رفتن به محتوای اصلی

روش و حقیقت، و نه حقیقت و روش، و یا: سخن به اندازه گفتن چاره ی ماست!

روش و حقیقت، و نه حقیقت و روش، و یا: سخن به اندازه گفتن چاره ی ماست!

یکی از خوبی های آزادی بی حصر و استثناء بیان، آزادی مزخرف و مهمل گفتن است. نمونه ی استفاده ی بی حد و مرز از چنین آزادی ای همگن کردن رضاشاه بزرگ است با هیتلر، حتا اگر در بخشی از کنش اش او را بیسمارک بنامیم (تا کنون فکر می کردیم این احمد قوام با سیاست ورزی چندجانبه و پیچیده اش بوده است که بیسمارک ایران شمرده می شود و نه رضا شاه، که به عنوان «خودکامه ی روشنگر»، فریدریش ایران است!).

حتا مرد خشونت دوست و کینه جوی حرفه ایی چون خمینی را هم، که اگر می توانست می کرد، نمی توان با هیتلر مقایسه کرد. از روزن کارشناختی، ما در ایران، با اینکه فاشیسم الهی داریم، اما هیتلر نداریم، هنوز نداریم. آخر برای مهمل گفتن نیز می توان حد و مرزی برای خود قائل بود. تا کنون هیچ اندیشمند و پژوهشگری که ذره ای خود و سخن خود و گوش و چشم خواننده و شنونده اش را جدی گرفته باشد رضاشاه بزرگ را با هیتلر مقایسه نکرده است. آخر بر کدامین پایه؟

روشنفکری کلنگی ایرانی پاک به سیم آخر زده است و حتا معنی واژه ها را هم درست به کار نمی برد. کسان می گویند "هیچ تقدسی در هیچ زبان و فرهنگی وجود ندارد. هیچ زبان و هیچ فرهنگی بر زبان و فرهنگ دیگری برتری جبلی ندارد؛ برتری
ها حاصل زحمت انسان
ها هستند"

آخر مگر می شود همه ی فرهنگ ها را یک کاسه کرد و هیچ برتری و فروتری ای میان آن ها قائل نبود؟ آیا فرهنگی که همان هیتلر از آن سرچشمه گرفته بود با فرهنگی که گاندی را پرورش می دهد یکی ست و تفاوت جبلی ای ندارد؟ یا هیتلر می بایست بطور جبلی، یعنی فارغ از فرهنگی که در آن پرورش یافته بود هیتلر می بود، یعنی مادرزاد هیتلر می بود، و یا آن فرهنگ می بایست "ایرادهای جلبی" می داشت. گاف های روشنفکران کلنگی که یکی دو تا نیست!

آخر مگر نه این است که فرهنگ چیزی نیست جز مجموع ارزش های یک همبود و یا یک فرد ویژه، که همه ی آن ها نیز برخاسته از ذهن انسان هاست؟ مگر می شود این ها با هم برابر باشند و فرای این، ذات نداشته باشند؟ مگر فرهنگ خود کسان با فرهنگ حتا برادر و خواهر شان یکی است که همه ی فرهنگ ها را یکسان می کنند؟ انسان ها در حقوق برابر اند و نه در فرهنگ.

انسان ها، چون فرهنگ ها، دارای ذات هم هستند و برخی ذات ها، ویران کننده اند و برخی ذات ها، آباد کننده. در جهان هم خشم هست و هم دوستی. هم مهر هست و هم کین. هم شادی هست و هم اندوه. هم آسانی هست و هم رنج. اگر این ها را دارای ارزش ذاتی در فرهنگ ها نینگاریم، کل فلسفه ی اخلاق از هم می پاچد. آنچیزی که فلیسوف اخلاق نباید خود را هرگز بدان بیالاید، ربط دادن "ذاتی ِ فرهنگی" است به "ذاتی ِ طبیعی"، یعنی چه؟ یعنی اینکه او هرگز نباید پا را از داوری اخلاقی-فرهنگی بیرون آورد و به دواری اخلاقی-زیست شناختی دچار شود.

ما وقتی می گوئیم دروغ بد است، ذات ِ دروغ را می گوئیم که بد است. یعنی چه؟ یعنی دروغ به مثابه ی ِ دروغ است که بد است. (باید تا جای شدنی سخن را ساده و مکرر گفت تا روشنفکری کلنگی و ذهن ترجمه زده و انقلابی اش دچار مشکل نشود!)

بنابراین، تکرار می کنیم، دروغ به مثابه ی دروغ و فارغ از دروغگو بد است، نه اینکه اگر مثلا فلانی دروغ بگوید، از آن رو که فلانی فلانی است، دروغ اش خوب است، و یا کمتر بد است، و اگر فلانی فلانی نبود، و دروغ می گفت، دروغ اش بد می بود. دروغ دروغ است و از این روزن، ربطی به دروغ-گوینده ندارد. و این یعنی، دروغ در ذات و گوهر اش بد است. به زبان کانت «چیز در خود».

فیلسوفان ایرانشهری «فرمان اخلاقی» کانتی را دو هزار سال پیش از او کشف کرده اند. آنان کشف کرده بودند، که دروغ، فارغ از سود و زیان اش، بد است و راستی، فارغ از سود و زیان اش، خوب. به عبارت دیگر، ایرانشهریان، فرای فلسفه ی «دستور زرین» که در همه ی فرهنگ ها دیده شده است و مبتنی بر این دستور است که می گوید: با دیگری آنگونه رفتار کن که دوست داری دیگری با تو رفتار کند، با تکیه بر فرهنگ نوینی که زرتشت بزرگ پایه گذاری کرده بود، به «دستور مطلق اخلاق» نیز دست یافتند:

"ولی اگر راست گفتاری ِ راست گفتار – چه آگاهانه و چه نا آگاهانه- ره به زیان ِ پارسایان برد، به خاطر ِ آن راست گفتاری نباید بر او خُرده گرفت، بلکه از بهر ِ راست گفتاری اش می باید که ستوده شود.

ولی اگر دروغ ِ دروغ گو – چه ناآگاهانه و چه آگاهانه – به سود ِ پارسایان بیانجامد، نباید سپاس گوی ِ او بود و از بهر ِ آن دروغ گویی نمی باید ستوده شود." (دینکرد، 3.32B)

در کتاب ِ «صد در» نیز این امر تکرار شده است و به هر حال، ایرانشهریان، نخستین ملت اخلاقی جهان هستند، از روزن کانتی ِ اخلاق، و یا درست تر، از روزن ِ ایرانشهری ِ کردار!

از روزن ایرانشهری، انسان ها، تک دیسه ای نیستند، آن ها حاملان ویژگی ها و خوی ها و خیم های ناهمساز و متضادند. به عبارت دیگر، آدمی، از روزن فلسفه ی ایرانشهری، هستومندی ست فرادخشی. در انسان ها خوبی هست، بدی نیز هست. انسان ها، فرای فرادخشی و حامل تضاد بودن، البته صاحبان خواست و خرد ِ گزینشگر نیز هستند و می توانند، اگر بکوشند، در راه خوبی گام بردارند، و نیز، اگر بگرایند، در راه بدی.

در آن لحظه که فرد کنش خود را با بدی منطبق می کند، با ذات و گوهر آن بدی است که خود را همگن و همگوهر کرده است. این بدین معنی نیست که آن انسان، که جنبه های شخصیتی گوناگونی دارد، در همان یک کنش و در همان اینهمانی ویژه با بدی فروکاسته می شود. خیر، اما این بدین معنی نیز نیست که ذات آن انسان از بدی مبرا است.

راست این است که تجلی بدی جز از طریق اینهمانی ذات بدی با ذات ِ کنشگر ِ بدی متحقق نمی شود. همانگونه که تجلی خوبی نیز جز از طریق اینهمانی میان ذات خوبی و کنشگر خوبی تصور پذیر نیست. کل مفهوم ایزد و حلول اش، به عنوان منبع نیکی در آدمی، در همین امکان اینهمانی میان گوهر خوبی و کنشگر خوبی است. ایزدان و رب النوعان خوبی در جان و تن آدمیان رخنه می کنند، همانگونه که دیوان و رب النوعان بدی، چون خشم و کین و آز در آدمی خانه می گزینند و کالبد او را صاحب می شوند، و یا به روایتی، می رُبایند.

با در نظر گرفتن این حقیقت اخلاقی و سر فرود آوردن در برابر فیلسوف اخلاق است که فیلسوف حق و قانون، باید تمایز قائل شود میان «ارزش حق» و «ارزش فرهنگ». انسان ها در حق است که یکسان باید باشند، درست از آن رو که در فرهنگ یکسان نیستند. این، ذات حق است که تهی از نابرابری و تبعیض ست، و نه ذات فرهنگ، که استوار بر دگرمندی و نابرابری ست.

پس اتفاقا، بر خلاف نظر روشنفکران کلنگی، آنچه که هرگز نباید فراموش شود، این است که برخی فرهنگ ها را باید "بی حقوق" کرد و جلوی شان را گرفت، درست از آن رو که حاملان ارزش های فرهنگی ای هستند ناقض ارزش حق. نمونه ی چنین فرهنگی هایی، همین پان تورکیسم و پان کوردیسم و پان عربیسم و خلق بازی استالینیست های ایرانی ای ست که مثل خوره به تن ایرانزمین فروافتاده اند و هدفی جز تکه تکه کردن اش از طریق برساختن و جعل "یاوه های مفهومی" ای چون «بهرملت» و «پاره ملت» و اموری از این دست ندارند.

*

و اینک اگر کسان سخن از شرم می گویند و به خود پروا می دهند که بی هیچ دلیل، و پیشاپیش بر پایه ی دواری مغرضانه ی خود، یعنی داوری ای مبتنی بر کین و نفرت از یکپارچگی ایرانزمین و مفهومی چون «ملت ِ یکپارچه ی ِایران»، به کسانی که با آنان اختلاف سیاسی دارند انگ بی شرم بودن زنند، بهتر است پیش از چنین ژاژگویی ها و درائیدن هایی نیم نگاهی به کارنامه های انباشته از باروت و دینامیت خود اندازند.

چرا که شرم را باید شایسته ی کسانی انگاشت که می خواهند "براهنی کوردها" شوند و اشک های پساتاریخی می ریزند برای قاضی محمد ها و علنا اعلام ناخرسندی می کنند از اینکه چرا قاضی محمد همان موقع که "می توانست" کردستان را از ایرانزمین جدا نکرد. ایرانی که دو صد نسل از مردمان برای ساختن اش رنج کشیده و خون داده اند.

چرا که شرم را باید شایسته ی کسانی انگاشت که تجزیه ی ایرانزمین را، چه تجزیه ی فرهنگی و چه تجزیه ی سیاسی-ارضی اش را یگانه هدف رسمی خود قرار داده اند و عملا با بهرملت سازی ها و استفاده از واژگانی چون "آذربایجان شمالی" و امثالهم، پروژه ی پاکسازی قومی ایرانی ها و راه انداختن حمام خون را تبلیغ می کنند، امری که به طور رسمی از سوی محافل آمریکائی و اسرائیلی پشتی بانی می شود و برای تبلیغ اش سمینارها ترتیب می دهند و رادیوها می سازند و فرستنده های تلویزیونی بر پا می کنند.

چنین مردمان شرم خورده و حیا سرکشیده ای حق ندارند که به دیگران درس اخلاق بدهند. فرزندان معنوی هیتلرها و چنگیزها و آتیلاها خود کسان اند، نه پدر ایران نوین، رضاشاه بزرگ، که خون ریزی کدخداها و خان ها را، که بی قانونی قجری را، که فقر پایه ای را، که بی دانشی و بی سوادی بنیادی را، که خرافه پروری سیستماتیک اسلامی را، که هزار و یک ویرانی و نمود اهریمنی دیگر را متوقف کرد و از پیشروی بیشتر، تا آن زمان که پای اش هنوز بر خاک ایرانزمین بود، بازایستاند.

شرم را باید شایسته ی خود کسان دانست و نه شهبانوی ِ دل هایی که در سراسر عصر پس از تازش، هیچ زنی چون او، چنین در دل ایرانیان جای نگرفت و خانه نکرد.

شرم را باید شایسته ی خود کسان دانست و نه فرهنگی زنی که فرهنگ ایران نوین و فرهنگیان راستین ایرانی، بی هیچ شک و تردیدی و در هر حالتی، تا ابد مدیون کوشش های پیشین و دوران ساز او خواهند بود. ( هر چند که همان فرهنگی مردمان راستین، مصرانه و با تکیه بر مفهوم «خیر عمومی» و «سود ملی» از او می خواهند تا برای نجات ایرانزمین از چنگال چنگارآسای اهریمن، به «جنبش رهایی» به رهبری شاهزاده بپیوندند و دوباره به پهنه ی فرهنگ و سیاست بازگردند و در کنار شاهزاده و دیگر ایرانی دوستان قرار گیرند)

شرم را باید شایسته ی خود کسان دانست، و نه شاهزاده ی نکومنشی که جز بر طبل دمکراسی و حقوق بشر و «همبستگی ِ روشنرایانه بر پایه ی سود و همرائی ملی» نکوبیده است و دست دوستی اش، در پیرامونی که نیکی کالایی نادر گشته است، به سوی همه ی نیکان دراز بوده است و از سوی همه ی بدان پس خورده است.

شرم را باید شایسته ی خود کسان دانست و نه بر فرزند برومند محمد رضاشاه بزرگ، آن ضامن راستین صلح و امنیت و رفاه در خاورزمین، که اگر، در ایرانزمینی که سه دهه است صحنه ی جولان اهل ننگ و میدانداری کوتوله ها و تاخت و تاز تهی مایگان و نام ستیزان تاریخ شده است، یک سیاست-ورز ِ انسانمدار و هومانیست در میان اهل نام بازمانده باشد، آن سیاست-ورز ِ هومانیست و انسانمدار کسی نیست جز او.

در پایان، درود می فرستم به بنیادگذاران جنبش نوین آذرآبادگان و تک-تک آن فرهنگی زنان و فرهنگی مردانی که نام خود را، تا که در دل تاریخ ایرانزمین درکنده شود، در زیر آن نهاده اند و همگی، در منش و گویش و کنش گواهی هستند بر این امر مهین، که ایران هرگز نخواهد مرد.

امید که جنبش آذرآبادگان، با یاری همه ی دلیران ِ اندیشمند و مدبران فرهنگ و سیاست، به همان جنبش مهینی فراروید که اینک، نه فقط ما، که روح زمان آن را می ستاند، جنبشی، استوار بر منش نیک و گویش نیک و کنش نیک، جنبشی، سوینده به دگرگونی و تاسیس آزادی و حکومت قانون در ایرانزمین.

در همین راستا، و با همین امید در دل،

درود دوران بر شاهزاده ی ایرانزمین و شهبانوی دل ها باد

صدایی از میان نسل جوان ایرانزمین

کیخسرو آرش گرگین

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید