزد کار خودشان را با خروج از عراق گرفتند، دیگر خبرچینها در نهایت اندکی پول به حسابشان ریخته شد. چنین صحنه هایی فشار دوچندانی بر دیگر زندانیان وارد می کرد. در تیف، شغل خایه مالی برای بسیاری از آنان مدتها بود که به یک عقیده تبدیل شده بود.

مسیح مقدس با لباس ارتش آمریکا در تیف هنوز حضور داشت و دور زندانیان می چرخید تا مسیحیان بیشتری تولید کند! حتی شنیده بودیم که پدر مقدس به سیاهچال هم رفته بود و در سیاهچال زندانیان را به صبر و آرامش یعنی همان مسیحی شدن دعوت کرده بود! استدلالهای جالبی هم داشتند: اگر یک سیلی خوردی یکی دیگر هم بخواه !! تا اینجای کار که حضرت "بوش" ، حسابی پدر جهان را درآورده وبه اندازه چندذرع به دنیا چپانده بود و جهان هم لابد باید مسیح وار ، از آن قدیس بخواهد که باز هم بیشتر پدر جهانیان را درآورد !

خبر مسیحی شدن 4 نفر دیگر در سیاهچال را شنیدم. اما هنگامی که دلیل آن را از همان افراد پرسیدم پاسخ دادند: در سیاهچال تا 2 هفته حتی آب برای شستن دست و صورت نمی دادند. سپس ناگهان روزی وان آب گرم را برای غسل آوردند. با خود گفتیم بهتر است همین حالا مسیحی شویم و خودمان را به نام غسل داخل آب انداختیم!

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید