رفتن به محتوای اصلی

در نهایت سکوت

در نهایت سکوت
یاد!
در نهایت سکوت 
بجز من غریب 
که مهمانم
 به این  پارک قدیمی با صلابت 
‌                        در انتهای شهر!
 
 نم نم بارانی  هم  هست
که با،
صدای نرم برگ های درختان
 در رقص با باد!
ترانه شده  است.  
 
و من  همچون  
شاعری پریشان 
که قاضی شده باشد  
در خلوت خویش !
 
پناه  درخت پیر 
بر نیمکت  آهنی سرد و بی روح نشسته ام
 
تداعی یک خاطره !  
وقتی که زولف پریشان  
نازنین  دخترک روستایی
بر شانه هام  جا انداخته بود 
و من نرم و با لطافتی خاص 
بوسه میچیدم
  از گونه های زیبایی او !
 
دلم غریبانه  بال می زند  
دوباره به گذشته های دور 
به سوی دوباره بوئیدن 
که قدر بوسه های نرم  را
 
 هزگز نفهمد! 
که تکرار شدنی نیست
 
 عشوه گر بود
 یک اسب یاغی و طناز!  
و من .......! 
 
شمی صلواتی
 
 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

برگرفته از:
ایمیل دریافتی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید