رفتن به محتوای اصلی

ریشه‌ها

ریشه‌ها

 

هفت دفتر با فرمت پی دی اف

باران

باران

از هماغوشی با دختر باران می‌آیم!

آنگاه که تنگ در آغوشم می‌فشرد

زیر درخت پلکهایم زاغچه‌ی ناتوان و خیسی یافت

که از دسته جدا مانده بود؛

با لبانش پرهای حیوان را معطر کرد

توانش بخشید و به فراسویش بسپرد.

پس، با لبان هم گفتیم:

«... به دوردست پرگیر پرنده‌ی جوان

که با خدایت الفتی‌ست بیگمان

و او را شبی به سفره‌ی ما بخوان

باشد که با لبان ما حسرت نان را مزه کند!»

 

باران

باران

از هماغوشی با دختر باران می‌آیم!

 

در خلوتگاهم داسی یافتم

_چندان کور که به کار خر من نمیشد!_

جز بسترم چیزی در خانه نبود

به جستجو برشدم

شاید که بیگانه‌ای در بسترم کزکرده باشد؛

نبود.

بر درگاهش جستم

با لباسی مرتب پشت درم انتظار می‌کشید

_چندانکه منش منتظر بودم._

داس را بر سینه‌اش بگذاشتم و نامش پرسیدم

نام نداشت؛ پس، نامی برگزید

نامی که هر چه امید می‌ربود.

به اندرونش خواندم و گفتم:

«بیوقت آمده‌ای

هنوزم فرصت است

باید به دیدار دوستی بشتابم

دوستی که زیباترین دوستی‌هاست!»

او که از بازآییم اطمینان داشت

انتخابی جز پذیرش نیافت

و من داسم را

_داسی چندان کور که بکار هیچ خرمن نمیشود!_

بر رفی بگذاشتم و جامه‌ای دگر پوشیدم

جامه‌ای که مرتب می‌نمود.

 

... و دوست بیدار بود

و خواب قطره قطره از چشمانش می‌چکید.

لیوانی پر برگرفتم و پرسیدم:

«... کجاست؟

کجاست، ریشه‌های بودن کجاست؟!»

 

... و دوست مژه بر هم نهاد.

من خواب دیدم که از زیستن راضی‌ام.

باران

باران

از هماغوشی با دختر باران می‌آیم!

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید