یک هفته مانده به آخر بهار، خبرهای جاری، سخن دولتمردان به شوخی بود و از گوشه درز آن پارگی عمیقی پیدا. آن چه شرایط را از همیشه شادیبخشتر کرده است، طرفه فریاد روحانیون است که از هرگوشه فغانشان در ابراز نگرانی از وضعیت مردم بلند است؛ روحانی شیرازی فرموده است ما آخوندها انگار عبایمان را پشت و رو پوشیدهایم…
وزیران در چند مرتبه هستند، برخی همه نگاهشان به اینستاگرام است که به گفته مصطفی میرسلیم، نماینده مجلس، در صدر پلیدیهاست، چندتاییهایشان به استغاثه مشغول شدهاند، مانند وزیر ارتباطات که خبر از افزایش نیروی اینترنت تا میزان ۶۰ برابر دادهاند. وزیر ارشاد اسلامی توضیحی روشنگری داد که برای نوازندگان و خوانندگان و اهل فرهنگ هیچ محدودیتی وجود ندارد و در مقایسه با سابق، عدهشان چند برابر شدهاند: «قبلا محدودیتهایی بود و حالا نیست. همه آنهایی که ادعا میشد دچار محدودیت شدند یا حتی خودشان فکر میکردند چنین اتفاقی برایشان افتاده، برنامههای عادیشان برقرار است و در نوبت اجرای صحنهای قرار گرفتهاند و کارشان در حال انجام است. کسی که اجرای صحنهای دارد یعنی اینکه محدودیتی ندارد و اگر داشت که اجرا نمیکرد.»
روزنامههای هفته، با لحنی مهربان و محترم مینویسند: «تصمیمگیران سیاسی همچون دیگر مدیران مرتکب اشتباه میشوند، زیرا تصمیمگیری مصون از خطا نیست. ولی یک نکته مهم وجود دارد که گرچه برخی از خطاها قابل فهم و درک، و در نتیجه قابل بخشیدن است، در مقابل خطاهایی وجود دارند که پذیرفتنی نیستند.»
در سرمقاله هممیهن بعد از بسیار دلجوییها تاکید شده است که مصوبه مجلس در خصوص لغو تغییر ساعت تصمیمی مغایر با عقلانیت و نظر کارشناسی و صرفا بر اساس توهمات که نتیجه منفی آن را اکنون و حتی سال گذشته در جریان ضرورت صرفهجویی در مصرف برق دیدیم. ولی دریغ از یک اقدام کوچک برای اصلاح آن مصوبه نادرست و ضدعلمی؛ مصوبهای که دولت به جای مخالفت با آن و درخواست عدم تصویب آن، سکوت کرد و حتی هنوز هم برای لغو آن اقدام نکرده است و به جای اقدام برای اصلاح آن، ساعات کار را برخلاف دیگر وجوه زندگی عادی مردم، دو ساعت عقب کشیده است و جریان زندگی معمول جامعه را دچار اختلال کرده است.
نویسنده افزوده است: «تا اینجای کار را میتوان تا حدودی فهمید، ولی اصرار بر آن مصوبه غیرمنطقی و سکوت دولت در مقابل آن، نشان میدهد که مبنای این گونه مصوبات و تصمیمات؛ عواملی جز خیر عمومی و نفع جامعه است. این شیوه تصمیمگیری نه فقط در جلوگیری از تغییر ساعت، بلکه در قانون بودجه، برنامه توسعه، قانون انتخابات و هر مصوبه دیگر مجلس، بازتاب داشته و اثرگذار است.»
هنرنمایی برای ریشهکن کردن هنر
موزه معاصر و تئاتر شهر؛ هنر شهرداری، اولی با کاشت و برداشت در دیوار موزه و دومی بر ساخت مسجد بزرگ چند میلیاردی بدون دستشوشی کنار تئاتر شهر. بقیه روایت برای بخش طنز ارسال میشود.
فریده ثقفی در روزنامه شرق نوشت: «گویی سرنوشـت این موزه است که همیشه حواشــیاش بر متنش غلبه داشته باشد. یادمان بیاید که در همان روز افتتاحیه، وقتی محمدرضا پهلوی دستش را در حوض پر از نفت که چیدمان نوری یوکی هاراگوچی، هنرمند ژاپنی بود، فرو برد، از همه عکاسان خواسته شد فیلمهای دوربینشان را تحویل دهند تا مبادا عکسی از دستهای آلوده به نفت وی جایی منتشــر شود. به این صورت اسناد تصویری دو روز از مهمترین روزهای تاریخ موزه محو شــد، حاشیه بر متن غلبه کرد و ما امروز هیچ عکسی از اولین روزهای افتتاحیه در مهرمــاه ۱۳۵۶ نداریم. همین حوض نفتی بار دیگر همین چند وقت پیش بر تاریخ موزه ســایه افکند و به اســتعفای یکی از مدیران فعال آن در چند ماه پیش انجامید؛ چراکه بندبازی حین اجرای نمایشی دست یا پایش به نفت حوض اصابت کرد و واقعه آنقدر بزرگنمایی شد که به استعفای مدیر انجامید؛ پدیدهای حاشیهای که بازتاب آن بهمراتب بیشتر از نمایشگاهی بود که او با کوریتوری کیانوش معتقدی چند ماه پیش از آن در موزه برگزار کرده بود و شــاید یکی از کارشدهترین و فکرشدهترین نمایشگاههایی بود که درباره هنر انقلاب در چهار دهه گذشــته برقرار شده بود. کسی به خاطر این نمایشگاه از مدیر موزه تشکر نکرد، اما در اولین واقعه بیاهمیت، وی مجبور به استعفا شد.»
مردم کتاب نمیخوانند یا…؟
پژمان موسوی اول خبر از تعطیلی دو کتابفروشی داده و پس آن گاه نوشته است: «در این که شرایط سخت است هیچ شکی نیست. در این هم که در این شرایط، اولویتِ بخشی از مردم نیازهای ضروری زندگی و نه نیازهای فرهنگی است هیچ شکی نیست. اما پرسش اینجاست که آیا این تمامِ ماجراست؟ اگر وضعیت این قدر بغرنج است و مردم کتاب نمیخرند، پس چرا این همه کتابفروشیِ تازه در تهران و بسیاری دیگر از شهرها افتتاح شده است؟ اگر مردم با کتاب و فرهنگ بیگانهاند، این همه عنوان کتاب که فقط در یک سال اخیر منتشر شده، برای چه کسی منتشر شده و چه سرنوشتی پیدا کرده است؟»
این روزنامهنویس تاکید کرده است: «خودتحقیری کافیست! تعداد کتابفروشیهای کوچک و بزرگی که در سالهای اخیر به جمع کتابفروشیها اضافه شده، حداقل چند برابرِ تعداد کتابفروشیهایی است که تعطیل شده است. آقایان دارند بیکفایتی، همگام نشدن با استانداردهای روز و کارنابلدیِ خود را به حسابِ مردم میگذارند. خیر! اینگونه نیست؛ مردم، به ویژه از پاییز سال گذشته، نه تنها با کتاب قهر نکردهاند، که سلیقه و ذائقهی مطالعاتیشان هم متفاوت شده است و بیشتر از پیش به کتابهای خوب و مهم و سایر ملزوماتِ فرهنگی و هنری جدی گرایش پیدا کردهاند.»
بدل به رسالت شدهایم
محمد شعبانی شاعر پیامی فرستاد: «آتش شاکرمی را پیشتر نمیشناختم و چه حیف، چرا که نقاشی چیرهدست است و وظیفهی هر یک از ما مواجهه با هنر معاصر است. حالا همگیمان قرابت بیشتری با او داریم و گاه حتا خاله آتش خطابش میکنیم؛ با اوی زن، با اوی نقشبند، با اوی سوگوار، و هر او که در او به رفتار درآمده است - درآمده بود پیشتر هم. چند روز قبل، صدای محزونش را از اتاق اینستاگرامیاش شنیدم که میگفت: "من بدل به یک رسالت شدهام." انسانِ فرستاده، انسان وظیفهمند، چگونه انسانی است و متذکرِ کدام پیام است؟»
محمد شعبانی بعد از این پیام نوشته است: «اینها را نوشتم که بگویم ما همگی رسولان اندوهایم و هر خون جوان افتاده، اگر راه به رگان ما نگشاید، کجا پیموده شود؟ در چه تنی برخاستهتر و بلندآوازهتر از تنِ ما؟»
«پس نامها را احضار کنیم پیوسته و نستوه. بنویسید: مهسا امینی، نیکا شاکرمی، سارینا اسماعیلزاده،...»
نقاشی و شعر همیشه جوان
از همان زمان که از سرکلاس دبیرستان در کرمان آمده بود تهران که خبر از طلوع یک شاعر نو دهد، اول کسی که به استقبالش رفت، فروغ فرخزاد بود که بعد هم که احمدرضا احمدی برگشت کرمان تا دبیرستان تمام شود و به تهران آید، نامههای فروغ نشان داد که چه حس غریبی در او یافته و عجب این که ابراهیم گلستان، که همین حس را در روزگاران با فروغ داشت و کلمه به کلمه راهش میبرد، با احمدرضا هم همین را داشت، تا الان که ۶۰ سال از آن تاریخ گذشته است. انگار هر دو دردی مشترک از آن سالها با یکدیگر حمل کردهاند؛ هفتهای یک بار با هم درددل میکنند.
بعدها که احمدرضا احمدی جوان در تهران ماند و کتابهایش گشت و گشت، هنرهای دیگرش هم خود را بروز داد. کانون پرورش کودکان و نوجوانان، جای پرواز استعدادها بود. مگر نه که عباس کیارستمی و بسیاری از بزرگان نسل بعد فروغ از همان جا ماندند. حتی کسی مانند ماهی سیاه کوچولو هم، بعد از غرق شدن نویسندهاش در رود، نام و یاد او را در کانون نگاهبان شد.
این چند تن: سیروس طاهباز، احمدرضا احمدی، م. آزاد -ها، چنان بودند که در بود و نبودشان انگار چراغ کانون روشن است.
اما روزگار بین که وقتی دیگر کانون نبود، یا بود و هیچ یک از بیناگذاران در پشت میز خود نبودند، تازه انگار شهر کشف کرد که احمدرضا هنرهای دیگر دارد. اول از همه الفت وی با موسیقی ایرانی بود - همان موسیقی که در زمان خود بازاری و کافهای نام داشت و به ظاهر کسی نمی خرید و… - اما دوستداران موسیقی ایرانی - تو بخوان ضربی و روحوضی هم - به کار بودند، چنان که احمدرضا احمدی هم، در خلوت بار دلنشین آن ترانهها و صبح جمعهها را کشید تا نوبت رسید. این هنر احمدرضا سرگرمش داشت. هنر دیگرش آن بود که آزار دید اما از پا در نیامد.
یک زمان حتی شوخی روزگار کار خود کرد و احمدرضای دردانه فروغ و گلستان و… دکانی باز کرد، انگار کن سیلی به گوش بالانشینان شهر که شاعر را با طنز همیشگیاش یک چند در پشت دخل دید. در همان زمان رفتم به دیدارش، همچون همیشه گوله نمک بود، گفتم هان چه خبر، گفت میخواستم توماس الیوت شوم اکبر مشتی شدم.
طنزی که در همه روزهای سخت انگار به جانش وصله بود و هم اکنون نیست؛ با بیماریها، هنوز هم.
کاش من با گل سرخ
کاش من با گل سرخ
متولد شده بودم
که چنین سرگردان و
دلزده از روز و شب
نبودم
هروقت گل سرخی
کنار پنجرهام روئید
همهی همسایهها را صدا کردم
که بیایید جهان
به روزهای تولدش
بازگشته است
همهی پنجرههای همسایهها
بسته بود
کسی صدای محزون مرا
نمیشنید
عادل از خانه رفت
در مراسم خاکسپاری جلال آلاحمد، از آن جا که کسی باور نداشت آقا جلال درگذشته باشد، شمس برادرش که بیطاقت شده بود در مسجد فیروزآبادی فریاد برداشت «از اول میدانستم آژان سبیل، جلال را امان نمیدهد». این مثل در گوشها ماند، پیش از آن نیز آقا جلال خود در مرگ غلامرضا تختی گفت. اما همیشه حکایت آژان سبیل و مرگ نبوده است، در نیم قرن اخیر، بسیار گفته آمد. نادر نادرپور، همین مضمون را برای دکتر ساعدی به کار برد؛ شاعر استاد کلمهساز بود که گفت «دیدی این آژان سبیل، ساعدی را هم امان نداد و از خانه بیرونش کرد».
در همین این نیم قرن نیز، هرگاه ظلمی به کار افتاد، به یاد آمده است. وقتی زحمت آنها که ساختند به هیچ گرفته شد، وقتی هیچ هنری قدر دانسته نشد و… اینک شده است پایان کار عادل فردوسیپور که در همین هفته به قول چند روزنامه پرونده صدا و سیما را بست. اما حالا حکایتی پرآب چشم شدهاند.
درگذشت فخری خوروش
خبر کوتاه است و دردناک و گریزی از آن نیست. فخری خوروش، هنرپیشه سرشناس سینمای ایران، در سن ۹۴ سالگی و در حالی که دور از سرزمین مادری بود درگذشت. او از مهمترین هنرپیشههای سینما و تئاتر ایران بود؛ سهمی بزرگ در فیلمهای کلاسیک و تئاترهای هنری داشت.
از آغاز دهه سی در تئاتر دوران کار کرد و حضورش دنیایی هنر و زیبایی همراه داشت و اولین بار در سال ۱۳۳۴ در فیلم «برای تو» به کارگردانی صادق بهرامی وارد سینما شد و پس از آن در آثار متعدد سینمایی و صحنهای حضور پیدا کرد.
فخری خوروش که از سال ۱۳۸۴ و پس از حضور در فیلم «یک بوس کوچولو» ساخته بهمن فرمانآرا، در هیچ فعالیت بازیگری حضور نداشت، به آمریکا مهاجرت کرد.
اما نسل جدید سینمارو باور دارد که بعد از بازی خانم خوروش در «آقای هالو» داریوش مهرجویی گل کرد؛ نقشی که فخری خوروش با وجود پیشنهادهای مشابه آن نقش، پاسخ منفی داد. در متون متعدد آمده است که خانم خوروش در بیشتر فیلمهای مهم سینما حضوری هنرمندانه داشت. «نفرین» ناصر تقوایی، «جنوب شهر» ابراهیم گلستان، «شازده احتجاب» بهمن فرمانآرا، «شطرنج باد» محمد اصلانی، «سوتهدلان» علی حاتمی و... در مجموعههای تلویزیونی متعددی در سالهای بعد از انقلاب بازی کرد که از آن جمله میتوان به «امیرکبیر» و بازی در نقش مهدعلیا، مادر ناصرالدین شاه، اشاره کرد که از بهیادماندنیترین نقشآفرینیهای وی است.
فخری خوروش در سریالهای «امام علی» و «پهلوانان نمیمیرند» نیز بازی کرد، گرچه که این از مهمترین کارهای هنریش محسوب نمیشود.
چند سال پیش در کالیفرنیا مراسم بزرگداشتی از سوی ایرانیان برای خانم خوروش برپا شد.
آن که نامش بر آسمان ماند
کسی که تا دیروز هیچکس نگرانش نبود و خودش هم سرزنده و شاداب در تخت بیمارستان عهده کرده بود که به حضور خود در فضای اجتماعی ادامه دهد، همچنان بنویسد و امید ببخشد. بعد از بازنشستگی هم جوان ماند و کسی از قلبش خبر نداشت. او از یک خانواده محترم ایلیایی شیرازی بود. در سالهای بعد به مجموعه ناسا پیوست و در همان جا رشد کرد. مدتها سرپرستی برنامه فناوری ارتباطات پیشرفته ماهوارهای را بر عهده داشت و در«آزمایشگاه پیشرانش جت» (جیپیاِل JPL) نیز مدیر برنامه ماهوارههای متحرک بود.
از سال ۲۰۰۰ نیز مدیریت برنامه تازه تاسیس برنامه مریخ را بر عهده گرفت. وظیفه مرکز برنامه مریخ آن است که تمام تحقیقات مربوط به مریخ را هدایت و برنامهریزی کند. او بعدا ارتقا یافت، به سمت مدیر پروژههای اکتشاف مریخ منصوب شد.
در پی موفقیت کاوشگرهای مریخ، نادری به سمت معاون و مدیر ارشد برنامهریزی مرکز جیپیاِل، مهمترین مراکز فضایی ناسا منصوب شد و در سمت جدید به عنوان مسئول طراحی برنامهها و راهبردهای مرکز، تجاربش در ماموریتهای مریخ را در مطالعه سایر بخشهای جهان از زمین تا کهکشانهای دور به کار بست. وی در سال ۲۰۱۱ به سمت مدیر پژوهشهای روباتیک منظومه خورشیدی منصوب گشت.
فیروز نادری در طول زندگی حرفهایش بارها تقدیر شد؛ بالاترین نشان ناسا، مدال خدمات برجسته، را گرفت، به عنوان فرد موثر سال ایالات متحده آمریکا انتخاب شد، جایزه لیبرال را در ۲۰۱۴ دریافت کرد، نشان افتخار الیس آیلند را در سال ۲۰۰۵ به سینه زد، و به عنوان یکی از رهبران برجسته تاریخ ناسا برگزیده شد.
اما آن طور که خودش میگفت یکی از آنها را که آخرینشان هم بود بیش از همه دوست داشت و آن نامگذاری یک سیارک به نام او بود. این سیارک که پیشتر «EL1 1989 5515» نام داشت، ۱۰ کیلومتر قطر دارد و به کمربند سیارکهای بین مریخ و مشتری تعلق دارد. ناسا برای این تغییر نام ناگزیر شده از انجمن بینالمللی نجوم (IAU) این موضوع را درخواست کند که با موافقت آنها به انجام رسید.
حادثه فجیع مرگ ناگهانی بود از مشکلات قلبش شروع شد اما بعد از عمل امید بسیار بود و همان شوخی و بزرگمنشی را داشت. انگار نه که دیگر هشت سالی بود که از ناسا بازنشسته شده است، اما فرصتهای علمی بسیار در اختیارش بود. اما یک حادثه ناگهانی نیمهشبی وی را در تخت جابهجا کرد؛ یک نام ایرانی بزرگ و ثبتشده در جریده عالم حیف شد.
تردید بر سر اعدام
نمایش «مردمان خشمگین» نوشته: رجینالد رُز
مترجم و کارگردان: ایرج افشاری اصل
بازیگران: علیرضا جلالیتبار، آرزو افشار، بهرام سروری نژاد، محسن افشار، سیاوش جامع، زری کریمی، کاظم برزگر، امیر عدلپرور، امیر موسوی، علی نکتهسنج، سمیرا سهرابی، سینا صبحی، ایلیار افشاری اصل، پارمیدا افشار.
خلاصه نمایشنامه: نوجوانی محکوم به اعدام شده است. هیئت منصفه منتخب مردم پرونده را دوباره بررسی میکنند تا بلکه بتوانند نوجوان را از مرگ نجات دهند.
نقدی درباره نمایش «مردان خشمگین» در سایت سینما آمده است: «در این وانفسا که مدت زمانی است نمایشی جدی و تاثیرگذار به روی صحنه نرفته، نمایش مردمان خشمگین مجالی است برای به تماشا نشستن و همراهی با موضوعی مرتبط با وضعیت حال امروز. جدی، از این نظر که کارگردان با دستمایه قراردادن متن نمایشنامهای تحلیلی و انتقادی در حیطه موضوع نه به اعدام، از زبان هیئت منصفه، زیرکانه به نقد حکم اعدام میپردازد تا بیننده را وادار به تفکر و تامل کند.»
به نوشته این نقد: «نوعی نه به اعدام با زبانی مستدل و بازی بازیگرانی حرفهای که ماهها تمرین و ممارست سخت ثمرهاش بازی درخشان و قابل قبولشان است. و تاثیرگذار، از منظر نحوه مواجهه با این موضوع مهم و مبتلا به جامعه امروز ما... نگاهی اجتماعی، روانشناختی و انسانگرایانه که ریشه در نگاه معاصر به هستی انسان دارد و در واقع انسان را محور و مرکز تحلیل و نقد آن قرار میدهد.»
«نه به اعدام، جنبشی است که ریشه در فلسفه و هستی زندگی امروز بشری دارد و آن را بعنوان مجازاتی خشن و غیرانسانی زیر سوال میبرد. بدیهی است هر جامعهای با فرهنگ و باورهای حاکماش نگاهی سلبی و ایجابی به این موضوع دارد. نگاهی که اعدام را مشروع میداند ریشه در سنت و باورهایی دارد که به این پدیده هالهای از امر قدسی تنیده و آن را تبدیل به تابو کرده و مشروعی بدیهی جلوه میدهد و در مقابل نگاه معاصر و حاکمیت عقل، آن را بعنوان پدیدهای غیرانسانی و خشونتی عریان در بوته نقد قرار میدهد و با استدلال و تبیین منطقی حجاب از چهره آن کنار میزند تا نگاهی نو را بنیان افکند... سخنام با نمایش بود.»
در ستون اظهارنظرهای تیوال ناصر کاوهپور نوشت: «طنز کردن فیلم ۱۲ مرد خشمگین از ایرانی جماعت برمیآد و بیشتر برای جلب مخاطب عامهست ولی خب بنظرم امر مسخرهای بود. در معرفی اقتباس از ۱۲ مرد خشمگین ولی دقیقا کپی برابر اصل بود. اما بازیها ولی در کل بد نبود بخصوص نفر سوم و ۱۱م و ۱۲م رو دوست داشتم.»
ایرج افشاری اصل کارگردان نمایش پاسخ داد: «اگر نمایش مردمان خشمگین دقیقا کپی برابر اصل بوده که امتیاز فوقالعادهای برای گروه نمایش مردمان خشمگین محسوب میشود، اما اگر اصل فیلم را شما دیده باشید بیش از هفتاد درصد با آن متفاوت است، شناسنامه اکثر شخصیتها تغییر کرده است، شخصیتهای جدیدی از بن و اساس متفاوت طراحی و جانمایی شده است.»
ندا محمدزاده، یکی دیگر از تماشاگران، نوشته است: «مدتها بود که تئاتری آنقدر بنده را جذب نکرده. اما شخصیت بهرام سرورینژاد و شخصیت آقای کارخانه دارو، آقای علیرضا جلالیتبار، هم عالی بودند. بسیار پسندیدم.»
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید