رفتن به محتوای اصلی

بانویِ باران
10.06.2015 - 08:28

 

نیلوفری بشکفت در آفاقِ تاریک

افشانده شد خوشابِ خورشید

بر خاکِ بی خُنیا وُ خالی

نیلوفر آمد در کنارِ برکۀ خواب

گفتا چه مانی بی تپش همچندِ مرداب

اکنون نقابِ غفلت از رخساره بردار

گفتا که باید بگسلی زنجیرها را

گر بایدت پرواز وُ رفتن

گر روشنی خواهی تماشا را فرو هِل

چون شعله باید شد همه جان وُ همه تن

گفتا که باید بگذری از این گذرگاه

از راهِ توفان خیز وُ از خیزابِ دریا

رفتن رها سازد ترا از دردِ ماندن

ترسیدن آغازِ سقوط ست

آری سقوط ات لاجرم اینجا سکوت ست

باید روان باشی چنانچون رودِ رهوار

شعری فراز آری مگر همزادِ امید...

 

نیلوفر آن بانویِ آفاقِ سخن بود

چون تندری پیچیده در شولایِ آتش

نیلوفر آن بانویِ باران

کز کوچه های ابر می آمد گهر بار

در دستِ او دل چون چراغی گرم وُ روشن

2015 / 6 / 10

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.