هژار مام خسروی همیشه میگفت «کاش ایران آزاد بشه و زنها هر طور که دلشان خواست لباس بپوشند». ۲۰ سالش بود و تازه از سربازی برگشته بود. در اعتراضهای بوکان، با ۱۹ گلوله ساچمهاش کشته شد.
یک فرد نزدیک به خانواده او درباره نحوه کشته شدن او در روز ۲۶ آبان به بیبیسی گفت: «هر کسی که ۲۶ آبان در اعتراضهای بوکان بود، دیده که یک سپاهی از بالکن خانهاش به هَژار که در خیابان بود، شلیک کرد. ۱۹ تا گلوله ساچمهای بهش زد. به برادرش خبر دادند. با ماشین بردش بیمارستان. داخل بیمارستان شش نفر مسلح مانع میشدند که کسی از آشنایانش آنجا جمع بشن. هژار سه ساعت توی اتاق عمل بود. بعد خبر دادن که تموم کرده. مامورها ریختن بیمارستان و چهل- پنجاه تا موتوری مسلح مردم رو میترسوندن که جمع نشن.»
در گواهی فوت هژار مام خسروی علت فوت عملکرد وسایل جنگی در خارج از جنگ و اصابت جسم پرتابی پرشتاب یا ساچمههای تفنگ شکاری عنوان شده است.
در شب کشته شدن هژار مام خسروی، عده زیادی از معترضان در خیابانهای بوکان بودند. ماموران به خانواده هژار گفتند به شرطی پیکر او را تحویل میدهند که بدون حضور کسی و همان شب دفنش کنند.
یک فرد نزدیک به خانواده هژار در اینباره به بیبیسی گفت: «خانواده با پنج، شش ماشین پیکر هژار رو بردند. میخواستن توی روستا قایمش کنن تا فردا بشه. از اطلاعات به خانواده زنگ زدن که میدونن میخوان امشب دفنش نکنند و تهدید کردن که اگه برنگردن میان جنازه رو میبرن ارومیه و دیگه نمیبیننش و خودشون دفنش میکنن. خانواده با این تهدیدها برگشتن. ساعت سه شب با فشار نیروهای امنیتی و سپاه پیکرش رو به خاک سپردن. در نهایت در قبرستان بوکان دفن شد.»
خانواده هژار مام خسروی تا ماهها تحت تعقیب و فشار بودند و هر جا میرفتند چند نفر دنبالشان میکردند.
منبع نزدیک به خانواده میگوید: «مادرش افسردگی گرفته. حال خوبی نداره. پدرش دل و دماغ نداره. برادرش تازه یک ماه بود ازدواج کرده بود که هژار کشته شد. همه خوشیهاش دود شد و رفت هوا. خواهر دوقلوش بشدت ناراحت و افسرده است.»
هژار علاقه زیادی به آزادی داشت. به گفته نزدیکانش همیشه دستانش را به نشانه آزادی بالا میبرد و لبخند میزد.
یک منبع نزدیک به خانواده هژار میگوید: «در همه اعتراضهای جنبش مهسا شرکت میکرد. هر روز به بهونه دیدن دوستاش از خونه میرفت بیرون و توی اعتراضها شرکت میکرد. همیشه میگفت اعتراضها آخرش پیروز میشه و مردم آزاد میشن.»
هژار ورزشکار بود و به فوتسال علاقه داشت. او یکماه بود که از سربازی برگشته بود.
یک فرد نزدیک به خانواده او میگوید: «بعد از سربازی برادرش فرستادش در یه آرایشگاه کار کنه. آرزو داشت که آرایشگر خوبی بشه و همیشه میگفت کاش هیچ وقت مرگ مادرش رو نبینه که ندید.»
هژار به همه آرزوهایش نرسید. آرزوهایی که برای خودش و کشورش داشت. اما در اوج جوانی در راهی کشته شد که به آن اعتقاد داشت.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
مطالب مرتبط:
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید